انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 591 از 718:  « پیشین  1  ...  590  591  592  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۴

هر کسی کرده است چیزی خوش ز نعمای جهان
وقت را خوش کرده ام من از خوشی های جهان

از جهان و نعمت او داشتم امیدها
کند شد دندان حرص من ز سیمای جهان

خم چه پروا دارد از جوش شراب لاله رنگ؟
چرخ از جا در نمی آید ز غوغای جهان

گوشه امنی که برگ عیش فرش او بود
نیست غیر از گوشه دل در سراپای جهان

حاصلی جز ماندگی مردم ندارند از سفر
می دهد از تیه موسی یاد، صحرای جهان

تشنگی نتوان به آب شور بردن از جگر
دست کوته دار زنهار از تمنای جهان

مردم عالم ز خست خون هم را می خورند
ورنه نعمت نیست کم بر خوان یغمای جهان

سرخ رویی در شراب نارس این نشأه نیست
می کند دل را سیه چون لاله صهبای جهان

پرده های گوش من چون آسمان نیلوفری است
بس که می آید گران بر گوش غوغای جهان

دایم از روی نسب بر هم تفاخر می کنند
نیستند از یک پدر پنداری ابنای جهان

من کدامین قطره ام کز تلخکامی وارهم
آب گوهر تلخ شد از شور دریای جهان

شکرلله بار دیگر صائب از اقبال بخت
زنده کرد از شعر خود ما را مسیحای جهان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۵

اول ما نیستی و آخر ما نیستی است
هستی پا در رکاب ماست خوابی در میان

دست از دنیا و مافی ها به جز می شسته ایم
در میان ما و زهادست آبی در میان

حالت پوشیده احباب در بزم حضور
می شود ظاهر چو می آید کتابی در میان

از سبب مگذر که پر گوهر نمی گردد صدف
از کرم تا پای نگذارد سحابی در میان

هر که بست از گفتگو لب، نیست بی کیفیتی
کوزه سربسته می دارد شرابی در میان

پوست زندان است بر هر کس که دارد جوهری
تیغ جوهردار دارد پیچ و تابی در میان

پیش اهل حال صائب محشر آماده ای است
هر کجا باشد سؤالی و جوابی در میان

چون صدف دارد خمش در خوشابی در میان
غنچه نشفکته را باشد گلابی در میان

زود بر هم می خورد هنگامه حسن و عشق را
گر نباشد پرده شرم و حجابی در میان

برنمی آرد نفس نشمرده چون صبح از جگر
هر که می داند بود پای حسابی در میان

هست در موی کمر تنها بتان را پیچ و تاب
هر سر موی تو دارد پیچ و تابی در میان

نیست در وحدت سرای آفرینش ذره ای
کز فروغ او ندارد آفتابی در میان

از هوای گوهر یکتای آن بحر محیط
جنت دربسته دارد هر حبابی در میان

دیده روشندلان بی پرده می بیند لقا
هست اگر در چشم ظاهربین نقابی در میان

در حقیقت مو نمی گنجد میان حسن و عشق
گر چه در ظاهر بود ناز و عتابی در میان

دوستان از بی دماغی خون هم را می خورند
نیست در بزمی که مینای شرابی در میان

گر عزیزان لعل و گوهر قیمت یوسف دهند
پیش ارباب بصیرت دارد آبی در میان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۶

با لب او کار دندان می کند سین سخن
زین سبب کم حرف افتاده است آن شیرین دهن

سوختم، پاس دل بی تاب دارم تا به کی؟
بیش ازین نتوان نهفت اخگر به زیر پیرهن

چشم مجمر موم را خوناب حسرت می کند
چون تواند گشت خاموشی مرا مهر دهن؟

چیدن دامن ز صحبت ها کمند شهرت است
شمع فانوسم که باشد خلوتم در انجمن

تشنه ای از آب او هرگز لب خود تر نکرد
سرنگون هر چند افتاده است آن چاه ذقن

سیم و زر بر آتش حرص آب نتواند زدن
از گرستن نیست مانع شمع را زرین لگن

در حریم بیضه چون عیسی شود گویا ز مهد
نیست حاجت طوطی ما را به تلقین سخن

بسترش خار است صائب تا بود در کان گهر
نیست جز سنگ ملامت رزق پاکان از وطن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۷

شد ز پیری ها مرا گوش گران مهر دهن
چون زبان آور شوم چون بسته شد راه سخن؟

مغز من از پوچ گویان خانه زنبور بود
گوش سنگین شد حصار آهنین از بهر من

می کند بی پرده عیبش را به آواز بلند
هر که در گوش گران آهسته می گوید سخن

از چه از گفتار خود را نیک یا بد می کنی؟
چون به خاموشی ز نیکان می تواند شد بی سخن

گر ز بی سرمایگی دستت ز سیم و زر تهی است
می توان تسخیر دلها کرد با خلق حسن

می توان پرهیز کرد از دشمنان خارجی
وای بر آن کس که گرگ او بود در پیرهن

از طبیبان چاره گوش گران صائب مجو
کیست این در را گشاید جز خدای ذوالمنن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۸

عاشق صادق نیندیشد ز آتش تاختن
زر خالص را محابا نیست از بگداختن

روزگاری را که کردم صرف تسخیر بتان
می توانستم دو عالم را مسخر ساختن

آبرویی را که کردم صرف این بی حاصلان
آسیایی می توانستم به دور انداختن

رنگ یکتایی نگیرد رشته چون همتاب نیست
سازگاری نیست با ناسازگاران ساختن

آن که کار سهل ما را در گره انداخته است
می تواند کار عالم را به ابرو ساختن

سرکشان را مهربان خویش کردن مشک است
سهل باشد آسمان را بر زمین انداختن

از بهشت عدن صائب صلح کن با وصل یار
بر امید نسیه نقد عمر نتوان باختن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۹

شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن
با هزار آیینه در کف خویش را نشناختن

غنچه از من یاد دارد در حریم بوستان
از همه روی زمین با گوشه دل ساختن

گر مجرد سیرتی، چون دار می باید ترا
خانه را از غیر اسباب فنا پرداختن

سایه اول بر سر شوریده ما می کند
هر سبکدستی که می آید به چوگان باختن

ماه تابان کیست تا از من تواند تاب برد؟
پیش هر ناشسته رویی رنگ نتوان باختن

رو به هر جانب که آرد در حصار آهن است
هر که را باشد سلاحی چون سپر انداختن

شوق چون پا در رکاب بی قراری آورد
می توان با مرکب چوبین بر آتش تاختن

این جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
عاشقی دانی چه باشد، جان و دل پرداختن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۹۰

در کهنسالی نفس را راست نتوان ساختن
راست ناید با کمان حلقه تیر انداختن

از سبکروحان نیاید با گرانان ساختن
چون تواند کشتی خالی به لنگر تاختن؟

گریه هم زنگ کدورت می برد از دل مرا
گر به تردستی توان آیینه را پرداختن

سخت نامردی است گر تیغ از نیام آرد برون
هر که سازد کار دشمن از سپر انداختن

در خطرگاهی که تیر از خاک می روید چو نی
گردن دعوی نباید چون هدف افراختن

گفتگوی سخت با ممسک ندارد حاصلی
بر درخت بی ثمر تا چند سنگ انداختن؟

سایه بال هما ز افتادگی گردد بلند
صرفه نبود حرف ما را بر زمین انداختن

کرد خرج آب و گل کوتاه بینی ها مرا
پیشتر از خانه می بایست خود را ساختن

گوشه چشمی اگر باشد ازان نقش مراد
می توان صائب دو عالم را به داوی باختن

نیکی از آب روان چون تیر برگردد ز سنگ
زیر تیغ یار صائب می توان جان باختن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۹۱

بی تحمل خصم را هموار نتوان ساختن
گل ز زخم خار شد امن از سپر انداختن

غافل از آه ندامت در جوانی ها مشو
کز کمان حلقه ممکن نیست تیر انداختن

زنگ غفلت بیش شد از گریه مستی مرا
چون به تردستی توان آیینه را پرداختن؟

با قضای آسمانی چاره جز تسلیم نیست
گردن دعوی نباید زیر تیغ افراختن

می توان با خار در یک پیرهن بردن به سر
لیک دشوارست با (نا)سازگاران ساختن

ز آتش دوزخ ملایم طینتان را باک نیست
زر دست افشار آسوده است از بگداختن

منبر از دار فنا منصور اگر سازد رواست
حرف حق را از ادب نبود به خاک انداختن

دشمنان کینه جو را می نماید سینه صاف
از غبار کینه صائب سینه را پرداختن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۹۲

چیست جان تا زیر تیغ یار نتوان باختن؟
سهل باشد پیش آب زندگی جان باختن

قطره را گوهر، گهر را بحر عمان کردن است
سر چو شبنم در ره خورشید تابان باختن

در شبستانی که اشک شمع آب زندگی است
نیست بر پروانه مشکل خرده جان باختن

پیش تیغی کز رنگ جان است زلف جوهرش
چیست این استادگی در خرده جان باختن؟

خودنمایی چیست تا از بیخودی غافل شوند؟
بهر این آیینه نتوان آب حیوان باختن

فارغ است از سرمه ابر سیه آواز رعد
عشق را در پرده ناموس نتوان باختن

سبز کن چون مور در ملک قناعت گوشه ای
تا شود آسان ترا ملک سلیمان باختن

خون رحمت در دل ابر بهار آرد به جوش
بر امید نسیه نقد خود چو دهقان باختن

با کمال علم، ملزم گشتن از نادان خوش است
این قمار برده را شرط است آسان باختن

دل ز شبنم می برد خواهی نخواهی آفتاب
اختیاری نیست عاشق را دل و جان باختن

زود سر را گوی چوگان ملامت می کند
با قد خم گشته با اطفال چوگان باختن

دارم این یک چشمه کار از پیر کنعان یادگار
چشم را از گریه در راه عزیزان باختن

صائب از اوضاع عالم دیده بینش بپوش
چند عمر خویش در خواب پریشان باختن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۹۳

فاش خواهد شد ز آهم عشق پنهان باختن
ز اضطراب شمع من گل می کند جان باختن

اختراع تیزدستی های سودای من است
سینه را در عاشقی پیش از گریبان باختن

می کند زنجیریان حلقه زلف ترا
شانه با چندین زبان تلقین ایمان باختن

گوی خورشید از گریبان فلک بیرون کند
زلف او گر سر فرو آرد به چوگان باختن

ننگ خواهش لذت عمر ابد را می برد
آبرو نتوان برای آب حیوان باختن

صائب از من یاد دارد شبنم این بوستان
چشم در نظاره خورشیدرویان باختن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 591 از 718:  « پیشین  1  ...  590  591  592  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA