انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 18:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  15  16  17  18  پسین »

Qeysar Aminpour | قیصر امین پور


زن

 
روایت رویا

فرزندم!
رؤ یای روشنت را برای کسی باز گو مکن!
ــ حتی برادران عزیزت ـ
می ترسم
شاید دوباره دست بیندازند
خواب تو را
در چاه
شاید دوباره گرگ...

می دانم
تو یازده ستاره و خورشید و ماه
در خواب دیده ای

حالا باش!

تا خواب یک ستاره ی دیگر
تعبیر خوابهای تو را
روشن کند

ای کاش ...!

***

شعر

تا نسوزم‬
‫تا نسوزانم‬
‫تا مبادا بي هوا خاموش..‬
‫پس چگونه‬
‫بي امان روشن نگه دارم‬
‫سال ها اين پاره ي آتش را‬
‫در كف دستم؟‬
‫تا بدانم همچنان هستم!‬
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
طرحی برای صلح (1)

كودك
با گربه هایش در حیاط خانه بازی میكند
مادر، كنار چرخ خیاطی
آرام رفته در نخ سوزن
عطر بخار چای تازه
در خانه میپیچد
صدای در!
ـ «شاید پدر!»

****

طرحی برای صلح (2)

شهيدی كه بر خاك میخفت
چنين در دلش گفت:
«اگر فتح اين است
كه دشمن شكست،
چرا همچنان دشمنی هست؟»

****

طرحی برای صلح (3)

شهیدی كه بر خاك میخفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت
دو سه حرف بر سنگ:
«به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
كه بر جنگ!»
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
کودکی ها (2)

باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می برد
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!

***

نام گمشده

دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من...
-من ٍ شعرهایم که من هست و من نیست-
به دنبال نامی که تو...
-توی آشنا-ناشناس تمام غزلها-
به دنبال نامی که او...
به دنبال اویی که کو؟

***

کودکان کربلا

راستی آیا
کودکان کربلا
تکلیفشان تنها
دائماً تکرار مشق ِ آب ! آب !
مشق ِ بابا آب بود ؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
فراخوان

«مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآورده ام »

***

اهنگ ناگزیر

- اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
تلخ است؟
- وقتی بره ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدیر
نزدیک می شود
زنگوله اش چه آهنگی
دارد؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
بی که یوسف باشی

از بد بتر اگر هست
این است
اینکه باشی
در چاه نابرادر ٬ تنها
زندانی زلیخا
چوب حراج خورده بازار برده ها
البته بی که یوسف باشی!

پس بهتر است درز بگیری
این پاره پوره پیرهن
بی بو و خاصیت را
که چشم هیچ چشم به راهی را
روشن نمی کند !

***

تلقین

این روزها که میگذرد
شادم
این روزها که میگذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد ...
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
این روزها که میگذرد

این روزها که می گذرد
شادم
زیرا یک سطر در میان
آزادم
و می توانم
هر طور و هر کجا که دلم خواست
جولان دهم
- در بین این دو خط –

***

آرزوی بزرگ

نه چندان بزرگ
که کوچک بیابم خودم را
نه آنقدر کوچک
که خود را بزرگ...
گریز از میانمایگی
آرزویی بزرگ است؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
همین که گفتم

می خواستم بگویم
"گفتن نمی توانم"
آیا همین که گفتم
یعنی
همین که
گفتم؟

***

حیرت

از رفتنت دهان همه باز...
انگار گفته بودند:
پرواز!
پرواز!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
تو ميتواني؟

من سالهاي سال مُردم
تا اينكه يك دم زندگي كردم

تو ميتواني
يك ذره يك مثقال
مثل من بميري؟

***

شکار

مرد ماهیگیر
طعمه هایش را به دریا ریخت
شادمان برگشت
در میان تور خالی
مرگ تنها
دست و پا می زد
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
آخرین برگ

آخرین برگ درخت افتاد ،
در حیاط خلوت پاییز،
شادی شمشاد!!!

***

آرمانی (2)

پرنده
نشسته روی دیوار
گرفته یک قفس به منقار

***

آرمانی (3)

پشت میله
بر کف زندان
کپهای زنجیر!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟

میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد

خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 18:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  15  16  17  18  پسین » 
شعر و ادبیات

Qeysar Aminpour | قیصر امین پور

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA