انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 626 از 718:  « پیشین  1  ...  625  626  627  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۷

به تن علاقه ندارد روان ساده من
برنده است چو تیغ آب ایستاده من

مرا به شیشه کند چون سپهر مینایی؟
که خشت از سر خم کند جوش باده من

کشاکش رگ جان من اختیاری نیست
چو موج در کف دریا بود اراده من

مرا به دانش رسمی مبر ز راه، که نیست
رقم پذیر چو آیینه لوح ساده من

امید هست کند راست قد فتاده چرخ
ترحم است به طاق دل اوفتاده من

بود فضولی مهمان ز میزبان کریم
متاب روی خود از خواهش زیاده من

حریف چین جبین تو نیستم، ورنه
کمان سخت فلک ها بود کباده من

برآورم به دعا هر که حاجتی دارد
که فیض صبح دهد جبهه گشاده من

نمی توان سخن پست در کلامم یافت
فلک سوار چو عیسی بود پیاده من

ز توبه سرکشی من زیاده شد صائب
درنده کرد سگ نفس را قلاده من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۸

اگر به سوخته جانی رسد شراره من
امید هست که روشن شود ستاره من

به گریه ربط من امروز نیست، کز طفلی
ز اشک، تخت روان بود گاهواره من

میا به دیدنم ای سنگدل برای خدا
که خون شود جگر سنگ از نظاره من

ز سقف پست خطرهاست سربلندان را
مگر پیاده شود همت سواره من

نشد گشاده ز دل عقده ای مرا، هر چند
ز سبحه گرد برآورد استخاره من

خراب می شوی، از پیش راه من برخیز
که کار سیل کند مستی گذاره من

به نور ماه مرا نیست حاجتی صائب
که پاره دل خویش است ماهپاره من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۹

ز جوش نشأه به تنگ آمده است شیشه من
ز زور باده به سنگ آمده است شیشه من

ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا
که بی تلاش به چنگ آمده است شیشه من

شکسته دل من از شکستگی است درست
به دلنوازی سنگ آمده است شیشه من

صفای سینه مرا در حرم کند قندیل
چه شد برون ز فرنگ آمده است شیشه من؟

ز عجز من رگش انگشت زینهار شده است
اگر به سنگ به جنگ آمده است شیشه من

کجاست مایه درستی مرا به سنگ زند؟
کز آب تلخ به تنگ آمده است شیشه من

ز تندی نفسی دلشکسته می گردم
برون اگر چه ز سنگ آمده است شیشه من

ز کارخانه ابداع چون فلک صائب
تهی ز باده رنگ آمده است شیشه من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۰

هلاک جلوه برق است آشیانه من
بغل چو موج گشاید به سیل خانه من

خراب حالی ازین بیشتر نمی باشد
که جغد خانه جدا می کند ز خانه من

سیاه مستی من رنگ بست افتاده است
خمار صبح ندارد می شبانه من

ز بس گزیده ز دلگیری وطن شده ام
زبان مار بود خار آشیانه من

روانی سخن من ز هم خیالان نیست
ز موج خویش چو دریاست تازیانه من

چراغ دولت ابر بهار روشن باد!
که چون صدف ز گهر ساخت آب و دانه من

به ابر قطره دهم سیل در عوض گیرم
ز خرج، بیش چو دریا شود خزانه من

مرا ز خاک به اندک توجهی بردار
چو تیر کج مگذر راست از نشانه من

ز گریه ای که مرا در گلو گره گردد
سپهر سفله کند کم ز آب و دانه من

گرفته بود جهان را فسردگی صائب
دماغ خشک جهان تر شد از ترانه من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۲

رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من
حصار آهن من گشت شیشه جانی من

ز خار سبز به رهرو نمی رسد آسیب
ز کامرانی خصم است کامرانی من

نیارمید چو موج سراب نیم نفس
درین قلمرو وحشت سبک عنانی من

به هیچ تشنه جگر روی تلخ ننمودم
همیشه بود سبیل آب زندگانی من

به حسن عاقبت خود امیدها دارم
که صرف پیر مغان گشت نوجوانی من

که را فتاد به رویم نظر ز سنگدلان؟
که خونچکان نشد از چهره خزانی من

رسید بر لب بام زوال خورشیدم
نکرده راست نفس صبح شادمانی من

مرا شکایتی از آستین فشانان نیست
چو شمع سوخت مرا آتشین زبانی من

منم چو شبنم گل آبروی گلزارش
نمی شود نکند حسن دیده بانی من

مخور چو غنچه مرا بر دل ای چمن پیرا
که رنگ گل پرد از بال و پر فشانی من

دل شکفته نماند درین جهان صائب
اگر ز پرده برآید غم نهانی من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۳

کسی که می نهد از حد خود قدم بیرون
کبوتری است که می آید از حرم بیرون

دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
که طفل گریه کنان آید از عدم بیرون

همیشه کوی خرابات ازان بود معمور
که آید از دراو بی دماغ کم بیرون

سفر اگر چه دو گام است بی مشقت نیست
که ناله در حرکت آید از قلم بیرون

ز مال طول امل حرص را نگردد کم
ز اژدها نبرد گنج پیچ و خم بیرون

اثر گذار که صد دور رفت و می آید
هنوز از دهن جام، نام جم بیرون

سخن شناس به حرف آورد سخنور را
به پای خود گهر آید ز بحر کم بیرون

شده است دست کرم خشک میوه داران را
مگر که سرو کند دستی از کرم بیرون

ز ماه داغ کلف می برد به آسانی
کسی که از کف ممسک برد درم بیرون

تمام شب جگر خویش می خورم چون صبح
که بی غبار برآرم ز دل دودم بیرون

ز آسمان کهنسال چشم جود مدار
نمی دهد چو سبو کهنه گشت نم بیرون

خراب ساقی دریا دلم که می آرد
به یک پیاله مرا از هزار غم بیرون

ز حلقه در جنت شود گزیده چو مار
دلی که آید ازان زلف خم به خم بیرون

عجب که خاک شود دست مشفقی صائب
که آرد از دل احباب خار غم بیرون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۴

ز تن شکفته رود جان صادقان بیرون
که تیر راست جهد صاف از کمان بیرون

حضور خانه خود مغتنم شمار که تیر
به زور می رود از خانه کمان بیرون

کسی که چشم گشایش ز بستگی دارد
قدم چو در نگذارد ز آستان بیرون

به التماسم اگر خضر بخشد آب حیات
عقیق صبر نمی آرم از دهان بیرون

ترحم است بر آن غنچه گرفته جبین
که ناشکفته برندش ز گلستان بیرون

کسی است عاشق یکرنگ گلستان صائب
که از چمن نرود موسم خزان بیرون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۵

لب ترا خط سبز آمد از کمین بیرون
چه زهر بود که آمد ازین نگین بیرون

به مهر خال شود تنگ جا درین محضر
اگر ز روی تو آید خط این چنین بیرون

هوای کوی خرابات آنقدر شوخ است
که تخم سوخته می آید از زمین بیرون

به استخون نرسد تا ز فقر تیغ ترا
مکن چو نال قلم دست از آستین بیرون

ز عشق او دل تنگی شده است قسمت من
که از بهشت مرا می برد غمین بیرون

ز کار بسته من عاجزست تردستی
که از جبین سپر برده است چین بیرون

نشسته نقش کجی آنچنان درین ایام
که نام، راست نمی آید از نگین بیرون

اگر چه ناله من چرخ را ز جا برداشت
نیامد از لب کس صائب آفرین بیرون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۶

غم حریص ز دینار می شود افزون
ز گنج پیچ و خم مار می شود افزون

جنون ز سنگ ملامت نمی کند پروا
که شور سیل ز کهسار می شود افزون

مبر به گلشن جنت مرا که از کوثر
خمار تشنه دیدار می شود افزون

ازان به خاک قناعت نموده ام چون مور
که حرص من ز شکرزار می شود افزون

مرا به بی کسی خویشتن کنید رها
که درد من ز پرستار می شود افزون

شود ز هاله کمربسته حسن ماه تمام
ز خط فروغ رخ یار می شود افزون

یکی هزار شد از عندلیب شورش من
که ذوق کار ز همکار می شود افزون

امیدها به خطش داشتم، ندانستم
که شب گرانی بیمار می شود افزون

نمی شود ز مگس خیرگی به راندن دور
ز منع، حرص طمعکار می شود افزون

اگر چه بار ز دلها به برگ می خیزد
ز برگ بر دل من بار می شود افزون

به قدر آنچه دهی ره به دل تمنا را
تردد دل افگار می شود افزون

سبک شدی به نظرها و از تهی مغزی
علاقه تو به دستار می شود افزون

شکست هر قدر افزون رسد به گوهر من
امید من به خریدار می شود افزون

چه حالت است که از سر زدن مرا چو قلم
کشش به عالم گفتار می شود افزون

ز حرف تلخ مرا خارخار دل صائب
به آن دو لعل شکربار می شود افزون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۷

ز نقش چپ رود آب سیه به جوی نگین
ز نقش راست نگردد سیاه روی نگین

گهر اگر چه عزیزست هر کجا باشد
بود به خانه خود بیش آبروی نگین

بلند نامی غربت زیاده از وطن است
که پشت نقش بود در نگین به روی نگین

نیاز خود نبرد پیش غیر، پاک گهر
بود به آب رخ خویشتن وضوی نگین

ز قرب، رزق نگردد نصیب بی قسمت
که هست در جگر آب خشک، جوی نگین

توان به زحمت بسیار نامدار شدن
که پشت خاتم خم شد به جستجوی نگین

ز بخت تیره نتابند نامجویان روی
که گردد از سیهی راست گفتگوی نگین

خیال لعل تو هم می رود ز دل بیرون
اگر رود ز نگین خانه آرزوی نگین

ز آرزو دل ما ساده می شود صائب
به دست محو شود نقش اگر ز روی نگین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 626 از 718:  « پیشین  1  ...  625  626  627  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA