انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 601 از 718:  « پیشین  1  ...  600  601  602  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۵

دل غمین ز اندیشه روزی درین عالم مکن
بهر گندم پشت بر فردوس چون آدم مکن

ریزش خود را ز چشم مردمان پوشیده دار
در سخاوت خویش را افسانه چون حاتم مکن

گر نمی خواهی شود روشن به مردم حال تو
راز خود را اخگر پیراهن محرم مکن

عالم بالاست جای این نهال بارور
ریشه خود در زمین عاریت محکم مکن

نسیه کردن نعمت آماده را از عقل نیست
التفات از کاسه زانو به جام جم مکن

عالم روشن به چشمت زود می سازد سیاه
پشت خود خم در تلاش نام چون خاتم مکن

رو میاور در طواف کعبه با آلودگی
گرد عصیان را غبار خاطر زمزم مکن

لب ببند از حرف نیک و بد درین عبرت سرا
خاطر آسوده خود شاهراه غم مکن

چشم اگر داری که با خورشید همزانو شوی
گر ز گل بستر کنندت، خواب چون شبنم مکن

پیش هر ناشسته رویی آبروی خود مریز
در زمین شور، ابر خویش را بی نم مکن

خون ما را نیست جز اشک پشیمانی ثمر
جوهر شمشیر خود را حلقه ماتم مکن

هر چه صائب می دهد قسمت، به آن خرسند باش
خاطر خود را غمین از فکر بیش و کم مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۶

رو نهان در دولت از اقبال محتاجان مکن
این در واکرده را در بسته از دربان مکن

هست در عین عدالت آب جان بخش حیات
چون سکندر جستجوی چشمه حیوان مکن

می توان از جوع تا جسم گران را روح کرد
روح را جسم گران از سیری ای نادان مکن

از سپر انداختن تا می شود مغلوب خصم
از نیام قهر تیغ خویش را عریان مکن

صبح را رخسار خندان از شفق در خون کشید
مد عمر خویش کوتاه از لب خندان مکن

می گدازندت به چشم شور چون ماه تمام
همچو ماه نو قبول پرتو احسان مکن

تا نگردی خوار در چشم عزیزان جهان
یوسف بی جرم را زنهار در زندان مکن

اختیار سر چو در دست تو ای سرگشته نیست
زندگی را صرف در فکر سر و سامان مکن

جز خموشی درد بی درمان ندارد چاره ای
شکوه چون بی طاقتان از درد بی درمان مکن

از نظر بازی دل معمور می گردد خراب
خانه ای را از برای روزنی ویران مکن

در نظر واکردنی طی می شود عمر حباب
تکیه ای بی مغز بر عمر سبک جولان مکن

دل به دریا کرده را هر موج صائب ساحل است
دست چون شستی ز جان اندیشه از طوفان مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۷

مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن
چشم خونبار مرا همکاسه طوفان مکن

چشم اگر کافر شود از کس متاع دل مگیر
زلف اگر زنار بندد غارت ایمان مکن

ای خدا ناترس آن چاک گریبان را بپوش
شعله آه مرا در انجمن عریان مکن

از برای امتحان اول نمک بر داغ زن
گر بنالم سوده الماس را سامان مکن

سینه صائب زیارتگاه ارباب دل است
گر مسلمان زاده ای این کعبه را ویران مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۸

شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن
این جراحت را به شمشیر زبان افزون مکن

تلخی ایام را بر خود گوارا کن به صبر
تا ز می پر توان کرد این قدح پر خون مکن

دست افسوس است بار سرو موزون، زینهار
تا تو هم بی بر نگردی مصرعی موزون مکن

صبح پیری نیست چون شام جوانی پرده پوش
آنچه ممکن بود کردی پیش ازین، اکنون مکن

از شکست خصم خوشحالی، ندامت بردهد
زینهار این ریزه الماس در معجون مکن

می نشیند زود در گل کشتی سنگین رکاب
تکیه بر سیم و زر بسیار چون قارون مکن

تاج دریای گهر شد از سبکروحی حباب
چون ز خود گشتی تهی اندیشه از جیحون مکن

زردرو از برگریزان ندامت می شوی
روی خود را از شراب بی غمی گلگون مکن

چاره بیماری دل را ز افلاطون مجوی
زین طبیب خام درد خویش را افزون مکن

حسن شرم آلود لیلی دامن از خود می کشد
از غزالان گرد خود هنگامه چون مجنون مکن

چون مسیحا پای همت بر سر گردون گذار
خویش را در خم حصاری همچو افلاطون مکن

می شود سنگ ملامت در کف طفلان غریب
از سواد شهر صائب روی در هامون مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۹

از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن
پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالین مکن

نخل نوخیز تو بهر بوستان دیگرست
ریشه محکم در زمین عاریت چندین مکن

چشم خواب آلود را در گوشه نسیان گذار
راه دوری پیش داری بار خود سنگین مکن

اشک خونین در قفا دارد وداع رنگ و بو
خانه ای کز وی برون خواهی شدن رنگین مکن

می چکد خون از سر شمشیر حشر انتقام
پنجه از خون ضعیفان سرخ چون شاهین مکن

تیشه ای داری چو آه آتشین در آستین
سنگ راهت گر شود کوه گران، تمکین مکن

هر چه پیشت آورد قسمت، به آن خرسند باش
از برای زیستن اندازه ای تعیین مکن

خارخار حرص را در پرده دل ره مده
ناقه گردون نورد روح را گرگین مکن

زخم دندان ندامت در کمین فرصت است
کام خود از بوسه شکر لبان شیرین مکن

غنچه مستور می خواهد بهشت روی یار
چشم خود را باز بر رخسار حورالعین مکن

نقد از مرگ ارادی ساز حشر نسیه را
منزل خود را دراز از چشم کوته بین مکن

شکر این تلخرویان نی به ناخن می کند
وقت حاجت جز به خون خود دهن شیرین مکن

نان جو خور، در بهشت سیر چشمی سیر کن
دل چو گندم چاک بهر خوشه پروین مکن

شهپر طاوس را آخر مگس ران می کنند
فخر بر عریان تنان از جامه رنگین مکن

در نمی گیرد به ارباب خرد افسون عشق
گر نه ای بیکار، خون مرده را تلقین مکن

آب صاف و تیره صائب دشمن آیینه است
سینه خود را غبارآلود مهر و کین مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۹۰

تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن
ای ستمگر رشته امید ما کوته مکن

می شود جان تازه از آواز پای آشنا
از مزار کشتگان خویش پا کوته مکن

کشتی بی بادبان کمتر به ساحل می رسد
دست از دامان مردان خدا کوته مکن

سرسری از فیض صحرای طلب نتوان گذشت
از شتاب این راه را ای رهنما کوته مکن

بی کشش نتوان به پای آهن این ره را برید
دست خود ای سوزن از آهن ربا کوته مکن

می گشاید از دعا هر عقده مشکل که هست
مشکلی چون رودهد دست از دعا کوته مکن

شمع را فانوس از آفات می دارد نگاه
دست از دامان آن گلگون قبا کوته مکن

شکر این معنی که داری در حریم غنچه راه
از قفس پای خود ای باد صبا کوته مکن

می شود صائب دعا در دامن شب مستجاب
دست خود زنهار ازان زلف دوتا کوتاه مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۹۱

چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن
بیش ازین استادگی با اسب چوگانی مکن

پیش دریا قطره را نعل سفر در آتش است
در گهر این قطره را زین بیش زندانی مکن

همچو اوراق خزان اسباب دنیا رفتنی است
خواب را بر چشم خود تلخ از نگهبانی مکن

گر شب خود را نسازی از دل بیدار روز
روز را چون شب ز خواب روز ظلمانی مکن

صورت دیوار می سازد ترا تن پروری
تکیه از غفلت به دیوار تن آسانی مکن

مرغ زیرک دام را در دانه می بیند عیان
در حضور موشکافان سبحه گردانی مکن

گریه را باشد اثرهای نمایان در سحر
با زمین پاک بخل از دانه افشانی مکن

زیر گردون ماهرویی نیست بی داغ کلف
پیش این ناشسته رویان مشق حیرانی مکن

تیزتر گردد ز سوهان تیغ های بی امان
بی سبب در کار مبرم چین پیشانی مکن

پاس دار از شور چشمان سنبل فردوس را
در میان جمع، اظهار پریشانی مکن

حرف حق با باطلان گفتن ندارد حاصلی
در زمین شور صائب دانه افشانی مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۹۲

آه گرمی هست دایم در دل بی تاب من
نیست هرگز بی چراغی گوشه محراب من

شورشی دارم که می پاشم چو ابر از یکدگر
کوه قاف آید اگر پیش ره سیلاب من

شوربختی بین که ریزد بحر با چندین گهر
خار و خس در کاسه دریوزه گرداب من

می برد بر حال قارون رشک در زیر زمین
در ته گرد کسادی گوهر شاداب من

چند بتوان آبروی گریه پیش صبح ریخت؟
تا به کی صرف زمین شور گردد آب من؟

از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود
زین صدای آب سنگین تر شد آخر خواب من

مرگ نتواند مرا از بی قراری بازداشت
می شود صائب ز کشتن زنده تر سیماب من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۹۳

شد در ایام کهنسالی گرانتر خواب من
در کف آیینه لنگردار شد سیماب من

صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید
پرده دیگر شد از غفلت برای خواب من

بس که با گرد خجالت طاعتم آمیخته است
خاک می لیسد زبان شمع در محراب من

تا نپیوندم به دریا، نیست آسایش مرا
می کند گرد یتیمی خاک را سیلاب من

پیچ و تاب رشته برمی داشت دست از گوهرم
تشنه ای سیراب می گردید اگر از آب من

همچو پیکان در تن از بی طاقتی در گردش است
از کجا تا سر برون آرد دل بی تاب من

گر چه از سرگشتگان این محیطم عمرهاست
نیست غیر از مشت خاری حاصل گرداب من

دارد از زورآوری خم در خم صید نهنگ
سر فرو نارد به صید ماهیان قلاب من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۹۴

دامن خود را کشید آه سرو ناز از دست من
آه کان آهوی وحشی جست باز از دست من

از ره بیچارگی می آرمش در دام خویش
گر به گردون می رود آن چاره ساز از دست من

از ادب هر چند کوتاه است دست جرأتم
چاک ها دارد چو گل دامان ناز از دست من

صید من وحشی است، بی زحمت نمی آید به دست
صد الف بر سینه دارد شاهباز از دست من

از غبار خاطرم آیینه ها دربسته شد
سنگ بر دل می زند آیینه ساز از دست من

گریه شادی مرا از وصل او محروم کرد
برد وسواس وضو وقت نماز از دست من

بس که پیچیدم به فکر زلف، صائب روز و شب
بر جنون زد خامه معنی طراز از دست من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 601 از 718:  « پیشین  1  ...  600  601  602  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA