غزل شماره ۵۹۱۱ کو بخت که در میکده با یار نشینم؟در ماتم غمهای جگر خوار نشینممانند حباب از دل می سر بدر آرمبا نغمه به یک پرده و یک تار نشینمهر مصلحت عقل کم از کوه غمی نیستکو رطل گرانی که سبکبار نشینم؟حسن رخ گل چشم به راه نگه ماستاز همت پست است که با خار نشینمآه این چه حجاب است که از شرم رخ تودر خانه خود روی به دیوار نشینمصائب چه کنی منع من از عاشقی و شعر؟اینها به ازان نیست که بیکار نشینم؟
غزل شماره ۵۹۱۲ هر چند ز پیراهن بحرست کلاهممانند حباب است نظر پرده آهمدر پرده بخت است نهان روشنی منچون برق گرفتار درین ابر سیاهمافتاده تر از قطره سنجیده اشکمپیچیده تر از مصرع برجسته آهمهر تار من از نور یقین مد نگاهی استتا همچو کتان ریخت ز هم پرتو ماهمچشم کرم از ابر ترشروی ندارممشتاق شکر خنده برق است گیاهمچون برق سبکسیر، شود بال و پر منریزند اگر خار جهان بر سر راهمغافل که فزون می شود آب گهر مناخوان سیه دل که فکندند به چاهمچندان که درین بادیه چون چشم پریدمحاصل نشد ازخرمن دو نان پرکاهمچون سرو به یک مصرع موزون که رساندماز برگ فزون است درین باغ گناهماز منت خشک چمن آرا جگرم سوختهر چند ز بال و پر خود بود پناهماز بس که عنانداری اندیشه نکردمچون زلف پریشان به هم افتاد سپاهمزان روز که صائب شدم آشفته آن زلفپیچیده تر از رشته آه است نگاهم
غزل شماره ۵۹۱۳ تا روی عرقناک ترا دید نگاهمزد غوطه به سرچشمه خورشید نگاهماز حوصله دیده من گرد برآورداز بس ز تماشای تو بالید نگاهمبر مرکز خال تو مرا تا نظر افتاددر دایره چشم نگنجید نگاهمشد دیده بیدار مرا خواب پریشاناز بس به خود از شرم تو لرزید نگاهممشقی که ز نظاره روی تو رساندممشکل که شود خیره ز خورشیدنگاهماز شرم برون آی که از شرم عذارتشد آب و چو اشک از مژه غلطید نگاهمچون موی زیادست گران در نظر منتا دور ز رخسار تو گردید نگاهمچون دیدن رخسار لطیف تو محال استاز دیده برآید به چه امید نگاهم؟صائب پی نظاره شوم گر همه تن چشماز دل نبرد حسرت جاوید نگاهم
غزل شماره ۵۹۱۴ از بخت سیه پست نگردید نوایماز سرمه شب بیش شد آواز درایمخون از جگر آهن و فولاد گشایدچون ریزه الماس، خراشیده صدایمهر سبزه خوابیده که در باغ جهان بوداز خواب گران جست ز گلبانگ رسایمدوری ز خرابات نه از خشکی زهدستترسم گرو باده نگیرند ردایمچون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزادصد سلسله از برگ نهادند به پایمدر فکر گشاد دل من بس که فرو رفتافزود به دل عقده ای از عقده گشایمصائب ز سر خود به ته بال کشیدنعمری است که در سایه اقبال همایم
غزل شماره ۵۹۱۵ کو می که ز زندان دل تنگ برآیم؟چون لاله نفس سوخته زین سنگ برآیمیک سوخته دل نیست پذیرای شرارمآخر به چه امید من از سنگ برآیم؟چون نیست مرا شهپر گلزار رسیدناز بهر چه من زین قفس تنگ برآیم؟در روی زمین نیست چو یک چهره روشنچون آینه بی وجه چه از زنگ برآیم؟این دایره چون شد تهی از نغمه شناساناز پرده برای چه به آهنگ برآیم؟یک سو غم دنیا و دگر سو غم عقبیبا اینهمه غم چون من دلتنگ برآیم؟کو باده لعلی، که ازین پیکرخاکیسیراب چو لعل از جگر سنگ برآیمای مهر برون آ، که به یک چشم زدن منچون شبنم ازین دایره رنگ برآیمبر هیچ دلی نیست گران کوه غم منبا این سبکی من به که همسنگ برآیم؟در هیچ لباس از تو مرا نیست جدایییکرنگ توام گر چه به صد رنگ برآیمچون رنگ پر و بال شکسته است درین باغصائب ز چه از عالم بیرنگ برآیم؟
غزل شماره ۵۹۱۶ ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیمیک رشته درین غمکده جز آه نرشتیمچون آبله در زیر قدم راهروان رابردیم بسر عمری و هموار نگشتیمبا گرمروی چون جرس از ناله شبگیریک خفته درین بادیه بر جای نهشتیماز دانه ناگشته چه امید توان داشت؟افسوس بود حاصل تخمی که نکشتیمنقصان نکند هیچ کس از جود و سخاوتدر خوشه رسیدیم گر از دانه گذشتیماز بوته به سیم و زر خالص نرسد نقصبا ما چه کند دوزخ اگر پاک سرشتیمهر چند ز بی بال و پری خانه نشینیمچون آهوی وحشت زده در دامن دشتیمدر مشق جنون گر چه سر آمد همه عمرسطری که توان داد به دستی ننوشتیماین آن غزل سعدی شیراز که فرمودخرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم
غزل شماره ۵۹۱۷ از یار ز ناسازی اغیار گذشتیماز کثرت خار از گل بی خار گذشتیماین باده زیاد از دهن ساغر ما بودمخمور ز لعل لب دلدار گذشتیمجایی که سخن سبز نگردد نتوان گفتچون طوطی ازان آینه رخسار گذشتیمکردیم ز گل صلح به نظاره خشکیچون آب تهیدست ز گلزار گذشتیمسهل است نظر بسته ز فردوس گذشتنما کز سر کیفیت دیدار گذشتیمکوتاه نمودیم ز دل دست علایقچون برق بر این وادی خونخوار گذشتیمبستیم به سر رشته وحدت کمر خویشاز کشمکش سبحه و زنارگذشتیمقطع نظر از راحت این نشأه نمودیمزین خواب گران از دل بیدار گذاشتیمسنگ ره ما سختی این راه نگردیدچون سیل سبکسیر ز کهسار گذشتیمخاری نشد آزرده به زیر قدم ماچون سایه ابراز سر گلزار گذشتیماز خرقه تزویر نچیدیم دکانیمردانه ازین پرده پندار گذشتیمشد دست دعا خار به زیر قدم مااز بس که ازین مرحله هموار گذشتیمصائب چو گران بود به رنجور عیادتاز دیدن آن نرگس بیمار گذشتیم
غزل شماره ۵۹۱۸ در پله آغاز ز انجام گذشتیماز مصر برون نامده از شام گذشتیمچون برق فتادیم به خاشاک تعلقزین خاک جلوگیر به یک گام گذشتیمدر ابر سفید و لب خاموش خطرهاستاز گردن مینا و لب جام گذشتیمبی نقطه شب یک الف روز ندیدیمهر چند که بر صفحه ایام گذشتیمدر طالع ما نیست گرفتاری، اگرنهصد بار فزون از نظر دام گذشتیمالماس ندامت دل ما را نخراشیدتا همچو عقیق از هوس نام گذشتیماز سود و زیان سفر عشق مپرسیدیک دانه نچیدیم و به صد دام گذشتیمدر سایه شمشیر شهادت نتپیدیمزین قلزم خونخوار به آرام گذشتیمدر گلشن بیرنگ جهان چون گل خورشیدگر صبح شکفتیم سر شام گذشتیمدر باغ جهان چون ثمر نخل تمناصد حیف که خام آمده و خام گذشتیماین آن غزل میر فصیحی است که فرموداز پشته صبح و دره شام گذشتیم
غزل شماره ۵۹۱۹ خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیمما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیمچون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیمدر جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیمچون سایه مرغان هوا در سفر خاکآزار به موری نرساندیم و گذشتیمگر قسمت ما باده و گر خون جگر بودما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیمکردیم عنانداری دل تا دم آخرگلگون هوس را ندواندیم و گذشتیمدر رشته کشیدند دگرها گهر جانما این عرق از جبهه فشاندیم و گذشتیمهر چند که در دیده ما خار شکستندخاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیمیک صید ازین دشت به فتراک نبستیمچون مهر همین تیغ رساندیم و گذشتیمهر چند که در مد نظر بود دو عالمیک حرف ازین صفحه نخواندیم و گذشتیمفریاد که از کوتهی بازوی اقبالدستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیمصد تلخ چشیدیم زهر بی مزه صائبتلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم
غزل شماره ۵۹۲۰ ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیمدر حلقه تقلید گرفتار نگشتیماز کعبه و بتخانه گذشتیم به تعجیلقانع به نگاه در و دیوار نگشتیمچون برق گذشتیم ازین پرده نیلیاز آینه مشغول به زنگار نگشتیمخود را به سراپرده خورشید رساندیمچون شبنم گل بار به گلزار نگشتیمچون خشت نهادیم به پای خم می سربر دوش کسی همچو سبو بار نگشتیمدر دامن خود پای فشردیم چو مرکزگرد سر هر نقطه چو پرگار نگشیتیمبر بی بصران گوهر خود عرض ندادیمآیینه هر صورت دیوار نگشتیمما را به زر قلب خریدند ز اخوانبر قافله از قیمت کم بار نگشتیمبیهوده مزن بر رخ ما آب نصیحتما صبح قیامت شد و بیدار نگشتیمچون یوسف تهمت زده از پاکی دامندر چشم عزیزان جهان، خوار نگشتیمدلچسبی ما عذر گران خیزی ما خواستچون گرد یتیمی به گهر بار نگشتیمهر چند ز حیرت مژه بر هم ننهادیمچون آینه ما سیر ز دیدار نگشتیمصد شکر که با صد دهن شکوه درین بزمشرمنده بیتابی اظهار نگشتیمافسوس که چون نخل خزان دیده درین باغدستی نفشاندیم و سبکبار نگشتیمفریاد که سوهان سبکدست حوادثشد ساده ز دندانه و هموار نگشتیمصائب مدد خلق نمودیم به همتدر ظاهر اگر مالک دینار نگشتیم