انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین »

Taleb Hashemi | اشعار طنز اعتراض آمیز طالب هاشمی


مرد

 



سلام...
شاید این متنی که مینویسم هیچ ربطی به موضوع تاپیک نداشته باشه.اما میتونه یه آغاز باشه...
‏.
یادم می آید همان دیروز بود.صف کشیدیم و فریاد زدیم،نمیخواهیم.نمیخواهیم رنج را...نمیخواهیم سختی را...اما چند لحظه بیشتر طول نکشید.
جایی که ما زندگی میکنیم،نفس کشیدن گران است...برای لحظه ای خنده باید جان داد.جایی که ما زندگی میکنیم خنده گناه است.ما در اشک غوطه وریم.جایی که ما زندگی میکنیم آرش ها را میدزدند تا نماد اقتدار بسیجی شود.جایی که ما زندگی میکنیم در میان خیالات گم شده ایم.بهتر بگویم،مجبور به گم شدنمان میکنند.جایی که ما زندگی میکنیم اربابان خود را امام میدانند و زیر دستان خود را در میان حاله ی نور فرض میکنند.جایی که ما زندگی میکنیم...آه.به نتیجه ای رسیده ام...ما اصلأ زندگی نمیکنیم...
دوستان من...بیایید.شاید همین آغازی باشد...همین جا در این سایت لوتی...دست به دست هم بدهید تاخنده آزاد شود...نگذارید کسی خنده را حرامتان کند...شادی حق ماست.بودند کسانی که اثنای زاری،فریاد زدند بس است،خنده میخواهیم...
و طالب هاشمی از آن دسته بود.

امضا...محمد
===========================================
سید طالب هاشمی+زندگینامه هاشمی+بیوگرافی هاشمی+شاعر ایرانی+اشعار طنز هاشمی+اشعار اعتراضی هاشمی+اشعار طنز اعتراض آمیز هاشمی+شعر فریدونی+پاسخ شعر کمالی+شعر گرونی+معنی اشعار+شعر دیدمک+ توضیح شعر دیدمک+دانلود شعر دیدمک+دانلود شعر طنز دیدمک+دانلود شعر اعتراض آمیز دیدمک+‎کلیپ صوتی شعر زیبای طالب هاشمی‎+‎کلیپ تصویری زیبای شعر دیدمک از طالب هاشمی‎+دانلود ‎کلیپ صوتی شعر زیبای طالب هاشمی‎+‎دانلود کلیپ صوتی زیبا از طالب هاشمی‎+شعر باندجان+دانلود شعر باندجان+‎دانلود کلیپ صوتی شعر زیبای باندجان طالب هاشمی‎+‎دانلود کلیپ تصویری زیبای طالب هاشمی بنام بادنجان‎+شعر اوضاع خراب+‎دانلود شعر بسیار زیبا و اعتراض آمیز اوضاع خراب اثر استاد هاشمی‎+دانلود کلیپ ها صوتی هاشمی+دانلود کلیپ ها ی تصویری هاشمی+دانلود اشعار هاشمی
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
سید طالب هاشمی:
دشتستان در دل من جایی خاص دارد اتحادجنوب ـ اسفندیار فتحی: به خشت رسیدیم و سراغ کوی جانان را گرفتیم. همه او را می شناسند و با آدرس دوستدارانش به منزل ایشان وارد شدیم. الحق سید طالب هاشمی همان شعرهایش است. در خانه اش که نشستیم گویا در یکی از شعرهایش جا خوش کرده ایم. می گوید وقتی اسم مصاحبه می آید از گفتن چهار تا جمله هم عاجزم ولی در جمع دوستان تا دلت بخواهد گپ می زنم.
بنابراین ما هم قید مصاحبه را زدیم و خواستیم برایمان گپ بزند و در ابتداخواستیم از سید طالب برایمان بگوید و او با سادگی و صمیمیت شروع می کند:
ـ بی تعارف بگویم سید طالب شاید آن شخصیتی نیست که دیگران از بیرون به حساب می آورند، فقط می توانم بگویم آدمی ست که درد کشیده است و با درد مردم مانوس می باشد و در واقع یکی از دردمندان است. با درد عجین شده و گاهی آدم ضعیفی را می بیند که زندگی فقیرانه ای دارد؛ خود به خود زجر می کشد. باور کن (خودمونیبُگُم) اگر ببینم خری هم بیش از حد بار بر آن است باید باز هم درد میکشم. از نظر تولد نیز در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم که پیشینه ای دویست تا سیصد سال در بین مردم داریم و همیشه به بچه هایم نیز توصیه کرده ام این احترامی که مردم برای ما قایل هستند یکی ـ دو روزه به دست نیامده و این از اجداد ما به ارث رسیده، بنابراین شما هم میراث دار خوبی باشید، این آبرو و حیثیت را.
پدرم با این که سواد ندارد ولی سخنوری چیره دست است. تاریخ اسلام را همه از بر است و به جرات بگویم هیچ روحانی در این زمینه حریفش نمیشود.
حافظه ای بسیار قوی دارد. دو شعر نیز دارد. پدربزرگ مادری ام شاعر بوده و البته از جمله شاعرانی که اثرمکتوب از آن ها باقی نمانده است. من در این خانواده به دنیا آمدم. از دوازده ـ سیزده سالگی خیلی چیزها را نزد پدر یاد گرفتم، از جمله اشعار حافظ و سعدی را که می خواندند. تا شانزده سالگی به خاطر علاقه ای که به شعر داشتم اکثر آثار شاعران را از قدیم تا معاصر مطالعه کرده بودم. تا راهنمایی رفته و ترک تحصیل کردم ولی هرگز مطالعه را رها نکردم.
ـ اولین شعر خود را کی و کجا سرودید؟
ابیات پراکنده ای داشتم ولی در سن شانزده سالگی اولین شعرم را به صورت جدی گفتم، در آن زمان من در نیروگاه اتمی بوشهر کار می کردم. وقتی شعرم را برای آقای محمدحسین علیپور خواندم، نگاهم کرد و چند بار گفتند: «واقعا شعر خودت است یا از جایی گرفته ای؟!» ایشان از من بزرگ تر بود و در آن جا با خودش و شعرهایش آشناه شده بودم.
شعر گفتن ادامه داشت تا بعد از جریان سربازی بود که کم کم دردهای مردم را بیشتر حس کردم و شعرهایم به سوی انتقاد از بدی ها رفت.
ـ چه شد که به شعر محلی روی آوردید؟
اشعار دو استاد بزرگ آقایان شمسی زاده و کمالی بود که بیشتر مرا به این سمت سوق داد و بعد از آن دیداری که با آقای کمالی داشتم، دیدم که شعر محلی، شعر جدید است و دیدم که می توانم حرف هایم را بهتر در آن بزنم، وگرنه اول شعرهایم فارسی کتابت بود ولی شعر محلی واژه های بکر و گفتمان جدیدی بود که من دیدم بهتر می توانم کار کنم.
همین الان نیز خیلی از مفاهیم و واژه ها هستند که دست نخورده مانده و قابلیت این شعر را بالا برده است. و این کار شاعر تیزبین است که از آن ها استفاده کند و مردم هم از آن لذت ببرند.
ـ ولی یکی از ایرادهای شعر محلی رامحدود بودن جغرافیایی آن می دانند و اگر نگوییم محدود است، لااقل از دیگر نوع اشعار ـ از لحاظ جغرافیاییـ محدود تر است.
آقای حسن حاتمی نویسنده ی بزرگی ست، ایشان هم شاعر و هم داستان نویس هستند. در مطلبی که بر روی شعر دیدمک نوشته بودند، اظهار داشتند که: «علی رغم این که مخالف بومی سرایی بودم و فکر می کردم که بومی سرایی کاربرد زیادی ندارد به جز در منطقه ای که شاعر زندگی می کند، ولی «دیدمک» هاشمی کاری کرد که بسیار هم موافق بومی سرایی هستم. ایشان یک ژانر ادبی جدیدی ارایه داده اند و شعر وقتی قوی باشد به هر نوع که باشد، زبان های دیگر را به دنبال خودش می کشد».
بله به این طریق است که شعر حیدر بابای شهریار را می بینیم که به چند زبان زنده ی دنیا ترجمه شده و این است که به نظر من شعر محلی اگر قوی باشد و همان طور که گفتم اگر شاعر زیرک و تیزبین باشد و قوی کار کند، مطمئن باشید بهترین زبان های دنیا را به دنبال خود می کشاند.
ـ از نظر شما شعر محلی دارای چه معیارهایی می باشد؟
باز هم مثالی بزنم از استاد شمسی زاده که در نشریه ی نصیر در رابطه با حقیر نوشته بودند: «ایشان همه چیزش محلی است حتی شعرهایش که فارسی هم نوشته اند، محلی است» خب این سخن بسیار زیباست یعنی ما در دیوان حافظ هم محلی سرایی به وفور پیدا می کنیم، حتی واژه های شنگول و منگول هایی آورده که فقط در زبان شیرازی ها به کار می رود. یا این که شما دو بیتی های فایز را نگاه کنید، مگر به زبان فارسی نیست؟! ولی محلی است. یعنی بوی یک منطقه ی خاصیرا می دهد، بوی جنوب می دهد. گویش محلی نیز به خاطر ماندگاری این گویش است در شعر، و البته در همین گویش ها چیزهایی هست و پتانسیلی دارد که در زبان فارسی نیست. یا ضرب المثل هایی هست که در هیچ کجا نیست. نه در زبان فارسی، نه در زبان های دیگر، جز در گویش یک منطقه. و البته به نظر من این زبان من است و زبان تقریبا نصف جمعیت ایران (با تغییرات اندکی).
بچه های کهگیلویه و بویر احمد زنگ می زنند و تشکر می کنند و می گویند که ما افتخار می کنیم که شاعری لُرزبان به نام هاشمی داریم و از همه ی این ها که بگذریم این محلی نیست بلکه اصالت و فرهنگ ماست.
ـ به دشتستان و استان بوشهر برگردیم.
هله
     
  
مرد

 
پس شما آشناییتان با مردم دشتستان و استان بوشهر از نیروگاه اتمی شروع شد؟
بله از همان دوران و شاید دقیق تر بخواهیم بگوییم از فایز شروع شد. همان طور که گفتم تا سن شانزده سالگی خیلی کتاب ها را مطالعه کرده بودم از جمله فایز، مفتون، شیدا و ...
فایز مرا شیفته ی خود کرده بود، خصوصا خواندن شروه مرا به طرف خودمی کشاند. دشتستان خود به خود در دل من جایی خاص داشت و دارد. نام رییس علی (البته اگر تنگستانی ها به من اعتراض نکنند چون منظور من از دشتستان، دشتستان بزرگ است که سراسر استان بوشهر و قسمتی از خوزستان، کهگیلویه و استان فارس را شامل می شود) شوری دیگر در من می انگیخت و این بود که دشتستان یک ابهت برایم داشت به خاطر دلیری های مردمش جلوی انگلیسی ها و مبارزاتشان.
از بابت آب و هوایی، من خود بیشتر به گرما متمایلم تا سرما ( با خنده)
البته این علاقه به دشتستان در همه ی مردم ما می باشد و فقط خاص من نمیباشد. ما دشتستانی ها را بسیار محرم می دانیم و من خود، وقتی آن جا می روم راحت تر می توانم شعر بخوانم و این به خاطر آمیختگی زبان و فرهنگ ماست با هم.
بخوام ای سیت بگم که به ز خشتی ...(میخواهم این را برایت بگویم که پیدا کردن شهری بهتر از خشت)
دروغه و دروغ هم کار زشتی...
در این مورد هم بچه ها آمدند و اعتراض کردند که چرا شعری به این شکل برای خشت نگفته ای؟! و من گفتم که اتفاقا من شعری قبل تر از این برای خشت گفته بودم و بر همان روال شعر دشتستان گفته شد و آن شعر به این شکل شروع می شد:
سلام ای خشت، ای دنیا و دینم
سلام ای خاک پاکم، سرزمینم
سلام ای خونه و شهر و دیارم
دیار تو دیارل سر دیارم(سرزمین تو سرور تمام سرزمین هاست)
و تا آن جا که گفتم:
اگر چه ملک ایرون شهر شهرش
زمین و آسمون و بر و بحرش
جی ال خوبش بگیر تا جی نخوبش(فرض کن هم جاهای خوب و هم بدش را)
خلاصه از شمالش تا جنوبش
تمامش خوب و واجب احترامِن
تمامش لایقه صدتا سلامِن
ولی سی ما وِ پاکش بختری تو(ولی برای ما تو از همه بهتری)
عزیزتر از همه جی(جای) کشوری تو
تو یعنی عمر، یعنی روزگارم
تو یعنی مختکم، یعنی مزارم(تو محل تولد و وفات من هستی)
خب، چطور می شود که من اینجا
را دوست نداشته باشم.
ـ و اما در رابطه با شعر «سلامی به دشتسون»؟
بله. بعد از دیدار با آقای کمالی و رفت و آمدها این شعر گفته شد.
با آقای کمالی شاید شانزده ـ هفده سال پیش تر از طریق سرهنگ هاشمی آشنا شدم. آقای هاشمی شعرهای استادکمالی را برایم می آورد و شعرهای مرا نیز به ایشان می رساند و آقای کمالی گفته بودند بیاید تا او را ببینم و این دیگر وظیفه ی ما بود که خدمت ایشان
برسیم. این شد که به منزل آقای هاشمی رفتم و ...
آن روز آقای کمالی شعر «کاش کنم ویمی که آدم دل نداشت(کاش آدما بی دل بودند» را خواند و وقتی برگشتم این شعر را گفتم:
بعد چند دور قول و عهد اشکندنم(بعد از چند مدت که قول خود را میشکستم)
آخر جور آوی برازگون رفتنم(آخر رفتنم به برازجان جور شد)
مشکلل ورداشته واوی پیش پام(مشکلات از جلوی پایم برداشته شد.
دیر واوی دیو بدشانسی نهام(نماد بدشانسی از من دور شد.)
مدتی بی میکشیدم انتظار
تا بوینمش و بوینه مانه یار(تا هم من اورا ببینم هم او)
و تا آخر ... که آن را برای آقای کمالی فرستادم و بعد از آن هم شعر:
«ای کمالی، ای کمالِ بی مثال» را برایش فرستادم و بعد از آن شعر«سلامی به دشتسون». این سه شعر به خاطر دیدار با آقای کمالی بود.
ـ نظرتون در ابطه با دکلمه ی شعر دشتسون با صدای آقای محمودی چیست؟
ایشان در کل تن صدایشان برای شعر خواندن خوب است و البته دو بیت از شعر دشتسون را در آن شب شعر نخواندند ولی آن قدر زیبا اجرا کردندکه وقتی این دو بیت را خواندند که میگوید:
خور دارم جر پی انگلیسیت(دریایی داریم که جای پای انگلیس را له کرده است)
فداکاری و ایثار رییست(و بزرگی های رئیس علی دلواری را داراست)
خور دارم که چند تا انگلیسی
لشش تو بند و گاوند تو پیسی(در بدبختی و اسارت مانده اند)
در خودشان نیز حالتی به وجود
می آید و بغضی در گلویش نمایان می شود که واقعا تاثیرگذار است.
شعر شما به خاطر زیبایی از مولفه ها از جمله سادگی و روانی، طنز خاص، حمله به بی عدالتی ها و حتی در شعرهای عاشقانه ی شما که بسیار سعدیانه گفته می شود ـ اگر درست استفاده کنم ـ یک سبک خاصی در شعر محلی است و ما شما را مانند بسیاری از بزرگان محلی سرا صاحب سبک می دانیم. یعنی اگر شعر شما جایی خوانده شود، شنونده و خواننده ـ بدون این که نامی از شما بیاید ـ متوجه می شود که این شعر از آن شماست. حال می خواهیم بدانیم این مهم چگونه به دست می آید؟
ببینید! اول شاعر باید جسور باشد و هرگز فکر نکند اگر از کلمات و ترکیباتی استفاده کند که پیش از آن استفاده شده، خطاست. و باید این را بداند که کلمات از آنِ هیچ شاعری نیست.
دیگر این که خوب دیدن و دقیق نگریستن به واژه ها و طبیعت است و این که با محیط خود آشنایی کامل داشته باشد، یعنی آن منطقه و محیطی که درباره اش شعر می گوید را باید کامل بشناسد.
ـ یه سوال کلیشه ای! کدام شعرتان را بیشتر دوست دارید؟
دیدمک. باور کنید گاهی برای خودم، مانند یک شنونده ی دیگر، آن را
می خوانم چون من روی این شعر بسیارکار کردم.
ـ احسن بر شما که سوال کلیشه ای و تکراری ما را غیر تکراری جواب دادید.
هله
     
  
مرد

 
و اما به صورت خاص، نظرتان را در رابطه با آقایان کمالی و شمسی زاده، این دو یار دبستانی شعر محلی می خواستیم بدانیم.
شاید اصلا کار درستی نباشد که من بخواهم در مورد این دو بزرگوار اظهار نظر کنم. خب هر کدام خوبی های منحصر به فرد خود را دارند. مثلا آقای شمسی زاده از نظر من استادی هستند که البته آقای کمالی نیزایشان را به عنوان استاد قبول دارندو ما همیشه گفته ایم که ایرج، استاد ماست. چون ایشان سواد و اطلاعاتش در رابطه با شعر خیلی زیاد است. کمالی را نیز شخصا همیشه دردمندتر از ایرج می دانم چون ایرج شاعر پرخاش گری ست که با زبان تند خود، حرفش را می گوید ولی کمالی همیشه در عین آرامی و شاید یک مظلومیت خاص حرف خود را زده است. ولی هر دو، شاعرانی هستند که درد مردم را خوب می دانند. این دو عزیز، متفکرانه به جامعه ی خود نگاه کرده اند و نخواسته اند فقط شعر بگویند.
ـ و اما شعر نو. شما در زمینه ی شعرنیمایی یا سپید، کاری ارایه کرده ایدو در کل نظرتان در این مورد چیست؟
بسیار مطالعه کرده ام و بعضی ها را هم بسیار دوست دارم. البته دستشان بازتر است و گرفتار ردیف و قافیه نیستند ولی واقعا گاهی این شعر به جایی کشیده شده که گویا به عمد
می خواهند ما را از آن زده کنند! خیلی ها که مسئول هستند باید جلوی این کارها را بگیرند.
متاسفانه گاهی افرادی را تشویق
می کنیم که اصلا شاعر نیستند. چند روزپیش یکی از همین ها بعد از این که شعرش را خواند، نظرم را خواست. گفتم: شما شعر نگویید! گفت چرا؟ گفتم:چون نمی توانید شعر بگویید! باور کنید با عصبانیت گفتم و از من ناراحت شدند ولی خودم راضی بودم چون بدون تعارف نظرم را گفته بودم. به قول آقای شمسی زاده:
« من پنجاه سال است که شعر خوانده ام و نمی گویم که شاعر هستم و وقتی که من از این شعر چیزی ندانم، پس چه کسی باید بداند؟!»
باری! من این گونه شعر گفتن ها را نمی پسندم و گاهی می گویم کاش اصلانیامده بود، ولی شعرهایی هم هستند مانند اشعار فروغ، سهراب و ... که بیشتر آن ها را از بر هستم. و از خواندن آن ها لذت می برم. حتی خودم شعری نو دارم که به این شکل شروع می شود: الا ای روزه دار ای مومن مغرور ...
ـ خب به نظر من تاریخ بهترین داور در این میان می باشد و خود سره و ناسره را از هم جدا خواهد کرد اما در مورد قالب شعری، آیا شما قبل از گفتن شعر، قالب آن را مشخص
می کنید یا نه ...
نه من قبل از شعر گفتن هرگز نمی دانم شعر در چه قالبی ست و حتی این شعر نویی را هم که گفتم، قالبش مشخص نبود گاهی هم می شود که شعر ادامه داده
می شود و می بینیم در قالبی بهتر بیان
می شود و بر روی آن کار می کنم ولی این که بخواهم از قبل مشخص کنم نه! بلکه شعر خود قالب را می یابد ومی سازد.
ـ آینده شعر محلی را چگونه می بینید؟
بهتر از این می شود انشاءا...
ـ (کلماتی با جواب کوتاه)
ـ شعر؟
شعر واقعا؟!
ـ عشق؟
جوانی
ـ خشت؟
دنیا و دینم
ـ دشتسون؟
مثل خشت (عین ولات خودم می خوامش)
ـ ایران؟
ایران ... آه ... اصالت، تاریخ، فرهنگ
ـ منوچهر آتشی؟
نمی دانم چه بگویم که حق مطلب را ادا کرده باشم.
ـ کمالی؟
گل سر سبدِ برازجان
ـ شمسی زاده؟
شاعری که خیلی دوستش دارم.
ـ بهزادی؟
شوق، ذوق، طنز
ـ معصوصه خدادادی؟
پروین اعتصامی
ـ محمد غلامی؟
جوانی که زود پیر شد
ـ سید طالب هاشمی؟
سید طالب هاشمی
ـ دیدمک؟
سید طالب
ـ بادمجون؟
دیدمک
هشت و چهار؟
چهار و هشت، دوازده
ـ خانواده؟
بیشترین فکرم
ـ همسر؟
میان این همه نعمت که از دوست به این ناچیزِ ناقابل رسیده است، یکی هم همسر فداکار که مانندش به خود دنیا ندیده است.
ـ تولد؟
اگر دست خودم بود نمی خواستم بیایم
ـ مرگ؟
خیلی چیز ناخوشی ست.
ـ یارانه؟
هیچی نمی توانم بگویم. فقط ضرب المثلی هست که می گوید گِل خودش میزنیم به گور خودش.
ـ اتحاد جنوب؟
نشریه ی خوبی ست که از ده سال پیش توسط آقای غلامی با آن آشنا شدم و در زمینه ی فرهنگی و خبری بسیار زحمت می کشد و فرهنگ دشتستان را ترویج می کند.
ـ حرف آخر؟
عزیزم هر کجی حق یاورت بو(عزیزم هر کجا هستی حق همراهت باشد)
سلامت از کف پا تا سرت بو(تمام بدنت را سلامت باشد.)
دلم می خواس واوی تا شو و روز(دلم میخواست همیشه)
تو ور طالب و یا طالب ورت بو(یا تو پیش من باشی یا من پیش تو)
با تشکر فراوان از آقایان اسماعیل آبشیرینی، محمد طاهری، آرش آبشیرینی، حبیب فتحی و خانواده ی محترم سید طالب هاشمی.
هله
     
  
مرد

 
اشعار طالب بیشتر به زبان خطه ی جنوب سروده شده است.بنابراین سعی میکنم در پایان تمامی اشعار معنی آن هارا بگم.
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
فریدونی(پاسخ شعر کمالی سیدطالب هاشمی):
نشسمه سر جی خومو فریاد دیری میزنم
بسّمه دس پُی خومه داد از اسیری میزنم
چومه پُی تَش نادمه بحث سیاسی میکُنُم
یـا کـه گَـپ از کـهکشون راه شیـری مـیـزنُم
نور سی حالُم بده هر جا بوینُم نیم دری
پشت پردی کرکرَش پردی حصیری میزنُم
دس غریبل میخَرُم صو تا پسین غَچ عین نُقل
شـو مـیـام وَر زن بـچَـم لاف از دلیـری مـیـزَنُـم
هر چه تو کَشک سرُم میخاره از بالا لغط
دردشـه مـُر مـیـکُنُم تـو فَرق زیری مـیزنُم
مالمه بینی چشُم بی باد و غارت میکنن
تازه ویمیسُم تو صـف طبل فقیری میزَنُـم
هاشمی وَم گُـفـتـه آه و نـالـَت کمتر بُکُه
چشم واکَم گُشنَمه آهنگ سیری میزنُم
مَـشک نی انبونـَمه پـُر مـیـکُـنُـم از بـاد عشق
هم ری گَردی دشتسون هم تنگسیری میزَنُم
گُرز شادی می کَشُم تا بشکَنُم ضحّاک غَم
گُی فـریـدونـی و گـاهـی اردشیـری مـیـزَنُـم
طـالـو انــسـون پــاکُـم مــال هـر خـاکـی کــه بـو
ای چه خوم گَپ خَش وَ لَهجی گرمسیری میزَنُم
واکه لا جونُم "کمالی" باز ای یارُم بیا
فیتُمه پُر میکُنُم تو دَهن پیری میزَنُم

‏.
‎برای ترجمه بروی متن زیر کلیک کنید‎
Translate
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
گرونی:
اِی خدا راس که همی سِرَلِ سَر بسَّه می دونی
نَمیخوا سیت بُگووی سَختِی اَحوالِ زَوونی
وَلی باز ماری گِلیمون و تو ری کَلَّهِ بونی
دادِ مظلوم میخَی کیَ دَ و ظالمُ تو بُسونی
های مَدَتَ های پدر مَرُدمِ دِروُردِ گِرونی
***
وَر علیباز کِه مَیرم تا بُسونم نیم کیلو آلو
دَسَّ جیب میکُنم و وُش میگووُم میَ چَنِ خالو
میگو کیلو سی تُمَن خوُم اِسَدمُشِ جونِ طالو
دَ صَلاحِ خوتِ میخَی بُسونی یا کِه نسَونی
های مَدَت های پَدرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی
***
سیَ پیازی کِه دو کیلوش یَه قَرونی نمَیَرزی
تو دُکونَل میکهِ گندو نَمیبُردِش کسی قَرضی
قیمَتِش ایسُه گِرون وابیدِه پا هِشتِ تو مَرزی
کِه اگر سیت بُگووُم نِرخِشِ حیَرون تو می مونی
های مَدَت های پَدرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی
***
بَعضیا مینی اگر صورتِشون جَمله کرِنجِه
نَه و پیریِ کِرِنجیش وُ نَه جَی پِنجُ و خِرِنجِه
غُصَّه وُ دَردِ گِرونی روغن و گوشت و بِرنجِه
کِه ایطور نَقشِ کِرِنجالِ کَشیدِه ری پیشونی
های مَدَت های پَدَرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی
***
عید سال اوَمد و رَخنَل بَیَد اَز نو کِه نووا بو
بَعدِ عمری لَلَکِ شومِ فَقیرَل پُلَو وا بو
دِل خَشی بو که سی خوش هَر کِه توصَحرا وِلَو وابو
وَلی کو حال و کجا دِل خَش و کو زورِ تو زونی
های مدَتَ های پَدَرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی
***
دَردِ دِل خیلیِ تنها نه گَپِ گوشت و پیازه
ولی ای پاکِش بُخوام سیت بُگووُم قِصّه درازه
چاره کار بُگُم سیت کیه چِنِ سُختن و سازه
آخُرِش سَر میره ای دوَر و میا دَورِ جُهونی
های مدَتَ های پَدَرِ مَردُمِ دِروُردِ گِرونی

‎برای معنای شعر بر روی متن زیر کلیک کنید‎
Translate
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
دوش بـاز اومـده بي دلـبـر ديـريـن تـو خُوُم
چه ميفهمي چه صَفُي داده اي خُو كُو وَ شُوُم
كُهنه بيدُم مو بَسي نِشسِه بي رِيم خاك فُرات
دوش بـاز اومـد وُ دَسـمـال وِصالِـش كِه نُـوُم
تا سحر گير گپ آويده بيديم، خُم خوش و دِل
گپلي خَـش كه مـيـفـهـمي و نـمـيـخـام بُـگُـوُم
آخرل خُو گِلِه وَش كِردم وگُفتم كه چِطو
تو سراغم نِميي ايقَه مو ديندات وَ دُوُم
سيليَم كرد وپَس از ايكه يه خوردي رَه تو فكر
دا جــوابــي كه جــابــش زه حـسـا وي عـلـوم
گـفـت طـالـو مـو اقـلآ مـيـيـوم شـو تـوِخوت
خوت چِه كه نومَدي تا ايسو يِه دَفعه تو خوم

‎برای ترجمه بر روی متن زیر کلیک کنید‎
Translate
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
ای کمالی ای کمالت بی مثال
ای دلـت مـثـل دل طــالـو بَـلال
ایـقـه تـو دل تُـخـم نُـیـمـیـدی نَـکال
هم خوته هم مانه کُشتی کَم بنال
خوت خو میدونی جهان تا بیدشه
نیش و نوش و زشت و زیبا بیدشه
غَم نه هَم وَر ما همی جا بیدشه
خوب و بـد تـا بـیـده دُنـیـا بـیـدشه
جستُجو هر جا که کردُم تو کتاو
از زمـان بـوالـبــَشَـر تـا انــقــلـاو
بیش و کَم یا بی حساو و یا حساو
تا هَمـَـش جَـر بیده سَر دنیی خراو
اوسو که هیچ طیفه وُ ایلی نَبی
سازمان و حزب و تشکیلی نَبی
غـیـر هابـیلی و قابـیلی نَـبی
باز دَم پُی ظُلم زنجیلی نَبی
ایسو ای عَقلت وَ عَقلُم پُخته تر
باوَرت ویـمو که چـند میلیون نفر
خلق هَردَمبیل از حَق بی خَوَر
زندی وَر هَم کُنن بی شَر وُ جَر؟
نـه نــویــمــو ،نــه نـمـیــشــا،نــه نــَخــا
سی چه، سی محضی که غیر از ادعا
غیر لاف و باکَلی،غیر از ریا
هیچ ندارن مردم دورون ما
"کاشکَنَم" شعری که سیم خوندی تو دوش
آســمــونــی مـــعــرفــت دیـــدُم مـــو تـــوش
مثکه باز بین خوتُ دل خَرده جوش
صد وُلا احسن وُ ای تدبیر و هوش
الغَرَض ای هَم دلُم ای هَم زَوون
ای یه روزی حاکمت کرد آسمون
دل اگه گیرت نیا حتی یـه دون
باز مث سابق بغیر از دل نَخون

‎برای معنی شعر بر روی متن زیر کلیک کنید‎
Translate
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
مريض هجر علاجش به غير مردن ني
خَوَر وَ حال مُنَم داره يا نه دلدارم
که شو وَ فکر فراقش هميشه بيدارم
همه تو بستر شون خو خَشن وَمو بيدار
بويَس بشينم و تاصُب ستاره بشمارم
کسي که هجر عزيزي نميده آزارش
کجا ميفهمه چه ميگم، چه حالتي دارم
به غيرحرف نگار و قشنگي دلدار
وَرُم نزن که مو از غير يار بيزارم
نگار سي مُو و دنيا و زور و زَر سي تو
که مو نه طالب درهم نه فکر دينارم
رضام روزه بگيرم تمام روزَل سال
اگر که بو لب مث قند يار افطارم
مريض عشق علاجش به غير مردن ني
گمون نکن که مو کپسول وقُرص وادارم
مواي چه تو دهنم روزگار مث زَهره
خَشُم که با همه تَهلي شيرين گفتارم
غم زَمونه که هم نميکَشش "طالب"
ميخي مو ري دل نازک چطور وَردارم

‎برای ترجمه روی متن زیر کلیک کنید‎
Translate
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
صفحه  صفحه 1 از 4:  1  2  3  4  پسین » 
شعر و ادبیات

Taleb Hashemi | اشعار طنز اعتراض آمیز طالب هاشمی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA