انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 629 از 718:  « پیشین  1  ...  628  629  630  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۱

دل از گناه پاک چو دارالسلام کن
خاک سیاه بر سر مینا و جام کن

چون برق، ذوق باده بود پای در رکاب
عیش مدام خواهی، ترک مدام کن

خواهی چو شعله چشم و چراغ جهان شوی
در پیش پای هر خس و خاری قیام کن

آب حیات در ظلمات است، زینهار
مانند شمع در دل شبها قیام کن

چون سرو پا به دامن آزادگی بکش
آنگاه در بهشت فراغت خرام کن

در زیر زلف یأس بود چهره امید
هر جا دلت فرود نیاید مقام کن

آب حیات دولت فانی است نام نیک
این دولت دو روزه خود مستدام کن

هر چند ناله تو کند دانه را سپند
ای مرغ خوش نوا، حذر از چشم دام کن

ما خون گرم خویش حلال تو کرده ایم
خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن

بزم شراب، بی مزه بوسه ناقص است
پیش آی و عیش ناقص ما را تمام کن

خواهی که بر رخ تو در فیض وا شود
چون صائب اقتدا به حدیث و کلام کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۲

از زنگ کبر آینه خویش ساده کن
در زیر پا نظر کن و حج پیاده کن

چون مور مدتی کمر بندگی ببند
دیگر ز روی دست سلیمان، و ساده کن

سامان خاستن نبود شبنم مرا
ای مهر، دستگیری این اوفتاده کن

احسان آفتاب به مقدار روزن است
تا ممکن است روزن دل را گشاده کن

در قبضه تصرف چرخ زبون مباش
مردانه از سپهر مقوس کباده کن

بر توسن سبکرو همت سوار شو
خوشید را ز مرکب گردون پیاده کن

نقصان نکرده است کس از آب زندگی
نقد حیات خود همه را صرف باده کن

تا چون سبو عزیزان خراباتیان شوی
یک چند دستگیری هر اوفتاده کن

صائب هلاک ساده دلان است حسن دوست
تا ممکن است آینه خویش ساده کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۳

از خود برون نرفته هوای سفر مکن
این راه را به پای زمین گیر سر مکن

در قلزمی که ابر کرم موج می زند
اندیشه چون حباب ز دامان تر مکن

گوهر چه صرفه می برد از روی سخت سنگ؟
تا ممکن است عربده با بدگهر مکن

با قصد کار بنده مأمور را چه کار؟
در کارهای حق سخن از خیر و شر مکن

از زخم خار یک دهن خنده است گل
ای سست رگ ملاحظه از نیشتر مکن

سود سفر بود گذراندن ز همرهان
زنهار با رفیق موافق سفر مکن

معشوق تازه رو خط آزادی غم است
در گلشنی که سرو نباشد گذر مکن

ای زاهد فسرده، دل از عشق جمع دار
ای خون مرده دغدغه از نیشتر مکن

خواهی نریزد از مژه ات اشک آتشین
در روی آفتاب جبینان نظر مکن

در توست هر چه می طلبی صائب از جهان
بیرون ز خود به هیچ مقامی سفر مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۴

غیرت کن و ز آه برافروز شمع خویش
دریوزه فروغ ز شمس و قمر مکن

خواهی که چون شکوفه ازین باغ برخوری
با خاک ره مضایقه سیم و زر مکن

پای حنا گرفته به جایی نمی رسد
از خود برون نیامده عزم سفر مکن

تا دیده ات ز نور یقین غیبت بین شود
در عیب مردم و هنر خود نظر مکن

این آن غزل که اهلی شیرین کلام گفت
می در پیاله نوبت من بیشتر مکن

در کارزار عشق حدیث جگر مکن
با تیغ آفتاب ز شبنم سپر مکن

بی بادبان سفینه به ساحل نمی رسد
زنهار ترک ناله و آه سحر مکن

جوش بهار آبله در خار بسته است
ای سست رگ، ملاحظه از نیشتر مکن

خون را نشسته است به خون هیچ ساده دل
می در پیاله من خونین جگر مکن

از ماجرای پشه و نمرود پند گیر
در هیچ دشمنی به حقارت نظر مکن

گر آه سردی از جگر اینجا کشیده ای
از آفتابروی قیامت حذر مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۵

بیجا سخن چو طوطی شکرشکن مکن
آیینه گر به حرف درآید سخن مکن

تا ممکن است جامه احرام ساختن
دستار صبح را کفن خویشتن مکن

پیوند دوستی ببر از سرو قامتان
روی زمین ز گریه حسرت چمن مکن

در خون فتاد نان عقیق از تلاش نام
بگذار نام را و سفر از یمن مکن

قصری که از فروغ تجلی است زرنگار
از دود دل، سیاه چو بیت الحزن مکن

از پا درآر دشمن خود را و خاک شو
در انتقام پیروی کوهکن مکن

در دیده ستاره نمک ریخت انتظار
زین بیش در زمین غریبی وطن مکن

صائب حیا ز دیده نرگس به وام گیر
گستاخ چشم باز به روی چمن مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۶

عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن
پیش کلیم دست بدر می کنی مکن

صدق عزیمت است دلیل ره طلب
تو سست عزم، عزم دگر می کنی مکن

قطع ره طلب به تأمل نمی شود
در پیش پای خویش نظر می کنی مکن

چون سیل، بی ملاحظگی خضر این ره است
این راه را به قاعده سر می کنی مکن

فکر و خیال محرم این شاهراه نیست
هر دم خیال (و) فکر دگر می کنی مکن

بی جذبه آفتاب دلیلت اگر شود
از خود سفر به نور شرر می کنی مکن

در ره شکنجه ای بتر از کفش تنگ نیست
با خوی بد هوای سفر می کنی مکن

در قلزمی که یکجهتان دم نمی زنند
هر دم زدن هوای دگر می کنی مکن

آزادگان چو سرو به یک جامه قانعند
هر روز یک لباس به بر می کنی مکن

از رشک عشق، غیرت حسن است بیشتر
در ماه و آفتاب نظر می کنی مکن

اکنون که برد بی خبری هر چه داشتیم
ما را ز حال خویش خبر می کنی مکن

پاس شکوه فقر و قناعت نگاه دار
در پیش گنج، دست به زر می کنی مکن

صائب یکی ز حلقه به گوشان زلف توست
او را نظر به چشم دگر می کنی مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۷

در بیخودی گذشت زمان شباب من
شد پرده دار دولت بیدار خواب من

نگذاشت آب در جگرم عشق خانه سوز
بی اشک شد ز تندی آتش کباب من

نسبت به شور من رگ خوابی است گردباد
صحرا به گرد می رود از اضطراب من

هرگز نمی برم به خرابات دردسر
از کاسه سرست چو فیلان شراب من

درمانده نهفتن رازم که می پرد
چون نامه های روز قیامت نقاب من

آن گوهرم که کشتی طوفان رسیده است
گنجینه مقرنس گردون ز آب من

مانند سرو پای فشردم درین چمن
هر چند طوق فاختگان شد رکاب من

چون گل خمار خنده شیرین کشیده ام
از عیش تلخ شکوه ندارد گلاب من

خط ابر رحمت است گلستان حسن را
بر روی خویش تیغ مکش آفتاب من

چون ماه نو همان ز تواضع دو تا شوم
گر نه سپهر بوسه زند بر رکاب من

جمعیتی که از دل ویران به من رسید
سهل است گنج اگر طلبند از خراب من

از ناله شیشه در جگر سنگ بشکند
چون کاسه تهی لب حاضر جواب من

صائب برون نمی روم از فکر آن غزال
چین کردن کمند بود پیچ و تاب من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۸

بارست خنده بر دل کلفت پرست من
پر خون بود دهان گل از پشت دست من

مینا زبان مار شود در شکستگی
رحم است بر کسی که بود در شکست من

قمری بود ز حلقه به گوشان سرو و من
آن قمریم که سرو بود پای بست من

گیرنده تر ز دست شده است آستین من
اکنون که رفته دامن فرصت ز دست من

در بزم وصل از من بی دل اثر مجو
کز خود تمام برده مرا نیم مست من

تا خط عنبرین نکند نامه اش سیاه
ایمان نیاورد به خدا خودپرست من

آتش به زیر پاست چو شبنم مرا ز گل
شوید اگر چه گرد ز دلها نشست من

یک بار تیر من به غلط بر هدف نخورد
با آن که می برد کجی از تیر، شست من

هر نخل سرکشی که درین سبز طارم است
از زور می چو تاک بود زیردست من

دیگر غبار دامن هیچ آشنا نشد
تا آشنا به دامن شب گشت دست من

چون موج در خم خس و خاشاک نیستم
صائب نهنگ می کشد از بحر شست من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۸۹

در کاسه سپهر کند خاک گرد من
رحم است بر کسی که شود هم نبرد من

در شهربند عافیت از خاکساریم
دیوار می کشد به ره سیل گرد من

بی اختیار آب روان می کند ز چشم
چون آفتاب دیدن رخسار زرد من

یک نقطه است اشک در مجموعه غمم
یک مصرع است آه ز دیوان درد من

گرد یتیمی از گهرم گرچه می چکد
بر هیچ خاطری ننشسته است گرد من

قسمت چو ابر گرد جهان می دواندم
تا از کدام بحر بود آبخورد من

هر چند پایه تو بلند اوفتاده است
غافل مشو ز ناله گردون نورد من

نقصان نمی کند کسی از دستگیریم
پایش فرو به گنج رود پایمرد من

صائب ز می مرا نتوان لاله رنگ ساخت
چون شعله رنگ بست بود روی زرد من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۹۰

یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
با هیچ قفل راست نیامد کلید من

در سنگ از شرار و شرر می دهم خبر
افلاک یک ستاره ندارد به دید من

با تیغ پاک کرده ام اینجا حساب خود
از خاک، روی شسته برآید شهید من

مردان هزار فوج ز همت شکسته اند
غافل مباش از سپه ناپدید من

ابر سیاه، پرده سیلاب فتنه است
ایمن مشو ز آفت چشم سفید من

این آن غزل که گفت مسیحای زنده دل
کاین خلق نیست در خور گفت و شنید من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 629 از 718:  « پیشین  1  ...  628  629  630  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA