انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 718:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۵۷

شد گرفتاری فزون در روزگار خط مرا
خاک دامنگیر شد آخر غبار خط مرا
خط آزادی طمع زان خط مشکین داشتم
ابجد مشق جنون شد نوبهار خط مرا
گوهر شهوار را گرد یتیمی کیمیاست
نیست بر خاطر غبار از رهگذار خط مرا
آنچنان کز سرمه گیرد روشنایی دیده ها
می شود آیینه روشن از غبار خط مرا
چون قلم از هستی من هست تا بندی به جا
نیست آزادی ز دام دل شکار خط مرا
زشت می آیم به چشم خویش از بی جوهری
در جگر روزی که نبود خارخار خط مرا
سر نمی پیچم ز خط، تیغم اگر بر سر نهند
چون قلم تا چاک دل شد رازدار خط مرا
دوربینان از دعا دارند بر آمین نظر
در کمند زلف دارد انتظار خط مرا
نیست صائب بردم جان بخش عیسی چشم من
زنده می دارد نسیم مشکبار خط مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۵۸

از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا
خامه مشق جنون گردید چوب گل مرا
صحبت طفلان بود دیوانه را باغ و بهار
دامن پر سنگ باشد دامن پر گل مرا
با پریشان خاطری از وسعت مشرب خوشم
چشمه ها پنهان بود در موجه سنبل مرا
می شوند از زودرفتن ها، گرانان خوشگوار
نیست از سیل بهاران شکوه ای چون پل مرا
پای طاوس از پر طاوس باشد بی نصیب
نیست غیر از خارخاری زان رخ گلگل مرا
خواب من هر چند از رطل گران سنگین ترست
شیشه می، می کند بیدار از قلقل مرا
گل چو شبنم رو نمی پوشد ز چشم پاک من
می برد با خود به سیر گلستان بلبل مرا
معنی رنگین شراب لاله رنگ من بس است
نیست صائب دیده حسرت به جام مل مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۵۹


می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا
نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا
شهری عشقم، به سنگ کودکان خو کرده ام
برنچیند دامن صحرا غبار از دل مرا
گر چه از آزادگانم می شمارند اهل دید
رفته است از بار دل چون سرو، پا در گل مرا
می کند خون در دلم هر ساعت از چین جبین
می کشد با اره از سنگین دلی قاتل مرا
چون چراغ صبح دارم نقد جان در آستین
می توان کردن به دست افشاندنی بسمل مرا
چون حباب از روی دریا دیده من روشن است
می زند در چشم، خاک اندیشه ساحل مرا
ناخن تدبیر چون برگ خزان بر خاک ریخت
وا نشد از کار دل یک عقده مشکل مرا
نیست چون قسمت، چه حاصل رزق اگر صد خرمن است؟
باد در دست است چون غربال از حاصل مرا
می دهد از سادگی اندام، آتش را به چوب
آن که می خواهد به چوب گل کند عاقل مرا
فرصت خاریدن سر نیست در اقلیم عقل
وقت ساقی خوش، که گاهی می کند غافل مرا
گر چه چون آیینه خاموشم ز حرف نیک و بد
گرد کلفت روز و شب فرش است در منزل مرا
گردم اما برنمی دارم سر از پای ادب
با دو صد زنجیر نتوان بست بر محمل مرا
هر که را باری است صائب بر دل من می نهد
نیست همراهی که بردارد غمی از دل مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۶۰

کی سبکباری ز همراهان کند غافل مرا؟
بار هر کس بر زمین ماند، بود بر دل مرا
شکر قطع راه را پامال کردن مشکل است
خواب کردن از مروت نیست در منزل مرا
شوق را عشق مجازی از زمین گیران کند
نیست چون قمری نظر بر سر و پا در گل مرا
بی گزند دیده بد، درد و داغ عشق بود
حاصلی گر بود ازین دنیای بی حاصل مرا
از علایق خاطر آزادمردان فارغ است
چون صنوبر نیست پروایی ز بار دل مرا
می گدازد پرتو منت مرا چون ماه نو
هر قدر خورشید تابان می کند کامل مرا
دست احسانی که شکر از سایلان دارد طمع
نیست کم از کاسه دریوزه سایل مرا
از خس و خاشاک گردد بیش آتش شعله ور
چوب گل کی می تواند ساختن عاقل مرا؟
وای بر من کز کهنسالی درین محنت سرا
عنکبوت رشته طول امل شد دل مرا
دست خواهد کرد خونم عاقبت در گردنش
نیست گر در زندگانی رنگی از قاتل مرا
چون سپند آسوده ام صائب ز منع دور باش
می کند بی طاقتی آواره از محفل مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۶۱

نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا
آب باریک قناعت می کند خرم مرا
یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا
رشته از پا برنیارد رشته مریم مرا
از شمار موج آگاهم ز روشن گوهری
چون حباب از کاسه زانوست جام جم مرا
دامن پاک مرا چون خون نگیرد رنگ گل
چشم بر خورشید تابان است چون شبنم مرا
سینه ای دارم ز صحرای قیامت پهن تر
نیست ممکن تنگدل سازد غم عالم مرا
با کمان حلقه هیهات است گردد جمع تیر
راست چون گردد نفس با قامت پر خم مرا؟
نیست از قانون حکمت بحث با اهل جدل
ورنه نتواند فلاطون، ساختن ملزم مرا
با دل پر رخنه خود می کنم اظهار راز
نیست غیر از چاه در روی زمین محرم مرا
کرد فارغبالم از شغل خطیر سلطنت
چون سلیمان دیو برد از دست اگر خاتم مرا
نیست در دنبال چشم شور عیش تلخ را
پرده داری می کند چون کعبه این زمزم مرا
می زنم مهر خموشی بر دهن از آفتاب
تا به کی چون صبح باید داشت پاس دم مرا؟
محضری حاجت ندارد پاکی دامان من
بس بود رخسار شرم آلود چون مریم مرا
گلخن از آیینه من زنگ نتوانست برد
چون تواند کرد سیر گلستان خرم مرا؟
نیست یک جو خلد را در دیده من اعتبار
حسن گندم گون برد از راه چون آدم مرا
ناخن الماس باشد چرب نرمی های خصم
می شود ناسور زخم از منت مرهم مرا
قطره ای می سازد از دریا گهر را بی نیاز
با قناعت چشم احسان نیست از حاتم مرا
بحر بی پایان چه بال و پر گشاید در حباب؟
دل نکرد از گریه خالی حلقه ماتم مرا
از عزیزان جهان هر کس به دولت می رسد
آشنایی می شود از آشنایان کم مرا
هر قدر صائب شود بنیاد نخل عمر سست
ریشه طول امل در دل شود محکم مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۶۲

چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا
خوش گلی آخر شکفت از گلشن احزان مرا
تیغ بر فرقم زنند و گوهر از دستم برند
چون صدف شد دشمن جان گوهر رخشان مرا
دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است
روی دل تا برنگردیده است، بر گردان مرا
ذوق همچشمی ندارد شهرتم با آفتاب
گرد عالم از چه دارد چرخ سرگردان مرا؟
هر که بر من پرده پوشد خویش را رسوا کند
من نه آن شمعم که بتوان داشتن پنهان مرا
نیستم پیراهن یوسف، چرا هر جا روم
خون تهمت می چکد از گوشه دامان مرا؟
نیست صائب در خرابات مغان دریا دلی
تا به یک ساغر کند شرمنده احسان مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۶۳

پرده ظلمت نپوشد چشم حیران مرا
شمع کافوری است بیداری شبستان مرا
بخیه انجم اگر بندد دهان صبح را
می توان کردن رفو چاک گریبان مرا
دیده شیران نیستان را دعای جوشن است
نیست پروایی ز اشک گرم مژگان مرا
دامن پاکان ندارد احتیاج شستشو
اشک شبنم دیده شورست بستان مرا
هر حبابی مهره گل گردد از گرد گناه
بحر رحمت از کرم شوید چو دامان مرا
از سیه روزی نیم غمگین که چون موج سراب
شب کند شیرازه، اوراق پریشان مرا
صائب از اندیشه سامان دل من فارغ است
آن که سر داده است، خواهد داد سامان مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۶۴

چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا
کرم شب تابی برافروزد شبستان مرا
در زمین پاک من ریگ روان حرص نیست
تازه می سازد رگ تاکی گلستان مرا
حیرت دیدار، قفل خانه چشم من است
نیست امید گشایش چشم حیران مرا
زیر بار منت ابر بهاران نیستم
زهره شیران دهد آب نیستان مرا
در محیط عشق دارم چون صدف صد خانه خواه
سر فرو ناید به صحرا ابر نیسان مرا
از فروغ شمع ایمن سنگ اطلس پوش شد
داغ نومیدی نخواهد سوختن جان مرا
می رود صد جا دل از آشفتگی، زلفی کجاست
تا کند شیرازه اوراق پریشان مرا؟
بارها دامن ز چنگ برق بیرون کرده ام
خار نتواند گرفتن طرف دامان مرا
تاک اگر دست حمایت برنیارد ز آستین
کیست کز دست فلک گیرد گریبان مرا؟
تا قیامت صائب از دریوزه گردد بی نیاز
ابر اگر در خواب بیند چشم گریان مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۶۵

برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا
خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا
هست از روز ازل با پیچ و تاب آمیزشی
چون میان نازک خوبان، رگ جان مرا
مزرع امید من از سیر چشمی تازه روست
شبنمی سیراب دارد باغ و بستان مرا
دیده آیینه از نقش پریشان سیر شد
نیست سیری از تماشا چشم حیران مرا
فکر شورانگیز من دیوانگی می آورد
هست زنجیر جنون شیرازه دیوان مرا
بر دل آزاده من فکر مهمان بار نیست
از دل خود روزی آماده است مهمان مرا
نامه ناشسته نتوان یافت در دیوان حشر
گر بیفشارند روز حشر دامان مرا
نیست بی داغ جنون صائب دل غم دیده ام
هیچ کس بی گل ندارد یاد، بستان مرا
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۶۶

پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا
چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام
جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
چون علم می بایدم زد غوطه در دریای تیغ
نیست بر تن گر چه غیر از پیرهن جوشن مرا
برنمی تابد فروغ عاریت کاشانه ام
گل فتد از مهر و مه در دیده روزن مرا
فیض اشک گرم من خورشید را دارد کباب
می شود سنگ ملامت لعل در دامن مرا
در بهشت افتاد، هر کس باغ خود از خانه کرد
سینه پر داغ دارد فارغ از گلشن مرا
نیستم در انجمن غافل ز استعداد جنگ
هست چون فانوس، جوشن زیر پیراهن مرا
فکر بی حاصل سرم را در گریبان غوطه داد
رستمی کو تا برآرد زین چه بیژن مرا؟
حاصل من برنمی آید به ارباب سؤال
خوشه چین از دانه افزون است در خرمن مرا
بی قراری های من منزل نمی داند که چیست
نیست چون ریگ روان دلگیری از رفتن مرا
از سیه روزان چراغ عیش من روشن شود
نیست باغ دلگشا جز گوشه گلخن مرا
خار دیوارم، برومندی نمی دانم که چیست
جلوه خشکی است صائب روزی از گلشن مرا
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
صفحه  صفحه 17 از 718:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA