غزل شماره ۶۱۳۷ شمع را شب تیغ روشن از نیام آید بروناز سیاهی اختر پروانه شام آید برونحسن کامل می شود در پرده شرم و حیااز ته این ابر ماه نو تمام آید برونسبزه می آید به دشواری برون از زیر سنگخط به تمکین زان لب یاقوت فام آید برونمی شود از آفتاب تند محشر خامسوزاز تنور خاک، نان هر که خام آید بروناز رهایی بیشتر باشد ز زندانش خطراز تن خاکی چو جانی ناتمام آید بروندیدن پنهان او نگذاشت در من زندگیآه ازان روزی که این تیغ از نیام آید بروننزل خاصان است صائب حرف شورانگیز عشقاز دو صد طوطی یکی شیرین کلام آید برون
غزل شماره ۶۱۳۸ نیست ممکن پخته کس زین خاکدان آید بروناز تنور سرد هیهات است نان آید برونجسم سوزان مرا خاک از دهن بیرون فکندچون هما از عهده این استخوان آید برون؟هر کجا بی پرده گردد روی آتشناک اوخود به خود آیینه از آیینه دان آید برونای که می خندی چو گل بر سینه صد چاک منباش تا آن شاخ گل دامن کشان آید برونتازه خواهد شد ز خجلت زخم دیرین ساله اشگر به دعوی ماه با آن دلستان آید برونشاخ گل بی تاب چون دست زلیخا می شودیوسف ما چون ز طرف بوستان آید برونتا دل از زلفش برآمد روی آسایش ندیدوای بر مرغی که شب از آشیان آید برونراست سازد در کمان آهو نفس را همچو تیرچون به عزم صید، آن ابرو کمان آید برونلاف عشق بوالهوس ظاهر شد از آه دروغتیر کج رسوا شود چون از کمان آید برونبی تأمل هر که دست از آستین بیرون کندزردرو از باغ صائب چون خزان آید برون
غزل شماره ۶۱۳۹ چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برونگل ز دنبالش چو سنبل موکشان آید برونریزد از خون غزالان حرم رنگ شکارچون به عزم صید آن ابرو کمان آید برونمی گشاید جوی خون از مغز سنگ خاره راناله هر کس چو نی از استخوان آید برونهر تمنایی که پختم زیر گردون خام شدزین تنور سرد هیهات است نان آید برونخامه من پیشتر از نامه می گردد تمامنی سوار از دشت پر آتش چسان آید برون؟راز عشق از پرده ناموس بیرون اوفتادچون ز تسخیر فروغ مه کتان آید برون؟آه می آید برون از سینه پر ناوکمهمچو شیری کز میان نیستان آید برونبرنمی گردم به در بستن ازین بستانسرابسته ام همت که نخل باغبان آید برون!سایه میخانه صائب از سر ما کم مباد!هر که پیر آید به این منزل جوان آید برون
غزل شماره ۶۱۴۰ ساقی از میخانه عالمتاب می آید برونگوهر شهوار خوب از آب می آید برونعشق سرگردانیی دارد، ولی خون می خوردکشتی هر کس ازین گرداب می آید بروندر فروغ عشق نور عقل گردیده است محووای بر شمعی که در مهتاب می آید برونپیچ و تاب از جوهر شمشیر اگر بیرون رودجان عاشق هم ز پیچ و تاب می آید برونگریه ما بی قراران را عیار دیگرستجای اشک از چشم ما سیماب می آید برونصبح از خون شفق دامان خود را پاک کردهمچنان از زخم ما خوناب می آید برونبی ظهور عشق عاشق در حجاب نیستی استذره با خورشید عالمتاب می آید بروندست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریستاز زمین ما به ناخن آب می آید برونعقل در هر آب سهلی دست و پا گم می کندعشق صائب سالم از غرقاب می آید برون
غزل شماره ۶۱۴۱ گوهر راز از دل بی تاب می آید برونگنج ازین ویرانه چون سیلاب می آید برونخورده ام از بس که خون دل ز جام زندگیگر به خاکم خط کشی، خوناب می آید برونبستن لب بر در روزی کند کار کلیدکوزه از خم پر شراب ناب می آید بروناز میان نازک او گر برآید پیچ و تابرشته جان هم ز پیچ و تاب می آید برونمی شود همچشم مجمر زود سقف خانه امگر چنین آه از دل بی تاب می آید برونبس که از سوز دلم دیوار و در تفسیده استخشک از ویرانه ام سیلاب می آید برونروزیش خون جگر می گردد از دریای شیرهر که بی می در شب مهتاب می آید برونهر که از ناقص عیاری نیست خالص طاعتشروسیاه از بوته محراب می آید بروناز نگاه کج دل نازک به خون غلطد مرااز زمین من به ناخن آب می آید بروناز می گلگون یکی صد شد صفای عارضشگوهر شهوار خوب از آب می آید برونهر که صائب چون صدف بر لب زند مهر سکوتاز دهانش گوهر سیراب می آید برون
غزل شماره ۶۱۴۲ غم ز محنت خانه من شاد می آید برونسیل از ویرانه ام آباد می آید بروندامن دولت به آسانی نمی آید به دستاین هما از بیضه فولاد می آید بروناز غم عشاق حسن لاابالی فارغ استبا هزاران طوق، سرو آزاد می آید برونتا گشاید عقده ای از زلف آن مشکین غزالخون ز چشم شانه شمشاد می آید بروندر دل سنگین شیرین جای خود وا می کندهر شرر کز تیشه فرهاد می آید بروناز خشن پوشان فریب نرم گفتاری مخورکاین صفیر از خانه صیاد می آید برونخنده دلهای بی غم می کند دل را سیاهعاشق از سیر چمن ناشاد می آید برونهر که زانو ته کند چون زلف در دیوان حسندر فنون دلبری استاد می آید بروناز در و دیوار محنت خانه من چون جرسصائب از شور جنون فریاد می آید برون
غزل شماره ۶۱۴۳ دشمن از غمخانه من شاد می آید برونسیل روشن زین خراب آباد می آید بروندور گردان را به آتش رهنمایی می کنداز سپند من اگر فریاد می آید برونتا غبار خط ازان رخسار می گردد بلندعاشقان را گرد از بنیاد می آید برونشهپر دولت فلک پرواز می گردد ز تیغاین هما از بیضه فولاد می آید برونحاصل صورت پرستی غوطه در خون خوردن استاین صدا از تیشه فرهاد می آید برونرتبه آزادگی نتوان به کوشش یافتنسرو و سوسن از زمین آزاد می آید بروناز فقیر افزون توانگر آه حسرت می کشددود بیش از خانه آباد می آید برونناله مظلوم استقبال ظالم می کنداز کمان پیش از نشان فریاد می آید برونسرخ رویی بی تعب صائب نمی آید به دستاین صدا از سیلی استاد می آید برون
غزل شماره ۶۱۴۴ آه کی از جان دردآلود می آید برونکز خس و خاشاک هستی دود می آید برونسوخت خونم در رگ و پی بس که از سودا چو شمعگر زنی نشتر به دستم، دود می آید برونچون خلیل آن را که حفظ حق هواداری کندتازه و تر ز آتش نمرود می آید بروننیست بی آه ندامت سینه تردامنانبیشتر از هیزم تر دود می آید برونشمع رخسار تو از بس پرده سوز افتاده استپرتوش از روزن مسدود می آید بروننیست تنها مشرق آه ندامت لب مراکز سراپایم چو مجمر دود می آید برونپرده خواب است از رفتار مانع پای راچون نگه زان چشم خواب آلود می آید برون؟دامن دشت جنون را گردبادی می شودآهم از دل بس که گردآلود می آید برونسرمه کن شبهای هجران را کز این ابر سیاهعاقبت آن اختر مسعود می آید بروناز هزاران بنده مقبل، یکی همچون ایازنیک بخت و عاقبت محمود می آید برونمشرق آن ماه تابان است دلهای دو نیمزین صدف آن گوهر مقصود می آید برونصائب از ریزش پریشانی نمی بیند کریمزر چو گل از دست اهل جود می آید برون
غزل شماره ۶۱۴۵ غم کجا از سینه بی غمخوار می آید برون؟کی به پای خویش از پاخار می آید برون؟عندلیبی را که سر در زیر بال خود کشیدبرگ عیش از غنچه منقار می آید برونقانع از دریای پر گوهر به کف گردیده استهر که از میخانه با دستار می آید برونبر ندارد چهره زرد از رکاب کهربابرگ کاهی کز ته دیوار می آید برونمی کند آهستگی کوته زبان خصم رابا نمد دندان ز کام مار می آید برونمی کشد از دلخراشان حیف خود را انتقامکوهکن کی سالم از کهسار می آید برون؟خوشه را از هم جدا چون دانه سازد راه تنگیک سخن زان لب به چندین بار می آید برون!خون گل از خار دارد تیغ ها زیر سپردست گلچین زخمی از گلزار می آید برونصحبت تردامنان در حسن نگذارد صفابا چه رو آیینه از زنگار می آید برون؟در گل چسبنده تن، پای خواب آلودگانمی رود آسان ولی دشوار می آید برونخط ز هم می پاشد آخر زلف عنبربار رااز نیام این تیغ جوهردار می آید برونمرغ زیرک کم فتد در حلقه دامی دو باربرنگردد نغمه ای کز تار می آید برونآه ما صائب نماند تا قیامت در جگراز نیام این تیغ بی زنهار می آید برون
غزل شماره ۶۱۴۶ آه حسرت از دل پیران جهد بی اختیارتیر صائب زین کمان بی زور می آید برونمو اگر از کاسه فغفور می آید برونباد نخوت از سر مغرور می آید برونرحم ازین دلهای سنگین هم تراوش می کنداشک اگر از دیده های کور می آید برونحد شرعی مست بی حد را نمی آرد به هوشدار کی از عهده منصور می آید برون؟گفتگوی راست روشن می کند آفاق رااز دهان صبح صادق نور می آید برونپرده عیب کسان را هر که اینجا می دردبی کفن در روز حشر از گور می آید بروننیست حرف عشق را تأثیر در افسردگانبی نمک ماهی ز بحر شور می آید بروندر دل من کرد حشر آرزو آن خط سبزاز زمین در نوبهاران مور می آید برونشرم عشق پاک در خلوت یکی گردد هزاراز حریم وصل دل مهجور می آید برونحرص مردم در کهنسالی دو بالا می شودبال و پر وقت رحیل از مور می آید برون