ارسالها: 333
#131
Posted: 21 May 2025 15:48
لب هایم تشنه بود تشنه بوسیدن از لب های لعل تو
گردنم کم دارد کبودی دردناک تو
دردم درمان بی وجود و چشمان تو
چشمانم و جسم رنجورم خواب ندارد مگر در آغوش تو
دست نوازش بر سر من کشیدی ولی من در توهم بودم و به خودم آمدم تو نبودی خالی بود جاتو
جای خالی های زندگی با تو پر میشود ای همه چیز من از آن تو
زیر باران در شبی بارانی برای تو جان دادن چه زیبا بود جانم رفت بر روی دستان تو
#999
اگر پیام خصوصی دادین صندوق پر بود من ببینم پاک میکنم پیام های قدیمی روکه بتونید پیام بدین
به دنبال کسی هستم فراتر از قوه تخیل وخیال کسی که تو داری و نداری و غم و شادی باهام باشه و بتونم بگم بهش عشق
ارسالها: 333
#132
Posted: 22 May 2025 01:53
هنوز روی صندلی مترو دستم دور گردن کسی است که هیچ وقت نبوده و نیست
هنوز دستم دور گردن کسی است که کنارم روی نیمکت ننشست
هنوز دو لیوان دوتا سفارش کافی میدم یکی برا تو یکی برا نفر جلویی که جلو چشم نیست و لب نمیزنم تا اون نخوره و مات مبهوت همه به من که خشک شده اند نگاه میکنند به منی که با جای خالی کسی حرف میزنم و برای یه ادم خیالی کافی خریدم...
هنوز به گوشه مترو که یک مردی جلوی یک زن قرار میگیرد خیره میشوم و تو را در رویا خود میبینم و باز این جای خالی ها پر نمیشود...
#999
اگر پیام خصوصی دادین صندوق پر بود من ببینم پاک میکنم پیام های قدیمی روکه بتونید پیام بدین
به دنبال کسی هستم فراتر از قوه تخیل وخیال کسی که تو داری و نداری و غم و شادی باهام باشه و بتونم بگم بهش عشق
ارسالها: 333
#133
Posted: 22 May 2025 02:41
مینویسم کتاب نانوشته ام کتاب اتاقک بی نور
با کلی حرف دل و مقدمه اش باشد عنصری خارج از جدول مندلیف اسمش باشد شعور
سطر اول دختریست که در هر داستان حضور دارد از سرزمین های دور
سطر دوم من را میدید ولی گویی مرد نامرئی بودم که گذر میکرد و از درونم میکرد عبور
سطر سوم نوشته هایم پیچیده است آری جوری که به ذهن هیچ کسی نمیکرد مفهومش خطور
سطر چهارم خطاهایم مثل اسلاید از جلو چشمانم عبور میکند که هر چند کم هست ولی مثل نیمه خالی لیوان به چشم آمده است به وفور
سطر پنجم انعکاس رفتار من با دیگران که سمت من برگشته و شده یک منشور
سطر ششم آدم هایی ناجور که بر خورده اند در بین افراد جور
سطر هفتم نبود من در مراسم معرفی کتابم که قرار گذاشته اند نباید داشته باشم حضور
سطر هشتم حرف هایی که پشتم بوده و هست از قلبی هایی بی رحم خود قاضی با نهایت قصور
سطر نهم اسمش را تقدیم کرده ام به پدر رپ دنیا توپاک شکور
سطر دهم از آنان که بی قراری محض دارند که تهش به کجا میرسد همان افراد بدون صبر بر عکس تشکر من برای افراد صبور
سطر یازدهم تشکر برا چشم هایی که بی وقفه مرا دنبال میکرد و خم به ابرو نیاورد و با وجود چشم هایی که زود شده اند کور
سطر دوازدهم دردناک است که تو را وادار کنند بر انجام کاری که هرگز دوست نداری انجام دهی که این یعنی قربانی شدی قربانی حرف های بی رحمانه و زور
سطر سیزدهم بدنش عشق وجودش را کشت و نابود ساخت و حمله ور شد به کتابی که از جنس آدم بود و خنج مینداخت به بدنی از جنس بلور
سطر چهاردهم انگار صدای فریاد من به جایی نمیرسید چون فقط خودم صدا خودم را می شنیدم درون این گور
سطر پانزدهم گوشه گیر و منزوی شده بودم و چیزی از سرباز قربانی تجاوز نمانده جز پسرکی درون اتاقی که شده بود همه جا برایش یک قبر نمور
سطر شانزدهم سالها گذشته ولی باز وقتی به تمام افرادی که کمک میخواست توجه نمیکردند فکر میکند روحش میسوزد درون تنور
سطر هفدهم فکر کن کلی استعداد به خرج بدهی و انبوهی از استعداد باشی ولی در خاکی که هنر شده وصله ناجور
سطر هجدهم دوست داشتن های آبکی که حتی اگرلباس و چهره زیبا و پول کافی در میام نباشد تورم به توقع ها می افزاید و از باتو بودن میشوند مورمور
#999
اگر پیام خصوصی دادین صندوق پر بود من ببینم پاک میکنم پیام های قدیمی روکه بتونید پیام بدین
به دنبال کسی هستم فراتر از قوه تخیل وخیال کسی که تو داری و نداری و غم و شادی باهام باشه و بتونم بگم بهش عشق
ویرایش شده توسط: Amin19961376
ارسالها: 333
#134
Posted: 27 May 2025 15:57
من از خونم خودم برایت نقشی ساختم که مرا پیدا کنی
ولی چه حیف و چه دیر که دیدار ما اول و آخرش یکی شد و تن بی جونم مرا باید میدیدی و لحظه جان دادن مرا باید مینگشتی...
#999
اگر پیام خصوصی دادین صندوق پر بود من ببینم پاک میکنم پیام های قدیمی روکه بتونید پیام بدین
به دنبال کسی هستم فراتر از قوه تخیل وخیال کسی که تو داری و نداری و غم و شادی باهام باشه و بتونم بگم بهش عشق
ارسالها: 333
#135
Posted: 27 May 2025 16:04
همه میگفتن جذابیت تو برایش عادی خواهدشد از بین خواهد رفت و جای تو را بهتر از تو میگیرد و گرفته شد از من آن جذابیت و کاریزماتیک
وقتی فهمیدم حرف دیگران حقیقت است که برا من آرایش نمیکرد مثل قبل حتی نمیزد یک ماتیک
حال من احوال خوبی ندارم روزگارم شده لحظه های یه آدم سایکوتیک
الان که به او فکر میکنم با اینکه همدیگرا ترک کرده ایم درد میگیرد عصب هایم در مرکز سمپاتیک
هنر های نقاشی اش همیشه مرا به وجد می آورد و حتی رشته تحصیلی اش خاص بودن برایم هنر تجسمی دراماتیک
ولی او شطرنج بازی حرفه ای بود که کیش و مات کرد مرا با هوش و تاک تیک
#داستانی براساس ذهن نویسنده
#999
اگر پیام خصوصی دادین صندوق پر بود من ببینم پاک میکنم پیام های قدیمی روکه بتونید پیام بدین
به دنبال کسی هستم فراتر از قوه تخیل وخیال کسی که تو داری و نداری و غم و شادی باهام باشه و بتونم بگم بهش عشق
این روز ها اینقدر حالم خنده داره که مثل یه بچه شدم و داعما بهانه میگیره وچشم میچرخونم کسی ببینه و دنبال کسی که هرگز نبود و دلم گرفته از دنیای مادی گرایی و ظاهر پسندی و دلم داعما میشکند مثل یه لیوان داخل یه فیلم که فیلم رو میزنند عقب که چجوری و چگونه میشکند و دوباره و دوباره میشکند و این ریپیت شکسته شدن قلبم ادامه دارد تا جایی که ادیتور بیاید و ویرایش کند فیلم را و کسی یا چیزی را قرار دهد که نگذارد دلم بشکند ....
#999
اگر پیام خصوصی دادین صندوق پر بود من ببینم پاک میکنم پیام های قدیمی روکه بتونید پیام بدین
به دنبال کسی هستم فراتر از قوه تخیل وخیال کسی که تو داری و نداری و غم و شادی باهام باشه و بتونم بگم بهش عشق
ویرایش شده توسط: Amin19961376