ارسالها: 8911
#871
Posted: 1 Aug 2012 07:21
غزل شمارهٔ ۸۶۹
زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت
زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت
که میداند حریف ساغر وصلت که خواهد شد
که ما پیمانه پرگردیم از سر جوش پیغامت
به توفانخانهی خورشید وصلت ره نمییابد
ز هستی تا گسستن نیست، نتوان بست احرامت
کنون کز پردهٔ رنگم به چندین جلوه عریانی
چه مقدار آن قبای ناز تنگ آمد بر اندامت
به چشم کم که میبیند سیهروزان الفت را
به صد خورشید مینازد سحر پرورده ی شامت
نگه را خانه ی چشم است زنجیر گرفتاری
نمیباشد برون پرواز ما از حلقهٔ دامت
گلاب از موج تلخی در کنار ناز میغلتد
سخن را زیب دیگر میدهد انداز دشنامت
به توفان بهار نوخطیها غوطه زد آخر
جهان سایهٔ سرو تو تا پشت لب بامت
به فکر چارهٔ سودای ما یاربکه پردازد
دو عالم یک جنونزارست از شور دو بادامت
نه ازکیفیت آگاهیست این وعظت، ای زاهد
همان تعلیم بیمغزیست فریاد لب جامت
نفس را دام راحت خلوت آیینه میباشد
نگردی غافل از دل ای که مطلوب است آرامت
مزاج هرزه تازت آنقدر وحشیست ای غافل
که از وحشت رمی گر خود همان وحشتکند رامت
خزانیکرد چرخ پختهکار اجزای رنگت را
هنوز امید سرسبزیست در اندیشهٔ خامت
چه میپیچی ز روی جهل بر طول امل بیدل
که مو هو م است چو ن تار نظر آغاز و انجامت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#872
Posted: 1 Aug 2012 07:22
غزل شمارهٔ ۸۷۰
آمدم تا صد چمن بر جلوهنازان بینمت
نشئه، در، سر می به ساغر،گل به دامان بینمت
همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم
این زمان همچون نگه درچشم حیران بینمت
گرد دامانت به مژگان نیاز افشاندهام
بیکسوف اکنون همان خورشید تابان بینمت
ای مسیحا نشئهٔ رنج دو عالم احتیاج
برنگه ظلم است اگرمحتاج درمان بینمت
دیدهٔ خمیازه سنجی چون قدح آوردهام
تا به رنگ موج صهبا مست جولان بینمت
عالمی ازنقش پایت چشم روشن میکند
اندکی پیش آی تا من هم خرامان بینمت
حق ذات تست سعی دستگیریهای خلق
تا ابد یارب عصای ناتوانان بینمت
عرض تعداد مراتب خجلت شوق رساست
آنچه دل ممنون دیدنها شود آن بینمت
غنچگیهایت نصیب دیدهٔ بیدل مباد
چشم آن دارمکه تا بینمگلستان بینمت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#873
Posted: 1 Aug 2012 07:23
غزل شمارهٔ ۸۷۱
باز با طرزتکلف آشنا میبینمت
جام در دست ز عرقهای حیا میبینمت
سرمه درکار زبانکردی ز مژگان شرم دار
چند روزی شدکه من پر بیصدا میبینمت
اینقدر دام تأمل خاکساریهای کیست
بیشتر میل نگه درپیش پا میبینمت
خون مشتاقان قدحپیمای نومیدی مباد
گردشی در ساغررنگ حنا میبینمت
همچو مژگانطور نازت یکقلم برگشتهاست
بیبلایی نیستی هرچند وامیبینمت
اشکها را بر سر مژگان چهفرصت چیدناست
یک نفس بنشین دمی دیگرکجا میبینمت
شمع را بیشعله سامان نظر پیداست چیست
کور میگردم دمیکز خود جدا میبینمت
رفتهام از خویش و حسرت دیدهبان بیخودیست
هرکجا باشم همان رو بر قفا میبینمت
بیدل اشغال خطا را مایهٔ دانش مگیر
صرف لغزش چون قلم سرتا بهپا میبینمت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#874
Posted: 1 Aug 2012 07:23
غزل شمارهٔ ۸۷۲
ای پر فشان چون بویگل بیرنگی از پیراهنت
عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت
با صد حدوثکیف وکم از مزرع ناز قدم
یک ریشه برشوخی نزد تخم دو عالم خرمنت
تنزیه صد شبنم حیاپروردهٔ تشبیه تو
جان صد عرق آب بقاگلکردهٔ لطف تنت
تجدید ناز آشفتهٔ رنگ لباس آراییات
بیپردگی دیوانهٔ طرح نقاب افکندنت
در وادی شوق یقین صد طور موسی آفرین
خاکستر پروانهای محو چراغ ایمنت
در نوبهار لمیزل جوشیده از باغ ازل
نه آسمانگل در بغل یک برگ سبزگلشنت
دل را بهحیرتکرد خون بر عقل زد برق جنون
شور دوعالمکاف و نون یکلب بهحرف آوردنت
هرجا برونجوشیدهایخودرابهخود پوشیدهای
در نور شمعت مضمحل فانوسی پیراهنت
جوش محیطکبریا برقطره زد آیینهها
ما را به ماکرد آشنا هنگامهٔ ما ومنت
نی عشق دانم نیهوس شوق توام سرمایه بس
ایصبح یکعالم نفس اندیشهٔ دل مسکنت
حسن حقیقت روبروسعی فضول آیینهجو
بیدل چه پردازد بگو ای یافتن ناجستنت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#875
Posted: 1 Aug 2012 07:24
غزل شمارهٔ ۸۷۳
جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت
چه سنگ بود یارب سایهٔ دیوار مژگانت
تحیر بر سراپای تو واکردهست آغوشی
که چون طاووس نتوان دید بیرونگلستانت
کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا
بهجای خون عرق میریزد از زخم شهیدانت
بهارت را فسون اختراعی بود مستوری
قبای ناز چونگلکرد پیشاز رنگ عریانت
مگر پشت لبی خواهد تبسم سبزکرد امشب
قیامت بر جگر میخندد ازگرد نمکدانت
به شوخیهای استغنا نگهواری تغافل زن
سرشکم لغزشی دارد نیاز طرز مستانت
سواد ناز روشنکرد حسن از سعی تعمیرم
سفالی یافت درگلکردن این خاک ریحانت
چه نیرنگ است سامان تماشاخانهٔ هستی
مژه بر خویش واکردم جهانیگشت حیرانت
شکست دل به آن شوخی ز هم پاشید اجزایم
کهگلکرد از غبارمگردهٔ تصویر پیمانت
به رنگیگل نکردمکز حجابت برنیاوردم
مصور داشت در نقشم کشیدنهای دامانت
حریف معنی تحقیق آسانکس نشد بیدل
چوتار سبحه چندین نقبمیخواهدگریبانت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#876
Posted: 1 Aug 2012 07:25
غزل شمارهٔ ۸۷۴
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت
کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت
دو عالم آگهی تعبیری از خواب پریشانت
کدامین راه و کو منزل، کجا میتازی ای غافل
به فکر دشت و در مُردی و در جیب است میدانت
به انداز تغافل تا به کی خواهی جنون کردن
غبار انگیخت از عالم به پای خفته جولانت
به پیش پا نمیبینی چه افسون است تحقیقت
زبان خود نمیفهمی چه نیرنگ است عرفانت
نهغیری خواندهافسونت نه لیلیکرده مجنونت
همان شوق تو مفتونت همان چشم تو حیرانت
پی تحقیقگردی میکنی از دور و بیتابی
ندانم اینقدر بر خود که افشاندهست دامانت
شهادت تا رموز غیب پر بی پرده بود اینجا
اگر میگشتی آگاه از گشاد و بست مژگانت
جهانی نقش بستی لیک ننمودی بهکس بیدل
به اینحیرت چه مکتوبی که نتوان خواند عنوانت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#877
Posted: 1 Aug 2012 07:26
غزل شمارهٔ ۸۷۵
نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت
که گداخت جوهر رنگ و بو به فشار غنچه نشستنت
مکش ای حباب بقا هوس، الم ستمگری نفس
چقدر گره به دل افکند خم و پیچ رشته گسستنت
به تکلف قدح هوس سر وبرگ حوصله باختی
نرسیده نشئهٔ همتی ز ترنگ ذوق شکستنت
چه نمود فرصت بیش وکمکه رمیدی از چمن عدم
ننشست رنگ تاملی چوشراربرزخ جستنت
تو نوای محفل غیرتی ز چه روفسردهٔ غفلتی
نفسی که زخمه به تار زد که نبود اشارهٔ رستنت
همه دم ز قلزم کبریا تب شوق میزند این صلا
که فریب موج گهر مخور ز دو روزه آبله بستنت
چه وفاست بیدل سختجان که دم جدایی دوستان
جگر ستمزده خون شود ز حیای سینه نخستنت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#878
Posted: 1 Aug 2012 07:26
غزل شمارهٔ ۸۷۶
بهار آیینهٔ رنگیکه باشد صرف آیینت
شکفتن فرش گلزاریکه بوسد پای رنگینت
عرق ساز حیا از جبههات ناز دگر دارد
بهشبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت
خجالت در مزاج بویگل میپرورد شبنم
بهآنطرزسخنیعنی نسیم برگ نسرینت
چه امکان است همسنگ ترازوی توگردیدن
مگرکوه وقار آیینه پردازد ز تمکینت
نمیچیند به یک دریا عرق جزشرم همواری
تبسمهای موجگوهر از ابروی پرچینت
تحیر صید مژگان هم بهشتی در نظر دارد
به زیر بال طاووس است دل در چنگ شاهینت
وفا سر بر خط عهدتکرم فرمانبر جهدت
ترحم بندهٔکیشت، مروت امت دینت
زیارتگاه یکتاییست الفت خانهٔ دلها
نگردد غافل از آیینه یارب چشم حقبینت
به منع حسرت بیدلکه دارد ناز خودکامی
شکر هم میخورد آب از تبسمهای شیرینت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#879
Posted: 1 Aug 2012 07:27
غزل شمارهٔ ۸۷۷
بیا ای جام و مینای طرب نقشکف پایت
خرام موج می مخمور طرز آمدنهایت
نفس در سینه، نکهت آشیان خلد توصیفت
نگه در دیده شبنم پرور باغ تماشایت
شکوه جلوهات جز در فضای دل نمیگنجد
جهان پرگردد ازآیینه تا خالی شود جایت
پر اسان است اگرتوفیق بخشد نور بیتابی
تماشای بهشت ازگوشهٔ چشم تمنایت
توان در موج ساغر غوطه زد از نقش پیشانی
به مستیگر دهد فرمان نگاه نشئه پیمایت
فروغ شمع هم مشکل تواند رنگگرداندن
در آن محفلکه منع دور ساغر باشد ایمایت
مروت صرف ایجادتکرم فیض خدا دادت
ادب تعمیر بنیادت حیا آثار سیمایت
نظراندیشی وهمم به داغ غیر میسوزد
دلی آیینه سازمکز تو ریزم رنگ همتایت
هواخوه تو اکسیر سعادت در بغل دارد
نفس بودم سحرگلکردم از فیض دعاهایت
تهی از سجدهٔ شوقت سر مویی نمییابم
سراپادر جبین میغلتم از یاد سراپایت
اثر محو دعای بیدل است امید آن دارد
که بالد دین و دنیا در پناه دین و دنیایت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#880
Posted: 1 Aug 2012 07:28
غزل شمارهٔ ۸۷۸
همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت
من و خجلت سجودیکه نریختگل به پایت
نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم
بهکجا برم سری راکه نکردهام فدایت
نشود خمار شبنم می جام انفعالم
چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت
طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد
به بر خیال دارم گل رنگی از قبایت
هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا
به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت
به بهار نکته سازم ز بهشت بینیازم
چمنآفرین نازم به تصور لقایت
نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان
بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت
نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن
تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت
ز وصال بیحضورم به پیام ناصبورم
چقدر ز خویش دورم که به من رسد صدایت
نفس هوسخیالان به هزار نغمه صرف است
سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)