ارسالها: 8911
#851
Posted: 1 Aug 2012 06:59
غزل شمارهٔ ۸۴۹
دی حرف خرامش به لبم بالگشا رفت
دل در بر من بود ندانم به کجا رفت
خودداریو پابوس خیالش چه خیال است
میبایدم از دست خود آنجا چو حنا رفت
ما و گل این باغ به هم ساخته بودیم
فرصت تنک افتاد سر و برگ وفا رفت
پیش که گریبان درم ای وای چه سازم
کان تنگقبا از برم آغوشگشا رفت
در ملک خیال آمد و رفت نفسی بود
اکنون خبر دل که دهد قاصد ما رفت
فرصت شمر وهم امل چند توان زیست
این وعدهٔ دیدار قیامت به کجا رفت
هر خارکه دیدم مژهای اشکفشان بود
حیرانم ازپن دشت کدام آبلهپا رفت
مقدوری اگر نیست چه حاصل ز هدایت
هشدارکه بیپا نتوان ره به عصا رفت
دعوت هوسان سخت تکالیف کمینند
ای آب رخ شرم نخواهی همه جا رفت
بر ما هوس بال هما سایه نیفکند
صد شکر که این زنگ ز آیینهٔ ما رفت
مو کرد سیاهی، دم خاموشی چینی
شد سرمه خط جاده ز راهی که صدا رفت
چونرنگ عیان نیست که این هستی موهوم
آمد زکجا آمد و گر رفت کجا رفت
از عمر همین قدر دو تا ماند به یادم
این رخش سبکسیر عجب نعلنما رفت
بیدل دم هستی به نظرها سبکم کرد
خاکم چو سحر از نفس آخر به هوا رفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#852
Posted: 1 Aug 2012 06:59
غزل شمارهٔ ۸۵۰
سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت
آسا هر سودن دستاندکی ز خویش رفت
عالم اسباب هستی چون عدم چیزی نداشت
هر که را دیدیم درویش آمد و درویش رفت
آه از آن مغرور بیدردی کزین ماتمسرا
همچو اشکدیدهٔ بینم تغافلکیش رفت
صد سحر شور تبسم داشت لعلش لیک حیف
این نمک پر بیخبر از سینههای ریش رفت
صبح هر اقبال غافل از شب ادبار نیست
ایبسا حسنی که از خط،سر به جیب ریش رفت
پیرو خلق دنی بودن زغیرتهاست دور
شیرمردان را نباید بر طریق میش رفت
زبن ندامت جز تحیر با چه پردازدکسی
عمر فرصت در نظر کم آمد از بس بیش رفت
امنخواهی تشنهٔتشویش طبعکس مباش
خون فاسد روزگارش در خمار نیش رفت
شغل اعمال دگر، بسیار بود، اما چه سود
هرکه در بزم خیال آمد خیالاندیش رفت
چارهٔ این درد بیدرمان ندارد هیچ کس
مرگ پیش آمد زمانیکز نفس تشویش رفت
با ادب جوشیدهای بیدل ز هذیان دم مزن
موج گوهر بسته را شوخی نخواهد پیش رفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#853
Posted: 1 Aug 2012 07:00
غزل شمارهٔ ۸۵۱
قامتش سامان شوخی از نگاه ما گرفت
این نوای فتنه از تار نظر بالا گرفت
هستی ما حایل آن جلوه سرشار نیست
از حبابی پرده نتوان بر رخ دریا گرفت
با همه افسردگی خاشاک غیرت پروریم
آتشی هرجا بلندیکرد فال از ما گرفت
در سواد فقر خوابیدهست فیض زندگی
صبح شد صاحب نفس تا دامن شب ها گرفت
عشق اگر رو بر زمین مالد همان تاج سر است
پرتو خورشید را نتوان به زیر پا گرفت
صحبت دیوانگان دارد اثر کز گردباد
چین وحشت دامن آسایش صحراگرفت
بینشانی صیدگاه همت پرواز کیست
شاهباز رنگ من تا پر زند عنقا گرفت
بر سر راه توام خواباند جوش آبله
سعی پا بر جا زمین آخر به دندانهاگرفت
کور شد حاسد ز رشک معنی باریک من
خیره میبیند چو مو در دیده کس جا گرفت
گریهٔ مستی به آن کیفیتم آماده است
کز سر مژگان توانم دامن مینا گرفت
داغم از کیفیت تدبیر شوخیهای حسن
خواستم آیینه گیرد، ساغر صهبا گرفت
زودتر بیدل به منزلگاه راحت میرسد
زاد راه خویش هرکس وحشت از دنیاگرفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#854
Posted: 1 Aug 2012 07:01
غزل شمارهٔ ۸۵۲
ز آتش رخسار که ساغر گرفت
خانهٔ آیینه چو من درگرفت
کو پر و بالیکه به آنکو رسد
نامه گرفتم که کبوتر گرفت
عشق، وفا میطلبد، چاره چیست
بار دل از دل نتوان برگرفت
نی چقدر رغبت طفلانه داشت
بال و پر ناله به شکر گرفت
ناله نخیزد ز نی بورپا
طاقت ما پهلوی لاغر گرفت
بحربه توفان رضا میتپید
کشتی ما هم کم لنگر گرفت
چاره به خورشید قیامت کشید
دامن ما خشک شدن، تر گرفت
ما همه زین باغ برون رفتهایم
رنگ که پرواز ته پر گرفت
بیدل از اعجاز ضعیفی مپرس
لغزش من خامه به مسطر گرفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#855
Posted: 1 Aug 2012 07:02
غزل شمارهٔ ۸۵۳
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت
داشتم نامی درین یارن فراموشیگرفت
پردهٔ ناموس هستی بود آغوشکفن
از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشیگرفت
دوستان را ما وتو افکند دور از یکدگر
ای غبار آخر سر راه به همجوشیگرفت
گر بهاین آهنگ جوشد نغمهٔ ساز وفاق
صورخواهد چون طنین پشه سرگوشیگرفت
الفت دلها فشار توأم بادام داشت
عبرت اینجا باج تنگی از هماغوشیگرفت
برنگشت از دشت استغنا غبار رفتهام
ازکهپرسم دامن نازیکه بیهوشیگرفت
شکرکن بیدلکه درتوفان نیرنگ شعور
عالمی شد غرق و دست ما قدحنوشیگرفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#856
Posted: 1 Aug 2012 07:03
غزل شمارهٔ ۸۵۴
دل ماند بیحس و غمت افشانده بال رفت
این ناوک وفا همه جا پوستمال رفت
خلقی ازین بساط به وهم گذشتگی
بینقش پا چو قافلهٔ ماه و سال رفت
زین دشت گرد ناقهٔ دیگر نشد بلند
هرمحملیکه رفت به دوش خیال رفت
زردوستان تهیهٔ راه عدم کنید
قارون به زیر خاک پی جمع مال رفت
ناایمنی نبرد زگوهر حصار موج
سرها به زانوی عدم از زیر بال رفت
گر شرم داری از هوس جاه شرم دار
تا قطره شد گهر عرق انفعال رفت
بیدستگاهی، آفت آثار مرد نیست
نارفتنی است خط اگر از خامه نال رفت
موجگهر، چه واکشد از معنی محیط
حرفی که داشتم به زبانهای لال رفت
اشکم به دیده محملانداز برق داشت
گفتم نگاهی آب دهم بر شکال رفت
تصویر تیرهبختی من میکشید عشق
از هند تا فرنگ، قلم بر زگال رفت
ای چینی اینقدر به طنین موی سر مکن
فغفور در اعادهٔ ساز سفال رفت
بیدل دلیل مقصد عزت تواضع است
زبن جاده ماه نو به جهانکمال رفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#857
Posted: 1 Aug 2012 07:03
غزل شمارهٔ ۸۵۵
صبح از دل چاککه دراین باغ سخن رفت
کز جوش گل و لاله قیامت به چمن رفت
آن مطلب نایابکه هرگز نتوان یافت
دامان گلی بود که دوش از کف من رفت
با بخت سیه، یاد شب عید ندارم
یارب چه هما بر سر من سایهفکن رفت
گلچینی فرصت چو سحر زد به دماغم
تا دامن رنگم به شبیخون شکن رفت
جز بر رخ عبرت در فکرم نگشودند
هر رشتهکه واشد زگریبان بهکفن رفت
پیریست به جز حسرتم اکنون چه توان خورد
نعمت همه آب است چو دندان ز دهن رفت
ای شمع سحر فرصت پرواز نداربم
باید مژه افشاند کنون بال زدن رفت
واماندگی از مقصد گمگشته سراغیست
لب نقش قدم بود به هر ره که سخن رفت
هستی الم خفت منصوری ما داشت
بفسکشمکش دار و رسن رفت
صیقلگر آیینهٔ تجدید قدیم است
نتوان به نوی غافل از این ساز کهن رفت
چون صورت خواب از من و ما هیچ ندیدیم
کامد به چهرنگ آمد ورفتن بهچه فن رفت
بیدل پی هستی به عدم میرسد اخر
غربت تک وتازیستکه خواهد به وطن رفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#858
Posted: 1 Aug 2012 07:04
غزل شمارهٔ ۸۵۶
ازین بساطکسی داغ آرمیدن رفت
که با وجود نفس غافل ازتپیدن رفت
درین چمن سرتسلیم آفتیم همه
گلیکه برق خزانشنزد به چیدن رفت
ز بسگداز تمنا به دلگره کردیم
نفس چو اشک به دریوزهٔ چکیدن رفت
کباب غیرت آن رهرومکه همچوثمر
به پا شکستگی رنگ تا رسیدن رفت
زبسکه قطع تعلق زخویش دشواراست
چوگاز مدت عمرم به لبگزیدن رفت
نیام چو اشک به راه تو داغ نومیدی
سر سجود سلامت اگر دویدن رفت
مجو ز مردم بیمعرفت دم تسلیم
ز سرو از ره بیحاصلی خمیدن رفت
سراغ جلوه ز مابیخودن مگیر و مپرس
بهار حیرت آیینه در ندیدن رفت
فسانهای ز رم فرصت نفس خواندیم
به لب نکردهگذر آن سوی شنیدن رفت
خیال هستی موهوم ریشه پیداکرد
به فکر خواب متن فصل آرمیدن رفت
به جهد مسند عزت نمیشود حاصل
نمیتوان به فلک بیدل از دویدن رفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#859
Posted: 1 Aug 2012 07:06
غزل شمارهٔ ۸۵۷
فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت
پیگذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت
چوشمعسربه هوآ سوخت جوهرتحقیق
چه جلوهها که نه درپیش پا ندیدن رفت
ز بس بلند فتاد آشیان خاموشی
رسید ناله به جاییکه از شنیدن رفت
چه دم زنم زثباتبنای خودکه چوصبح
نفسکشیدن من تا نفس کشیدن رفت
طلب فسرد و نگردید محرم تپشی
چو چشم آینهام عمر بیپریدن رفت
جنون به ملک هوس داشت بوی عافیتی
رمید فرصت وآرام تا رمیدن رفت
به رنگ غنچهٔ تصویر در بغل دارم
شکفتنی که به تاراج نادمیدن رفت
کسی ز معنی چاک جگر چه شرح دهد
خوشمکه نامهٔ عشاق تا دریدن رفت
چه جلوه پرتو حیرت درتن بساط افکند
کز آب چشمهٔ آیینهها چکیدن رفت
فنا به رفع بلاهای بیامان سپر است
به سوختن ز سرشمع سربریدن رفت
مرا به بیکسی اشکگریه میآید
که در پی تو، به امید نارسیدن رفت
گران شد آنقدر از گوهر نصیحت خلق
که گوش من چو صدف بیدل از شنیدن رفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#860
Posted: 1 Aug 2012 07:06
غزل شمارهٔ ۸۵۸
آخر سیاهی از سر داغم بهدر نرفت
زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت
درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است
از ریشه زیر خاک تلاش ثمر نرفت
نومید اصل رفت جهانی به ذوق فرع
تا وضع قطره داشت ز دریاگهر نرفت
از بسکه تنگ بودگذرگاه اتفاق
چون سبحه خلق جزبه سریکدگرنرفت
بر شعلهها ز پردهٔ خاکستر است ننگ
کاوارگی سریستکه در زیر پر نرفت
از هیچ جاده منزل عشق آشکار نیست
فرسود سنگ وپی به سراغ شررنرفت
درکوچهٔ سلامت دل، پا شمرده نه
زین راه بیادب نفس شیشهگر نرفت
آنجاکه نامهٔ رم فرصت نوشتهاند
ما رفتهایم قاصد دیگر اگر نرفت
گرمحرمی، به ضبط نفسکوشکز ادب
حرف به حق رسیده زلب پیشترنرفت
زین خاکدان که دامن دلها گرفته است
خلقی زخویش رفت و به جای دگرنرفت
بر حرص، پشت پا زدم اما چه فایده
گردی فشاندهام که ز دامان تر نرفت
بیدل ز دل غبار علایق نمیرود
سر سوده شد چو صندل واین دردسر نرفت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)