انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 625 از 718:  « پیشین  1  ...  624  625  626  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۳۶

بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن
ببند در به رخ کاینات و وحدت کن

نه ای شریفتر از کعبه، ای لباس پرست
به جامه ای که به سالی رسد قناعت کن

چه گل در آب به تعمیر کعبه می گیری؟
خراب گشته دلی را برو عمارت کن

ز اشک و چهره ترا داده اند آب و زمین
برای توشه فردای خود زراعت کن

چو آفتاب به قرصی اگر رسد دستت
ز گرد خوان فلک، ذره ذره قسمت کن

دمادم است که طبل رحیل ساز شده است
به هر تپیدن دل فکر کار رحلت کن

لباس عافیتی به ز خاکساری نیست
به این لباس سبک از جهان قناعت کن

چو سرو و بید به برگ از چمن مشو قانع
مگر به میوه توانی رسید، غیرت کن

فریب شهرت کاذب مخور چو بی دردان
به جای تربت مجنون مرا زیارت کن

نمک به دیده من شورفکر ریخته است
ترا که درد سخن نیست خواب راحت کن

حریف سنگ حادث نمی شوی صائب
درآ به عالم بی حاصلی، فراغت کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۳۷

دمید صبح، سر از خواب بیخودی برکن
ز اشک گرم می آتشین به ساغر کن

مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار
تلاش صحبت آن آفتاب انور کن

مبر به کوی خرابات دردسر زنهار
ز خون دل می بی دردسر به ساغر کن

به نور عقل ره دور عشق نتوان رفت
چراغ آهی ازان روی آتشین برکن

نقاب چهره مطلب سیاه کاری توست
همین تو سعی کن آیینه را منور کن

مشو چو عود ز خامی به سوختن قانع
سری چو شعله برون زین بلند مجمر کن

بساز با دل روشن ز عالم پرشور
ازین محیط قناعت به آب گوهر کن

فشرده است فلک ابرهای احسان را
به آب دیده لب خشک خویش را تر کن

گهر ز گرد یتیمی گرانبها گردید
ز خاک تیره درین خوابگاه بستر کن

ز حرف عشق نی کلک را خمش مگذار
به این فتیله عنبر جهان معطر کن

هر آنچه با تو نیاید به خاک، مال تو نیست
ز درد و داغ دل خویش را توانگر کن

به خاکمال حوادث بساز زیر فلک
به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن

ز شعر حافظ شیراز چون بپردازی
به گوشه ای بنشین شعر صائب از بر کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۳۸

ترا که گفت وطن زیر چراغ اخضر کن؟
درین محیط پر از خون چو نوح لنگر کن

نه ای عزیزتر از آفتاب عالمتاب
ز سنگ بالش و از خاک تیره بستر کن

به همت از سر گردون کلاه اوج ربای
سری چو شعله برون زین بلندمجمر کن

ز حرف سرد صبا روی را مکش درهم
ز کینه صاف دل خود چو آب گوهر کن

ز عمر خضر اثر خیر پایدارترست
ز آب صلح به آیینه چون سکندر کن

حدیث تلخ ز بادام اگر نمی شنوی
به بند خانه نی صبر همچو شکر کن

سزای توست حباب آستین فشانی موج
ترا که گفت سر از بحر بیکران برکن؟

مکن به عارض گل شوخ چشمی ای شبنم
حذر ز تیغ جهانسوز مهر انور کن

ز خاک دشت ختن را به نکهتی بردار
دماغ سوخته مشک را معنبر کن

زبان شعله به تشریف عشق کوتاه است
قیاس این سخن از آذر و سمندر کن

درین غزل نظر از خواجه یافتی صائب
به روح حافظ شیراز می به ساغر کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۳۹

کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن
تمام روی زمین را رهین احسان کن

ز باده چهره گلرنگ را فروزان کن
ز قطره های عرق بزم را چراغان کن

به شکر این که جبین گشاده ای داری
ملایمت به خس و خار این گلستان کن

به آبروی عزیزان مگر شوی سیراب
سفال تشنه خود وقف می پرستان کن

هوای نفس چو گردید زیردست ترا
ز باد تختگه خویش چون سلیمان کن

فضای شهر مقام نفس کشیدن نیست
چو گرد باد نفس راست در بیابان کن

مدار فیض خود از ابر همچو بحر دریغ
تمام روی زمین را رهین احسان کن

شود کلید ز اعجاز عشق آخر قفل
نظر به پیرهن و چشم پیر کنعان کن

نظر به چشمه حیوان سیه مکن صائب
به آبروی، قناعت ز آب حیوان کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۰

قدم ز خویش برون نه فلک سواری کن
بکش به جیب سر خود کلاهداری کن

به هر چه می کشدت دل درین سرای سپنج
به تیغ قطع تعلق نگاهداری کن

نهاده اند ترا لوح خاک ازان به کنار
که گوشه ای بنشین مشق خاکساری کن

گرت هواست که در وصل آفتاب رسی
به وقت صبح چو گردون ستاره باری کن

به کوه، موجه دریا چه می کند صائب؟
علاج خصم سبکسر به بردباری کن








غزل شماره ۶۳۴۱

به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن
بریز بار ز خود، ترک شادمانی کن

گرت هواست که در وصل آفتاب رسی
درین ریاض چو شبنم نظرچرانی کن

مگر به میوه بی خار بارور گردی
شکوفه وار به هر خار زرفشانی کن

حریف داغ عزیزان نمی شود جگرت
تلاش مرگ در ایام زندگانی کن

خمار باده به اندازه نشاط بود
به قدر حوصله درد شادمانی کن

ز خامشی دهن غنچه گلستان گردید
درین بساط سرانجام بی زبانی کن

چو جان ز جسم تو بی اختیار خواهد رفت
به اختیار چو پروانه جانفشانی کن

تو چون ز مصلحت خویش نیستی آگاه
ملایمت به بلاهای آسمانی کن

مده ز دست ترازوی عدل را صائب
به هر که با تو گرانی کند، گرانی کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۲

به هر چه رنگ کنی می شود سفید آخر
به جز سیاهی دل موی را خضاب مکن

به هر روش که فلک سیر می کند خوش باش
به سیل، دشمنی ای خانمان خراب مکن

نگشته است ز کام جهان کسی سیراب
ز خود سفر پی هر موجه سراب مکن

هر آنچه با تو نیاید به آن جهان صائب
ازین بساط فریبنده انتخاب مکن

نظر دلیر به رخسار آفتاب مکن
دلی که نیست ترا در بساط، آب مکن

چو رشته تا نزنی دست در میان گهر
چو تنگ حوصلگان ترک پیچ و تاب مکن

درین محیط اثر تا بود ز ناخن موج
ز تنگی دل خود شکوه چون حباب مکن

بدار دست ز اصلاح دل چو شد بی درد
گلی که نیست در او نکهتی گلاب مکن

غبار غم ز دل خلق شستن آسان نیست
شکایت از دهن تلخ چون شراب مکن

زمین قلمرو سیلاب حادثات بود
درین قلمرو سیلاب فتنه خواب مکن

چه حاجت است به سربار، بار سنگین را؟
زیاده غفلت خود از شراب ناب مکن

هر آن نفس که ز دل برنیاید از سر درد
ز زندگانی خود آن نفس حساب مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۳

ز باده توبه در ایام نوبهار مکن
به اختیار، پشیمانی اختیار مکن

به استخاره اگر توبه کرده ای زاهد
به استخاره دگر زینهار کار مکن

وصال ساغر و مینا قران سعدین است
برای خوردن می ساعت اختیار مکن

زمین شور بود برق دانه امید
به مجلسی که در او نیست می گذار مکن

به پای خم می نارس به کام خویش رسید
سفر ز کوی خرابات زینهار مکن

اگر چه عشق بود کار مردم بیکار
به غیر عشق توجه به هیچ کار مکن

چو روزگار به ناسازی تو ساخته است
تو نیز شکوه ز اوضاع روزگار مکن

ز چشم شور بساط جهان نمکزارست
چو لاله داغ نهان خود آشکار مکن

رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
به جان مضایقه با تیغ آبدار مکن

لباس عاریتی پرده دار ناکامی است
به هر چه از تو جدا گردد افتخار مکن

ز خست شرکا زود می شوی دلگیر
درین زمانه تمنای اعتبار مکن

محیط عشق ندارد کناره ای، صائب
تلاش ساحل ازین بحر بی کنار مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۴

هوای جام صبوح و می شبانه مکن
دل چو کعبه خود را شرابخانه مکن

دو تیغ را نکشد یک نیام در آغوش
برون نرفته ز خود یاد آن یگانه مکن

به جستجوی تو هر خوشه صد زبان شده است
برای نان دل خود چاک همچو دانه مکن

تو نونیاز و زمانه است کهنه کشتی گیر
تلاش کشتی خصمانه با زمانه مکن

حضور تیره دلان سرمه سای آوازست
در آن چمن که بود زاغ، آشیانه مکن

مباد شانه شمشاد دلشکسته شود
دگر به دست، سر زلف خویش شانه مکن

درین دو هفته که گل گرم محمل آرایی است
دماغ صرف سرانجام آشیانه مکن

به گرد کعبه نگشتن ز سست عزمی توست
گران رکابی توفیق را بهانه مکن

درین زمانه که دشمن ز خانه می خیزد
دلیر تکیه به خاشاک آشیانه مکن

چو قطره تن به جلای وطن مده ز محیط
سوار ابر مشو، برق تازیانه مکن

چو داغ لاله گره کن نفس به دل صائب
ز تنگ حوصلگی آه عاشقانه مکن

ازین غزل دل عشاق سوختی صائب
دگر خیال غزل های عاشقانه مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۵

صبا برون نرود از غبار خاطر من
فزون ز برگ درخت است بار خاطر من

در آسمان بنشیند به خاک، تیر شهاب
چنین بلند شود گر غبار خاطر من

ز تازه رویی من باغ اگر چه سیراب است
ز بار سرو فزون است بار خاطر من

عرق به چهره صافت، که چشم بد مرساد!
نمونه ای است ز صبر و قرار خاطر من

سحاب گرد یتیمی ز روی گوهر شست
همان غبار بود پرده دار خاطر من

عیار خاطر صافم اگر نمی دانی
بگیر از آینه خود عیار خاطر من

به تنگدستی و بی حاصلی خوشم صائب
چو سرو بی ثمری نیست بار خاطر من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۴۶

زمین به لرزه درآید ز دل تپیدن من
شود سپهر زمین گیر از آرمیدن من

شکوه دانه من تا به آسمان چه کند
دو نیم شد جگر خاک از دمیدن من

گذشت عمر به خامی، مگر قضا افکند
به آفتاب قیامت ثمر رسیدن من؟

توان شنیدن آواز حلقه در مرگ
اگر گران نبود گوش از خمیدن من

هزار مرحله را چون جرس دل شبها
توان برید به آواز دل تپیدن من

مرا چو آبله بگذار تا شوم پامال
نمی رسد چو به کس فیضی از رسیدن من

فغان که زیر فلک نیست آنقدر میدان
که داد وحشت خاطر دهد رمیدن من

هزار فتنه خوابیده چون شراب کهن
نهفته است در آغوش آرمیدن من

درین ریاض چو چشم آن ضعیف پروازم
که برگ کاه شود مانع پریدن من

ز ریشه کند دو صد سرو پای در گل را
به جستجوی تو از خود برون دویدن من

مرا چو صبح به دست دعا نگه دارید
که روشن است جهان از نفس کشیدن من

حیات من به تماشای گلعذاران است
ز راه چشم چو شبنم بود چریدن من

ز بوریا نتوان شعله را به دام کشید
قفس چگونه شود مانع پریدن من؟

چه شد که گوش به حرفم نکرد، می دانم
که هست گوش بر آواز دل تپیدن من

عیار آن لب شیرین و ساعد سیمین
توان گرفتن از دست و لب گزیدن من

ز بس که تلخی دوران کشیده ام صائب
دهان مار شود تلخ از گزیدن من

من آن رمیده غزالم درین جهان صائب
که در جدایی خلق است آرمیدن من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 625 از 718:  « پیشین  1  ...  624  625  626  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA