ارسالها: 7673
#811
Posted: 4 Jun 2012 15:00
غزل شمارهٔ ۸۰۹
جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت
انگشت زینهار به غربال آب داشت
خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شدهست
نه چرخ یک علامت صاد انتخاب داشت
بیرون نجست ازآتش دل سعی هیچکس
شور جهان چکیدن اشک کباب داشت
تا نقش ما غبارنشد برنخاستیم
کس پی نبرد صورت دیباچه خواب داشت
از پیکر خمیده، دل آسودگی ندید
این خانه پا ز حلقهٔ در در رکاب داشت
خاک فسرده بر سر ناموس اعتبار
گنجیست درخیالکهما راخراب داشت
صبح ازل همان عدمم بوده در نظر
در پنبهزار نیزکتان ماهتاب داشت
یارب تبسمکه زد این شیشهها به سنگ
تاریخت اشکم از مژه بویگلاب داشت
زین بزم، سر خوش دل مأیوس میرویم
پیمانهٔ شکستهٔ ماهم شراب داشت
دیدیم جلوهای که کس آنجا نمیرسد
ای حیرت آب شوکه تماشا نقاب داشت
امروز با هزارکدورت مقابلیم
رفت آن صفاکه آینه با ما حساب داشت
سودیم دست و ختم شد اظهار وهم وظن
علم و عمل درین دو ورق صدکتاب داشت
این تیرگیکه در ورق ما نوشتهاند
چون سایه نسخه در بغل آفتاب داشت
دست رد ازگشودن لبکرد یأس بیخت
دم نازدن دعای همه مستجاب داشت
از عرض احتیاج شکستیم رنگ شرم
آه از حیاکه رنگ رخ ما حباب داشت
بیدل به قلزمیکه تو غواص فطرتی
گوهرگره به رشتهٔ موج سراب داشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#812
Posted: 4 Jun 2012 15:00
غزل شمارهٔ ۸۱۰
جز خموشی هرکه دل بر ناله و فریاد داشت
شمع خود را همچو نی در رهگذار باد داشت
ای خوش آن عهدیکه در محراب چشم انتظار
اشک ما همگردشی چون سبحهٔ زهاد داشت
صید ما را حلقهٔ دام بلا شد عافیت
گوشهٔ چشمیکه با دل الفت صیاد داشت
خواب اگروحشت گرفت از دیدهٔ من دور نیست
خانهٔ چشمم چوگوهر آب در بنیاد داشت
بیخودی از معنی جمعیتم آگاهکرد
گردش رنگ اعتبار سیلی استاد داشت
کرد تعمیر اینقدرگرد خرابی آشکار
ورنه ویران بودن ما عالمی آباد داشت
این زمان محو فرامش نغمگیهای دلیم
جام ما پیش ازشکستنها ترنگی یاد داشت
از فنای ما مشو غافلکه این مشت شرار
چشم زخم نیستی در عالم ایجاد داشت
دوشکز سازعدم هستی ظهور آهنگ بود
نالهٔ ما هم نوای هرچه باداباد داشت
حیف اوقاتیکه صرفکوشش بیجا شود
تیشه عمری نوحه بر جانکندن فرهاد داشت
بال قمری این زمان بیدل غبار سرو نیست
گردوحشت پیش ازین هم هرکه بود آزاد داشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#813
Posted: 4 Jun 2012 15:01
غزل شمارهٔ ۸۱۱
حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت
جانکنیها، ریشهای در تیشهٔ فرهاد داشت
دل بهکلفت سخت مجبوراست از قسمت مپرس
آه از آن آیینهکز جوش نفس امداد داشت
بیتو در ظلمت سرای جسمکی بودی فروغ
پرتو مهرتو این ویرانه را آباد داشت
لخت دل را سد راه نالهکردن مشکل است
دست رد از برگگل نتوان به روی باد داشت
پیش ازآنکاندیشهٔ دام و قفس زهزن شود
طایر ما آشیان در خاطر صیاد داشت
عالمی بر باد رفت و ریشهٔ عجزم بجاست
ناتوانی بر مزاجم جوهر فولاد داشت
آنچه بر دل رفت از یاد برهمن زادهای
کافرمگر هیچکافر این قیامت یاد داشت
بردهام تا جلوهای نقب خرابیهای دل
این عمارت جای خشت آیینه دربنیاد داشت
یاد ایامی که در صحرای پرشور جنون
همچو موج سیل نقش پای من فریاد داشت
انتخابکلک صنع از حسن خطکردیم سیر
بیت ابرو درازل هرمصرع آن صاد داشت
یأس مطلب نالهٔ ما را نفسفرسا نکرد
بیبری این سرو را از ریشه هم آزاد داشت
بسکه پیکان بود بیدل غنچهٔ اینگلستان
زهرخند زخم چونگل خاطر ما شاد داشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#814
Posted: 4 Jun 2012 15:01
غزل شمارهٔ ۸۱۲
سعیجاه آرزوی خاک شدن در سر داشت
موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت
دل آزاد به پرواز خیالات افسرد
حفف ازآن خانهٔ آیینه که بام و در داشت
از هنر رنگ صفای دل ما پنهان ماند
صفحهٔ آینه ننگ از رقم جوهر داشت
امتیاز آینهپردازی تحصیل غناست
زین چمن گل به سر آن داشت که مشتی زر داشت
نشئهٔ ناز تعین می جام رمقی ست
سر بیگردن فرصت چو حباب افسر داشت
وحدت آن نیست که کثرت گرهش باز کند
نقطه مُهر عجبی بر سر این دفتر داشت
رنج دعوی نبری عرصهٔفرصت تنگ است
شررکاغذ آتش زده این محضر داشت
تا چو شک از مژه جستیم به خاک افتادیم
بال ما را عرق شرم رهایی تر داشت
دل نه امروز گرفتهست سر راه نفس
نشئه در خم به نطر آبلهٔ ساغر داشت
آسمان نیست که ما دل ز جهان برداریم
دل زمین است زمین راکه تواند برداشت
تا فنا موج نزد جوهر هستی گم بود
بعد پرواز عیان گشت که رنگم پر داشت
هر طرف میگذرم پیریام انگشتنماست
قد خم گشته به دوشم علمی دیگر داشت
همچو موج گهرم عمر به غلتانی رفت
فرصت لغزش پا تا به کجا لنگر داشت
گر به تحسین نگشاید لب یاران برجاست
در نیستان قلم، معنی ما شکر داشت
بیدل آشفتگی از طورکلام تو نرفت
این جنون سلسله یکسر خط بی مسطر داشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 6216
#815
Posted: 24 Jun 2012 20:00
غزل شمارهٔ ۸۱۳
برق آفت لمعه در بیضبطی اسرار داشت
نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت
نغمهٔ تار نفس بیمژدهٔ وصلی نبود
نبض دل تا میتپید آواز پای یار داشت
دور باش منع دیدن پیش ییش جلوه است
لنترانی برق چندین شعلهٔ دیدار داشت
گرد پروازی ز هستی تا عدم پیوسته است
کاروان ما همین شور جرس دربار داشت
چشم پوشیدیم یکسان شد بلند وپست دهر
عالمی را شوخی نظاره ناهموار داشت
گر دل ما شد تغافلکشته جای شکوه نیست
جلوهٔ یکتاییاش آیینهها بسیار داشت
چون حباب از نیستی چشمی به هم آوردهایم
در خرابی خانهٔ ما سایهٔ دیوار داشت
از مروت عزتگل را سبب فهمیدن است
سر شد آن پاییکه پاس آبروی خار داشت
تاگشودم چشمگرم احرام از خود رفتنم
شمع در تحریک مژگان شوخی رفتار داشت
با نسیم وصل واآمیختگرد هستیام
بوی پیراهن عبیر طرفهای درکار داشت
دوش حیرانم خیالت در چه فکرافتاده بود
از تحیر هر بن مویمگریبان زار داشت
دانهٔ تاکی به چندین خط ساغر ریشهکرد
درگداز سبحهٔ ما عالمی زنار داشت
چونگل شمعیم بیدل بلبل باغ ادب
شعلهٔ آواز ما جمعیت منقار داشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#816
Posted: 24 Jun 2012 20:01
غزل شمارهٔ ۸۱۴
شبکه شور بلبل ما ریشه درگلزار داشت
بوی گل در غنچه رنگ ناله در منقار داشت
نغمه جولان صید نیرنگ که زین صحرا گذشت
ترکش تیر بتان فریاد موسیقار داشت
رخصت یک جنبش مژگان نداد آگاهیام
حیرت اینحا خواب یا از دیدهای بیدار داشت
عقدهٔ محرومیِ کس فکر جمعیت مباد
تا پریشان بود دل، بویی ز زلف یار داشت
داغ بیدردی نشاند، آخر به خاک تیرهام
بود پر چتر گل، تا شمع در پا خار داشت
گر همه کفر است نتوان سر ز همواری کشید
سبحه را دیدیم طوف حلقهٔ زنار داشت
عجز همکافیست هرجا مقصد از خود رفتن است
سایه هستی تا عدم یک لغزشی هموار داشت
صفحهای آتش زدیم آیینهها پرداختیم
سوختن چندین چراغان چشمک دیدار داشت
بیگل صد انجمن بیپرده بود اما چه سود
التفات رنگ ما را درپس دیوار داشت
نارسابی صد خیال هرزه انشا کند
طینت بیکار، ما را بیشتر در کار داشت
عمرها شد چونگهر تهمتکش بیدردیام
یاد ایامی که چشمم یک دو شبنموار داشت
آسمانی از کف خاک اختراع غفلت است
بیدل از فخری که ما دارپم باید عار داشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#817
Posted: 24 Jun 2012 20:04
غزل شمارهٔ ۸۱۵
ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت
زبان خامهٔ ما هر چه گفت لغزش داشت
سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم
نهسن بود نهمینا، شکست نازشداشت
هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید
بهار رنگ چه مقدار ذوق گردش داشت
به یک نظر دو جهان از عدم برآوردی
گشاد آن مژهٔ ناز این چهکاوش داشت
از بن چمن به چه شوخی گذشتهای امروز
که رنگ شرم تو از بوی گل تراوش داشت
تغافل تو به نقد دماغ صرفه ندید
وگرنه دل هوس یک دو ناله ارزش داشت
به حیرتم چه فسون خواند عجزبسمل من
که جای خون، دم شمشیر یار ریزش داشت
منمکه بیخبر از آستان دل ماندم
ز دیر و کعبه مگو، سنگهم پرستش داشت
به جز خیال خزان هیچ نیست رنگ بهار
که غنچه ازپررنگ شکسته بالش داشت
هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل
کهاین بساط هوس آنچه داشتکاهش داشت
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....