انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 72 از 718:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۰۸

کوتاه ساز رشته آمال خویش را
مپسند در شکنجه پر و بال خویش را

پرواز من به بال و پر توست، زینهار
مشکن مرا که می شکنی بال خویش را

دست دعا بود سپر ناوک قضا
در کار خیر صرف کن اقبال خویش را

دل واپسان به هیچ مقامی نمی رسند
بفرست پیشتر ز اجل مال خویش را

آن سنگدل که آینه ما به سنگ زد
می دید کاش صورت احوال خویش را

با دشمنان دوست نما در میان منه
صائب اگر ز اهل دلی، حال خویش را

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۰۹

پوشیده گر به زلف کنی روی خویش را
آخر چسان نهفته کنی بوی خویش را؟

بی اختیار بوسه بر آیینه می زنی
گر بنگری به دیده من روی خویش را

ریزد ز عطسه مغز غزالان چین به خاک
گردآوری اگر نکنی بوی خویش را

شیرازه هزار دل پاره پاره است
از شانه تار و مار مکن موی خویش را

جوهر بس است سبزه شمشیر آبدار
زحمت مده به وسمه دو ابروی خویش را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۰

حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را
روغن ز خود بود گهر شبچراغ را

نشکفته است غنچه پیکان ز خون گرم
می چون کند شکفته من بی دماغ را؟

مرغی که ناله اش نبود آشنای درد
زهرست همچو سبزه بیگانه باغ را

آزادگان شکسته دل از چرخ نیستند
چون گل شکسته موج شراب این ایاغ را

آسوده از خزانم و فارغ ز نوبهار
در زیر بال خویش کنم سیر باغ را

با بدسرشت پرتو نیکان چه می کند؟
در بال زاغ نیست اثر چشم زاغ را

دل را حیات از نفس آرمیده است
بیماری نسیم دهد جان چراغ را

صائب مدار چشم گشایش ز آسمان
در بیضه راه نیست نسیم فراغ را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۱

پیوسته دل سیاه بود خلق تنگ را
دایم ستاره سوخته باشد پلنگ را

شد بیشتر ز قامت خم دل سیاهیم
صیقل برد ز آینه هر چند زنگ را

بر زر مگیر تنگ که از خرده شرار
دایم به آهن است سر و کار سنگ را

از تیغ آبدار نترسند پردلان
از چار موجه نیست محابا نهنگ را

از خلق تنگ بر تو جهان تنگ گشته است
بیرون ز پای خویش کن این کفش تنگ را

حلوای آشتی است چو شد زهر عادتی
رغبت به صلح نیست بدآموز جنگ را

شد سحر ساحران ز عصای کلیم محو
در راستان اثر نبود ریو و رنگ را

دوزد ز یک خدنگ به هم، شست صاف تو
چون دانه های سبحه قطار کلنگ را!

تا هست در چمن اثر از رنگ و بوی گل
صائب مده ز دست می لاله رنگ را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۲

تیغ زبان لاف نباشد کمال را
ماه تمام زشت نماید هلال را

دود از نهاد آتش دوزخ برآورد
بیرون اگر دهم عرق انفعال را

گل دیده ور ز شبنم روشن گهر شود
ز اهل نظر مساز نهان آن جمال را

دم را شمرده خرج در آیینه خانه کن
از قیل و قال تیره مکن اهل حال را

طفلی که در جبلت او هست زیرکی
از گوشوار به شمرد گوشمال را

هر گاه سایه تو نهد رو به کوتهی
چون آفتاب باش مهیا زوال را

مشرب نچیده است تعین به خویشتن
باشد به رنگ ظرف، نمایش زلال را

تا زلف مشکبار تو آمد به روی کار
در ناف، مشک خون جگر شد غزال را

رحم است بر کسی که ز کوتاه دیدگی
جوید در آب و آینه آن بی مثال را

روشن گهر ز مرگ نترسد که آفتاب
بسیار دیده است پس سر زوال را

در خامشی گریز که اهل کمال کرد
این شیوه ستوده بسی بی کمال را

بی پرده شد چو گنج به تاراج می رود
شهرت بلاست مردم پوشیده حال را

امید التیام، لب سایلان نداشت
جود تو مهر کرد دهان سؤال را

بند از زبان بسته به همدست واشود
شد دست بسته سرمه گفتار لال را

آهستگی بلند شود پایه سخن
صائب کشیده دار عنان خیال را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۳

هست از زوال نعل در آتش کمال را
شد بوته گداز، تمامی هلال را

از چشم زخم، مهد امان است لاغری
داغ کلف به چهره نباشد هلال را

از عذر لب ببند که در شستن گناه
دست دگر بود عرق انفعال را

چون توتیا به دیده خود جای می دهند
دلهای دردمند، غبار ملال را

غیر از سرین یار در آغوش زین زر
یکجا که دیده ماه تمام و هلال را؟

از دست چپ چو راست گشایش طمع مدار
فیض نسیم صبح نباشد شمال را

خون خوردن است روزی اهل سخن ز فکر
از بوی مشک نیست تمتع غزال را

با بیکسان حمایت حق بیشتر بود
سیمرغ پرورد به ته بال، زال را

هر کس که زخمی از نظر شور گشته است
از گوشوار به شمرد گوشمال را

شد حسن خط یکی صد ازان خال عنبرین
مسعود کرد اختر سعد این وبال را

دل آب کن، وگرنه درین شیشه خانه نیست
آیینه ای که درک کند بی مثال را

صائب ز رزق بستگیی در حجاب نیست
مگشای پیش خلق دهان سؤال را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۴

نتوان به خواب کرد مسخر خیال را
جز پیچ و تاب نیست کمند این غزال را

در عالم خیال، بهارست چار فصل
بلبل به چتر گل ندهد زیر بال را

هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست
پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را

رحمی به شیشه خانه دلهای خلق کن
از می مکن دو آتشه آن رنگ آل را

از گلشنی که سرو تو دامن کشان رود
بی طاقتی ز ریشه برآرد نهال را

برگ نشاط نیست درین تیره خاکدان
ریحان ز آه سرد بود این سفال را

ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
انگشت، ترجمان زبان است لال را

با تیرگی بساز که ابروی عنبرین
یکشب سفید گشت ز منت هلال را

بر جرم من ببخش که آورده ام شفیع
اشک ندامت و عرق انفعال را

در ملک خویش رخنه فکندن ز عقل نیست
زنهار بسته دار زبان سؤال را

صائب کشید سر به گریبان نیستی
تسخیر کرد مملکت بی زوال را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۵

در کوی عشق ره نبود جبرئیل را
پی کرده است تیزی این ره دلیل را

بخت سیه گلیم ندارد غم گزند
حاجت به نیل نیست رخ رود نیل را

خورشید و مه مرا نتواند ز راه برد
هر شوخ دیده ای نفریبد خلیل را

دل می دهد به نیم تپش عرض حال خود
حاجت به نامه بر نبود جبرئیل را

در بزم اهل دید، نگه ترجمان بس است
گل می زنیم روزنه قال و قیل را

بر زور خود مناز که یک مشت بال و پر
درهم شکست شوکت اصحاب فیل را

حیرانی جمال تو گردم که کرده است
از حسن سیر چشم، خدای جمیل را

گویند بازگشت بخیلان بود به خاک
حاشا که هیچ خاک پذیرد بخیل را

هر جا حدیث اهل سخن در میان فتد
صائب بخوان تو این غزل بی بدیل را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۶

عارف متابعت نکند قال و قیل را
بانگ درا به کار نیاید دلیل را

با دوستان حق چه کند خصم شعله خوی؟
باغ و بهارهاست در آتش خلیل را

پاس نفس بدار که آن خوی آتشین
در زیر لب گداخت نفس جبرئیل را

چشمی که راه برد به آن لعل آبدار
موج سراب می شمرد سلسبیل را

از همت بزرگ به دولت توان رسید
آری به فیل صید نمایند فیل را

در مرگ، غفلت تو سرایت نمی کند
پروای سرمه نیست صدای رحیل را

باشد بهشت نقد، شهیدان اگر کنند
گلگونه عذار تو خون سبیل را

آخر سیاه بختی مجنون عزیز کرد
بر چهره زنان عرب، خال نیل را

ای آن که شد ترا به نکویی بلند نام
مشمار سهل، نعمت ذکر جمیل را

کی نیل چشم زخم شود یوسف مرا؟
مشاطه گر به کار برد رود نیل را

آزاده ای که تلخی احسان کشیده است
صائب به از کریم شمارد بخیل را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۱۷

در گردش آورید می لعل فام را
زین بیش خشک لب مپسندید جام را

تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود
بی باده مگذران چو فلک صبح و شام را

غافل مشو که وقت شناسان نوبهار
چون لاله بر زمین ننهادند جام را

هر کس به خون دل ز می ناب صلح کرد
محکم گرفت دامن عیش مدام را

آمد ز زیر سنگ برون هر دلی که ریخت
بر خاک، میوه های تمنای خام را

دادیم عارفانه چو منصور تن به دار
کردیم نقد، روضه دارالسلام را

بر تیغ کوه سینه فشارد ز انفعال
کبکی که آورد به نظر آن خرام را

آنجا که دوربینی رشک است، عاشقان
امساک می کنند ز جانان پیام را

دل را به زور عشق رهاندیم از بدن
با خود به زیر خاک نبردیم دام را

عیب من از شمار برون است و از حساب
صائب ز چشم خلق بپوشم کدام را؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 72 از 718:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA