انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 606 از 718:  « پیشین  1  ...  605  606  607  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۳۷

شمع را شب تیغ روشن از نیام آید برون
از سیاهی اختر پروانه شام آید برون

حسن کامل می شود در پرده شرم و حیا
از ته این ابر ماه نو تمام آید برون

سبزه می آید به دشواری برون از زیر سنگ
خط به تمکین زان لب یاقوت فام آید برون

می شود از آفتاب تند محشر خامسوز
از تنور خاک، نان هر که خام آید برون

از رهایی بیشتر باشد ز زندانش خطر
از تن خاکی چو جانی ناتمام آید برون

دیدن پنهان او نگذاشت در من زندگی
آه ازان روزی که این تیغ از نیام آید برون

نزل خاصان است صائب حرف شورانگیز عشق
از دو صد طوطی یکی شیرین کلام آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۳۸

نیست ممکن پخته کس زین خاکدان آید برون
از تنور سرد هیهات است نان آید برون

جسم سوزان مرا خاک از دهن بیرون فکند
چون هما از عهده این استخوان آید برون؟

هر کجا بی پرده گردد روی آتشناک او
خود به خود آیینه از آیینه دان آید برون

ای که می خندی چو گل بر سینه صد چاک من
باش تا آن شاخ گل دامن کشان آید برون

تازه خواهد شد ز خجلت زخم دیرین ساله اش
گر به دعوی ماه با آن دلستان آید برون

شاخ گل بی تاب چون دست زلیخا می شود
یوسف ما چون ز طرف بوستان آید برون

تا دل از زلفش برآمد روی آسایش ندید
وای بر مرغی که شب از آشیان آید برون

راست سازد در کمان آهو نفس را همچو تیر
چون به عزم صید، آن ابرو کمان آید برون

لاف عشق بوالهوس ظاهر شد از آه دروغ
تیر کج رسوا شود چون از کمان آید برون

بی تأمل هر که دست از آستین بیرون کند
زردرو از باغ صائب چون خزان آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۳۹

چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون
گل ز دنبالش چو سنبل موکشان آید برون

ریزد از خون غزالان حرم رنگ شکار
چون به عزم صید آن ابرو کمان آید برون

می گشاید جوی خون از مغز سنگ خاره را
ناله هر کس چو نی از استخوان آید برون

هر تمنایی که پختم زیر گردون خام شد
زین تنور سرد هیهات است نان آید برون

خامه من پیشتر از نامه می گردد تمام
نی سوار از دشت پر آتش چسان آید برون؟

راز عشق از پرده ناموس بیرون اوفتاد
چون ز تسخیر فروغ مه کتان آید برون؟

آه می آید برون از سینه پر ناوکم
همچو شیری کز میان نیستان آید برون

برنمی گردم به در بستن ازین بستانسرا
بسته ام همت که نخل باغبان آید برون!

سایه میخانه صائب از سر ما کم مباد!
هر که پیر آید به این منزل جوان آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۰

ساقی از میخانه عالمتاب می آید برون
گوهر شهوار خوب از آب می آید برون

عشق سرگردانیی دارد، ولی خون می خورد
کشتی هر کس ازین گرداب می آید برون

در فروغ عشق نور عقل گردیده است محو
وای بر شمعی که در مهتاب می آید برون

پیچ و تاب از جوهر شمشیر اگر بیرون رود
جان عاشق هم ز پیچ و تاب می آید برون

گریه ما بی قراران را عیار دیگرست
جای اشک از چشم ما سیماب می آید برون

صبح از خون شفق دامان خود را پاک کرد
همچنان از زخم ما خوناب می آید برون

بی ظهور عشق عاشق در حجاب نیستی است
ذره با خورشید عالمتاب می آید برون

دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست
از زمین ما به ناخن آب می آید برون

عقل در هر آب سهلی دست و پا گم می کند
عشق صائب سالم از غرقاب می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۱

گوهر راز از دل بی تاب می آید برون
گنج ازین ویرانه چون سیلاب می آید برون

خورده ام از بس که خون دل ز جام زندگی
گر به خاکم خط کشی، خوناب می آید برون

بستن لب بر در روزی کند کار کلید
کوزه از خم پر شراب ناب می آید برون

از میان نازک او گر برآید پیچ و تاب
رشته جان هم ز پیچ و تاب می آید برون

می شود همچشم مجمر زود سقف خانه ام
گر چنین آه از دل بی تاب می آید برون

بس که از سوز دلم دیوار و در تفسیده است
خشک از ویرانه ام سیلاب می آید برون

روزیش خون جگر می گردد از دریای شیر
هر که بی می در شب مهتاب می آید برون

هر که از ناقص عیاری نیست خالص طاعتش
روسیاه از بوته محراب می آید برون

از نگاه کج دل نازک به خون غلطد مرا
از زمین من به ناخن آب می آید برون

از می گلگون یکی صد شد صفای عارضش
گوهر شهوار خوب از آب می آید برون

هر که صائب چون صدف بر لب زند مهر سکوت
از دهانش گوهر سیراب می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۲

غم ز محنت خانه من شاد می آید برون
سیل از ویرانه ام آباد می آید برون

دامن دولت به آسانی نمی آید به دست
این هما از بیضه فولاد می آید برون

از غم عشاق حسن لاابالی فارغ است
با هزاران طوق، سرو آزاد می آید برون

تا گشاید عقده ای از زلف آن مشکین غزال
خون ز چشم شانه شمشاد می آید برون

در دل سنگین شیرین جای خود وا می کند
هر شرر کز تیشه فرهاد می آید برون

از خشن پوشان فریب نرم گفتاری مخور
کاین صفیر از خانه صیاد می آید برون

خنده دلهای بی غم می کند دل را سیاه
عاشق از سیر چمن ناشاد می آید برون

هر که زانو ته کند چون زلف در دیوان حسن
در فنون دلبری استاد می آید برون

از در و دیوار محنت خانه من چون جرس
صائب از شور جنون فریاد می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۳

دشمن از غمخانه من شاد می آید برون
سیل روشن زین خراب آباد می آید برون

دور گردان را به آتش رهنمایی می کند
از سپند من اگر فریاد می آید برون

تا غبار خط ازان رخسار می گردد بلند
عاشقان را گرد از بنیاد می آید برون

شهپر دولت فلک پرواز می گردد ز تیغ
این هما از بیضه فولاد می آید برون

حاصل صورت پرستی غوطه در خون خوردن است
این صدا از تیشه فرهاد می آید برون

رتبه آزادگی نتوان به کوشش یافتن
سرو و سوسن از زمین آزاد می آید برون

از فقیر افزون توانگر آه حسرت می کشد
دود بیش از خانه آباد می آید برون

ناله مظلوم استقبال ظالم می کند
از کمان پیش از نشان فریاد می آید برون

سرخ رویی بی تعب صائب نمی آید به دست
این صدا از سیلی استاد می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۴

آه کی از جان دردآلود می آید برون
کز خس و خاشاک هستی دود می آید برون

سوخت خونم در رگ و پی بس که از سودا چو شمع
گر زنی نشتر به دستم، دود می آید برون

چون خلیل آن را که حفظ حق هواداری کند
تازه و تر ز آتش نمرود می آید برون

نیست بی آه ندامت سینه تردامنان
بیشتر از هیزم تر دود می آید برون

شمع رخسار تو از بس پرده سوز افتاده است
پرتوش از روزن مسدود می آید برون

نیست تنها مشرق آه ندامت لب مرا
کز سراپایم چو مجمر دود می آید برون

پرده خواب است از رفتار مانع پای را
چون نگه زان چشم خواب آلود می آید برون؟

دامن دشت جنون را گردبادی می شود
آهم از دل بس که گردآلود می آید برون

سرمه کن شبهای هجران را کز این ابر سیاه
عاقبت آن اختر مسعود می آید برون

از هزاران بنده مقبل، یکی همچون ایاز
نیک بخت و عاقبت محمود می آید برون

مشرق آن ماه تابان است دلهای دو نیم
زین صدف آن گوهر مقصود می آید برون

صائب از ریزش پریشانی نمی بیند کریم
زر چو گل از دست اهل جود می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۵

غم کجا از سینه بی غمخوار می آید برون؟
کی به پای خویش از پاخار می آید برون؟

عندلیبی را که سر در زیر بال خود کشید
برگ عیش از غنچه منقار می آید برون

قانع از دریای پر گوهر به کف گردیده است
هر که از میخانه با دستار می آید برون

بر ندارد چهره زرد از رکاب کهربا
برگ کاهی کز ته دیوار می آید برون

می کند آهستگی کوته زبان خصم را
با نمد دندان ز کام مار می آید برون

می کشد از دلخراشان حیف خود را انتقام
کوهکن کی سالم از کهسار می آید برون؟

خوشه را از هم جدا چون دانه سازد راه تنگ
یک سخن زان لب به چندین بار می آید برون!

خون گل از خار دارد تیغ ها زیر سپر
دست گلچین زخمی از گلزار می آید برون

صحبت تردامنان در حسن نگذارد صفا
با چه رو آیینه از زنگار می آید برون؟

در گل چسبنده تن، پای خواب آلودگان
می رود آسان ولی دشوار می آید برون

خط ز هم می پاشد آخر زلف عنبربار را
از نیام این تیغ جوهردار می آید برون

مرغ زیرک کم فتد در حلقه دامی دو بار
برنگردد نغمه ای کز تار می آید برون

آه ما صائب نماند تا قیامت در جگر
از نیام این تیغ بی زنهار می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۶

آه حسرت از دل پیران جهد بی اختیار
تیر صائب زین کمان بی زور می آید برون

مو اگر از کاسه فغفور می آید برون
باد نخوت از سر مغرور می آید برون

رحم ازین دلهای سنگین هم تراوش می کند
اشک اگر از دیده های کور می آید برون

حد شرعی مست بی حد را نمی آرد به هوش
دار کی از عهده منصور می آید برون؟

گفتگوی راست روشن می کند آفاق را
از دهان صبح صادق نور می آید برون

پرده عیب کسان را هر که اینجا می درد
بی کفن در روز حشر از گور می آید برون

نیست حرف عشق را تأثیر در افسردگان
بی نمک ماهی ز بحر شور می آید برون

در دل من کرد حشر آرزو آن خط سبز
از زمین در نوبهاران مور می آید برون

شرم عشق پاک در خلوت یکی گردد هزار
از حریم وصل دل مهجور می آید برون

حرص مردم در کهنسالی دو بالا می شود
بال و پر وقت رحیل از مور می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 606 از 718:  « پیشین  1  ...  605  606  607  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA