انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 580 از 718:  « پیشین  1  ...  579  580  581  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۰

ما داغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
دور طرب به نشأه دیگر گذاشتیم

اینجا کسی به داد دل ما نمی رسد
دیوان خود به دامن محشر گذاشتیم

ترک سرست خضر ره بازماندگان
ما کار شمع خویش به صرصر گذاشتیم

یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان
پوشیده بود روی به هر در گذاشتیم

ابر ز کام مغز جهان را گرفته است
بیهوده عود خویش به مجمر گذاشتیم

تا در شمار آبله پایان در آمدیم
چون بحر پای بر سر گوهر گذاشتیم

روی زمین چو صفحه مسطر کشیده شد
از بس به خاک پهلوی لاغر گذاشتیم

روزی که گشت آهن ما تیغ آبدار
تن رابه پیچ و تاب چو جوهر گذاشتیم

آیینه ای است آب نما ساغر سپهر
بیهوده لب بر این لب ساغر گذاشتیم

صائب ز انفعال نداریم روی خلق
تا خویش را به خاک برابر گذاشتیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۱

ما خنده را به مردم بیغم گذاشتیم
گل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیم

قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک
چون کعبه دل به چشمه زمزم گذاشتیم

مردم به یادگار اثرها گذاشتند
ما دست رد به سینه عالم گذاشتیم

چیزی به روی هم ننهادیم در جهان
جز دست اختیار که بر هم گذاشتیم

دادند اگر عنان دو عالم به دست ما
از بیخودی ز دست همان دم گذاشتیم

الماس، بی نمک شده بود از موافقت
تدبیر زخم و داغ به مرهم گذاشتیم

بی حاصلی نگرکه حضور بهشت را
از بهر یک دو دانه چو آدم گذاشتیم

صائب فضای چرخ مقام نشاط نیست
بیهوده پا به حلقه ماتم گذاشتیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۲

ما کار دل به آن خم ابرو گذاشتیم
سر چون کمان حلقه به زانو گذاشتیم

بستیم لب به شهد خموشی ز گفتگو
شکر به طوطیان سخنگو گذاشتیم

حاشا که تیغ صبح قیامت جدا کند
از فکر او سری که به زانو گذاشتیم

شستیم دست خود ز ثمر پاک همچو سرو
روزی که پای بر لب این جو گذاشتیم

کردند همچو سرو نفس راست بلبلان
تا از چمن به کنج قفس رو گذاشتیم

از جرم ما مپرس چه مقدار و چند بود
ما کوه قاف را به ترازو گذاشتیم

نتوان دریغ داشت ز مستان کباب را
دل را به آن دونرگس جادو گذاشتیم

صائب شدیم مرکز پرگار آسمان
از دست تا عنان تکاپو گذاشتیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۳

هموار از درشتی چرخ دغا شدیم
صد شکر رو سفید ازین آسیا شدیم

فرصت نداد تیغ که بالا کنیم سر
زان دم که چون قلم به سخن آشنا شدیم

از قطع ره به منزل اگر رهروان رسند
ما رفته رفته دور ز منزل چرا شدیم؟

از هیچ دیده قطره آبی نشد روان
در سنگلاخ دهر اگر توتیا شدیم

دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد
چون گل به روی هر که درین باغ وا شدیم

پهلو تهی ز سنگ حوادث نساختیم
خندان چو دانه در دهن آسیا شدیم

افتاده است رتبه افتادگی بلند
پر دست و پا زدیم که بی دست و پا شدیم

با کاینات بر در بیگانگی زدیم
تا آشنا به آن نگه آشنا شدیم

مغزی نداشتیم که گردیم رو سفید
چون تخم پوچ منفعل از آسیا شدیم

درد سخن علاج ندارد، و گرنه ما
صائب رهین منت چندین دوا شدیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۴

نقش مراد اگر چه نشد دستگیر ما
بیرون به زور همت ازین ششدر آمدیم

مردم همان ز سایه ما فیض می برند
مانند سرو و بید اگر بی بر آمدیم

از زهر سبز شد قلم استخوان ما
تا در مذاق اهل جهان شکر آمدیم

ای عمر برق سیر، شتاب اینقدر چرا
آخر به این جهان نه پی اخگر آمدیم

صائب فتاد اطلس گردون به پای ما
روزی که از لباس تعلق بر آمدیم

گشتیم خاک تا ز فلک برتر آمدیم
مردیم تا ز بحر فنا بر سر آمدیم

چندین هزار بار فشاندیم خویش را
تا همچو آب در نظر گوهر آمدیم

چون باده آب شد ز لگد استخوان ما
تا از حریم خم به لب ساغر آمدیم

خوشوقت شد دماغ پریشان روزگار
روزی که ما چو عود به این مجمر آمدیم

ما را به چشم شور، حسودان گداختند
هر چند تشنه لب ز لب کوثر آمدیم

چون کاروان آینه از زنگبار چرخ
در گلخن جهان پی خاکستر آمدیم

آیینه را به دامن تر تا به کی نهیم؟
آخر به این جهان پی روشنگر آمدیم

ای قلزم کرم بفشان گرد راه ما
چون سیل اگر چه بی ادب و خودسر آمدیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۵

ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم
خرسند از محیط به پیمانه خودیم

چون غنچه روی دل به خود آورده ایم ما
برگ نشاط گوشه میخانه خودیم

ما را غریبی از وطن خود نمی برد
در کعبه ایم و ساکن بتخانه خودیم

از هوش می رویم به گلبانگ خویشتن
در خواب نوبهار ز افسانه خودیم

نوبت به کینه جویی دشمن نمی دهیم
سنگی گرفته در پی دیوانه خودیم

در چشم خلق اگر چه کم از ذره ایم ما
خورشید بی زوال سیه خانه خودیم

در بوم این سیاه دلان جغد می شویم
ورنه همای گوشه ویرانه خودیم

گرد گنه به چشمه کوثرنمی بریم
امیدوارم گریه مستانه خودیم

چون کوهکن به تیشه خود جان سپرده ایم
در زیر بار همت مردانه خودیم

از ما بغیر ما همه کس فیض می برد
ابر کسان و برق سیه خانه خودیم

دانسته ایم قیمت خود را چنان که هست
گنجینه دار گوهر یکدانه خودیم

در راه میهمان نگران است چشم ما
ما حلقه برون در خانه خودیم

پوشیده است صورت احوال ما ز خلق
دیر آشنا چو معنی بیگانه خودیم

صائب ز فیض خانه بدوشی درین بساط
هر جا که می رویم به کاشانه خودیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۶

ما در شکست گوهر یکدانه خودیم
سنگ ملامت دل دیوانه خودیم

چون بلبل از ترانه خود مست می شویم
ما غافلان به خواب ز افسانه خودیم

در خون نشسته ایم ز رنگینی خیال
چون لاله دل سیاه ز پیمانه خودیم

از پاس آشنایی احباب فارغیم
ممنون وحشت دل بیگانه خودیم

گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشه ویرانه خودیم

چون تاک در بریدن خود فتح باب ماست
باران طلب ز گریه مستانه خودیم

ما را غرور راهنما نیست راهزن
بیت الحرام خلق و صنمخانه خودیم

چون غنچه نیست از دگران فتح باب ما
منت پذیر همت مردانه خودیم

دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانه خودیم

ما چون کمال ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانه خودیم

صائب شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشه چین خرمن بی دانه خودیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۷

با هر که شکوه از دل افگار می بریم
مجروح را به سیر نمکزار می بریم

منت بود بر آینه صاف ما گران
از بخت سبز زحمت زنگار می بریم

پوشیدن نظر ز جهان، باز کردن است
از خواب، فیض دولت بیدار می بریم

لفظ از ظهور معنی روشن حجاب نیست
ما فیض صبحدم ز شب تار می بریم

در مه ز نور مهر توان فیض بیش برد
ما از نقاب لذت دیوار می بریم

مرغ چمن ز چاک گریبان گل نیافت
فیضی که ما ز رخنه دیوار می بریم

از گوشه ای که نیست در او ره خیال را
ما فیض گوشه دهن یار می بریم

در دست ما ز مال جهان نیست خرده ای
دایم خبر به خانه ز بازار می بریم

تا دست خود ز باده گلرنگ شسته ایم
صائب خجالت از رخ گلزار می بریم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۸

در کوی جان به قطع مراحل نمی رسیم
تا گرد جسم هست به منزل نمی رسیم

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم

در دست و پا زدن گرو از موج می بریم
دانسته ایم اگر چه به ساحل نمی رسیم

کار شتابکار به پایان نمی رسد
این است اگر شتاب، به منزل نمی رسیم

خونی که بود در تن ما، سوخت چون نفس
وز بخت بد هنوز به قاتل نمی رسیم

دست کرم ز رشته تسبیح برده ایم
روزی نمی رود که به صد دل نمی رسیم

زینسان که موج حادثه دنبال ما گرفت
چون کشتی حباب به ساحل نمی رسیم

صائب درین محیط که هر قطره واصل است
ما در خود از طبیعت کاهل نمی رسیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۸۷۹

گاهی در آب دیده و گاهی در آتشیم
درمانده متابعت نفس سرکشیم

کردند پای بوس هدف تیرهای راست
ما از کجی مقید زندان ترکشیم

موج سراب در دل شب آرمیده است
ما روز و شب ز طول امل در کشاکشیم

چون خار اگر گلی نشکفت از وجود ما
از جسم زار سلسله جنبان آتشیم

در جام لاله ریخت نمک سردی خزان
ما از می غرور همان مست و سرخوشیم

چیدند گل ز دولت بیدار غافلان
ما همچو خوابهای پریشان مشوشیم

دیویم چون ز خویش خبر دار می شویم
چون بیخبر شویم ز هستی پریوشیم

صائب چو موج بر سر این بحر بیکنار
دایم ز خوش عنانی خود در کشاکشیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 580 از 718:  « پیشین  1  ...  579  580  581  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA