انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 40:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  37  38  39  40  پسین »

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه


مرد

 
بعضی شب ها

هم آغـوشــی که "میخواهم"،

به این می اندیـشم که کاش

بودی و آرزو بر دل نمیـخوابیـدم!

بیشتر که می اندیـشم

به خاطر می آورم

که آن وقتها هر وقت "خواستم" "نبودی"

و هر گاه "خواستی" "بودم"!

شب ها

دیگر هم آغـوشـی "نمیخواهم".
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود
.
می سوختم از حسرت و عشقِتو بَسَم بود
.
عشق تو بَسَم بود كه این شعله بیدار
.
روشنگرِ شبهاي بلندِ قفسم بود
.
آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت
.
غم بود که پیوسته نفس درنفسم بود
.
دست من و آغوش تو ! هیهات ! كه یك عمر
.
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
.
بالله كه بجز یادِ تو ، گر هیچ كسم هست
.
حاشا که به جز عشق تو گر هیچ كسم بود
.
لب بسته و پر سوخته ، از كوچ تو رفتم
.
رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود !


فريدون مشيري
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
عشق رنگی


تو داری از عشق برام حرف تازه میزنی

نا امید از من خسته حرف رفتن میزنی
میگی عشقی نیست دیگه یه عادته

عشق و عاشقی کجاست این همون حکایته
یه روزی بوده دیگه تموم شده

آره عمرت الکی به پای من حروم شده
توچطور منو عشقم رو دروغ فرض میکنی

بعده مدت ها منو از زندگین حذف میکنی
باشه خوب مشکلی نیست برو هرجا که خوشی

تو همون دروغ گویی که کردی برام یه خودکشی
ما به هم سخت رسیدیم امه چه آسون بریدیم

تو روزای زندگی رنگه غم و خوب ندیدیم

تو برو برو از اینجا بدون من برو سرکن
میدونم یادم میفتی گه گاهی چشمتو تر کن
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
زن

 
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

چراغ عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه

دگــر ره دیـده می‌افـتـد بــر آن بــــالای فـتـانـم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی

و گر نه بـاغبان گویـد که دیگر سرو ننشانم

رفیـقـانـم سفر کردند هـر یـاری بـه اقصـایی

خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

بـه دریـایـی درافـتـادم که پایانـش نـمی‌بینم

کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فـراقـم سـخت می‌آیـد ولـیـکن صبـر می‌بـاید

که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپـرسم دوش چون بـودی بـه تاریـکی و تنهایی

شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند

بـه گوش هر که در عالـم رسیـد آواز پنـهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت

مـن آزادی نـمی‌خـواهـم کـه بـا یـوسـف بـه زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

هـنـوز آواز می‌آیـد بـه مـعنـی از گـلـستـانـم

"سعدی"
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
مرد

 
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را ناله و سوز باری چراست

بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می شود
چو فرهادم اتش به سر می شود
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
زن

 
ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز
     
  

 
عشقبازی به همین آسانی است...


که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهمواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو،برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
وشب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است...
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
وچراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل آرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنج ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
وبپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند


عشقبازی به همین آسانی است...
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظه کار
عرضه سالم کالای ارزان به همه
لقمه ی نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است...
هر بی‌لیاقتی رُ تو قلبتــــون جا ندید!!
جای آفتـــابه تو بــوفه نیست . . .
     
  
زن

 
کلاغ پر...؟!
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر...
نگاهت پر...
خاطراتت هم پر...
صدایت هم پر...
کلاغ پر...؟!
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر...
جوانی ام پر...
خاطراتم پر...
من هم پر...
حالا تو مانده ای و کلاغ
که هیچوقت به خانه اش نرسید...
گفت بی احساسی....
میگم در حدی نیستی که حست کنم...چه برسه بخوام احساسی خرجت کنم....
     
  
مرد

 
دل من یه روز به دریا زد و رفت / پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن / خودشو تو مرده ها جا زد و رفت . . .

نفست باران است

دل من تشنه ی باریدن ابر

دل بی چتر مرا مهمان کن . . .

سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است

گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی

و گاهی

آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی . . .

از تمام دنیا

یک صبح سرد

یک چای داغ

و یک صبح بخیر تو

برایم کافی ست .

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند

مراقب بعضی یک ها باشیم

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . .
     
  
مرد

 

با تو می توان بهار شد
می توان هزار شعر عاشقانه را
سرود و ماندگار شد


با تو می توان در این دیار پر فریب
ره نورد جاده های روزگار شد


با تو، می توان دوباره دید
چهار فصل سال را
بر تن تمام روز های سال
رنگ دل کشید و یادگار شد


می توان در کنار تو به جنگ روزگار رفت
یا که با درخت سبز صلح
تا همیشه همدیار شد

با تو، می توان ستاره چید
می توان به آسمان نگاه کرد و بی قرار شد


می توان جدا شد از زمین و از زمان ابر شد
پرنده شد؛رنگ روح یار شد


می توان دواند ریشه در زمین
می توان درخت شد،جوانه زد،

بهار شد...
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  
صفحه  صفحه 3 از 40:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  37  38  39  40  پسین » 
شعر و ادبیات

Romantic Poetry | شعرهای عاشقانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA