انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 98 از 718:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۶۹

نعمت الوان دنیا مایه دردسرست
خون فاسد در بدن آهن ربای نشترست

شکرستان با وجود حرص باشد شوره زار
با قناعت چشم تنگ مور، تنگ شکرست

صحبت نیکان حجاب زنگ غفلت می شود
ایمن است از سبز گشتن آب تا در گوهرست

بر دل روشن نباشد از سیه بختی غبار
آب حیوان اخگر دل زنده را خاکسترست

چشم ما را شد رگ خواب گران، موی سفید
بادبان بر کشتی دریایی ما لنگرست

آنچه در مینا مرا باقی است از صهبای عمر
خوردنش خون دل است و ماندنش دردسرست

علم رسمی می کند دلهای روشن را سیاه
دیده آیینه را خواب پریشان جوهرست

شد ید بیضا ز دامنگیری شب، دست صبح
دست کوتاه تو از غفلت همان زیر سرست

نیست شاه آن کس که دارد گنج گوهر بی شمار
هر که را سد رمق هست از جهان، اسکندرست

از می لعلی شود کان بدخشان سینه اش
چون سبو دست طلب آن را که در زیر سرست

روی در خلق است و بر زر پشت، صائب سکه را
آنچنان پشتی به چندین وجه از رو بهترست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره۹۷۰

عاشق پروانه مشرب را چه پروای سرست؟
رشته این شمع بی پروا کمند صرصرست

خلق خوش غم های عالم را پریشان می کند
چین ابروی غضب شیرازه دردسرست

خیره چشمان را نباشد در حریم حسن راه
از دو چشم شوخ، جای حلقه بیرون درست

روغن از چشم سمندر می کشد آن شعله خوی
ساده دل پروانه ما در غم بال و پرست

از سپند ماست بزم عشق را هنگامه گرم
ناله ما دور گردان را به آتش رهبرست

می کند جولان به بال عشق، شوخی های حسن
شمع بی پروانه چون گردید تیر بی پرست

می توان خورشید را در ابر دیدن بی حجاب
بی نقابی چهره او را نقاب دیگرست

از شکوه بحر ترسیده است چشمت چون حباب
ورنه هر آغوش موج او کنار مادرست

درد ما را پرسش رسمی زیادت می کند
التفات عام، بسیار از تغافل بدترست

هر که در دام قناعت تن نزد چون عنکبوت
هر دو دستش چون مگس از حرص دایم بر سرست

پنبه داغ دل مجروح، مهر خامشی است
گوشه امنی اگر دارد جهان، گوش کرست

علم رسمی سینه صافان را نمی آید به کار
چون شود آیینه آهن بی نیاز از جوهرست

روح بیجا از شکست جسم می لرزد به خویش
پسته چون از پوست می آید برون در شکرست

مرد هیهات است آمیزد به این ناشسته روی
تا به دامان قیامت دختر رز دخترست

صافی دل گوهر بحر وجود آدمی است
ساحل این بحر را خلق ملایم رهبرست

بال پرواز مرا بسته است موج آرزو
شعله آتش ز نقش بوریا در ششدرست

حسن بالادست را آرایشی چون عشق نیست
طوق قمری سرو را بهتر ز خلخال زرست

در دهانش خنده شادی سراسر می رود
هر که را چون سکه پشت بی نیازی بر زرست

این پریشانی دل از فکر پریشان می کشد
قطره ما خویش را گر جمع سازد گوهرست

گر چه یکدست است افکار جهان پیمای او
این غزل از جمله اشعار صائب بهترست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۱

در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست
باده و مهتاب با هم همچو شیر و شکرست

چون به شیرینی نگردد باده های تلخ صرف؟
کز فروغ ماه، شکر در دهان ساغرست

مطرب و می چون به دست افتاد، شاهد گو مباش
کز فروغ مه، زمین و آسمان سیمین برست

گر چه زور باده می آرد به جولان شیشه را
پرتو مهتاب این طاوس را بال و پرست

باده روشن گهر را نسبتی با ماه نیست
نیست مهتاب با می همچو کف با گوهرست

آسیای جام را آب از می روشن بود
موجه صهبا پریزاد قدح را شهپرست

از می لعلی، چراغ جام روشن می شود
چربی پهلوی ماه از آفتاب انورست

از طراوت می چکد هر چند آب از ماهتاب
از بیاض گردن مینا ز شادابی، ترست

از طلوع ماه، عالم گر چه روشن می شود
آفتاب نشأه می را طلوع دیگرست

فارغند از مهر تابان، تیره روزان خمار
می پرستان را دهان شیشه می خاورست

چون کف دریای رحمت، پرتو مهتاب را
شاهدان سیمبر، پوشیده زیر چادرست

در بلورین جام، می جولان دیگر می کند
در شب مهتاب، می را آب و تاب دیگرست

نور مهتاب پریشان در بساط باغ ها
آهوی مشکین شب را نافه های اذفرست

می گشاید عقده سر در گم افلاک را
میکشان را چون سبو دستی که در زیر سرست

یوسف سیمین بدن در نیل عریان گشته است؟
یا مه تابان نمایان بر سپهر اخضرست

این که صائب در کهنسالی جوانی می کند
از نسیم التفات شاه والا گوهرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۲

دل چنین زار و نزار از اختر بد گوهرست
شعله لاغر این چنین از چشم تنگ مجمرست

نیست غافل گلشن از احوال بیرون ماندگان
رخنه دیوار بهر مرغ بی بال و پرست

من که دارم تکیه بر شمشیر چون سازم، که چرخ
غوطه در خون می دهد آن را که از گل بسترست

بس که رم خورده است از معموره عالم دلم
دیده روزن به چشم من دهان اژدرست

می خورم چون موج حسرت غوطه در بحر سراب
آب حیوان از تغافل های خشک من ترست

ما که از دل خارخار جاه بیرون کرده ایم
بوته خاری به فرق ما به از صد افسرست

سبزه زنگار چار انگشت بر آیینه ام
بهتر از کوه گران منت روشنگرست

کرده ام قطع نظر از گرم و سرد روزگار
بی نیاز آیینه ام از صیقل و خاکسترست

آفتاب هر کسی از مشرقی آید برون
می پرستان را دهان شیشه می خاورست

چون نگردد هر سر مو مشرق آهی مرا؟
شعله جواله خونین دل مرا در مجمرست

چون لباس ارغوان رنگش نباشد داغ داغ؟
لاله را در پیرهن از رشک رویت اخگرست

می چکد شهد حلاوت صائب از گفتار تو
طوطی کلک ترا منقار گویا شکرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۳

عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست
رشته هموار را بالین و بستر گوهرست

می روند از جا سبک مغزان ز دنیای خسیس
برگ کاهی کهربای حرص را بال و پرست

تا نسوزد آرزو در دل نگردد سینه صاف
سرمه بینایی آیینه از خاکسترست

زینت ظاهر کند محضر به خون خود درست
حلقه فتراک طاوس خودآرا از پرست

مهر بر لب زن که چون منصور با این باطلان
هر که گوید حرف حق بی پرده، دارش منبرست

می خلد در دیده ها دستی که از ریزش تهی است
خشک چون گردد رگ ابر بهاران نشترست

می گشاید هر که چون ناخن گره از کار خلق
می کند نشو و نما هر چند تیغش بر سرست

بر چراغ ما که می میرد برای خامشی
سایه دست حمایت آستین صرصرست

بی خموشی در حریم قرب نتوان بار یافت
حلقه را از هرزه نالی جای بیرون درست

دیده بیدار، صائب می برد فیض از جهان
هر چه مینا جمع می سازد برای ساغرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۴

روز ما با شب یکی زان آفتاب انورست
زنگ این آیینه از تردستی روشنگرست

می زند در لامکان پر، دل درون سینه ام
این سپند شوخ در مجمر، برون مجمرست

بر دل آزادگان برگ سفر باشد گران
بادبان بر کشتی دریایی ما لنگرست

پرده خارست اگر دارد گلی این بوستان
نوش این محنت سرا آهن ربای نشترست

همت از اندیشه سایل نمی آید برون
گردن مینا بلند از انتظار ساغرست

حسن از آزردن عشاق می بالد به خود
تیغ از زخم نمایان در کنار مادرست

از بیاض گردن او فرد بیرون کرده ای است
صبح عالمتاب کز نورش جهانی انورست

می شود بی خواست لبریز از شراب لاله رنگ
هر که دست اختیارش چون سبو زیر سرست

صائب از افسردگی های خزان آسوده است
عندلیبی را که باغ دلگشا زیر پرست

تلخ شد از هوشیاری بر تو صائب زیر چرخ
ورنه نقل باده خواران چشم شور اخترست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۵

جای غم خالی بود تا ساغر از صهبا پرست
دور دور می پرستان است تا مینا پرست

بر مراد ماست گردون تا قدح در گردش است
پشت ما بر کوه باشد تا خم از صهبا پرست

از شراب عشق رنگی نیست موجودات را
عالمی قالب تهی کردند و این مینا پرست

مور صحرای قناعت شو که برگ زندگی
گر پر کاهی است، در دامان این صحرا پرست

نشأه می حلقه بیرون در گردیده است
بس که از خواب و خمار آن نرگس شهلا پرست

بخت سبز از قلزم گردون سیمابی مجوی
گریه ای سر کن که آن عنبر درین دریا پرست

دام عقل است آن که چشمش می پرد بهر شکار
چشم دام عشق از سیمرغ و از عنقا پرست

یک سر بی کبر در نمرود زار خاک نیست
کاسه هر کس که می بینم ازین سکبا پرست

گر زند صد دور، آبش بر قرار خود بود
کاسه هر کس که چون گرداب از دریا پرست

ما سیه بختان سزاوار تبسم نیستیم
یک نظر گر می کند صائب به حال ما، پرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۶

گوش تا گوش زمین از گفتگوی من پرست
تا خط بغداد، این جام از سبوی من پرست

نه همین اهل زمین را پایکوبان کرده است
خانقاه چرخ هم از هایهوی من پرست

از سر پر شور دارم آسمان را بی قرار
این قدح در دور باشد تا کدوی من پرست

گرد پاپوشی رسانیده است هر جا کلک من
نافه خاک از نسیم مشکبوی من پرست

جام گردون ته ندارد، ورنه از احسان عشق
نغمه خونین چو مینا در گلوی من پرست

چون به دریا متصل شد جو، نمی گردد تهی
جای حیرت نیست گر پیوسته جوی من پرست

تنگ افتاده است دامان صدف افلاک را
ورنه گوهر در سحاب تازه روی من پرست

آشنایی نیست غیر از معنی بیگانه ام
شکوه خلق از دل بیگانه خوی من پرست

داغ ها دارد بهار از جلوه طاوسیم
بس که از افکار رنگین مو به موی من پرست

خارخار مدعایی نیست در خاطر او
چرخ را دل از دل بی آرزوی من پرست

صائب از آزادگی با درد بی درمان خوشم
ور نه دامان جهان از چاره جوی من پرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۷

عیب نادان در زمان خامشی گویاترست
پسته بی مغز در لب بستگی رسواترست

گردش پرگار موقوف سکون مرکزست
هر که در دامن کشد پا آسمان پیماترست

شهرست مجنون ز عشق کوهکن پامال شد
سیل در کهسارها از دشت پرغوغاترست

دست دولت گر چه در ظاهر بلند افتاده است
در گشاد کارها دست دعا بالاترست

رفت هر کس را به پا خاری کند سوزن علاج
می خورد خون بیشتر هر کس که او بیناترست

دیده ما بی نیازان نیست بر احسان چرخ
یک سر و گردن ز مینا این قدح رعناترست

نیست مریم را به گفتار مسیحا احتیاج
روی شرم آلود او بی گفتگو گویاترست

چشم پوشیدن بود مشاطه رخسار زشت
هر که پوشد دیده از وضع جهان بیناترست

دعوی دانش بود صائب به نادانی دلیل
هر که نادان می شمارد خویش را داناترست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۷۸

از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست
جای این گلهای خوشبو در گریبان خوشترست

عشق را گستاخ سازد حسن چون بی پرده شد
سیر گل از رخنه دیوار بستان خوشترست

نیست چشم تنگ را از وصل جز حسرت نصیب
کلبه خود مور را از شکرستان خوشترست

عندلیبی را که از گل با خیال گل خوش است
زیر بال خویش از چتر سلیمان خوشترست

تیر کج را از کمان پهلو تهی کردن خطاست
پای خواب آلود در آغوش دامان خوشترست

پوست بر تن خضر را از زهر منت سبز شد
حفظ آب روی خود از آب حیوان خوشترست

در غریبی سیلی اخوان نمی آید به دست
ورنه از صبح وطن، شام غریبان خوشترست

در عزیزی دل نپردازد به حق از خویشتن
یوسف مغرور ما در چاه و زندان خوشترست

پنبه از داغ دل بی طاقت او برمدار
این چراغ مضطرب، در زیر دامان خوشترست

سنگ اطفال است دامنگیر ما دیوانگان
ورنه صائب اهل وحشت را بیابان خوشترست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 98 از 718:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA