ارسالها: 7673
#801
Posted: 4 Jun 2012 14:08
غزل شمارهٔ ۷۹۹
عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست
در هر مکان چو نقش نگین جای من تهیست
بیحرف ساز صوت و صداگل نمیکند
زین جا مبرهن است که این انجمن تهیست
چشمحریص و سیری جاه، این.چه ممکن است
هرچند شمع نور فشاند لگن تهیست
این خانهها که خار و خس انبار حرص ماست
چون حلقههای در همه بیرفتن تهیست
بر رمز کارگاه سخن پی نبردایم
تاکی زبان زپرده بگوید دهن تهیست
ضبط نفس غنیمت عشرت شمردنست
گر بوی گل قفس شکند این چمن تهیست
عمریست گوش خلق ز افسون ما و من
انباشتهست پنبه و جای سخن تهیست
ناموس شمع کشته به فانوس واگذار
دستی کز آستین به در آرم ز من تهیست
می در قدح ز بیکسی شیشه غافل است
چندانکه غربت است پر از ما، وطن تهیست
نتوان به هیچ پرده سراغ وصال یافت
بیدل ز بوی یوسف ما پیرهن تهیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#802
Posted: 4 Jun 2012 14:08
غزل شمارهٔ ۸۰۰
بیساز انفعال سراپای من تهیست
چون شبنم ازوداع عرق جای من تهیست
نیرنگ عالمی به خیالم شمردهگیر
صفر ز خودگذشتهام اجزای من تهیست
رنگی ندارد آینهٔ مشرب فنا
ازگرد خوا دامن صحرای من تهیست
دل محو مطلق است چه هستیکجا عدم
از هرچه دارد اسم معمای من تهیست
چون صبح بالی از نفس سرد میزنم
عمریست آشیانهٔ عنقای منتهیست
از نقد دستگاه زیانکار من مپرس
امروز من چوکیسهٔ فردای من تهیست
چون پیکر حبابم از آفت سرشتهاند
از مغز عافیت سر بیپای من تهیست
یارب نقاب کس ندّرد اعتبار پوچ
از یک حباب قالب دریای من تهیست
تاکی فروشم از عرق شرم جام عذر
چشمش خمار دارد و مینای منتهیست
بیدل سرمحیط سلامت چه موج وکف
تا او بجاست جای تو و جایمنتهیست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#803
Posted: 4 Jun 2012 14:09
غزل شمارهٔ ۸۰۱
برگ طربم عشرت بیبرگ و نواییست
چون آبله بالیدنم از تنگقباییست
در قافلهٔ بی جرس مقصد تسلیم
بیطاقتی نبض طلب هرزهدراییست
کو شور جنونیکه اسیران ادب را
در دام و قفس حسرت یک ناله رهاییست
فرش در دل باشکزینگوشهٔ الفت
هرجا روی از آبلهٔ پاکف پاییست
آرایشگل منت مشاطه ندارد
بیساختگیهای چمن حسن خداییست
خلوتگه وصل انجمنآرای دویی نیست
هشدارکه اندیشهٔ آغوش جداییست
تا رنگ قبولی به دل از نقش تمناست
گر خود همه آیینه شویکارگداییست
ای خاکنشینکسب ادب مفت سفالت
اندیشهٔ چینی مکن این جنس خطاییست
آنجاکهگل حسن حیاپرور نازست
سیر چمن آینه هم دیدهدراییست
فریادکه یک عمر غبارنفس ما
زد بال و ندانست که پروازکجاییست
کو صبروچه طاقتکه به صحرای محبت
در آبله پاداری و در ناله رساییست
اندیشه چمن طرحکن سجدهٔ شوقیست
امروز ندانم کف پای که حناییست
چون اشک من و دوش چکیدن چه توانکرد
سرمایهٔ اول قدمم آبلهپاییست
مجموعهٔ امکان سخنی بیش ندارد
بیدل مرو از راهکه این ساز نواییست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#804
Posted: 4 Jun 2012 14:09
غزل شمارهٔ ۸۰۲
در ربط خلق یکسر ناموسکبریاییست
چونسبحه هر اینجا در عالم جداییست
منعم به چتر و افسر اقبال میفروشد
غافلکه بر سر ما بیسایگی هماییست
وارستگی ایاغیم، بیوهم باغ و راغیم
صبح فلک دماغیم بر بام ما هواییست
دارد جهان اقبال، ادبار در مقابل
بر خودسری مچینید هرجا سریست پاییست
آرام و رم درین دشت فرق آنقدر ندارد
در دیده آنچهکوهیستدرگوشها صداییست
آوارهٔ خیالات دل بر چه بندد آخر
گر عشقبینیازستدر حسن بیوفاییست
زینورطهٔ خجالت آسان نمیتوان رست
چون شمع زندگی را در هر عرق شناییست
در خورد سختجانی باید غم جهان خورد
ترکیب وسع طاقت معجون اشتهاییست
بیمایگان قدرت شایستهٔ قبولند
دست شکسته بارش برگردن دعاییست
گوش تظلم دل زین انجمنکه دارد
دنیا گذرگهی بهند پنداشتیم جاییست
گلزار بیبریها وارستگی بهار است
درگرد موی چینی فریاد سرمهساییست
بیدلکجا بردکس بیداد بیتمیزی
در سرنگونی بید هم برگ پشت پاییست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#805
Posted: 4 Jun 2012 14:31
غزل شمارهٔ ۸۰۳
ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست
که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست
نه گلشنیست به پیش نظر، نهدشت و نه در
بلندی مژه اث منظر خودآراییست
بهار رمز ازل تا چه وقتکیرد رنگ
هنوز نغمهٔ نی تشنهٔ لب ناییست
مگیر ز غیب برآییم تا عیان گردیم
ز خود نشان چه دهد قطرهای که دریاییست
ز ذات محض چه اسما که برنمیآییم
جهان وهم و گمان فطرت معماییست
دل از تکلف هستی جنوننمایی کرد
نفس در آینه رنگ بهار سودایی ست
به بلزم وصل جنون ناگزبر عشه افتاد
ز منع بلبل ادب کن بهار سودایی ست
کس به ستر عیوب نفس چه چارند
غبار نیستی آیینهایم و رسواییست
لطافتیست به طبع درشتی آفاق
مقیم پرده سنگ انتظار میناییست
شکست بام و دری چند میکند فریاد
که از هوا بهدر آیید خانه صحراییست
به عرض نیم نفس کس چه گردن افرازد
حباب ما عرق انفعال پیدایی ست
تو هم دری چو شرر واکن و ببند، بس است
به کارخانهٔ فرصت، عدم تماشایی ست
فتادهایم به راهت چو سایه جبهه به خاک
ز پش ما به تغافل زدن چه رعناییست
رعونتی به طبعت که چون غبار سحر
اگر به باد روی پیشت اوجپیماییست
تلاش کعبه و دیرت نمیرود بیدل
بهشت و دوزخخویشی خیال هرجایی ست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#806
Posted: 4 Jun 2012 14:33
غزل شمارهٔ ۸۰۴
هرچند درین گلشن هرسو گل خودروییست
از خون شهیدانت در رنگ حنا بوییست
از سلسلهٔ تحقیق غافل نتوان بودن
طول امل آفاق از عالم گیسوییست
ای چرخ سر ما را پامال جفا مپسند
این لوح خط تسلیم از خاک سر کوییست
توفیق رسا عشق است، ما را چه تواناییست
یازیدن هر دستی از قوت بازوییست
بیجهد هلال اینجا مه نقش نمیبندد
ایجاد جبین ما وضع خم زانوییست
شام و سحر عالم تا صبحدم محشر
زین خواب که ما داریم گرداندن پهلوییست
هرسو نظر افکندیم دل کوشش بیجا داشت
عالم همه در معنی فریاد جنونخوییست
تفریق حق و باطل مصنوع خیالات است
گر خط نکند شوخی هر پشت ورق روییست
فرصت نشناسانیم ما بیخردان ورنه
هر من که به پیش ماست تا دم زدهایم اوییست
هیچ است میان یار اما چه توانکردن
از حیرت موهومی بر دیده ی ما، موییست
جاییکه غرور اوست از ماکه نشان یآبد
در بادیهٔ لیلی، مجنون رم آهوییست
بیدل به تواضعها، صید دل ماکردی
ما بندهی این وضعیم کاین صورت ابروییست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#807
Posted: 4 Jun 2012 14:35
غزل شمارهٔ ۸۰۵
گرمرفتاری که سر در راه آن یکتا گذاشت
گام اول چون شرر خود را به جای پاگذشت
وارث دیگر ندارد دودمان زندگی
هرکهحسرتبرد اپنجا عبرتیبر ماگذاشت
درتماشای تو چون آبینه از جنس شعور
آنچه با ما بود حیرت بود و چشمی واگذاشت
الوداع ای نغمهٔ فرصت، کز افسون امل
عشرت امروز ما بنیاد بر فردا گذاشت
بینیازیهای یأس از بهر ما سامان نکرد
آنقدر دستی که نتوان دامن دلها گذاشت
بعد ازین دربند گوهر خاک میباید شدن
قطر ما رقص موجی داشت در دریاگذاشت
درگداز خود چو اخگر فیض مرهم دیده ایم
میتوان خاکستر ما را به داغ ما گذاشت
همت ما را دماغ بینشانی هم نبود
خودنمایی اینقدر سر در پی عنقا گذاشت
سجده شکر فنا خاص جبین شمع نیست
هرکه طیکرد این بیابان سر به زیر پا گذاشت
جور طفلان هم بهار راحت دیوانه است
سر به سنگی مینهد گر دامن صحرا گذاشت
گر عروج آهنگی، از زندانگهگردون برآ
می سراپا نشئه شد تا دامن مینا گذاشت
شب ز برق بیخودی چونکاغذ آتشزده
سوختم چندانکه داغت بر تن من جاگذاشت
چو سپند از درد و داغ بیکسیهایم مپرس
دود آهی داشتم رفت و مرا تنها گذاشت
هرکه زد بیدل به سیر وادی حیرت قدم
گام اول حسرت رفتن چو نقش پا گذاشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#808
Posted: 4 Jun 2012 14:35
غزل شمارهٔ ۸۰۶
نیشی تا علم همت عنقا برداشت
کلهی بود که ما را ز سرما برداشت
ازگرانباری این قافلهها هیچ مپرس
کوه یک نالهٔ ما بر همه اعضا برداشت
وصل مقصد چهقدر شکر طلب میخواهد
شمع اینجا نتوانست سر از پا برداشت
زندگی فرصت درس شرر آسان فهمید
منتخب نقطهای از نسخهٔ عنقا برداشت
تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست
تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت
یک سر و این همه سودا چه قیامت سازیست
حق فرصت نفسی بود اداها برداشت
دوری فطرت از اسرار حقیقت ازلیست
گوهر این عقده جاوید ز دریا برداشت
اوج قدر همه بر ترک علایق ختم است
آسمان نیز دلی داشت ز دنیا برداشت
دور پیمانهٔ خودداری ما آخر شد
امشب آن قامت افراخته مینا برداشت
زین خرامی که غبارش همه اجزای دل است
خواهد ایینه سر از راه تو فردا برداشت
تیغ بیداد تو بر خاک شهیدان وفا
سرم افکند به آن ناز که گویا برداشت
سیر این انجمنم وقفگدازیست چو شمع
بار دوش مژه باید به تماشا بردشت
چقدر عالم بیدل به خیال آمدهایم
هرکه بر ما نظری کرد دل از ما برداشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#809
Posted: 4 Jun 2012 14:45
غزل شمارهٔ ۸۰۷
یک شبم در دل نسیم یاد آنگیسو گذشت
عمر در آشفتگی چون سر به زیر مو گذاشت
شوخی اندیشهٔ لیلی درین وادی بلاست
بر سر مجنون قیامت از رم آهوگذشت
هیچ کافَر را عذاب مرگ مشتاقان مباد
کز وداع خویش باید از خیال او گذشت
ای دل از جور محبت تا توانی دم مزن
ناله بیدرد است خواهد از سر آن کو گذشت
سیل همواری مباش از عرض افراط کجی
چین پیشانیست هرگه شوخی از ابرو گذشت
از سراغ عافیت بگذر که در دشت جنون
وحشت سنگ نشانها از رم آهو گذشت
عاقبت نقش قدم گردید بالینم چو شمع
بسکه در فکر خود افتادم سر از زانو گذشت
موج جوهر میزند هر قطره خون در زخم من
سبزهٔ تیغکه یارب بر لب این جو گذشت
بیتأمل میتوان طی کرد صد دریای خون
لیک نتوان، از سر یک قطره، آب رو گذشت
تا به خود جنبی نشانها بینشانی گشته ست
ای بسا رنگیکه در یک پر زدن از بو گذشت
بستر ما ناتوانان قابل تغییر نیست
موج گوهر آنقدر آسود کز پهلو گذشت
گر به این رنگ است بیدل کلفت ویرانهات
رحم کن بر حال سیلی کز بنای او گذشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#810
Posted: 4 Jun 2012 14:59
غزل شمارهٔ ۸۰۸
زان خوشهکه میناگری باغ عنب داشت
هر دانه پریخانه ی بازار حلب داشت
خورشید پس از رفع سحر پرده دری کرد
تاگرد نفس کم نشد این آینه شب داشت
یکتاییاش افسون ادب خواند بر اظهار
مقراض بیانگشت زبانیکه دو لب داشت
مفهوم نگردیدکه ما و من هستی
در خوابعدم اینهمه هذیانز چهتب داشت
بیتجربه مکشوف نشد نفرت دنیا
تا وصلدماغ همهکس حرص عزب داشت
از مشتری و زهره، نه رنگیست، نه بویی
این باغ همین خار و خس راس و ذنب داشت
چیزی ننمودیمکه ارزد به خیالی
تمثال ز آیینهٔ تحقیق ادب داشت
صد هرگز به امل هرزه شمردیم وگرنه
سر تا قدمشمع همین یکدو وجب داشت
گر بر خط تسلیم قضا سر ننهادیم
پیشانی بیسجدهٔ ما چین غضب داشت
دلگیرتر از منت مرهم نتوان زیست
زخمیکه لب از خنده ندزدید طرب داشت
بیدل دل هر ذره تپشخانهٔ آهیست
نایابی مطلب چقدر درد طلب داشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن