انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 66 از 132:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
۲۵


يه وقتا می‌بينی باد مياد ميگه،
اگه خواب لاله و بارون و آينه ديدين
خوابتون ... خيره انشاالله!


خيره انشاالله اَشی‌مَشی
داری واسه چی گريه می‌کنی!
تو که طاقتشو نداشتی
واسه چی ديگه ...؟!
راستشو بخوای، غَم اين آيينه‌ی شکسته هم ما رو کُشت!
نه خودش ميره رو به ماه
يه چيزی بگه به آسمون،
نه ميذاره من اون يه تيکه روشنايی راه رو، راه ... راه!


گُل سايه نداره بابا!
گول اين چيزا رو نخوری
اون که ميگه دوستت دارم
يه جايی حواسش نيست
عشق اصلا اهل زبون و حرفِ آدمی نبوده بابا
بلبل مُرده به باغ اناری
گول اين چيزا نخوری عزيزم
فقط به ماه بگو
اينم رسمش نشد
يه تيکه‌ت تو قابِ شکسته، بالِ آب
يه تيکه‌ت تو دست آينه
راه به راه
خوابِ خواب!


"حالا چشماتو ببند
يه ميوه آرزو کن!"


چی ميگی برا خودت؟
يکی تو کوچه داره داد می‌زنه:
- خريداريم!


شب که دستِ خالی به خونه برگشتی
تازه می‌فهمی چقدر خجالت کشيدی
چقدر سنگ
چقدر سيگار سگی به اين دود و دَم!
به خدا اين طوريا هم که ميگن نيست
ساده نباش
حالا به سرم افتاده
يه شوری افتاده به سرم
دارم راهمو جدا می‌کنم از خودم
از خوابهام
از خيلی چيزا،
می‌خوام چراغ بردارم و برَم به قولِ مولوی
گِردِ شهرو بگردم
شايد يکی پيدا شد و پرسيد:
- دنبال کی می‌گردی!؟


به سرم شوری افتاده از هوا
بزنم برم از اينجا
زندگی اصلا به پشيمونيش نمی‌ارزه
بايد يه آوازی بخونم
يه آواز خوبِ عجيبِ خيلی خوش
که اَشی‌مَشی بياد بشينه لبِ حوضِ نقاشی!


تو با خودت چتر آوردی؟
اگه برف اومد
با هم ميريم توی کوچه
ميريم طرفای اون بالاترا
صدا می‌زنيم يکی از اون اسمای عجيب و ...!
"ری‌را" ... يه رازه، يه خوابه، يه رويا ...!
يه روز رفت و رفت تا رسيد سرِ چشمه
اما تشنه برگشت.
اومد نشست همونجا که حالا تو نشستی
گفت:
- اين طرفا چقدر ستاره هست!
چه گُلايی که رو به باد
چه ستاره‌هايی که بی‌آسمون!
چی بگم عزيزِ عزيزِ عزيز!؟


بقيه‌شو بگو،
گفته بودن اگه بگی ما هم شاعر ميشيم
اگه بگی ... گفتی ديگه
بعد ديگه بگو گُل،‌ بگو ماه، بگو ستاره
من خودم می‌دونستم
ميهنِ دريا يعنی نور
پرسيدم شما برادرای نازنين دريارو نديدين؟
گفتن دريا دور نيست از اين ساحلِ حالا
ماه بود
زهره بود
طَرَب بود
خدا بود
خوبی خدا بود
بلبلِ خسته قشنگ می‌خواند
چوپانِ ستاره هم
برو، اما بگو زود برمی‌گردم!
من زود برمی‌گردم،
خودش گفت،
حالا هزار سالِ تمومه که ترانه ...!
که بلبل، ستاره و چوپان
چراغ و اميد
هوای سفر!


بقيه‌ش يادم نمياد
ما يادمون رفته بود
هوا خوشه، نم‌نمِ شبنم مياد
ما يادمون رفته بود
کجاييم
ما يادمون رفته بود
چی بگيم، چطور بگيم، چکار کنيم
يا اصلا يه باره عاشق بشيم
حالا حالمون خوبه
خيلی بهتر از اون سالای دور!


ميگن يه شاعری پيش‌بينی کرده
"آ" حرفِ اولا درياست.


من می‌شنوم، چيزی نيست که نگفته بمونه
من می‌بينم، چيزی نيست که نديده بمونه
من شاعرم، چيزی نيست که ...!
فقط سَحَرم، فال زدم، گفت اَشی‌مَشی
تو انگار می‌خوای يه چيزی بگی
بگو ...!
دولتِ بيدار نيومد بالای سَرِت بگه کو خسرو، کو شيرين!؟
قرعه‌ی فال به نام هرکی در اومد
دو تا چشمِ سياه
دو تا چشم روشنِ دُرُشت، دو تا ماه!
تو نديدی ... خيسِ خيس!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۶


خدا شاهده بوی ليمو مياد
ليمو!
باغِ پايينِ کوه،
مثِ استعاره
مثِ يه چيزای ديگه
باد مياد رو چينه‌های کاهگلی ميشينه
چه بوی خوشی دارن اين ستاره‌های تابستونی!
خدا شاهده دارم
دعا می‌کنم يه طوری بشه برَم سفر.
يکی نيست بياد بگه بيا بريم باغِ پايين کوه
يا لااقل يه حرفی از سفر!؟


ديگه وقتِ برگشتنِ باد نيست اَشی‌مَشی
لبِ همين حوض نقاشی
چه گُلايی که دريا به خواب
چه ستاره‌هايی که آسمون!
سکوت رو هم شکستن
گفتن هوا، هوای ارديبهشته پسر!


تو بيا پيش خودم
يه خونه از کلمه برات نوشتم بزرگ،
پُرِ سايه عينِ معنیِ مهتاب.
راست ميگن که هوا يه جور ديگه‌ست
يا سه‌تا نقطه
يا سرِ سطر
خوبه ديگه عزيزم، دنياش همينه که هست!
نقطه‌چينات‌و وَردار ... برو!
داره مياد
داره باد مياد
باد که بياد، خبر مياره
خبر که بياد، حرف و هوای ارديبهشت
من گفتم شنيدم، ديدم، گفتم
بعد فکر کردم اين دنياست که بايد دورِ من بچرخه!
چرخيد، خيلی هم چرخيد
تا يکی اومد با چراغش، توی راه گفت:
- سيدعلی ... تو!
با تاکيد گفت: "تو!"
دو سه تا علامت تعجب هم داشت.
صبح بود
دَم‌دَمای پسين نبود
گرگ و ... ميگن گرگ و ميش!
صبح و عصر نداره عزيزم!
خبر آوردن قراره بهار بشه باز
باز بهار که عطرِ تو از عطر آينه.
- لبِ حوض نقاشی ...
رفتم نشونش دادم:
- اينجا!
گفت:
- چی دارين، چی ندارين، اين ترانه‌ها مال کيه؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۷


اگه اومدنی بود
اومده بود
اگه اومده بود
اومدنی بود حتما
حتما اومده بود که نيومده برا رفتن!
يا اومد و رفت
يا رفت که نياد برا هميشه، ها!
هميشه تا بوده ... اَشی‌مَشی
هميشه تا بوده همين بوده
که يکی ميره با دل خوش و
يکی مياد با لبِ خندونش که وقتشه!
اون وسط وسطا که يه ترانه بخون!
چيزی بگو خوش
بعد هوا به قولِ صبح
از فعلِ ماه می‌گذره که مصدرِ اين دريا مگر ...!
ها ... هنوز يه ترانه نخوندی
تا بفهمی که عاشقی چقدر ساده است!
شب که دستِ روشن برگشتی
راست ميگن اون وقت بزن بشکن باد و
بشکن بزن باد و، باداباد، داره مياد
صدای ستاره!
چرا گاهی وقتا
يادمون ميره که به ماه سلام کنيم!
معلومه ماه سرِ شب مياد بالِ کوه،
مثِ شب که سرِ وقتِ درستِ خودش مياد،
مثِ صبح ساده‌ی خودمون که ميگن همين اکنونِ حالایِ همين است.
درست ميشه مشکلِ معمولیِ شکسته،
يعنی تو، خسته نشدی از اين همه هی حرف؟


همه چيز درسته، درست!
يه خط فاصله بذار
بعد ...
يه خورده اگه نزديکتر بيايی
می‌تونم تماشات کنم ... ماه!
نمی‌بينی دستامو روشنه به اين روز بلند!؟


ها، همه چيز درست ميشه
اين طوريا هم که ميگن نيست
نی از بادِ ارديبهشت
من از هوای همين لحظه‌ی قشنگ
سفرِ دايره تا ...
لنگه‌ی بی‌اختيار، دَر
يه بار ميوه
يه بار مياد
عينِ خودِ زندگی،
حالا راه دريا کجاست؟
ها ...!
از اين طرفه ...
يه هو به ذهنم رسيد،
ما هم مسافريم
مثل باد
وزيده که وزيده
بياد بره هرجا دلش که خواست حرف بزنه!
ما همينيم که هست
رويا نويس و رستگار!
به وَالله من مشکلی ندارم
وقتی دلت سفر بخواد
راه بی‌راه ...!
يه گوشه، اونجا، سنگ‌چين توی راه، روشنه هنوز
يه گوشه، اينجا، دلِ خسته‌مون به خدا روشنه هنوز
دون‌دونای بارونه ديگه
يه خورده که طاقت بياريم
رسيديم
حالا يه ترانه بخون اَشی‌مَشی!
بهار که بياد
ميريم نگاه می‌کنيم به شکوفه‌ها
نرم، قشنگ، مخمل، ليمو، کتاب، سنبله!
آدم دلش می‌خواد
بدجوری بره يه طرفی، يه جايی
يه طوری، يه چيزی بگه:
کاش می‌شد دلم تنگ نبود به اين وقتِ خدا ... اَشی‌مَشی!
هی اَشی‌مَشی!


يکی‌مون به اين ديار
يکی‌مون اونورِ کوه!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
۲۸


حالا تو فقط منو داری، من ترو دارم
ولی باز ميگم سلام برسون!


يکی‌مون به اين ديار
يکی‌مون به اونورِ کوه
ببين چه آتيشی می‌سوزه تو اين اجاق،
هيزمش تَره هنوز از دودِ چشمِ باد
بهار اومده "ری‌را"
چه بوی خوشی!
دلت می‌خواد يه جوری می‌رفتيم همونجا
که دلمون می‌خواست!؟
چرا ميگن ماچ‌کردنِ ماه بَده، قدغنه، حرومه!
کی گفته نميشه فالِ حافظ گرفت
دلم تَنگه به اين آسمونِ کبود!
خُب يعنی چه اين زندگی؟
هی نون و آب و زهرمار وُ
نصيحت، که چه!؟
خسته نميشين شما که رو به من
از آوازِ من به من ...؟
چه انعکاس قشنگی دارد اين روبه‌رو
همه ما شبيه هم هستيم
شاعريم و خلاص!


کاش دنيا
اين همه آدمِ عاقل نداشت!


الآن يه ماهه
که هی می‌خوام برم يه طرفی
يه جايی، يه جای دوری که هيچ‌کس نباشه
باد نباشه، ديوار نباشه، خبرچين نباشه
من می‌خوام يه نُکِ زبون گِله کنم از خودم، از خدا،
خم ميشم تو دهانِ تنگ همين چاه وُ
همين چاهِ کهنه و داد می‌زنم
خدا ... خدا ... خدا ... به خدا خسته شدم، می‌فهمی، خسته شدم!
سينه‌م يه درياست از اين همه مگو
مگو به کسی
به کسی مگو کبوترا رفته‌ن بالای کوه
يا اومده‌ن رو به جنوبِ شهر،
تقصيری ندارن، شنيده‌ن قراره بارون بياد
حالا يه عمره که من معنی اين حرفا رو نمی‌فهمم
يه عمره که هی ميگن نترس!
به خدا من نمی‌ترسم
ترانه بغل‌بغل از عطرِ آينه
يه عمره که شاعرم
داره بوی برنج تازه مياد از اون طرفِ کشتزار،
شايد بهار شده بيرون از اين خانه، از اين حدود،
ما که اينجا اهلِ کلام و تو چطوری عزيزم!
لطفا بگو بهار شده اينجا به هر هوا!


هی لنگه‌ی بی‌اختيارِ دَر
چندی پُر طاقتی به خدا!
اگه من جات بودم
رفته بودم حالا
هفت‌شهر و هفت‌کوه و
هفت‌دريا ... اون طرفِ شيراز!


چاييت سرد نشه عزيزم!
دارم دست و پامو باز می‌کنم، وقتشه حالا.
تو اصلا نترس!
خودم برات يه آسمونِ آبی
آبیِ آبیِ آبی ... نقاشی می‌کنم.
ماه ...! ماهِ خوشکلِ پَرپَروکِ من، نترس!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دفتر هفتم: اگر بخواهی تو هم می‌توانی، اين تازه اول الفبای عشق است.

الف


اول از همين کهنه‌های عجيب شروع می‌کنيم
خُب ...!؟
من با روياهام رو به شما اومده‌ام
می‌خوام عليه خودم
همه‌ی کلمه‌ها رو از رو ببرم، برده‌ام، دارم می‌برم
من از اون همه سادگی، از اون همه گفتار خسته‌م
ديگه نمی‌خوام بنويسم
آثار و مقالات مندرج در ذهنِ ساده‌ی من
بيانگرِ آراءِ خودمه!
شما اشتباه می‌کنيد که در کوتاه کردن مطالبِ ما آزاديد!
ما خودمان معنیِ ماه را می‌فهميم
آوازِ قشنگِ آدمی را می‌فهميم
با آب و آينه، با فهمِ نو حتی
حتی گاهی وقتا
سرِ وقتِ ستاره
ستاره حتی ...!
رسم‌الخط فرهنگستانو ...!
هزار و يه نفر مثل ترو می‌بَرَم لبِ چشمه و
تشنه خودم، ميگم حالا نوش!
به سلامتی!
آخ جون، به کوری چشمای هر چی خَرَن!
من به خوابِ طهوری ترانه سرودم، سکوت!
که شاعرم به نوشتِ نی،
می‌نويسم:
دوستت دارم غنچه‌ی حضرتِ شقايق
از اين بادِ بی‌هوا نترس!
"فردوس دَمی
ز وقتِ آسوده‌ی ماست!"
چه خيمه‌ای زده آسمونِ بالاسری


سری که دستمال بستنِ همين مباداها ...!
به دردم نمی‌خوره،
گفتم مُفتِ چنگ هر کی پشتِ سر مياد،
خودمو زدم به خواب، گفتم خواب ...!
خواب ديدم
يه پَری اومد آوازِ آسمون به دوش
دستمو گرفت و بُرد يه جای دور، گفت:
- اينجوری بنويس!
يا اين يا اون، ورنه برگرد کنار همون سيبِ سر به راه
يا گندمْ‌خريده‌ی بی‌خواب آدمی!
می‌خوام بيام
بيا به بوی باد، روبه‌روی نشستن،
من خود ايستاده‌ام!


چه لذتی، چه خوابِ خوش‌گواری، چه طهورای عجيبی
آسمانِ هفتم جبرئيل ...!
من اولادِ آينه، فال شما را گرفته‌م
ميگم به زودی يه خبر خوش مياد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ب


هر وقت ديدی اين چيزا
دستت و نمی‌گيره، ترو نمی‌بره بهشت
ترو نمی‌بره که از شدتِ کيف بميری
بلند شو، بزن نظم دنيا رو تو يه ترانه تموم کن!
من خودم اين کارو کرده‌م
خوشبخت‌ترين غريبِ بی‌راه و خسته که ميگن منم!
دارم از تو ... داغون ميشم
ولی سرم و بالا گرفتم که بگم من!
شما که حرف منو نمی‌فهمين!
شما سبکبالیِ بارون و نمی‌فهمين
پياده نرفتين زيارت نور
تنها گريه نکردين با خودتون!
وقتی ميگم من بعد از حافظ خودم فقط
دارم دروغ ميگم
من روحِ غريبِ همان حضرتم که از شيراز ...
و من چه شوقی داشتم وقتی داشتم می‌نوشتم من دنيا رو داشتم
که بهشت نصيبم شد، عاشق شدم
"ری‌را" رو پيدا کردم
دی‌ماه عاشقش شدم
شهريور هم من مُردم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پ


سَر ميرم از خودم
ميرم، سَر ميرم
ميرم تا اون طرفِ يه جايی که هيچکی نيست
همه‌ی معنيا فرار می‌کنن!
فقط سکوت، هوا، ستاره، يه دخترِ عجيب
چه هوشی بُرده از منِ ساده اين هوا
دارم ميشم، همون که می‌تونی حدس بزنی!
خَر نشو
عاشقی يه چيز ديگه‌ست
پشت‌پا زدم به خوابام، افتادم تَهِ يه خوابِ سبز،
پُرِ نور و پَری، هزار تا "ری‌را"!
دارم ميگم:
"به خدای کلمه، که رستگار شدم"!
بی‌انصاف، بی‌خود تهمت نزن
سادگی کن، عاشقی کن، برو برقص
نترس از اين که بگن چپی، راستی، وسطی،
عاشقی، شاعری، خُلی، خوابی!


سکوت
اشاره
پرسش
کاش می‌تونستم بی‌حرف و بی‌صدا، بی‌کلمه، بی‌کتاب ... شعر بگم
يه چيزی بگم که فقط خودم بفهمم
ولی خيليا شاعرن، خيليا از من عاشق‌ترن
دستمو خونده‌ن، دست‌خطمو خونده‌ن
ميدونن ما چندتا سيدعلی داريم!
سيدعلی اِبنِ گُل بابونهِ اِبنِ آب زلال اِبنِ رنگين‌کمونِ خودمون!
رو به قبله، بيا يه فاتحه بخون
بخون واسه بعضی زنده‌ها که خيلی وقته مرده‌ن و نميدونن خودشون!
ديدم هدی دخترم غمگينه
گفتم باقی مشقاتو خودم می‌نويسم:
آ - اولِ آزاديه بابا!
بريزيش دور!


بعد خودم موندم و نيما که داشتيم می‌رفتيم يوش
توی راه بهِم گفت:
- سيد ... يه آوازی بخون!
زدم به سيمِ آخر، گفتم:
ترانه‌ها رو می‌برم به عَرش
با آينه می‌شورَمِشون
بعد ميام زمين، ميگم بيا اينم شعر
آدمای ديوونه که اهل ترديد نيستن
فقط ميرن ترانه می‌خونن
- اونقدر می‌خونن که بُلبُل غش کنه، اَبر بباره، "ری‌را" برگرده از اون دنيا!
حالا يه بيست‌سالی ميشه که از تنهايی می‌ترسم
آخه بس کن، نخون، اين موسيقی داره ديوونه‌م می‌کنه،
چه جمع و تفريق حساب‌شده‌ای داره دنيا!
من نمی‌خوامش!
"ری‌را" ... رو می‌خوام که باهاش برم بهشت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ت


يه فال زدم به خرجِ خدا!
"باغبان گر پنج‌ روزی صحبتِ گُل بايدش ..."
ای آقا! عزيزم! اين بَر جَفایِ خارِ هجران که مرا کُشت
مگه بلبل صبور، تا کی ...!؟
ما که بی‌آواز رود از رود گذشتيم به جون خودت!
کدوم تجمل، آدم حسابی!
تو که همين جايی، می‌بينی من از دار دنيا
ترو دارم که حافظ صدات می‌کنن
"ری‌را" رو دارم که حافظ صداش می‌کردم
بعد هم خودم که کاش ...!
"ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند؟"
ترو به خدا يه کاری بکن!
من وحیِ ماه، من منزلِ ويرانِ آسمون،
چی ميگين با خودتون
وقتی نديدين من چی کشيده‌م تا همين‌جای زندگی!
ميگم خوبه همين جور
هی درددلِ می‌کنم با تو که رفيقمی
که داری دستْ‌خطِ خراب منو می‌خونی ...!
خُب همين حرفای ما خودش يه انقلابه!
نيست!؟ هرکی ‌خواست گولت بزنه،
نزن تو گوشش، يه پوزخندِ يواشکی:
- بای! به قول اونوَری‌ها!
به خدا ...
قسم نداره اصلا
من وصيت کرده‌م يه جايی هست
که بو گُل مياد
حافظ خودش بهم گفت:
- بيا به حرف و نترس!
بگو، هر طوری که دلت خواست،
خيليا بعدا ميان، می‌بوسَنِت مثلِ ماه!


منم به حرف اومدم
شاعر شدم
من از لطفِ شما ممنونم
ولی اين دستمزدِ اون همه مکافاته که کشيده‌م!
به خدا اين قصه‌ی عشق
عجب حکمتی داره!
شما چی ميگين هی ...!
من جادو آوردم دادم به بوی کلمه، گفتم: شعر!
خدا خشنود شد، بعد بارون که اومد
همه فهميدن حافظ برادر بزرگتر همه‌ی ما بوده.
منم باورم شد که ميشه با کلمه بر جهان حکومت کرد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ث


مِی خوردنِ روز با روياهای دورِ ملکوت
با ملايکِ خودت که پياله‌پياله به دست
از ملکوت آمده‌ن
ميگن: تو آيتِ خلاصِ خوابای ماه
چه کردی برا خدا که مِهرت و انداخت به دلِ سنگ
به دلِ ستاره، به دل آدمی!؟
من به جادوی کلمه رسيدم
برو مثل خودت حرف بزن
امروز حرف، فردا شعر، پس‌فردا وحیِ خلاص!
حرف همينه که هست
ببين من چقدر ثروت‌مند شدم به اين دنيا!
نه خواب و نه رويا
فقط رفتم پی رَدِ برف تا آخرای زمستون
جای پاتو بوسيدم
بعد زبونم باز شد به اين جور گفتنا
که نه شعره و نه قصه‌ست، نه حرف،
خُب منم يه شب گفتم بشکنم اين تاريکی رو!
رفتم و آتيش واسه‌تون آوردم
واسه سرما، واسه زمستون!
حالا گرمِ گرم بخوابين!
من زده‌م پرانتزا رو باز کرده‌م
حالا می‌تونين از وسطِ مزرعه‌ی ماه رَد بشين
گُل بچينين، ستاره بچينين،
بعد ... برو کنار، تا لکه رو از رو دامن دريا بردارم!
پس‌فردا بهِت می‌گم
کی به کيه!
حالا يه خورده برامون بزن!
ميخوام بخونم
دلم گرفته،
دارم کلمه‌ها رو از زندونِ هزار ساله‌شون نجات ميدم
من اَبَدم، اما خوب!
اين يه رازه به پيغمبر!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ج


آب! آب!
بابا نان داد،
زندگی ... دروغ!
عشق ... يه شهامتِ عجيب!
و من دانا شدم تو گرسنگی، تو بدبختی، تو فلاکت!


بعدش ميگن يکی آب داد و
يکی نان آورد و
عده‌ای زير پای ما را خالی کردن.


مُفت ميگن!
اگه عاشق باشی
هيچکی حال نداره صدات کنه بيا اين طرف!


حالا من دارم عشق می‌کنم
از اين همه خلوت!
خيليا فکر می‌کنن کارِ سيد تمومه!
همه‌ی حموميا ... يه ريال بدين آش،
من زده‌م غَم و غصه رو وِلو کرده‌م تو پيشِ روم
دارم بهشون می‌خندم.
جونِ ديو تو همين شيشه‌ست،
بزنش زمين!
به اين ميگن ... ها! همون که خودت ميدونی!


حالا ميريم همه رو صدا می‌کنيم:
دامنِ دريا ... دراز
ساقی‌مون آشنا
دلمون نازک،
بادم که موافقه
ديگه چی می‌خوای، نترس، يه بوس بده
بقيه‌ش با خودم!
هوا جون ميده برا يه نفسِ عميق!
بعدم تکرار کنی عشق، عشق، عشق.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 66 از 132:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA