انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 79 از 283:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۷۷۹

تویی‌که غیر دلم هیچ‌جا مقام تو نیست
اگر نگین دمد آفاق جای نام تو نیست

جهات‌کون و مکان چون نگاه اشک‌آلود
هنوز آبله پایی و نیم‌گام تو نیست

قدم به کسوت ناز حدوث می‌بالد
خمارها همه جز نشئهٔ دوام تو نیست

خرام قاصد رازت ازآن سوی من وماست
نفس هم آنهمه معنی رس پیام تونیست

هزار آینه در دل شکست تمکینت
ولی چه سودکه تمثال شوق رام تو نیست

فضولی هوست ننگ اعتبار مباد
به‌کام تست جهان‌گر جهان به‌کام تو نیست

نیاز‌پروری ناز سحرپردازی‌ست
به خود منازکه جز خواجگی غلام تو نیست

به پرگشایی عنقا نفس چه رشته‌تند
چه شدکه دانهٔ دل ریشه‌گرد دام تو نیست

تأملت نشود گر محاسب اعمال
کسی دگر هوس انشای انتقام تو نیست

چو آسمان زتو برتر خیال نتوان بست
چه منظری‌که هوا هم به پشت‌بام تو نیست

سواد رازتو روشن به نورفطرت توست
چراغ وهم‌کس آیینه‌دار شام تو نیست

چوآفتاب به هرجا رسی سراغ خودی
نشان پاگل رعنایی خرام‌تو نیست

تو خواه مست‌گمان باش خواه محویقین
شراب جام تو غیر از شراب جام تو نیست

پیام عشق به‌گوش هوس مخوان بیدل
سخن اگر سخن اوست جزکلام تو نیست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۸۰

تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست
بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست

ازین قلمرو مجنون‌کسی نمی‌جوشد
که نارسیده به‌فهمت درآرزوی تو نیست

خروش‌کن‌فیکون در خم ازل ازلی‌ست
نوای‌کس به خرابات های و هوی تو نیست

ز دور باش ادب خیز حکم یکتایی
غبارما همه‌گرخون شود به‌کوی تونیست

جهان به حسرت دیدار می‌زند پر و بال
ولی چه سودکه رفع حجاب خوی تو‌نیست

ز بی‌نیازی مطلق‌، شکوه چوگانت
به‌عالمی‌ست‌که‌این هفت عرصه‌،‌گوی تو نیست

به‌کار خانهٔ یکتایی این چه استغناست
جهان‌جلوه‌ای و جلوه روبروی تو نیست

ز جوش بحر نواهاست در طبیعت موج
من وتویی همه آفاق غیرتوی تونیست

هزار آینه توفان حیرتست اینجا
که چشم سوی توداریم و هیچ سوی تونیست

حدیث مکتب عنقا چه سرکند بیدل
که حرف و صوت جزافسانهٔ مگوی تو نیست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۸۱

نور دل در کشور آیینه نیست
لیک‌ کس روشنگر آیینه نیست

آن خیالاتی‌که دل نقاش اوست
طاقت صورتگر آیینه نیست

غفلت آخر می‌دهد دل را به باد
زنگ جز بال و پر آیینه نیست

بسکه آفاق از غبار ما پر است
سادگی در دفتر آیینه نیست

دل ز تشویش تو و من فارغ است
عکس ‌کس دردسر آپیبه نیست

داغ عشقیم از مقیمان دلیم
حلقهٔ ما بر در آیینه نیست

دوستان باید غم دل خورد و بس
فهم معنی جوهرِ آیینه نیست

کدخدای وهم تاکی نبشتن
خانه جز بام و در آیینه نیست

ذوق پیدایی نگیرد دامنم
محو زانو را سرآیینه نیست

خودنمایی تا به ‌کی هشیار باش
عالم است این منظر آیینه نیست

تردماغ شرم تحقیق خودیم
ورنه می در ساغر آیینه نیست

دل بپرداز از غبار ما و من
بیدل اینها زیور آیینه نیست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷۸۲

راحت‌ کجاست گر دلت‌ از خویش رسته نیست
درآتش است نعل سپندی‌که جسته نیست

جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم
بر ما مبند تهمت باری ‌که بسته نیست

دیوانهٔ تصرف دشت محبتم
خاری نیافتم‌که به پایی شکسته نیست

صد رنگ جیب غنچه وگاب واشکافتیم
رنگینیی به الفت دلهای خسته نیست

افسون حیرتم ز تو قطع نظر نکرد
پیچیده است رشتهٔ سازم‌ گسسته نیست

افسردگی به شعلهٔ همت چه می‌کند
خورشید زبر خاک هم از پا نشسته نیست

دل جمع‌ ‌کن‌، به حاصل اسباب پر مناز
گل را حضورغنچه درآغوش دسته نیست

در کارخانه‌ای ‌که شکست آب و رنگ اوست
کار دگر چو بستن دل دست بسته نیست

بیدل به طبع بیخود‌ی‌ات بوی راحتی‌ست
رنگی‌شکسته‌ای‌که به‌رنگ شکسته نیست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۳

رنگم درین چمن به هوس پر زننده نیست
یعنی پر شکسته به جایی رسنده نیست

عمری‌ست موج گوهر ما آرمیده است
نبض نگه به دیده حیران جهنده نیست

افتاده‌ایم در قدم رهروان بس است
ما راکه همچو آبله پای دونده نیست

گرد نیازم از سرکویت‌ کجا روم
بسمل اگر پری بفشاند پرنده نیست

حسرت به نام بوسه عبث فال می‌زند
نقش تبسمی به نگین تو کنده نیست

از حرص بی‌قناعتی خاکیان مپرس
تا نام بندگی است خدایی بسنده نیست

بگذار تا هوس پر و بالی زند به هم
آنجاکه جلوه است نظرها رسنده نیست

می‌تازد از قفای هم اجزای کاینات
این مشت خاک غیر عنان فکنده نیست

چون سایه باش یک قلم آیینهٔ نیاز
آن را که سجده جزو بدن نیست بنده نیست

چون صبح این دری ‌که به رویت‌ گشوده‌اند
پاشیدن غبار نفسهاست خنده نیست

ای بیکسی بنال به دردی‌که خون شوی
عمری‌ست رنگ باخته‌ایم وپرنده نیست

بیدل چه انتظار وکدام آرزوی وصل
چشم به خواب رفتهٔ بختم پرنده نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۴

مبتذل صبح و شام تازگی‌ آرنده نیست
مسخرهٔ روزگار آنقدرش خنده نیست

آینه در پیش‌ گیر محرم تحقیق باش
غیر ز خود رفتنت پیش توآینده نیست

وشت طور زمان لمعهٔ برق است وبس
علت‌ کوری‌ست‌ گر چشم تو ترسنده نیست

صافدلان فارغند شکوه ارهام چند
گر دلت از خود پر است آینه شرمنده نیست

درکف اخلاق تست رشتهٔ تسخیر خلق
غافل از احسان مباش هیچ کست بنده نیست

مصدر ایذای خلق در همه جا ناسزاست
گر همه در پرپاست !بله زببنده نیست

هیچکس از گل نچید رایحهٔ انفعال
خبث چه بو می‌دهد گر دهنت ‌گنده نیست

طبع حرون خم نزد جزبه در احتیاج
بی‌طلب‌کاه و جوگاو سرافکنده نیست

تخت سلیمان جاه پایهٔ قدرش هواست
دود دماغ حباب آن همه پاینده نیست

فقر به هرجاکشد دامن اقبال ناز
چرخ به صد طلسش پینهٔ یک زنده نیست

ای همه وهم و گمان در الم رفتگان
رشه‌کن و جامه در، یشم‌کسی‌کنده نیست

خواه دلت چاک زن خواه به سرخاک ریز
دهر ز وضع غرور بهر تو گردنده نیست

به ‌که دل منفعل از خودت آگه ‌کند
ور نه به پیشت ‌کسی آینه‌ دارنده نیست

بیدل از این چارسو عشوه ی دیگر مخر
غیر فنا هیچ جنس نزد حق ارزنده نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۵

در تکلم از ندامت هیچ‌کس آسوده نیست
جنبش لب یکقلم جزدست برهم سوده نیست

راحت آبادی که مردم جنتش نامیده‌اند
بی‌تکلف این سخن غیر از لب نگشوده نیست

گر زبان ز شوخی اظهار وادزدد نفس
صافی آیینهٔ مطلب غبار اندوده نیست

پاس ناموس سخن در بی‌زبانی روشن اسب
هیچ مضمونی درین صورت نفس فرسوده نیست

قطره‌ها از ضبط موج آیینه‌دارگوهرند
تا شود روشن‌که سعی خامشی بیهوده نیست

گفتگو بیدل دلیل هرزه‌تازیهای ماست
تا جرس فریاد داردکاروان آسوده نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۶

با دل تنگ است‌کار اینجا ز حرمان چاره نیست
گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست

زآمد ورفت نفس عمری‌ست زحمت می‌کشیم
خانهٔ ما را ازین ناخوانده مهمان چاره نیست

دشت تا معموره یکسر از غبار دل پر است
هیچ‌کس را هیچ‌جا زین خانه ویران چاره نیست

تا نفس باقی‌ست باید چون نفس آواره زیست
ای سحر بنیاد از وضع پریشان چاره نیست

سعی تدبیر سلامت هم شکست دیگر است
در علاج زخم خار از چین دامان چاره نیست

دامن خود نیز باید عاقبت از دست داد
کف به هم ساییدن ازطبع پشیمان چاره نیست

جرأت پیری چه مقدار انفعال زندگی‌ست
پشت‌دستی هم‌گر افشاری ز دندان چاره نیست

آدم از بهر چه گندم‌گون قرارش داده‌اند
یعنی این ترکیب را از حسرت نان چاره نیست

آگهی‌گرد دو عالم شبهه دارد درکمین
تا نگه باقی‌ست از تشویش مژگان چاره نیست

کارها با غیرت عشق غیور افتاده است
ششجهت دیدار و ما را ازگریبان چاره نیست

عمرها شد در کفنت رنگ حنا آیینه است
گر نیاید یادت ازخون شهیدان چاره نیست

برق تازی با رم هر دره دارد توأمی
ی خراب لیلی از سیر غزالان چاره نیست

شامل‌است اخلاق‌حق با طو‌ر خوب‌و زشت خلق
شخص دین را بیدل ازگبرو مسلمان چاره نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۷

خط‌خوبان هم‌،حریف طبع وحشت‌پیشه نیست
تخم شبنم، از رگ‌گل‌، در طلسم ریشه نیست

پیری‌ام‌، راه فنا، بر زندگی هموارکرد
بیستون عمر را، جز قامت خم‌، تیشه نیست

دستگاه معنی ن‌ازک‌، سخن را، پور است
جوهر این تیغ‌، جز پیچ و خم اندیشه نیست

پای در دامن‌کشیدن نشئهٔ جمعیت است
بادهٔ ما را، چو شبنم‌، احتیاج شیشه نیست

ساز هستی یک قلم آماده برق فناست
مشت‌خاشاکی‌،‌که نتوان‌سوختن‌، در بیشه‌نیست

آب‌گردیدیم‌، به هرگل‌که چشمی دوخیتم
شبنم ما را، به غیر ز خودگدازی پیشه نیست

دل ز مقصد غافل و آنگاه لاف جستجو
شرم‌دار از معنی لفظی که در اندیشه نیست

پیکرخم‌گشته انشا می‌کند موی سفید
موج جوی شیر بی‌امداد آب‌تیشه نیست

از سرافتاده پا برجاست بنیادم چو شمع
نخل تسلیم مر غیرازتواضع ریشه نیست

بیدل از خویشان نمی‌باید اعانت خواستن
مومیایی چاره‌فرمای شکست شیشه نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۸

خواجه تاکی باید این بنیاد رسوایی‌که نیست
برنگینها چند خندد نام عنقایی‌که نیست

دل فریبت می‌دهد مخموری و مستی‌کجاست
د‌ر بغل تا چند خواهی داشت مینایی‌که نیست

خلق غافل درتلاش راحت از خود می‌رود
ناکجا آخر برون آرد سر از جایی‌که نیست

هرچه بینی در جنون زار عدم پر می‌زند
گرد ما هم بال می‌ریزد به صحرایی‌که نیست

ملک هستی تا عدم لبریز غفلتهای ماست
گر بفهمدکس همین دنیاست‌عقبایی‌که‌نیست

بیش از آن‌کز وهم دی آیینه زنگاری‌کنید
در نظرها روشن است امروز، فردایی‌که نیست

نرگسستانهاست هرسو موجزن اما چه سود
کس چه‌بیند زین چمن بی‌چشم بینایی‌که نیست

همتی نگشود بر روی قناعت چشم خلق
کثرت ابرام برهم بست درهایی‌که نیست

زحمت تحقیق ازین دفتر نباید خواستن
لب به‌هم آوردنی می‌خواهدانشایی که نیست

آنقدر از خودگذشتنها نمی‌خواهد تلاش
چشم بستن هم پلی دارد به دریایی‌که نیست

در خیال آباد امکان ازکجا آتش زدند
عالمی راسوخت حیرت در تماشایی‌که نیست

هوش اگر داری ز رمزکن‌فکان غافل مباش
زان دهان بی‌نشان‌گل‌کرده غوغایی‌که نیست

بیدل این هنگامهٔ نیرنگ داغم‌کرده است
خار شد رنج تعلق باز در پایی‌که نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 79 از 283:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA