انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 30:  1  2  3  4  5  ...  27  28  29  30  پسین »

Poem for Mother | شعرى براى مادر


مرد

 
در این تاپیک اشعار و متون ادبی در مورد مادر قرار میگیرد.

تقدیم به همه مادران دیروز امروز و مادران آینده.


عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  ویرایش شده توسط: mahan_84   
مرد

 
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت

پس هستن من ز هستن اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 
شعر استاد شهریار در سوگ از دست دادن مادرش

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر كنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل كوچه ميرود
چادر نماز فلفلي انداخته بسر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است كوچه ها
او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
آمد بجستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
آمد كه پيت نفت گرفته بزير بال
هر شب در آيد از در يك خانه فقير
روشن كند چراغ يكي عشق نيمه جان
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري است
اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف ميدهم كه پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد ، روزي يكسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و كله ميزند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو كنار
كفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه بما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نميشود .
پس اين كه بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد ،
در نصفه هاي شب .
يك خواب سهمناك و پريدم بحال تب
نزديكهاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه هاي محلي كه ميسرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
وانگه باشكهاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنجسال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
تنها مريضخانه ، باميد ديگران
يكروز هم خبر : كه بيا او تمام كرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد كوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم بحال من از دور ميگريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم بسوره ياسين چكيد
مادر بخاك رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او بجهان بلند برد
آنجا كه زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر ، كه بدرقه اش ميكند بگور
يك قطره اشك ، مزد همه زجرهاي او
اما خلاص ميشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مباركت .
آينده بود و قصه بيمادري من
ناگاه ضجه ئي كه بهم زد سكوت مرگ
من ميدويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاك
خود را بضعف از پي من باز ميكشيد
ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز :
از من جدا مشو
ميآمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب ميكنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناك همه ميگريختند
ميگشت آسمان كه بكوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
تنها شدي پسر .
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود :
بردي مرا بخاك كردي و آمدي ؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 
قیصر امین پور

آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و«مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلوشکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  

 
آسمان را گفتم
میتوانی آیا؟
به. یک لحظه ی خیلی کوتاه
روحمادرگردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم
خاک را پرسیدم
میتوانی آیا؟
دلمادرگردی
آسمانی شوی و خرمن اختر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
این جهان را گفتم
هستی کون و مکان را گفتم
میتوانی آیا
لفظمادرگردی
همه ی رفعت را
همه ی عزت را
همه ی شوکت را
بهر. یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت و شوکت و شان کم دارم
عزت و نام و نشان کم دارم
آن جهان را گفتم
میتوانی آیا
لحظه ای دامنمادرباشی
مهد رحمت گردی و سخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینه یمادربود آن کم دارم
روی کردم با بحر
گفتم او را آیا
می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه
پای تا سر همهمادرگردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص و محدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت و تاب و توان کم دارم
صبحدم را گفتم
میتوانی آیا
لبمادرگردی
عسل و قند بریزد از تو
لحظه ی حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر. شوی زر گردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید از لبان مادر
به بهار دیگری نتوان یافت
در بهشت دیگری نتوان جست
من ازان آب حیات
من از آن لذت جان
که بود خنده ی او چشمه آن
من از آن محرومم
خنده ی من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خنده ی او
خنده ی او روح است
خنده ی او جان است
جان روزم من اگر لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر روح و روان کم دارم
کردم از علم سوال
میتوانی آیا
معنیمادررا
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم
قدرت شرح و بیان کم دارم
در پی عشق شدم
تا در آیینه ی او چهره یمادربینم
دیدم او مادربود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم او در دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او در پرش نبض سحر
دیدم او در تپش قلب چمن
دیدم او لحظه ی روییدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظه ی پرزدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او در همه ی زیبایی
بلکه او در همه ی عالم خوبی همه ی رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  ویرایش شده توسط: paaaaaarmida   
مرد

 
شاعر نیستم که شعر بگم حوصله کپی کردن از اینترنتو هم ندارم.فقط یه وصف از مادر عزیزم میکنم
مامان جون از وقتی که تو رفتی دیگه هیشکی شبا پتوی منو روم نمیندازه.هیشکی نمیگه پسرم زود بخواب.هیشکی روزا واسم لقمه نمیگیره.هیشکی هنوز نمیدونه من از نمک متنفرم.از وقتی تو رفتی من موندم بین این همه آدم.دارم تو دستاشون پاسکاری میشم.هیشکی نمیگه پسرم غصه نخور بابات الان تو بهشته.هیشکی نمیذاره تو بغلش بخوابم.آخه چرا رفتی پاره تنم؟از من خطایی سر زده بود؟هر روز میام سر خاکت تا عصر گریه میکنم شاید تو بیدار شی و دستتو بکشی رو سرم.دوس ندارم وقتی شبا خوابم میبره بیدار بشم.دیگه هیشکی منو با صدای خوش تو که همیشه میگفتی پسرم مدرسه ات دیر شد بیدار نمیکنه.همه بهم تسلیت میگن ولی من میگم تو رفتی ولی برمیگردی.تو مادری.نمیتونی ببینی پسرت اینقدر ناراحت باشه.اونقدر گریه میکنم تا بیای پیش من.یه روزی میای.واست یه دونه النگو خوشگل طلا خریده بودم.میبینی پسرت بزرگ شده ها.روز مادر میای دیگه؟مگه نه؟آخه این اولین کادوی گرون قیمت من واسه تو هست.مامان جون اونروز اومدم کلی باهات حرف زدم جوابمو ندادی.چرا باهام قهری؟اگه کار بدی کردم ببخشید.قول میدم تکرار نشه.آخه من بی تو چیکار کنم تو این دنیا؟میری و پسر کوچولوت رو با خودت نمیبری؟نمیگی من تنهایی چیکار کنم؟میدونم برمیگردی واسه همین منتظرت میمونم.هیشکی نمیدونه وقتی میام بالکن خونمون با تو حرف میزنم این یه راز بین من و تو باشه.امشبم باز بیا به خوابم.نوازشم کن.صبح هم خودت بیدارم کن.پسر کوچولوت خیلی دوست داره ها.خودت میدونی که.میدونم باهام قهری ولی تو هم منو دوس داری.خودم میدونم.چرا این روزا زیاد میخوابی؟بعضی وقتا بیدار شو گل های خونمون رو آب بده.از وقتی رفتی همشون خشک شدن.زود برگرد و منو هم با خودت ببر تورو خدا.آخه خیلی دلتنگت میشم.قربون اون قلب خستت.چشای خیست.میدونم برمیگردی.....منتظرم
...
     
  
زن

 
مادر ای مهر بلند بی کران
ای فراتر از دل و بهتر ز جان

ای بهار آرزو ها با تو سبز
در خزان دوستی تنها تو سبز

دامنت مهد بزرگی های من
هستی من عشق من دنیای من

رحمت بی انتهای داوری
خاستگاه عشق پاکی مادری

سایه ی لطف خدایی برسرم
جاودان باش ای گرامی مادرم

یاد باد آن روزهای کودکی
با تو ای مشگل گشای کودکی

زنده بودن را به من آموختی
تا مرا روشن کنی خود سوختی

دست تو دست نوازش بود و ناز
ناتوانی های جان را چاره ساز

بر سر بالین من شب تا سحر
می نشستی دیدگان از عشق تر

تا به چشم من نشانی خواب را
رام سازی کودک بی تاب را

از دل من تیرگی بر داشتی
نور را در جان من انباشتی

بر زبانم هر کلامی می نشست
داشت در آن سایه ی لطف تو دست

اینک ای والا ترین راز حیات
ای نشان احترام کاینات

ای گل دلبستگی های وجود
یادگار ار خستگی ها ی وجود

مهربانی جلوه ی دامان توست
زندگی گوی دم چوگان توست

آفرینش با تو آرامش گرفت
عشق با عشق تو پردازش گرفت

با صفایت رمز پاکی شد درست
هر چه خوبی هست اینک مال توست

با رضای تو بهشت آمد به دست
رشته ی مهر تو را نتوان گسست
     
  
زن

 
تاج، از فرق فلک برداشتن
جاودان، آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس، شهدی به ساغر داشتن

روز، در انواع نعمت ها وناز
شب بتی چون ماه دربرداشتن

صبح، از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن

شامگه، چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک و اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن

برتو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن
     
  
زن

 
مادر ای مهر آسمان افروز
گرمی ی کلبهء دل سردم

بيتو در انعقاد تنهايی
ماتمم حسرتم غمم دردم

در طراوت سرای باغ اميد
شاخه های شکستهء زردم

بيتو تا زنده ام شکسته ترم
دل پر عقده را کجا ببرم

تا در اقليم کاج ها رفتی
پايمال خزان غم شده ام

از نم اشک صبح و گريهء شام
همچو ديوار کهنه خم شده ام
     
  
زن

 
نرفت از سرم هـــــر گز هواي تو مادر
هنوز مي تپد اين دل براي تو مـــــــــادر

چســـــــان زبان بگشايم كه خجلت آهنگم
نكرده ام دل و جـــــــــان را فداي تو مادر

چه چـــــاره گر نبرم داغ هجر تو به عدم
اميد قلب حزينم لــــــــــــــقاي تو مـــــــادر

چو شبنم است سرو برگ رنگ اين گلشن
مدام ميشنوم من صــــــــــــــــداي تو مادر

درين چمن كه حضور جفاست مضمونش
چه نعمت است به عـــــــــالم وفاي تو مادر

مــــــــــــقيم منزل عزت كسي توان گشتن
كه بود حـــــــــاصل كارش رضاي تو مادر

نشد ز كيف و كــــــم عمر چشم ما روشن
حقيقت است به هــــــــر جا صفاي تو مادر

رموز جـــــوهر تُست ( بايزيد) و( بايقرا)
به اين مـــــــــــــقام رسيدن عطاي تو مادر

نبود لايق اين گنج و اين كمــــــــا ل (رفيع)
اگر نبود نصيبش دعــــــــــــــــــاي تو مادر
     
  
صفحه  صفحه 1 از 30:  1  2  3  4  5  ...  27  28  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Poem for Mother | شعرى براى مادر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA