انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 620 از 718:  « پیشین  1  ...  619  620  621  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۸۳

لب به نیسان نگشاید صدف دیده من
لنگر بحر بود گوهر سنجیده من

از پر کاه جهان همت من مستغنی است
التجا پیش خسیسان نبرد دیده من

دل آزاد من و گرد علایق، هیهات
خار خون می خورد از دامن برچیده من

برق با سوخته خرمن چه تواند کردن؟
غم عالم چه کند با دل غم دیده من؟

نسبت من به غزالان سبکسیر خطاست
نرسد سیل به گرد دل رم دیده من

مژده وقت است که چون مور برآرد پروبال
بس که از شوق تو پرواز کند دیده من

به نسیمی ز هم اوراق دلم می ریزد
به تأمل گذر از نخل خزان دیده من

بر سر حرف میارید دل تنگ مرا
مگشایید سر نامه پیچیده من

خواب سنگین من از آب گرانتر گردید
زنگ آیینه بود سبزه خوابیده من

می کند جلوه پیراهن یوسف صائب
پیش صاحب نظران دیده پوشیده من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۸۴

می کند آن که علاج دل بیچاره من
کاش می داشت خبر از دل آواره من

از تماشای دو عالم نشود سیر نگاه
هر که گردید بدآموز به نظاره من

بس که سیراب شد از گریه من، می آید
کار سنگ یده از مهره گهواره من

باده آتش، پر پروانه بود پرده شرم
این سخن را بچشانید به میخواره من

صائب از اهل وفا پاک شد آفاق و هنوز
از جفا سیر نشد یار جفاکاره من








غزل شماره ۶۲۸۵

غنچه از باده نگردد گل خمیازه من
چشم مخمور بود رشته شیرازه من

نه ز زهدست اگر لب نگذارم به شراب
ساغری نیست درین بزم به اندازه من

از کواکب نشود دفع خمارم چون صبح
رطل خورشید کند چاره خمیازه من

چون شود گرم سفر کلک سخن پردازم
نرسد برق سبکسیر به جمازه من

سخنانی که ازان تازه شدی جان کهن
گشت تقویم کهن از سخن تازه من

گر چه ز آهستگی آواز مرا کس نشنید
گوش تا گوش جهان پر شد از آوازه من

نامه را گر چمن خلد کند نیست عجب
سبز شد خامه خشک از سخن تازه من

شود از بی خبری جمع حواسم صائب
خط پیمانه بود رشته شیرازه من

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۸۶

دلنشین است ز بس گوشه غمخانه من
می رود رو به قفا سیل ز ویرانه من

ندهد تن به کشاکش دل دیوانه من
چون کمان زور بود قفل در خانه من

باد دستی گره از خرمن من واکرده است
جمع در حوصله مور شود دانه من

می شود نخل برومند سبکبار از سنگ
سخن سخت گران نیست به دیوانه من

منم آن طایر رم خورده ز پرواز که شد
ریزش بال و پر خویش پریخانه من

غافل از حق به گرفتاری دنیا نشوم
گره دام بود سبحه صد دانه من

شمع سرگرم ز بی تابی من می گردد
گردش جام بود گردش پروانه من

چرخ سنگین دل اگر تیغ به فرقم بارد
سایه بید بود بر سر دیوانه من

نیست بی چاشنی مهر و محبت سخنم
گوش را تنگ شکر می کند افسانه من

می شود صورت دیوار ز حیرت صائب
هر که آید به تماشای صنمخانه من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۸۷

گو مکن سایه کسی بر سر دیوانه من
پرده چشم غزال است سیه خانه من

گرد هستی نشسته است به کاشانه من
می رود سیل سبکبار ز ویرانه من

برق جایی که ز خرمن به تغافل گذرد
به چه امید برآید ز زمین دانه من؟

بحر را موج به زنجیر اقامت نکشد
چه کند سلسله با شورش دیوانه من؟

گر چه این میکده از خون جگر لبریزست
باده ای نیست به اندازه پیمانه من

هر زبانی که ازو زهر ملامت ریزد
سایه بید بود بر سر دیوانه من

می کشد دامن رعنایی فانوس به خاک
شمع در حسرت خاکستر پروانه من

دیده شیر چراغ سر بالین من است
پرده چشم غزال است سیه خانه من

فارغ از دردسر هستی ناقص گردد
هر که مالد به جبین صندل بتخانه من

صائب از حوصله هوش برآید فریاد
چون برآید ز جگر ناله مستانه من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۸۸

غم دنیا نبود در دل دیوانه من
دیو را راه نباشد به پریخانه من

من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات
خشکتر می شود از می لب پیمانه من

بر سیه خانه لیلی نزد برق اینجا
به چه امید کند نشو و نما دانه من

می کند سیل فرامش سفر دریا را
دلنشین است ز بس گوشه ویرانه من

از گهر حوصله بحر نمی گردد تنگ
سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟

کی شود جامه فانوس حجاب من و شمع؟
پرده شرم نشد مانع پروانه من

از فروغش جگر ابر گریبان زد چاک
با صدف تا چه کند گوهر یکدانه من

خم می را که زمین گیر گرانجانی هاست
آسمان سیر کند نعره مستانه من

عاقبت پیر خرابات ز بی پروایی
ریخت پیش بط می سبحه صد دانه من

نیست ممکن که نبازد دل و دین را صائب
هر که آید به تماشای صنمخانه من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۸۹

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من
گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من

زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد
در کتابی که بود شرح پریشانی من

چون رگ سنگ، زمین گیر گران پروازی است
مژه در دیده آسوده حیرانی من

می دهد حیرت سرشار من از حسن تو یاد
رتبه گنج عیان است ز ویرانی من

هر چه در خاطر من می گذرد می دانند
سادگی آینه بسته است به پیشانی من

در خزان ناله رنگین بهاران دارند
بلبلان چمن از سلسله جنبانی من

شعله شوخ به فانوس مقید نشود
اطلس چرخ بود داغ ز عریانی من

شرر از سنگ برون آمد و من در خوابم
سنگ بر سینه زند دل ز گرانجانی من

گر چه تلخ است درین باغ مذاقم صائب
گوش گل، تنگ شکر شد ز غزلخوانی من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۹۰

من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟
در چنین وقت کجا می رسد آواز به من؟

بود بر طاق عدم حقه فیروزه چرخ
عشق آن روز که واکرد سر راز به من

تا ره ناقه لیلی به بیابان افتاد
هر سر خار جداگانه کند ناز به من

هست در بی خبری مصلحت چند مرا
ورنه از رفتن دل می رسد آواز به من

یوسف آن نیست که گردد به خریدار گران
من نه آنم که مرا عشق دهد باز به من

شهپر برق ز همراهی من سوخته است
کیست امروز کند دعوی پرواز به من؟

چه خیال است که در باده کند کوتاهی؟
داد آن کس که دل میکده پرداز به من

صید من گر چه ضعیف است، ولی از دهشت
غنچه گردد چو رسد چنگل شهباز به من

شرم عشق است مرا مانع جرأت صائب
ورنه دلدار محال است کند ناز به من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۹۱

نشود دام رهم جلوه هر تر دامن
می کشد موجه من از کف کوثر دامن

با جگر سوختگان صحبت من درگیرد
نزنم همچو شرر دست به هر تردامن

نیست یک شب که به قصد دل مینایی من
آسمان سنگ کواکب نکند در دامن

دست در دامن خورشید سبکسیر نزد
بر کمر هر که نزد چون مه انور دامن

هر که خواهد که درین باغ سرافراز شود
پای چون سرو همان به که کشد در دامن

تا گلی بر سر شاخ است درین عبرتگاه
نزند بر کمر این طارم اخضر دامن

جلوه نشو و نما بی مدد غیر خوش است
می کشد سرو من از منت کوثر دامن

پنجه زور جنون وقف گریبان من است
غنچه را چون نفتد چاک (حسد در) دامن؟

خلق خوش عود بود انجمن مردان را
چون زنان پهن مکن بر سر مجمر دامن

آنقدر خامه صائب گهرافشانی کرد
که شد از گوهر او خاک توانگر دامن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۹۲

داغ بر دل شدم از انجمن یار برون
دست خالی نتوان رفت ز گلزار بیرون

باد زنجیری این راه پر از پیچ و خم است
دل چسان آید ازان طره طرار برون؟

در ریاضی که بود دیده بلبل شبنم
نرود بوی گل از رخنه دیوار برون

گر چه باریک چو سوزن شدم از دقت فکر
رهروی را نکشیدم ز قدم خار برون

دل سرمست اگر بار امانت نکشد
کیست آید دگر از عهده این کار برون؟

بی محرک نشود هیچ سخنور گویا
نغمه بی زخمه نیاید ز رگ تار برون

هر که اوقات کند صرف به نقادی خلق
می رود زود تهیدست ز بازار برون

کجی از طینت نادان به نصیحت نرود
که نیاید به فسون پیچ و خم از مار برون

رخنه در سد سکندر کند آسان صائب
هر که آید ز پس پرده پندار برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۲۹۳

جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون

پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای
که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون

ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل
از گلستان گل بی رنگ نیارد بیرون

نشود در نظرش زشتی دنیا روشن
تا کسی آینه از زنگ نیارد بیرون

چه کند زخم زبان با دل سختی که تراست؟
نیشتر خون ز رگ سنگ نیارد بیرون

شب امید مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نیارد بیرون

لذت درد حرام است بر آن بی توفیق
که ز گلزار دل تنگ نیارد بیرون

نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم می گلرنگ نیارد بیرون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 620 از 718:  « پیشین  1  ...  619  620  621  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA