انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 14 از 15:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  پسین »

ایران از روزنه تاریخ


زن

 
پدر زبان پارسی بعد از اسلام در ایران [ویرایش]

یعقوب لیث صفار نخستین کسی بود که زبان پارسی را ۲۰۰ سال پس از ورود اسلام به ایران، به عنوان زبان رسمی ایران اعلام کرد و پس از آن دیگر کسی حق نداشت در دربار او به زبانی غیر از پارسی سخن بگوید. دکتر محسن ابوالقاسمی در کتاب «تاریخ زبان فارسی» آورده‌است:«.... در سال ۲۵۴ هجری، یعقوب لیث صفار، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تاسیس کرد و زبان فارسی دری را زبان رسمی کرد که این رسمیت تا کنون ادامه دارد.» در منابع کهن نیز از این رویداد نام برده شده‌است. نویسنده «تاریخ سیستان» چنین روایت کرده‌است: یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مال‌های ایشان برگرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی: قد اکرم الله اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال و العدد. چون این شعر برخواندند او عالم نبود، در نیافت، محمدبن و صیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟» محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت.» فارسی، یا فارسی دری یعنی رسمی، دنباله پارسی میانه زردشتی است. تا عهد یعقوب لیث، زبان رسمی ایران یا حکومت‌های ایران، زبان عربی بود. یعقوب در سال ۲۵۴ هجری قمری زبان پارسی را رسمی کرد و زبان رسمی ایرانی است. پس از یعقوب هم سامانیان و آل بویه این زبان را گسترش دادند و از نابودی آن جلوگیری کردند، دولت سامانی به رواج زبان فارسی علاقه مند بود و دولت غزنوی، فارسی را در هندوستان رایج کرد. زبان فارسی در دربار مغولی هند، زبان رسمی بود. رواج فارسی در هند سبب شد زبانی به وجود آید به نام اردو که زبان رسمی دولت پاکستان شد و به الفبایی که از الفبای فارسی گرفته شده، نوشته می‌شود. زبانی که در هند، آن را هندوستانی می‌نامند و به الفبایی که از الفبای سنسکریت گرفته شده، نوشته می‌شود، با اردو یک منشأ دارد. سلجوقیان زبان فارسی را در آسیای کوچک رایج کردند. در دولت عثمانی زبان فارسی رایج بود. برخی از سلاطین عثمانی چون محمد فاتح و سلیم اول به فارسی شعر سروده‌اند. اما تسلط استعمار بر کشورهای شرق سبب شد که از رواج فارسی کاسته شود.
http://en.wikipedia.org/wiki/Ya%27qub-i_Laith_Saffari
     
  
زن

 
جنبش خرمدینان از جنبش‌های مهم اجتماعی مذهبی پس از اسلام در ایران و آغازگر جنبش جاویدان پور شهرک اواخر قرن دوم هجری قمری (۱۹۲-۲۰۱) بود که بعدها بابک پور مرداس معروف به خرمدین رهبری آن را بدست گرفت و بیش از ۲۲ سال ۲۰۱-۲۲۳ هجری قمری برابر با ۸۱۶ - ۸۳۸ میلادی در ناحیه آذربایجان و جبال که بعدها کردستان خوانده شد، و مناطق مرکزی ایران علیه اشغال گران عرب و خلفای اسلام رزمید، ولی عاقبت معتصم خلیفه عباسی با تزویر و نیرنگ اورا دربند کرد و بطرز فجیعی کشت.

http://en.wikipedia.org/wiki/Khurramites
     
  
زن

 
بابک مدتی پس از آن که به جانشینی جاویدان درآمد، [۵] یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، هم‌زمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیون قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد شد و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس[پانویس ۲] را به‌دست آورد.[۲۱] هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیخته‌ای از آیین زرتشتی و مزدکی بود.[۲۲] او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده‌است و او منجی است که روزی دوباره باز خواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد.[۲۱] قیام بابک نزدیک به بیست سال طول کشید. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و می‌توان گفت که قیام خرم‌دینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافتهٔ احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.[۲۲]

http://en.wikipedia.org/wiki/Babak_Khorramdin
     
  
زن

 
چه بر سر دختر بابك خرمدين آمد؟

خواجه نظام الملک در سیاستنامه خود می نویسد:

. . و معتصم خلیفه به مجلس شراب بر خاست و در حجره ای شد . زمانی در انجا بود ، پس بیرون آمد و شرابی یخورد و باز بر خاست و در حجره دیگر شد ، و باز بیرون آمد و شرابی بخورد ، و بارسوم در حجره شد ، و پس بیرون آمد و در گرمابه شد و غسل بکرد ، و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بگذاشت و به مجلس باز آمد ، و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود ؟ گفت نه .

گفت:
نماز شکر خدای عزوجل امروز مرا نعمتی ارزانی داشت که این ساعت از سه دختر بکارت بر داشتم که هر سه دختر ان دشمنان من بودند"

یکی دختر بابک ، دیگری دختر افشین و سومی دختر مازیار گبر

http://roshangar.posterous.com/16232546
     
  
مرد

 
فتنه مزدک
فردوسى میگويد: تو گر باهشى، راه مزدك مگير. چرا و چگونه «گرانمايه مردى دانش فروش» كه هنگام خشكسالى انبارهاى گندم را به روى مرد گشود، راهى در پيش مى گيرد كه به قول «گرديزى»: مردمان متحير گشتند و بر قباد (پادشاه ساسانى) بشوريدند. (زين الاخبار، ص 80 ) پاسخ شاهنامه چنين است:
ز چيزى كه گفتند پيغمبران همان دادگر موبدان و ردان
به گفتار مزدك همه كژ گشت سخن هاش ز اندازه اندر گذشت
بر او انجمن شد فراوان سپاه بسى كس به بى راهى آمد ز راه
بيراهه مزدك به دو چيز مى رسيد؛ يكى اينكه: فرومايگان را بر ضد بزرگان تشويق كرد و به نزد وى سفله با شريف درآميخت و راه غصب براى غاصب و راه ستم براى ستمگر باز شد. (تاريخ طبرى)
دوم اينكه: قباد را بدان كار به مباح زنان بر يكديگر و مال و فعل هاى زشت و مذموم اندر آورد... گفت: «به مال و زن و هرچه باشد اندر، مردم متساوى بايد و كس را بر كسى برترى نيست.» و خلقى تابع او شدند و درويشان را و جهال را سخت موافق بود اين مذهب. و قباد دين او را بپذيرفت كه مولع بود به زنان. (مجمل التواريخ) به نوشته آنتونی گيدنز :
خانواده از ديرباز منتقدان خود را داشته است. در قرن نوزدهم متفكران متعددى اين موضوع را مطرح كردند كه زندگى خانوادگى بايد با شكل هاى اشتراكى تر زندگى جايگزين شود. برخى از اين انديشه ها به مرحله عمل درآمد كه يكى از معروف ترين نمونه هاى آن اجتماع اونيدا (Oneida Community) در «نيوانگلند» آمريكا بود كه در نيمه قرن نوزدهم به وجود آمد. اين اجتماع بر پايه اعتقادات مذهبى «جان هامفرى نويس» استوار بود. همه مردان در اين اجتماع با همه زنان، پيمان ازدواج بسته بودند و همگى آنها پدر و مادران فرزندان اجتماع در نظر گرفته مى شدند. بعد از مشكلات اوليه، اين گروه گسترش يافت و شمار آن به 300 نفر رسيد و پيش از آنكه از هم بپاشد، تقريباً سى سال دوام داشت. (جامعه شناسى، ترجمه منوچهر صبورى) «كرين برينتون» در كتاب «كالبدشكافى چهار انقلاب» آورده است: بلشويك ها به چيزى بسيار بدتر از خانواده مى انديشيدند. از نظر آنها خانواده نهادى از رژيم پيشين بود كه با انواع عناصر مذهبى هم بافته بود و به ناگزير در كنش اجتماعى اش، محافظه كار بود. خانواده، آشيانه كوچك و كثيفى به شمار مى آمد كه خودخواهى، رشك، عشق به مالكيت و بى تفاوتى نسبت به نيازهاى بزرگ جامعه را مى پروراند. خانواده تلقين حماقت هاى كهن را در ذهن جوانان جايگزين نگه مى داشت. بلشويك ها مى بايست خانواده را درهم مى شكستند، طلاق را تشويق مى كردند و كودكان را وارستگى هاى راستين كمونيسم آموزش مى دادند.
فردوسى در شاهنامه از زبان مزدك مى سرايد:
زن و خانه و چيز، بخشيدنيست تهى دست كس با توانگر يكيست
زن و خواسته بايد اندر ميان چو دين بهى را نخواهى زيان
بدين دو بود رشك و آز و نياز كه با خشم و كين اندر آيد به راز
ساسانيان (به ويژه انوشيروان) كمونيسم را ديوانگى به شمار مى آوردند و مى دانستند كه پيامدى جز از هم گسيختگى اركان كشور ندارد.
امروزه كه نيمى از جهان، نظام كمونيستى را تجربه كرده به همان نتيجه اى رسيده كه ساسانيان پيشاپيش آگاه بودند. نظام ساسانى به مالكيت خصوصى و رقابت آزاد احترام مى گذاشت و در عين حال مردم را در برابر پيشامدهاى ناهنجار بيمه كرده بود (بدون دريافت حق بيمه) و نمى خواست در سرتاسر ايران يك فرد فقير و يك ده ويران باشد.
«جلال خالقى مطلق» بر اين باور است كه: نظريه مزدك نه تنها در شرايط اجتماعى آن زمان تحقق پذير نبود بلكه تا زمان ما همچنان تحقق پذير نبوده و نيست. حتى فرض اينكه روزى در جهان نظريه جامعه بى طبقه صورت عمل به خود گيرد، چنين جامعه اى از نظر نقش زن در آن، جامعه بى طبقه مزدك نخواهد بود؛ چرا كه در نظريه مزدك زن مانند خواسته در شمار نعمت هاى مادى جهان يعنى شىء به شمار مى رفت. به سخن ديگر نظريه اشتراك در خواسته و زن، اگر از نظر تقسيم ثروت حامل نويدهايى در رفع بى عدالتى هاى اجتماعى بود، از نظر اشتراك در زن گامى به عقب بود چون زنان حتى آن حقوقى را كه در چارچوب رسوم خانوادگى يا طبقاتى به دست آورده بودند، به كلى از دست می دادند... اگر مطمئن بوديم كه در اين انقلاب تنها اموال طبقه نسبتاً كوچك نژادگان بالا و توانگران بزرگ شهرى و روستايى به غارت رفته بود، مى گفتيم چون سود اين اقدام انوشيروان به گروه كوچكى رسيده بود، در نتيجه نبايد در نسبت عدل به انوشيروان چندان موثر بوده باشد. ولى اگر غارت اموال طى انقلاب ابعاد وسيع ترى از جامعه را فراگرفته بوده باشد و متوجه طبقه متوسط يعنى كارورزان شهرى و دكان داران و بازاريان و خرده مالكان روستا نيز شده بوده باشد، در اين صورت به همان نسبت نيز بازگرداندن احوال بر شهرت انوشيروان به دادگرى افزوده بوده است... بر طبق گزارش طبرى انوشيروان دستور مى دهد كه زنان ربوده شده بايد به خانه قبلى خود بازگردند؛ يعنى شوهران آنها موظف به پذيرفتن زنان خود هستند و در مورد دختران ربوده شده دستور مى دهد كه آنها آزادند كه با مردى كه آنها را ربوده، بمانند و يا مرد ديگرى را به شوهرى برگزينند و در صورت اخير مردى كه زن را ربوده است بايد مهر زن را به كسان او بپردازد. در مورد كودكان دستور مى دهد كه هر كودكى كه در اصل او در گمان هستند، متعلق به مردى باشد كه اكنون پيش او است و از او نيز ارث ببرد. (فصلنامه هستى، تابستان ۱۳۷۲ نوشتار: چرا انوشيروان را دادگر ناميده اند؟) كسانى كه گزارش هاى مورخان ايرانى را جعل و دروغ و تحريف خوانده اند، از اين حقيقت غافلند كه رسم اشتراك زنان، سابقه تاريخى داشته و از سوى ديگر مورخان كهن اروپايى كه سودى در اين رخداد نداشته اند نيز درباره آئين مزدك، آگاهى گرانبهايى دارند. براى نمونه «يوشع استى ليت» در كتابى كه حدود ۵۰۲ ميلادى نگاشته، مى نويسد كه: قباد پادشاه ساسانى، رسمى پليد را كه شعارش مشترك بودن زنان بود و به هر مردى اجازه مى داد تا با هر زنى كه مورد نظرش است، رابطه جنسى برقرار كند، احيا كرد. ديرى نگذشت كه تمام مشايخ ايرانى از قباد متنفر شدند زيرا بدين ترتيب پادشاه به زنان آنان اجازه زنا داده بود. «پروكوپيوس» يونانى كه در سال ۵۶۲ ميلادى درگذشت، در كتاب اول از مجموعه هشت جلدى خود آورده است: چندى كه از سلطنت قباد گذشت و قدرت وى در اداره امور كشور بسط يافت، برخى بدعت هاى تازه آورد كه از آن جمله بود: وضع قانونى راجع به مشترك بودن زن ها در ميان مردان ايرانی.
به نوشته «گيبون» مردم ايران از مزدك خشمگين و مايوس بودند زيرا وى حاصلخيزترين زمين ها و زيباترين زنان را براى استفاده پيروان خودش اختصاص داده بود.(E.Gibbon:Decline and Fall of the Roman Empire, 1776-1788)
«رحيم رئيس نيا» به رغم جانبدارى از مزدك و نهضت او اعتراف مى كند كه: گسترش دامنه نهضت چنان ناگهانى و غيرمنتظره بود كه اختيار اداره اش از همان نخستين روزها از دست رهبرى نهضت به در رفت... هر گروه شورشى به ابتكار خود عمل مى كرد و حمله و به آتش كشيدن و غارت كردن بى نقشه و حساب نشده، عموميت داشت. تلاش ها و اقدامات ناسنجيده، ناهماهنگى غريبى پديد آورده بود... ضعف نهضت ناشى از اين نكته بود: نداشتن هدف مشخص و سنجيده و نشناختن راه رسيدن به هدف. (از مزدك تا بعد، فصل اول) برخلاف عقيده اينگونه قلمزنان، موبد موبدان «مزدك بامدادان» با طرح و برنامه اى حساب شده بر آن بود تا با انقلاب سرخ خود جامعه ايرانى را به ماقبل تاريخ بازگرداند و در عين حال قدرت را قبضه كند. همان گونه كه در كتاب «پادشاهى در اسطوره و تاريخ ايران» آورده ام، مزدك عملاً شريك قباد در پادشاهى شد. در برابر عقايد آنارشيستى (دولت زدايى) مزدك، خسرو انوشيروان روشى را به كار برد كه چندين سده پس از او از زبان «هگل» مى شنويم: مبارزه ميان طبقات اجتماعى از طريق يك دولت كاملاً متمركز مى تواند بدل به يك رقابت همساز و منطقى شود كه به قدرت و رفاه ملى يارى رساند.
بنابراين هيچ خردمندى نمى تواند پشتيبان ديوانگى هاى مزدك باشد؛ موبدى كه به جاى اصلاحاتى راستين، دست به انقلابى قلابى زد! تناقض ميان بينش و منش مزدك چنان بوده كه «مهرداد بهار» را با «يك رشته اشكالات» و «معضل بزرگى در تحليل قضيه» روبه رو مى كند. وى با اشاره به شخصيت اشرافى- موبدى مزدك كه قادر بود با شاه رابطه مستقيم داشته باشد، مى نويسد: او به علت عقايد دينى خود كه دنباله عقايد مانوى است، بايد دشمن كشت و كشتار بوده باشد... بنابراين مشكل است او رهبرى عملى قيامى را در دست داشته باشد كه به كشتار وسيع مالكان مى انجامد... اين امر كه مزدك در تركيب جهان خدايان خود چنين ملهم از طبقات اشرافى اجتماع و موقعيت اجتماعى آنان است، مغاير است با اينكه فرض كنيم او كلاً طرفدار يك جامعه اشتراكى است... به عنوان يك مصلح اجتماعى سعى مى كند بين شاه، بين طبقه حاكم و دهقانان صلحى پديد آورد. او ظاهراً طرفدار اين است كه خونريزى و انقلاب درنگيرد و اربابان اشرافى به صورت يك طبقه محو نشوند و ضمناً دهقانان حقوقى مناسب به دست بياورند. (جستارى چند در فرهنگ ايران: ديدگاه هاى تازه درباره مزدك) اگرچه «مهرداد بهار» نيز مسئوليت هرج و مرج را به گردن توده ها انداخته و مزدك را از آشوب و خونريزى مبرا دانسته، اما تاريخ چيز ديگرى مى گويد.
در كتاب «سياست نامه» اثر «نظام الملك» آمده كه مزدك نقبى پنهانى به آتشكده زده و فردى را مامور كرده بود تا در زمان لازم از سوراخى كه به آتشدان راه داشت، به گونه اى پاسخ او را بدهد كه همگان خيال كنند آتش به سخن درآمده است. مزدك مى خواست انوشيروان را كه به مذهب او نگرويده بود، از ميان بردارد. او حتى از قباد پادشاه ساسانى خواست كه موبدى را كه اين پرسش ها را كرده بود و مزدك پاسخى برايش نداشت، گردن بزند:
چون حال ها ميان يكديگر مباح گردد، خيراتى كه كنند، مزد آن كه را باشد؟
تو زنان را مباح كرده اى. چون بيست مرد با يك زن گرد آيند و زن آبستن شود، فرزند كه را باشد!؟
خوشبختانه قباد از گردن زدن آن موبد كه به مناظره با مزدك برخاسته بود، خوددارى كرد و اين كار باعث شد كه مزدك، سوءقصدى بر ضد قباد ترتيب دهد كه خنثى شد. سرانجام نيرنگ مزدك فاش و او كشته مى شود. مزدك به پيروانش مى گفت: زنان را چون مال يكديگر شناسيد و هر كه را به زنى رغبت افتد، با او گرد آيد و رشك و حميت در دين ما نيست تا هيچ كس از لذات و شهوات دنياوى، بى نصيب نباشد(!) (سيرالملوك، فصل44) براى جلوگيرى از فروپاشى كشور بر اثر فتنه مزدك چند هزار مزدكى به كيفر مرگ مى رسند اما بعدها برخوردهاى ملايم ترى با آنان صورت مى گيرد.
«ابن مسكويه» در كتاب «تجارب الامم» آورده است كه خسرو انوشيروان از فردى (ظاهراً مزدكى) مى پرسد كه آيا كشتن شاه را روا مى دارد؟ و آن فرد پاسخ مى دهد: آرى، من كشتن تو و هر آن كسى كه دين ما را نپذيرد، روا مى دارم. «ابن مسكويه» در ادامه مى نويسد اما انوشيروان به كشتن آن فرد، فرمان نداد و تنها او را زندانى كرد. همچنين گروهى از اشراف كه دين ديگرى برگزيده و پنهانى مردم را به آن مى خواندند، به گفت وگو فراخوانده شدند و كسانى كه همچنان به تبليغات مغاير با آئين رسمى كشور مى پرداختند، تبعيد گشتند. دليل انوشيروان اين بود كه در صورت پراكنده دلى و اختلاف ميان مردم و به ويژه سپاهيان آن يكرنگى و پشتگرمى از ميان خواهد رفت و مايه شكست در جنگ با دشمنان خارجى خواهد شد. افزون بر اين در كتاب «تجارب الامم» آمده كه انوشيروان هيچ گاه مردمان ديگر مانند هنديان و روميان را به پيروى از دين و ملتى ديگر مجبور نكرد.
استاد «محمدى ملايرى» درباره انوشيروان نوشته است: وى يكى از پادشاهان بسيار معدودى است كه تمام طبقات مردم از سلطنت وى خشنود بوده، او را به نيكى ستوده و به خير و خوبى ياد كرده اند زيرا كارهاى بزرگ او در همه طبقات اجتماع ايران اثر نيك داشته است. وى در جنگ هاى با روم بيشتر فاتح بوده و پيروزى هاى بزرگى در برابر آن دولت به دست آورده است. ملايرى با اشاره به اينكه اصلاحات انوشيروان با رضايت و خشنودى طبقه زمين داران و برزگران و كشاورزان روبه رو شد، مى نويسد: پس از مرگ انوشيروان عصر او در تاريخ همچون عصر طلايى ايران شمرده مى شده و نام خسرو را جز با كلمه «انوشه روان» كه به منزله «جاويدروان» يا «شادروان» است، نمى برده اند... استاد «كريستين سن» روزگار خسرو انوشيروان را آغاز بزرگترين دوره تمدن ادبى و فلسفى ايران نوشته است و مدارك تاريخى نيز اين مطالب را تائيد مى كند... دوره انوشيروان گذشته از تاثيرى كه از جنبه عمومى در پيشرفت تمدن جهان داشته، از لحاظ فرهنگ ملى ايرانى نيز يكى از دوره هاى برجسته تاريخ ايران به شمار مى رود. چه در اين دوره سعى مى شد تا بار انديشه ها و نتيجه مطالعات ملت هاى مختلف به زبان فارسى ترجمه شود. (مجموعه تاريخ و فرهنگ ايران) با يك ديدگاه بى طرفانه و بخردانه مى توان دريافت كه نه مزدك، بلكه خسرو انوشيروان قهرمان ملى ايرانيان به شمار مى رفت. كسانى كه از تحريف تاريخ سخن مى گويند، ضمن توهين به شعور و شرافت تاريخ نگاران ايرانى و به ويژه فردوسى از اين واقعيت غافلند كه شاهنامه ها بر پايه قواعد تاريخ نگارى و به دور از تعصبات، نگارش و سرايش شده است. مزدكيان كه هم بسته با ديگران به سرنگونى شاهنشاهى ساسانى پرداختند، فرصتى مناسب داشتند تا به نگارش تاريخ خودساخته بپردازند. چرا آنان تاريخ مورد ادعاى هواداران امروزى شان را به ياد نسپردند تا به فاصله اى حدود نيم قرن (از مرگ مزدك تا سقوط ساسانيان) بنگارند؟ آن هم در شرايطى كه از مانوى ها با وجود سختگيرى ها و دشوارى ها، رساله ها و كتاب ها و نقل قول هاى زيادى به جاى مانده است. چرا حتى مورخان مسلمان كه مى بايست با ساسانيان دشمن بوده باشند، مزدك را نكوهش كرده اند؟ زمانى كه به گفته «مهرداد بهار» تا چند دهه پيش اندكى از روستاييان، آئين سالانه اشتراك زنان را داشته اند، چرا بايد درباره اين كردار منفى مزدك پرده پوشى شود؟
اينك نگاهى گسترده تر مى افكنيم به كژراهه مزدك كه قصد نابودى طبقات جامعه ساسانى و برقرارى جامعه بى طبقه مزدكى را داشت. در سده گذشته جامعه شناسان بزرگ جهان دريافته اند كه برابرى كامل ميان افراد يك جامعه پيشرفته و يا رو به رشد، غيرممكن است. به ويژه پس از آنكه كشورهاى بزرگى چون روسيه و چين با وجود پافشارى ها و كشتارهاى بسيار سرانجام از نظام كمونيستى دست كشيدند و دگرگونى هاى اجتماعى و اقتصادى كه منطبق با واقعيت بود، پديد آوردند. جامعه مورد ادعاى مزدك داراى ماهيتى ضدتمدن و ضدشكوفايى جامعه و كشور ايران بود زيرا مزدك با برقرارى جامعه بى طبقه مردم ايران را به دوران ماقبل تاريخ كشانيد. در اينجا بايسته است تا نكاتى چند از كتاب «اصول علم سياست» اثر «موريس دوورژه» را يادآور شويم:
مفهوم طبقه در عين حال هم بر نابرابرى وضع اجتماعى و هم بر خصيصه جمعى اين نابرابرى، مبتنى است؛ يعنى بر اين واقعيت كه آدمى از هنگام تولد در دسته اى جاى مى گيرد، حتى اگر هم بتواند بعدها از آن دسته به درآيد
اختلاف در سطح زندگى سبب ايجاد اختلاف در نوع زندگى (يعنى رفتار، رسوم، عادات و خلقيات) مى شود و اختلاف در نوع زندگى، احساس طبقاتى را نيرو مى دهد. ولى نوع زندگى تنها به سطح زندگى بستگى ندارد. مثلاً با درآمد مساوى، بقال و استاد و آوازخوان و بانكدار نوع زندگى مشابهى ندارند.
سرمايه دارى نوعى پيشرفت به سوى برابرى بوده است زيرا به فرد امكان آن را بخشيده كه به وسيله كار و هوش و امكانات خود آزادانه مزيت ها و امتيازاتى به دست آورده و سپس آنها را به اخلاف خود انتقال دهد حتى اگر از اسلاف خود آنها را دريافت نكرده باشد.
حتى در رژيم سوسياليستى هم نابرابرى ها فقط به صورت انفرادى باقى نمى ماند. طبقات هرگز كاملاً از ميان نمى روند زيرا فرزندان افراد مستعدتر كه بالاترين مشاغل جامعه را اشغال كرده اند، همواره امكانات بيشترى از پسران افراد كم استعداد دارند كه شاغل كارهاى پايين ترند.
برخلاف آنچه بارها از سوى افراد ناآگاه يا مغرض خوانده و شنيده ايم، ايران ساسانى داراى طبقات اجتماعى بود و نه جامعه طبقاتى به آنگونه كه در يونان و هندوستان و سرزمين هاى ديگر به چشم مى خورد. بارها شاهديم كه شاه ساسانى از ميان طبقه كشاورز و روستايى براى خود، همسر برمى گزيند. از سوى ديگر مردم سالارى كذايى مزدك كه هيچ فرقى ميان استعداد و تلاش مردم نمى گذاشت، محكوم به شكست در برابر شايسته سالارى ساسانيان بود. «اردشير بابكان» نظام ماندگارى را پايه نهاد كه بر مبناى آن هر كسى مى توانست در هر كارى كه شايستگى داشت به كسب درآمد بپردازد. شهرياران ساسانى به همه طبقات اجتماعى به ديده احترام مى نگريستند و به ويژه دبيران و دانشمندان از ارج والايى برخوردار بودند. در همين نظام است كه نوجوان گمنامى از شهر «مرو» به پاس هوش و شايستگى اش، همنشين خسرو انوشيروان مى شود و به نام «بزرگمهر» ماندگار مى گردد.بر آن نيستم كه از ساسانيان، سيمايى يكسره مثبت بسازم زيرا هر سلسله و پادشاهى داراى كژى ها و كاستى هايى بوده است. اما نمى توان در برابر دروغ ها و ناسزاهاى ناشايست نيز بى تفاوت ماند و از حقيقت تاريخى دفاع نكرد. داورى درست آن است كه هر كدام از خوبى ها و بدى ها را در يك كفه ترازو نهاد و سپس دريافت كه كدام كفه سنگين تر است و تاريخ به ما مى گويد كه كفه مردم دوستى و ميهن پرستى ساسانيان بسى سنگين تر است.


به کوشش اميدعطايى فرد نویسنده و پژوهشگر تاریخ ایران , برداشت این نوشتار با ذکر نام آزاد است
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
زن

Princess
 
نقش ایرانیان در استقلال هندوستان

در سال 1940 (هفت سال قبل از استقلال هندوستان) یکی از افسران بلند پایه انگلیس به رابیندرانات تاگور (شاعر برجسته هندوستان) گفت : در زیر سایه حاکمیت و قیومیت بریتانیای کبیر هندوستان افتخاری دارد ، تلاش های آدمهایی نظیر گاندی ، هندوستان را به گدایی و دریوزگی خواهد انداخت . تاگور خندید و گفت : ((من از نخستین باری که در سال ۱۹۱۵ در شانتی‌نیکتان میهمان ماهاتما گاندی بودم چندین بار از خصلت ها و آداب مردم ایران از او چیزهایی شنیده بودم تا اینکه هشت سال پیش ایران رفتم ، مردم آزاده ایی را دیدم که برای استقلالشان جان می دهند و هیچ وقت در برابر کشورهای مهاجمی همچون انگلیس سر خم نکرده اند ، من با گاندی موافقم و می دانم آزادی مردم هندوستان بیش از افتخاری که شما برای ما در نظر گرفته اید ارزش دارد )) .
در متن گویاست که ایرانیان چه تاثیر شگرفی بر باورها و مبارزات مردم هندوستان و بخصوص ماهاتما گاندی داشته اند ارد بزرگ اندیشمند کشورمان در مورد او می گوید : بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود .
یک سال پس از این گفتگو تاگور درگذشت اما مردم هند به رهبری ماهاتما گاندی در ۱۵ آگوست ۱۹۴۷ برای همیشه کشورشان را از یوغ استعمار پیر انگلیس نجات بخشیدند .





شرح تصاویر (از بالا به پایین)
1- رابیندرانات تاگور با نمایندگان مجلس ایران 1932
2- رابیندرانات تاگور در کنار ماهاتما گاندی سال 1940( یاسمین آتشی - مورخ و نویسنده داستانهای کوتاه تاریخی )
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
عاقبت چاپلوسی در دربار کریم خان زند




کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد. یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.
شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد. مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند.



کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد. آن مرد گفت: “من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف،‌ بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم! از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!”.



مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می گردد! موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد! درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد. کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!




هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت: “مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!” .
مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.


برگرفته از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم

عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
مرد

 
فرح پهلوی از سفر ملکه الیزابت به ایران می‌گوید
رابطه ایران و بریتانیا، همواره پیچیده بوده و هست. گذشته ها یک جور، حالا جور دیگر، اما آنطور که به نظر می رسد رابطه آخرین خانواده سلطنتی ایران با خانواده سلطنتی بریتانیا شاید گرمترین بخش روابط بین دو کشور باشد.

آخرین شاه و ملکه ایران بارها به بریتانیا آمدند و ملکه الیزابت هم بین بیش از صد سفرش به چهار گوشه دنیا، یک بار به ایران سفر کرد، بیش از نیم قرن پیش.

آخر هفته در ایران


شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۳۹ بود که ملکه الیزابت دوم و همسرش به ایران رفتند، برای سه روز. در پاسخ به سفر دو سال پیش تر شاه به این کشور و برای یک دیدار رسمی. دربار ایران می خواست مهمان نوازی ایرانی را تمام عیار به نمایش بگذارد، سفر کوتاه بود اما برای همان هم، مفصل برنامه ریزی شده بود.

شاه و شهبانوی جوان ایران در فرودگاه مهرآباد تهران به استقبال مهمانان رفتند. آنطور که فرح پهلوی به یاد می آورد، رابطه خوب دو کشور به کنار، علاقه ملکه الیزابت به تاریخ و فرهنگ ایران از جمله دلایل این سفر او بود: "اولین کاری که ملکه الیزابت در بدو ورود کرد نثار تاج گل بر آرامگاه رضا شاه کبیر بود. بعد به اصفهان سفر کردند و از آنجا به تخت جمشید در شیراز رفتیم. مهمان نوازی ایرانی چیزی بود که برای همه روشن بود. هم در قدیم و هم حتی حالا با مشکلات و گرفتاری هایی که هست، مهمان نوازی مردم به جای خود باقی مانده. در بازگشت به تهران، ملکه الیزابت از برنامه ورزشی و هنری دختران و پسران جوان در استادیوم امجدیه بازدید کردند. همینطور به تماشای ورزش باستانی نشستند که در استادیوم امجدیه برگزار شد".

در تهران برای سکونت ملکه الیزابت دوم و همسرش، پرنس فلیپ، برای اولین بار در پذیرایی از مهمانان خارجی، کاخ گلستان در نظر گرفته شده بود. کار سر و سامان دادن به کاخ، از مدت ها قبل از سفر مهمانان عالیقدر، آغاز شده بود و آنطور که شاهدان می گویند تا لحظه ورود هم ادامه داشت.

از نوع سفر ملکه الیزابت دوم به ایران و حتی محل اقامتش بیش از سیاست، بوی فرهنگ و هنر می آید. این سئوال در ذهن آمدم مطرح می شود که برنامه چنین سفرهای چگونه ریخته می شد. چه معیاری باعث می شد که دربار ایران برای ملکه الیزابت این چنین برنامه بریزد.

آنطور که فرح پهلوی می گوید نوع رابطه دو کشور در چنین تصمیم گیری هایی بسیار مهم بوده: "این برنامه ریزی ها به علاقه مهمان بستگی داشت و اینکه ما می خواستیم مملکت ما با آن مملکت چه روابطی داشته باشد و توقع ما از آنها چیست. بعضی ها به کارخانجات می رفتند، به معادن می رفتند یا از ارتش ایران دیدن می کردند یا خانم هایشان به فرهنگ و هنر علاقه داشتند یا به فعالیت های اجتماعی که به موزه می رفتند یا به بیمارستان می رفتند".


شنبه، ۱۳ اسفند ۱۳۳۹ ملکه الیزابت دوم و همسرش در پاسخ به سفر دو سال قبل شاه به این کشور و برای یک دیدار رسمی به ایران رفتند

این سفر اگرچه اولین و آخرین سفر ملکه الیزابت دوم به ایران شد، اما آنطور که آخرین ملکه ایران می گوید، درست پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران، ملکه بریتانیا و همسرش قرار بود سفر دیگری هم به ایران داشته باشند: "ملکه الیزابت درست پیش از اینکه این اتفاقات بیافتد می خواستند با کشتی بریتانیکا به ایران سفر کنند و در بندرعباس وارد شوند ولی خوب شلوغی ها که شروع شد این سفر انجام نشد و بعدا ملکه انگلستان نامه ای برای اعلیحضرت نوشتند که این نامه در اسوان توسط سفارت انگلیس به دست ایشان رسید که در آن نامه ایشان از طرف خودشان و پرنس فلیپ ابراز تاسف کردند و نوشته بودند که در این لحظات (روزهای انقلاب) خیلی به فکر شما و شهبانو هستیم و امیدواریم شما را به زودی ببینیم و در پایان این نامه را با عبارت دوست صمیمی شما امضا کرده بودند".
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
ادامه

استقبال گرم 'ملکه الیزابت'

اگرچه ملکه الیزابت فقط یک بار به ایران سفر کرد، اما آنطوری که فرح پهلوی، آخرین ملکه ایران می گوید، او و شاه بعد از آن هم، خصوصی و رسمی، باز به بریتانیا آمدند و مهمان دربار شدند: "سفری که من با پادشاه فقید آمدم، سفر خصوصی بود برای سه روز که در کاخ وینزور (قدیمی ترین و بزرگترین کاخ سلطنتی بریتانیا) بودیم و واقعا مهمان نوازی گرمی از من و اعلیحضرت شد و با وجود اینکه به آن صورت سفر رسمی نبود، اما شام مجللی که ترتیب دادند و مهمانانی که دعوت کردند واقعا مثل شام رسمی بود و خاطرم هست حتی اعلیحضرت چون علاقمند به سواری بودند مثل ملکه الیزابت، بعدا برای سواری هم رفتند. من بعدا یک سفر هم تنهایی به انگلستان کردم، برای بازدید از نمایشگاهی که درباره منطقه ما بود و در موزه ملی بریتانیا برگزار شد. در آن مدت من نزد ملکه مادر ماندم چون علاقه به خصوصی به ایشان داشتم، طنز جالبی داشتند و پذیرایی بسیار گرمی هم از من کردند".

آنطور که فرح پهلوی می گوید، بعد از روی کار آمدن حکومت انقلابی در ایران، دربار بریتانیا تمایل داشته که شاه و شهبانوی ایران به بریتانیا بروند، اما دولت این کشور مخالفت کرده است: "می دانم که ملکه مایل بودند که ما به انگلستان برویم اما لرد کارینگتون (وزیر خارجه وقت بریتانیا) مخالفت کردند چون نگران بودند که اگر ما به انگلستان برویم، ممکن است کارمندان سفارت بریتانیا در ایران را به گروگان بگیرند. این را خود لرد کارینگتون هم بعدا در دیدار خصوصی که با ایشان داشتم به من گفتند".

'سطح رابطه' از کجا تا کجا
برای بسیاری، خصوصا نسل نو، تصور داشتن این سطح از روابط شاید کمی دشوار باشد. حامیان دولت ایران همین را دستمایه "سرسپرده" خواندن آخرین سلطنت در ایران می کنند، اما آخرین ملکه ایران این سطح از روابط را به حسن نیت ایران در آن زمان تعبیر می کند: "ایران ما در آن موقع در تمام زمینه ها در حال پیشرفت بود و بسیاری می خواستند در ایران سرمایه گذاری بکنند. این حرفهایی که جمهوری اسلامی می زند، فکر می کنم برای خیلی ها روشن شده که بر عکس است. اعلیحضرت می خواستند ایران آزاد باشد، مستقل باشد و روابط خوب باشد. خراب کردن روابط، مثل امروز، چه فایده ای دارد؟ آن موقع همه ممالکت از چین تا شوروی تا آمریکا به ایران احترام می گذاشتند و می آمدند. هنوز هم این احترام را برای مردم ایران دارند البته برای جمهوری اسلامی، داستان دیگری است".


'به ملکه الیزابت تبریک می گویم'

اعضای خانواده سلطنتی ایران در مراسم شصتمین سالگرد سلطنت ملکه الیزابت دوم، حضور ندارند. البته حضور یا عدم حضور مقامات سابق کشورها در مراسمی از این دست در بریتانیا، بیش از دربار به تصمیم دولت بریتانیا بستگی دارد. با این همه در گفتگو با آخرین ملکه ایران، او جمله ای هم خطاب به ملکه الیزابت دوم گفت: "می خواستم بگویم که من برای ملکه الیزابت به خاطر استقامت، بردباری و متانتشان در مقابل مشکلات زندگی و برای سیاستمداری و صبر و خردشان در تمام دوران سلطنتشان بسیار احترام قایلم و به ایشان شصت سالگی سلطنتشان را تبریک می گویم".

این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
نام روزهـای هفتـه در ایـران باستـان‎‎


نام روزهای هفته فرنگی از گاهنامه کهن ایرانی برگرفته شده است می دانیم که نام روزهای هفته در ایران باستان بدین گونه بوده است:

کیوان شید (شنبه):
نخستین روز هفته به نام کیوان شید نامگذاری شده است که تشکیل شده است از کیوان + شید. کیوان بعد از مشتری بزرگترین سیاره شمرده میشود که 700 برابر زمین است. آنرا زحل نیز نامیده اند. شید نیز به چم (معنی) نور و روشنایی است. از این رو روز نخست ایرانی حکایت از سیاره روشن و نورانی را دارد.

مهر شید (یکشنبه):
روز دوم از هفته مهرشید است که مهر آن به چم (معنی) دوستی و مهربانی در پهلوی میتراست. مهر برگرفته شده از آئین هفت هزار ساله میترایی است. مهر همچنین ایزد عهد و پیمان است و در اوستا آمده است که هیچ چیز بر ایزد مهر پوشیده نخواهد بود. نامگذاری این روز به مهرشید حکایت از تعهدی است که بین مردمان باید برقرار باشد زیرا در ایران باستان پیمان شکنی و دروغ بزرگترین گناهان به حساب می آمده است. شید نیز به چم (معنی) روشنایی و نور می باشد.

مهشید (دوشنبه):
مه بر گرفته شده از ماه است که این نیز از آیین میترایی کهن ایرانی آمده است. خورشید و ماه از تندیس های آئین میترایی بوده است که نشان از قدرت و پویایی جهان آفرینش داشته است. سومین روز هفته در ایران باستان به نام این نماد خداوند نامگذاری شد و آنرا مهشید به چم (معنی) ماه روشن و نورانی نام گذاشتند.

بهرام شید (سه شنبه):
بهرام برگرفته شده از ورهرام زبان پهلوی باستان است و از یک سو نام ستاره مریخ است. بهرام ایزد پیروزی در ایران باستان شمرده می شده است و اندیشه نیاکان ما بر این بوده است که خداوند یکتا (اهورامزدا) نیروی هایش را برای اجرا در بین افراد بشر بین ایزدان (فرشتگان) خود تقسیم نموده است تا آنان آنرا برای مردمان پیاده کنند. از این رو بهرام ایزد پیروزی نامیده شده بوده است و چهارمین روز هفته به نام روز پیروزی روشنایی بر تاریکی و غلبه انسان بر بدی ها و اهریمن نامگذاری شده است.

تیرشید (چهارشنبه):
تیر برگرفته شده از تیشتر پهلوی است. نیاکان ما تیر را ایزدان و نگهبان باران نامگذاری نموده اند و اینگونه می پنداشته اند که اهورامزدا برای یاری رسانی به کشاورزان و جلوگیری از خشکسالی و باروری زمین و سبز و سالم و پاکیزه ماندن جهان به ایزد باران فرمان میداده است که به یاری مردمان برسد. در کل این روز به نام روز روشنایی باران و خواست پروردگار برای حفظ طبیعت نامگذاری شده است.

اورمزد شید (پنجشنبه):
اورمزد نام دیگری از دهها نام اهورامزدا است که همه حاکی از قدرت و توانایی پروردگار است. این نام از واژه های پهلوی ارمزد، هرمزد، اورمزد، هورمزد، اهورامزدا، مزدا گرفته شده است. از این رو پنجمین روز هفته به نام روز روشنایی خداوند نامگذاری شده است. از اینرو این واژه هنوز به گونه ای دیگر در شب های جمعه برقرار است و هنوز تصور مردمان ما بر این است که شب های جمعه روز ارتباط با خداوند و فوت شدگان است.

ناهید شید (آدینه):
ناهید همان آنهیته یا آناهیتا است که ایزد آب قرار گرفته است. در اوستا آناهیتا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا، قدی بلند و اندامی تراشیده نام نهاده شده است و نام دیگر ستاره ونوس نیز آناهیتا یا ناهید است.
دوستان عزيز گول يوزر منو نخورين .اين يوزرو به عشق عشقم درست كردم. هميييييييييييييييين
     
  ویرایش شده توسط: shilap   
صفحه  صفحه 14 از 15:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  پسین » 
ایران

ایران از روزنه تاریخ

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA