ارسالها: 7673
#791
Posted: 4 Jun 2012 14:04
غزل شمارهٔ ۷۸۹
ز انقلاب جسم، دل بر ساز وحشت هاله نیست
سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست
درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست
جز دل فرهاد و مجنون هر چه کاری لاله نیست
پرتو هر شمع، در انجام، دودی میکند
کاروان گر خود همه رنگ است، بیدنباله نیست
عذر مستان گر فسون سامری باشد چه سود
محتسب خرکره است، ای بیخودانگوساله نیست
از غبار کسوت آزاداند مجنونطینتان
غیر طوق قمری اینجا یک گریبان هاله نیست
صورت دل بستهایم، از شرم باید آب شد
هیچ تدبیری حریف انفعال ژاله نیست
سرمه جوشانده ست عشق ، از ما تظلم حرف کیست
در نیستانی که آتش دیده باشد ناله نیست
هرکجا جوش جنون دارد تب سودای عشق
بیدل ایننه آسمان سرپوش یک تبخاله نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#792
Posted: 4 Jun 2012 14:05
غزل شمارهٔ ۷۹۰
هیچکس جز یأس، غمخوار من دیوانه نیست
بر چراغ داغ غیر از سوختن پروانه نیست
چشمهٔ داغی به ذوق سوختن جوشیدهام
آب چون خورشید غیر از آتشم در خانه نیست
کی شود برق نگه دام شکستنهای اشک
رفتن از خویش است اینجا بازی طفلانه نیست
شیوه مجنون ز وضع نامداران روشن است
سنگ بر سرکی زند خاتم اگر دیوانه نیست
عمرها شد در خیال نفی هستی سرخوشیم
باده ما جز گداز شیشه و پیمانه نیست
هر نفس فرصت پیام مژدهٔ دیدار اوست
صد مژه بر خواب پا باید زدن افسانه نیست
دل به انداز غبار ناله از خود رفته است
ریشهٔ ما هرقدر بر خویش بالد دانه نیست
داغ نیرنگ تغافل مشربیهای دلم
عالمی ناآشنا میگردد و بیگانه نیست
ای هجوم بیخودی رحمی که در ضبط شعور
لغزش واماندهٔ ما آنقدر مستانه نیست
بیدل ارباب تماشا از تحیر نگسلند
چشم را غیر از نگه پیداست شمع خانه نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#793
Posted: 4 Jun 2012 14:05
غزل شمارهٔ ۷۹۱
آزادگی، غبار در و بام خانه نیست
پرواز طایریست که در آشیانه نیست
هرجا سراغ کعبهٔ مقصود دادهاند
سرها فتاده بر سر هم آستانه نیست
شمع و چراغ مجلس تصویر، حیرت است
درآتشیم و آتش ما را زبانه نیست
داد شکست دلکه دهد تا فغانکنیم
پرداز موی چینی ما کار شانه نیست
واماندهٔ تعلق رزق مقدریم
دام و قفس به غیر همین آب و دانه نیست
طبع فسرده شکوهٔ همتکجا برد
در خانه آتشیکه توان زد به خانه نیست
امشب به وعدهای که ز فردا شنیدهای
گرآگهی مخسب قیامت فسانه نیست
جایی که خامشان، ادب انشای صحبتاند
آیینه باش! پای نفس در میانه نیست
مردان، نفس به یاد دم تیغ میزنند
میدان عشق، مجلس حیز و زنانه نیست
ما را به هستی و عدم وهم چونشرار
فرصت بسیست لیک دماغ بهانه نیست
خفتهستگرد مطلب خاک شهید عشق
گر خون شودکه قاصد از اینجا، روانه نیست
بیدل اگر هوس ندرد پردهٔ حیا
وحدتسرای معنیات آیینه خانه نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#794
Posted: 4 Jun 2012 14:05
غزل شمارهٔ ۷۹۲
اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست
آنکهگرد بادهگردد جز خط پیمانه نیست
از نشاطدل چه میپرسیکه مانند سپند
غیر دود آه حسرت ریشهٔ این دانه نیست
اضطراب دل چو موج ازپیکر ما روشن است
طرهٔ آشفتگی را احتیاج شانه نیست
هرقدر خواهد دلت اسباب حسرت جمعکن
چونکمان اینجا بهجز خمیازهرختخانه نیست
حسنش از جوش نظرها دارد ایجاد نقاب
دامن فانوس شمعش جزپرپروانه نیست
چونگل از دور فریب زندگی غافل مباش
رنگمیگردد دریناینجا ساغر و پیمانهنیست
هرچه از چشم بتان افتد غبار عاشق ست
اشکگرم شمع جز خاکستر پروانه نیست
بهر نسیان غفلت ذاتی نمیخواهد سبب
از برای خواب مخمل حاجت افسانه نیست
بر امید الفت از وحشت دلی خوش میکنیم
آشنای ماکسی جز معنی بیگانه نیست
جان پاک از قید تن بیدل ندامت میکشد
گنج را جز خاک بر سرکردن از ویرانه نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#795
Posted: 4 Jun 2012 14:06
غزل شمارهٔ ۷۹۳
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست
رنگ میگردد بهگرد شمع ما پروانه نیست
از نفسها نالهٔ زنجیر میآید بهگوش
در جنونآباد هستی هیچکس فرزانه نیست
بسکه یادت میدهد پیمانهٔ بیهوشیام
اشک هم در دیدهام بیلغزش مستانه نیست
غیر وحشت کیست تا گردد مقیم خانهام
سیل هم بیش از دمی مهمان این ویرانه نیست
گریهٔ شبنم پی تسخیر گل بیهوده است
طایران رنگ را پروای آب و دانه نیست
بهره از کسب معارف کی رسد بیمغز را
سرخوشیاز نشئهٔ می قسمت پیمانه نیست
سیل اشکم در دل شبنم نفس دزدیده است
از ضعیفی ناله در زنجیر این دیوانه نیست
زبنهار ایمن مباش از ظالم کوته زبان
میشکافد سنگ را آن ارهکش دندانه نیست
هرگز افسون مژه بر هم زدن نشنیدهایم
ما سیهبخان شبی دارپم لیک افسانه نیست
عمرها چون سرمه گرد چشم او گردیدهایم
مستی انشا نامهٔ ما بیخط پیمانه نیست
شور ما چون رشتهٔ ساز از زبان نیستیست
نغمهها مینالد اما هیچکس در خانه نیست
عشرتمبیدل نهبریکدور موقوفاست و بس
اشک خواهد سبحه گردانید اگر پیمانه نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#796
Posted: 4 Jun 2012 14:06
غزل شمارهٔ ۷۹۴
صافطبعان را غمی از خار خارکینه نیست
زحمت مژگان به چشمگوهر و آیینه نیست
در زراعتگاه امکان بسکه بیم آفت است
خلق را چون دانهٔگندم دلی در سینه نیست
فیل صاحبمنصب است و گاو و خر روزینهدار
فخر انسانی ز روی منصب و روزینه نیست
قسمت منعم ز دنیا بند وسواس است و بس
قفلرا جز عقدهٔه دل حاصل ازگنجینه نیست
ابر دارد در نمد آیینهٔ گلزار را
پنبهٔ داغم به غیر از خرقهی پشمینه نیست
مشکل است آیینه از زنگ صفا پرداختن
گر همهسنگاستدلفارغز مهر وکینه نیست
جز خیالت دلنشین ما نگردد نقش غیر
عکس چون حیرت مقیم خانهٔ آیینه نیست
در محبت رهنورد جاده ی دردیم و بس
چون سحرجولان ما بیرون چاک سینه نیست
پی نبرد اندیشه بر بطلان احکام نفس
سالها رفت از خود و تقویم ما پارینه نیست
چند روزیشد به هستی ریشه پیداکردنت
میتوان کند از زمین کاین نخل پر دیرینه نیست
بهر درد بینوایی صبرتسکین است و بس
دست بر دل زن که دیگر دلق ما را پینه نیست
سعد و نحسدهربیدلکی دهد تشویش ما
همچو طفلان کار ما با شنبه و آدینه نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#797
Posted: 4 Jun 2012 14:06
غزل شمارهٔ ۷۹۵
طاس این نرد اختیاری نیست
هرچه آورد اختیاری نیست
بر هوا بستهاند محمل ما
کوشش گرد اختیاری نیست
همه مجبور حکم تقدیریم
کرد و ناکرد اختیاری نیست
از بهار و خزان عالم رنگ
سرخ تا زرد اختیاری نیست
اتفاق بلندی و پستو
چون زن و مرد اختیاری نیست
معنی آوردش آمدی دارد
غزل و فرد اختیاری نیست
اینکه با بیدلان نمیجوشی
ای دلت سرد اختیاری نیست
گر وصال است و گر فراق خوشیم
چه توان کرد اختیاری نیست
بیدل از شیونم مگوی و مپرس
نالهٔ درد اختیاری نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#798
Posted: 4 Jun 2012 14:07
غزل شمارهٔ ۷۹۶
از ره و منزل تحقیق اگر دوری نیست
جستن خانهٔ خورشید بجزکوری نیست
گرد هرکوچه علمدار جنون دگر است
نیست خاکیکه در او رایت منصوری نیست
هر طرف واگری عجز و غنا بالگشاست
دهرجز محشرعنقایی و عصفوری نیست
چند خواهی دل از اسباب تعین برداشت
دوش اقبال ازل قابل مزدوری نیست
همه جا انجمنآرایی شیراز دل است
معنی از عالمکشمیری ولاهوری نیست
زین عرضها نتوان صاحب جوهرگردید
نازچینی مفروشیدکه فغفوری نیست
ای بسا دیدهکه تر میکندش دود غبار
نم اشک جعلی رشحهٔ ناسوری نیست
دل بیدرد ز نیرنگ خیالات پر است
سرخوشکاسهٔ بنگی، میات انگوری نیست
استخوانبندی بحث و جدل از ما مطلب
چینی مجلس خامشنفسان غوری نیست
حرص مفرط دل ما میگزد از شیرینی
ورنه این بزم طرب پردهٔ زنبوری نیست
غافل از زمزمهٔ راز نباید بودن
شور ناقوس دل است این نی طنبوری نیست
همه را اطلس افلاکگرفتهست به بر
جامهٔ نیلی ماتمزدگان سوری نیست
تحفهٔ عجزی اگرهست خموشی دارد
لب اظهارگشودنگل معذوری نیست
بر شکست توبنای دو جهان موقوف است
گرتو ویران نشوی عالم معموری نیست
حسرت عمرتلفکرده نشاید بیدل
بادهگرخاک خورد قابل مخموری نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#799
Posted: 4 Jun 2012 14:07
غزل شمارهٔ ۷۹۷
فریاد که در عالم تحقیق کسی نیست
یک خانهٔ عنقاست که آنجا مگسی نیست
با عقل چه جوشیمکه جز وهم ندارد
از عشق چه لافیم که بیش از هوسی نیست
گر دل بتپد غیر نفس کیست رفیقش
ور چشم پرّد جز مژه امید خسی نیست
حیرت ز رفیقان سفرکرده چه جوید
دیدیم که رفتند و صدای جرسی نیست
بر وعده دیدار که فرداست حسابش
امروز چه نالیم نفس همنفسی نیست
ای کاش دمی چند گرفتار توان زیست
اما چه توان کرد که دام و قفسی نیست
بر بیکسی کاغذ آتش زده رحمی
کاین قافله را غیر عدم پیش و پسی نیست
چون شمع به امید فنا چند توان سوخت
ای باد سحر غیر تو فریادرسی نیست
بیدل الم و عیش خیالات تعین
تا چشمگشایی که گذشتهست و بسی نیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#800
Posted: 4 Jun 2012 14:08
غزل شمارهٔ ۷۹۸
سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست
سرسبزی این مزرعه را برق گیاهیست
بیجرأت بینش نتوان محو تو گشتن
سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست
کی سد ره اشک شود، دامن رنگم
گر کوه بود در دم سیلش پر کاهیست
جز صیقلی آیینهٔ آب ندارد
هرچندکه سرو لب جو، مصرع آهیست
عزتطلبی، جوهر تسلیم به دست آر
اینجا خم طاعت، شکن طرف کلاهیست
تا چند زند لاف بلندی، سرگردون
این بیضه به زبر پر پرواز نگاهیست
بر حاصا دنیا چفدر ناز توانکرد
سرتاسر این مزرعه یک مشت گیاهیست
فرش در دل شو،که درین عرصه نفس را
از هرزهدوی خانهٔ آیینه پناهیست
زین هستی بیهوده صوابی که تو داری
گر جرم تصور نکنی سخت گناهیست
فال سر تسلیم زن و ساز قدم کن
تا منزل رحت زگریان نو رآهیست
بیدل پی آن جلوه که من رفته ام ازخویش
هر نفش قدم، صورت خمیازه آهیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن