انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 597 از 718:  « پیشین  1  ...  596  597  598  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۴

در حضور بلبلان خاموش می باید شدن
همچو شاخ گل سراپا گوش می باید شدن

تا به اندک فرصتی گنجینه گوهر شوی
چون صدف در بحر هستی گوش می باید شدن

گر زبان آتشین چون شمع داری در دهن
پیش صبح خوش نفس خاموش می باید شدن

می کند کار نمک در باده اظهار شعور
چون به مستان می رسی بیهوش می باید شدن

مهر خاموشی به لب زن چون نداری معرفت
بر سر خوان تهی سرپوش می باید شدن

چشم اگر داری که خواب سیر در منزل کنی
زیر هر بار گرانی دوش می باید شدن

در بهار نوجوانی عشق ورزیدن خوش است
آتشی تا هست صرف جوش می باید شدن

گر چه نتوان گرد آن ماه تمام از شرم گشت
هاله آسا جمله تن آغوش می باید شدن

جاده های نیش صائب منتهی گردد به نوش
در جهان قانع به نیش از نوش می باید شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۵

پیش مستان از خرد بیگانه می باید شدن
چون به طفلان می رسی دیوانه می باید شدن

مدتی در خواب بی دردی به سر بردی، بس است
این زمان در عاشقی افسانه می باید شدن

هرزه خندی آبروی شیشه را بر خاک ریخت
باده چون خوردی، لب پیمانه می باید شدن

دامن بخت بلند آسان نمی آید به دست
در زمین خاکساری دانه می باید شدن

عاشقی و کوچه گردی در جوانی ها خوش است
پیر چون گشتی وبال خانه می باید شدن

نیست آسان در حریم زلف او محرم شدن
بی زبان با صد زبان چون شانه می باید شدن

خصم سرکش را توان ز افتادگی تسخیر کرد
شیشه چون گردن کشد، پیمانه می باید شدن

روزگاری شعله آواز مطرب بوده ای
مدتی هم شمع ماتمخانه می باید شدن

آشنای معنی بیگانه گشتن سهل نیست
صائب از هر آشنا بیگانه می باید شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۶

مرد غوغا نیستی سرور نمی باید شدن
تاب دردسر نداری سر نمی باید شدن

مور ازین تدبیر بر دست سلیمان بوسه زد
غافل از اندیشه لشکر نمی باید شدن

گوش سنگین می شود لوح مزار باغبان
میوه تا در باغ داری کر نمی باید شدن

کف ز بی مغزی سراسر می رود بر روی بحر
مرد زندان نیستی گوهر نمی باید شدن

تیغ موج از سنگ خارا می شود دندانه وار
ز اضطراب بحر بی لنگر نمی باید شدن

خسروان را عدل می بخشد حیات جاودان
در سیاهی همچو اسکندر نمی باید شدن

پادشاه از کشور بیگانه می دارد خطر
یک قدم از حد خود برتر نمی باید شدن

غوطه در دریای آتش می زند شمع از زبان
چون تهی مغزان زبان آور نمی باید شدن

نیست زیر سقف گردون جای آرام و قرار
چون سپند آسوده در مجمر نمی باید شدن

ظلمت ذاتی بود بهتر ز نور عارضی
همچو ماه از آفتاب انور نمی باید شدن

دامن از دست هوای نفس می باید گرفت
همچو خس بازیچه صرصر نمی باید شدن

منزل نزدیک را تعجیل می سازد دراز
همسفر با هیچ بی لنگر نمی باید شدن

حاصل دست تهی، ز افسوس بر هم سودن است
عاشق سیمین بران بی زر نمی باید شدن

نشکنی گر خویش را باری خودآرایی مکن
بت شکن گر نیستی بتگر نمی باید شدن

افسر آزادگان از ملک سر پیچیدن است
زیر بار منت افسر نمی باید شدن

لاغری آهوی وحشی را دعای جوشن است
از غم فربه شدن لاغر نمی باید شدن

بوسه ای صائب ز لعل یار می باید ربود
تشنه از سرچشمه کوثر نمی باید شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۷

از سرانجام سفر غافل نمی باید شدن
دل نهاد عمر مستعجل نمی باید شدن

در طریق شوق می باید گذشت از برق و باد
همسفر با مردم کاهل نمی باید شدن

عرض ره بر طول افزودن طریق عقل نیست
همچو مستان هر طرف مایل نمی باید شدن

تا به دریا می توان دست و بغل رفتن چو موج
خشک بر یک جای چون ساحل نمی باید شدن

کشتی نوح است صاحبدل درین دریای خون
در شکست هیچ صاحبدل نمی باید شدن

ناخنی تا هست در کف آه درد آلود را
دلگران از عقده مشکل نمی باید شدن

گوهری جز عقده دل نیست در بحر سراب
طالب دنیای بی حاصل نمی باید شدن

در نگارستان وحدت هر غباری محملی است
همچو مجنون محو یک محمل نمی باید شدن

نیست غیر از خوردن دل روزی ماه تمام
مرد دل خوردن نه ای، کامل نمی باید شدن

دعوی آزادگی بر طاق می باید گذاشت
چون صنوبر زیر بار دل نمی باید شدن

نشأه این باده مغز هوشمندی می خورد
از شراب عجب لایعقل نمی باید شدن

شکر خودکامی به ناکامان مدارا کردن است
غافل از ناکامی سایل نمی باید شدن

شمع را هنگامه آرایی به کشتن داده است
گرم در آرایش محفل نمی باید شدن

حسن معنی لیلی و الفاظ رنگین محمل است
پیش لیلی واله محمل نمی باید شدن

ملک دل را یاد مردم لشکر بیگانه است
صائب از یاد خدا غافل نمی باید شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۸

چون توان قانع به پیغام از لب دلبر شدن؟
با دهان خشک نتوان از لب کوثر شدن

حاصل نزدیکی سیمین بران دل خوردن است
رشته از گوهر ندارد بهره جز لاغر شدن

گوشه گیری می کند ناقص عیاران را تمام
بی صدف صورت نبندد قطره را گوهر شدن

پیروان از پیشرو دارند پیش رو سپر
سینه می باید به تیغ افشرد در رهبر شدن

پای طاوس از سر طاوس رعنایی نبرد
نخوت آتش نگردد کم به خاکستر شدن

نقد خود را بر امید نسیه باطل کردن است
پش دونان با رخ زرین برای زر شدن

تا کی از اقبال دنیای خسیس افروختن؟
چند چون آتش زهر خاری زبان آور شدن؟

گوشه گیر از مردمان صائب که جز درگاه حق
با قد خم نیست لایق حلقه هر در شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۹

چند سرگردان درین دریای بی لنگر شدن؟
چون حباب از پرده ای در پرده دیگر شدن

لامکانی شو، ز دار و گیر چرخ آسوده شو
تا به کی چون عود خواهی خرج این مجمر شدن؟

از بصیرت نیست در دامان ابر آویختن
قطره را تا هست ممکن در صدف گوهر شدن

گر نریزی آبروی خویش پیش هر خسیس
در همین جا می توان سیراب از کوثر شدن

پیرو از زخم زبان اعتراض آسوده است
شمع در هر گام سر می بازد از رهبر شدن

از کشاکش نیست فارغ نخل تا دارد ثمر
ایمن است از سنگ طفلان بید از بی بر شدن

نیست مفلس را ز قرب اغنیا جز پیچ و تاب
رشته از گوهر ندارد بهره جز لاغر شدن

ابر عالمگیر غفران گر نگردد پرده پوش
سخت رسوایی است در هنگامه محشر شدن

خودنمایی مانع است از چشمه حیوان ترا
چند چون آیینه سد راه اسکندر شدن؟

زندگانی بر مراد اهل عالم مشکل است
دردسر بسیار دارد صاحب افسر شدن

نیست صائب صید فرقه را دعای جوشنی
در کمینگاه حوادث، بهتر از لاغر شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۰

گر تو ای سرو روان خواهی هم آغوشم شدن
از مروت نیست اول رهزن هوشم شدن

برگ عیش من نخواهد جز کف افسوس بود
گر به این شرم و حیا خواهی هم آغوشم شدن

روی گرم عشق خونم را به جوش آورده است
کی تواند سرد مهری مانع جوشم شدن؟

اینقدر استادگی ای سنگدل در کار نیست
می تواند جلوه ای غارتگر هوشم شدن

صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید
من چه دانستم که خواهد پنبه گوشم شدن

آن فرامشکار هم می کرد صائب یاد من
گر میسر می شد از خاطر فراموشم شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۱

عمر اگر باشد ز قید تن رها خواهم شدن
بی گره چون موجه آب بقا خواهم شدن

بینوا سازد مرا گر چند روزی برگریز
در بهاران صاحب برگ و نوا خواهم شدن

می کند بر مدعای من فلک ها سیر و دور
گر چنین بی مطلب و بی مدعا خواهم شدن

چون لباس غنچه دارد چرخ مینایی خطر
گر به قدر آنچه گشتم غنچه، وا خواهم شدن

هوشمند و میکش و دیوانه و عاقل شدم
تا ز نیرنگ جهان دیگر چها خواهم شدن

غافل از مرکز نگردد گردش پرگار من
ساکن آن آستانم هر کجا خواهم شدن

از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن

برندارد خاکساری دست از دامن مرا
بر زمین گر نقش بندم، نقش پا خواهم شدن

گر چنین فکر تو از خود می برد بیرون مرا
حلقه بیرون این ماتم سرا خواهم شدن

داشتم چون سرو از آزادگی امیدها
من چه دانستم چنین سر در هوا خواهم شدن

گشت خط آشنارو پرده بیگانگی
با تو حیرانم دگر کی آشنا خواهم شدن

منزل اول گرانباری به خاکم می کند
گر به این سامان حسرت زو جدا خواهم شدن

زود خواهم کرد صائب حلقه نام خویش را
گر به این عنوان ز پیری ها دو تا خواهم شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۲

با هوسناکان چنین گر آشنا خواهی شدن
بی مروت، بی حقیقت، بی وفا خواهی شدن

جانفشانی های ما را ای پریشان اختلاط
یاد خواهی کرد چون از ما جدا خواهی شدن

من گرفتم ساختی دامن ز چنگ من رها
از کمند جذبه من چون رها خواهی شدن؟

می روی دامن کشان صد چشم حسرت در قفا
کیست آن کس کز تو پرسد تا کجا خواهی شدن؟

عالمی سر در هوا از انتظارت گشته اند
سایه گستر تا کجا همچون هما خواهی شدن؟

گر چنین با خود کنی بیگانگان را آشنا
زود محتاج نگاه آشنا خواهی شدن

در زمان سادگی گشتی به پرکاری تمام
تا در این ایام خط مشکین چها خواهی شدن

گر به این سامان حسن آیینه پیش رو نهی
پیش خود چون ما به صد دل مبتلا خواهی شدن

بر لب بام آفتابت از غبار خط رسید
کی به صائب مهربان ای بی وفا خواهی شدن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۵۳

زندگی بخشا! روان چند کس خواهی شدن؟
کشته بسیارست، جان چند کس خواهی شدن؟

شد جگرگاه زمین از کشتگانت لاله زار
مرهم داغ نهان چند کس خواهی شدن؟

چون کتان شد جامه جانها شق از مهتاب تو
بخیه زخم کتان چند کس خواهی شدن؟

از تو دارد هر سیه روزی تمنای چرغ
شبچراغ دودمان چند کس خواهی شدن؟

چشم بر راه تو دارد قاف تا قاف جهان
ای پریرو، میهمان چند کس خواهی شدن؟

از تماشایت جهانی قالب بی جان شده است
تو به این تمکین روان چند کس خواهی شدن؟

با چنان رویی کز او بی پرده گردد رازها
پرده راز نهان چند کس خواهی شدن؟

لازم افتاده است دل دادن به هر دل پاره ای
تو به یک دل، دلستان چند کس خواهی شدن؟

از تو آب و رنگ خواهد صد خزان بی بهار
نوبهار بی خزان چند کس خواهی شدن؟

بی قراران تو بیرون از شمارند و حساب
باعث آرام جان چند کس خواهی شدن؟

من گرفتم سرمه سا گردید چشم پرفنت
مانع آه و فغان چند کس خواهی شدن؟

هر کسی تنها ترا خواهد که باشی زان او
تو به تنهایی ازان چند کس خواهی شدن؟

این جواب آن غزل صائب که خسرو گفته است
ای جهانی کشته، جان چند کس خواهی شدن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 597 از 718:  « پیشین  1  ...  596  597  598  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA