انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین »

اشعار خسرو گلسرخی


مرد

 
در سنگر

تو فاتحی
دستان تو
سرگرم ساختن سنگر
مشغول کاشتن بذر دوستی است
تو فاتحی
تو فاتحانه فردای سرخ و زرد
اعلام می کنی آغاز تولد خود را
با هزار آفتاب
در چین چهره ی اسارت شرق
ما
شکوفه ی دستان بی زوال تو را
آب می دهیم
دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
زن

 
سرخ تر ، سرخ تر از بابک باش

روح بابک در تو
در من هست
مهراس از خون یارانت ، زرد مشو
پنجه در خون زن و بر چهره بکش
مثل بابک باش
نه
سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش
دشمن
گرچه خون می ریزد
ولی از جوشش خون می ترسد
مثل خون باش
بجوش
شهر باید یکسر
بابکستان بگردد
تا که دشمن در خون غرق شود
وین خراب آباد
از جغد شود پاک و
گلستان گردد
     
  
زن

 
دشمن و خلق

او سوار آریا - بنز است
تو
بر دوچرخه
تکیه گاه اوست غربی
تکیه گاه توست خلق
اوست یک تن
تو
هزاران ، صد هزاران تن
پا بزن
پا بزن ای قدرت خلق
پا بزن بر چرخ و بر دنده
انتهای ره
تویی پیروز
اوست بازنده


گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام

گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام
و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌داراست
با ریشه چه می‌کنید
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمین پرنده‌ای
پرواز را علامت ممنوع می‌زنید
با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید
گیرم که می‌زنید
گیرم که می‌بُرید
گیرم که می‌‌کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید...
     
  
مرد

 
نمایش ناتمام

در میدان های سکوت
آدم های بی دفاعی را
دار می زدند
و دارها و آدم های آویخته شان
در گاهواره ی مرگ
چون درختی را می نمودند
که در انبوهی از سیاهی مات فرورفته
و در بهاری جاویدان زندگانی می کنند
و سکوهای افتخار
خالی از هر نفر
در لحظه های کور
نگاهی سرگردان بود
و عابری که پیامی داشت
و به سوی میدان سکوت می شتافت
خود نیز
درختی خزان زده شد
و شاخه هایش را
میوه های سیاه غربت پوشانید
و چندین لاشخوار
از چوبه های خشک دور دست
پرواز کردند
و بر کرسی رنگین نگهبانان نشستند
و این نیز خود نمایش را پایان نداد
دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
مرد

 
تلخ ماندم ، تلخ

تلخ ماندم ، تلخ
مثل زهری که چکیده از شب ظلمانی شهر
مثل اندوه تو
مثل گل سرخ
که به دست طوفان
پرپر شد
تلخ ماندم ، تلخ
مثل عصری غمگین
که تو را بر حاشیه اش پیدا کردم
و زمین را
توپ گردان
پرت کردم به دل ظلمت
تلخ ماندم ، تلخ
دیوار از پنجره سر بیرون کرد
از دهانش
بوی خون می آمد

دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
مرد

 
در دست های خالی

تو چهره ات شگفت ترین ست
ای مخمل مقدس آتش
ای بی خیال من
در چشم های تو
این مشت های بسته
این شعله های بسته
این شعله های پاک بلند
آخر به انزوای سرد و قفس ها
و فواره های منجمد روز
راه خواهد یافت
و طرح منفجر کننده ی آن
بر گوش های محتضر
مثل دو گوشواره زرین
آویزه می کند
اینک سپیده ی آشتی چه قدر نزدیک است
و خون سرخ رنگ منقبض ما
آخر به عمق قلب جهان
راه خواهد یافت
تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب
از اوج شوکت خود به زیر می اید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند
تا همسایه ها
از تصور بی باکی ما بهراسند
و آن روز خفته در حریر بیاید
که بوسه های دختران عاشق ما
طعم سپیده ی موعود
و رنگ پاک ترین لحظه را نشانه دهد
تو چهره ات عزیزترین است
و رمز گشودن درها
در دست های خالی توست
وقتی تو می گویی
بهار نمی اید
و زمستان ادامه خواهد داشت
وقتی تو می گریی
بذرهای روینده
میان دست های روستایی ما
نابود می شود
وقتی تو می خندی
تو چهره ات عزیزترین است
ای مخمل مقدس آتش
ای بی خیال من
دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
مرد

 
تکه ای از یک شعر

تو رفتی
شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت
بشارت فردا
هر سال سبز می شود
و با شاخه های زمزمه گر در تمام خاک
گل می دهد
گلی به سرخی خون
دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
مرد

 
پاره ای از یک شعر

با یک شکوفه
با تو
من آغاز می کنم
حماسه ی بزرگ عشق را


خسته تر از همیشه

در دست های تو
دنیا
دروغین است
چشمت همه آهن
پایت همه تردید
دستت همه کاغذ
این فردا که فراز دارد می بینی
قلب بزرگ ماست
دریا درون سینه ام جاری ست
با قایق تردید
با ارتفاع موج ها ، شلاق
در من همه فانوس ها
خاموش می شوند
گل ها معلق در فضا
یکریز می گریند
سنگین یک چیدن
سر پنجه ی بی اعتنای تست
و قلب مغموم کبوترها
در اصطکاک لحظه های دام
با سرخی شفاف
در انتظار مهربانی های چشمانند
پایت همه خسته
دستت همه بسته
در من طنین آبشاران نیست
در درست های تو
دنیا دروغین است
هله
     
  
مرد

 
تکه ای از یک شعر

ویرانگری ، اساس نبرد است
ویرانگری
نوید آبادی
هر آنچه ساختند
از خشت خشت
ویران باد
ای لاله های میهن من
گلگونه های فسرده
گو بی شما
تاریخ را هر آنچه بسازند
ویران باد
آبادی ضحاک ویران باد
هله
     
  
مرد

 
فصل انفجار خاک

فصل کاشتن گذشت
ای پر از جوانه و خاک
از کجای دست رود
می توان خرید
مشت آب پاک را
تا تو باور کنی
پیام های خفته درجوانه را
نیزه های نعره ی روح خسته و شکسته ی
یک جوانه در سپیده دم
قلب اعتراف را شهید می کند
سرد می شود
لحظه های آهنین و داغ ما
در میان جوی های آب هرز
چکه ی غلیظ سرخ خونمان
ماهی صبور حوض های خانگی ست
فصل انفجار خاک خواب رفت
رعد های بی صدا
فتح کرده اند
آسمان کاغذی شهر ما
و جوانه ها
با تمامی سپید و سعت وجودشان
در میان جنگل فریب شهر ، غرق گشته اند
ماچ و بوس باد و کاغذ شعار
خوب زیستن
نورهای کاذب درون کوی شهر
یا نئون های خوشگل و تمیز و دل فریب
هفت رنگ
دودهای مشمئز کننده
ساق های خوش تراش
شیشه های الکل سپید
و هزار اختگی
و هزار اختگی
فصل کاشتن گذشت
ای رفیق روستا
ای که بوی شهر مست می کند ترا
هر سلام
خداحافظی است
شهر ها همه ، روح خستگی ست
ما پیامبر عفونتیم
و رسالتی بدون هاله
بدون حرف و ایه
بر خیال آب ها نوشته ایم
ای رفیق روستا
فصل کاشتن گذشت
فصل انفجار خاک
خواب رفت
هله
     
  
صفحه  صفحه 3 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار خسرو گلسرخی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA