انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 17:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  16  17  پسین »

Fazel Nazari Poems | اشعار فاضل نظری


زن

 
❂❂❂❂❂❂

همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست جور چشم او را می کشند

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند

قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگیها می کشند

قامتم هر قدر رعناتر شود ، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند

شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی
چشم های ما فقط " رنج " تماشا می کشند
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق
هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق

قايقي در طلب موج به دريا پيوست
بايد از مرگ نترسيد ،اگر بايد عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شايد اين بوسه به نفرت برسد ،شايد عشق

شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
مي توان سوخت اگر امر بفرمايد عشق

پيله ي عشق من ابريشم تنهايي شد
شمع حق داشت، به پروانه نمي آيد عشق
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق پشیمانی ماست

خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی خبراز بوسه ی پنهانی ماست
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا
مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا

برای چرخش این آسیاب کهنة دل سنگ
به خون خویش می‌غلتند صدها بی‌گناه اینجا

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

فواره وار، سربه هوايي و سربه زير
چون تلخي شراب، دل آزار و دلپذير

ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسير

پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر

ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

مرداب زندگي همه را غرق مي كند
اي عشق همّتي كن و دست مرا بگير

چشم انتظار حادثه اي ناگهان مباش
با مرگ زندگي كن و با زندگي بمير
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که
باز تکرار به بار آمده، می بینی که

سبزی سجدهء ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، می بینی که

آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده ، می بینی که

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، می بینی که

غنچه ای مژدهء پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

در فــــكر فتــح قــلـــه قـافـم كـــه آنجاست
جـــايي كــــه تا امروز برآن پرچمي نيست

از صلح مــي‌گويند يا از جنگ مي‌خوانند؟!
ديـــوانه‌ها آواز بــــي‌آهنگ مـــــي‌خـــوانند

گاهــــي قناريــــها اگــــر در باغ هم باشند
مانند مـــرغان قفس دلتنگ مـــــي‌خوانند

كنــج قفس مــي‌ميرم و اين خلق بازرگان
چـــون قصه‌ها مـــرگ مرا نيرنگ مـي‌دانند

ســنگم به بـدنامي زنند اكنون ولي روزي
نام مـــرا با اشـــك روي سنگ مـي‌خوانند

اين ماهـــــي افتــــاده در تنگ تماشـــا را
پس كي به آن درياي آبي‌رنگ مي‌خوانند
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

پر شـــد آیینه از گـــل چینی
آه از ایــن جلوه های تزیینی

سکــه ی زندگــی دو رو دارد
گاه غمگین و گـاه غمگینــی

شاخه های همیشه بالایی
ریشه های همیشه پایینی

عاقبت مـــیهمان یک نفریم
مــرگ با طعم تلخ شیرینی
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

خوشبخت، یوسف به سفر رفتة من است
یار سراغ یار دگر رفتة من است

آینده و گذشتة محتوم من یکی‌ست
تقدیر، خنجر به جگر رفتة من است

این چشمه‌ای که بر سر خود می‌زند مدام
فواره نیست طاقت سر رفتة من است

مست است و شوربخت که سر می‌زند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفتة من است

هر غنچه‌ای که سر زند از خاک، بعد از این
لبخند یوسف به سفر رفتة من است
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
زن

 
❂❂❂❂❂❂

در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هرچه باشم اگر کم زیادی ام

بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام

با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام

همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام

جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام

قرآن به استخاره ورق خورد کیستم؟
بین برادران خودم هم زیادی ام
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌ای برابر ِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
     
  
صفحه  صفحه 7 از 17:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  16  17  پسین » 
شعر و ادبیات

Fazel Nazari Poems | اشعار فاضل نظری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA