انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 110 از 283:  « پیشین  1  ...  109  110  111  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۰۸۹

دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد
اشک آن شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد

ناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاه
خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد

قید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافلست
گرد خود گردیدنم خجلت‌ کش زنار کرد

آه ز آن بی‌پرد رخساری‌که شرم جلوه‌ان
چشم ما پوشیده یعنی وعده دیدار کرد

عالم بی‌دستگاهی‌ ناله سامان بوده است
هر که از پرواز ماند آرایش منقار کرد

یکجهان پست و بلند ‌آفت ‌کمین جهد بود
چین دامان هوس را کوتهی هموار کرد

دعوی هستی عدم را انفعال ست
اینکه من یاد توکردم فطرت استغفارکرد

رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان‌، درد دل
یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد

نیست‌ غم بر شمع‌ ما گر یک دو لب خندید صبح
گریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرد

از سر ما بینوایان سایه تا دارد دپغ
خانهٔ خورشید را هم چرخ بی ‌دیوار کرد

بی‌تکلف بود هستی لیک فکر بد معاش
جامهٔ عریانی ما را گریبان دارکرد

دردسر کم بود تا تدبیر صندل محو بود
صنعت بالین و بستر خلق را بیمارکرد

آبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاق
جای گندم آدمیت می‌توان انبارکرد

سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار
آنقدر پستی ‌که نتوان از دنائت عار کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۰

عشق مطرب‌زاده‌ای بر ساز و تقوا زور کرد
دانهٔ تسبیح را زاهد خر طنبور کرد

با همه واماندگی روزی دو آزادی خوش‌ست
خانه را نتوان به اندوه تعلق‌گورکرد

زین‌ گلستان‌ صد سحر جوشید و صد شبنم دمید
عبرتم سیر چکیدنهای یک ناسورکرد

بگذر از بی‌صرفه ‌گوییها که ساز انبساط
گوشمالی خورد هرگه ناله بی‌دستورکرد

موسی ما شعله‌ها در پردهٔ نیرنگ داشت
حسرتی از دل برون آورد و برق طورکرد

با چنین فرصت نبود امکان مژه برداشتن
وعدهٔ دیدار خلقی را امل مزدورکرد

شهرت اقبال عجز از چتر شاهی برتر است
موی چینی سایه آخر بر سر فغفور کرد

شور اسرارم جنون انگیخت از موی سفید
شوخی این پنبه‌ام هنگامهٔ منصورکرد

نی ز طاعت بهره‌ای بردم نه ذوقی ازگناه
در همه کارم حضور نیستی معذور کرد

دخل آگاهی به یک سو نه که تحقیق غیور
چشم خلقی را به انگشت شهادت کور کرد

بیدل از عزلت ‌کلامم رتبهٔ معنی‌ گرفت
خُم‌نشینی باده‌ام را اینقدر پُر زور کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۱

آگاهی از خیال خودم بی‌نیازکرد
خود را ندید آینه تا چشم بازکرد

نعل جهان درآتش فکرسلامت است
آن شعله آرمیدکه مشق‌گدازکرد

چون آه کرد رهگذر ناامیدی‌ام
هرکس زپا نشست مرا سرفرازکرد

کو زحمت فراق و کدام انبساط وصل
زین جور آنچه‌کرد به ما امتیازکرد

کلفت‌زدای‌کینهٔ دلها تواضع است
زین تیشه می‌توان‌ گره سنگ باز کرد

حیرت مقیم خانهٔ آیینه است و بس
نتوان به روی ما در دلها فرازکرد

داغم ز سایه‌ ای ‌که به طوف سجود او
پای طلب ز نقش جبین نیازکرد

شابت قیام و شیب رکوع و فنا سجو د
در هستی و عدم نتوان جز نماز کرد

زبن‌گلستان به حیرت شبنم رسیدهٔم
باید دری به خانهٔ خورشید بازکرد

در پرده بود صورت موهوم هستی‌ام
آیینهٔ خیال تو افشای رازکرد

بر زندگی‌ست بار گرانجانی‌ام هنوز
قد دو تا مرا خم ابروی ناز کرد

گامی نبود بیش ره مقصد فنا
ای رشته را نفس به‌کشاکش درازکرد

معنی نمای چهره مقصود نیستی ست
بیدل مرا گداختن آیینه‌سازکرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۲

گرد مرا تحیّر، صبح جنون سبق ‌کرد
دستی نداشت طاقت‌، جیبم چنین‌ که شق‌ کرد

دل تشنهٔ جنونهاست از وهم و ظن مپرسید
زین دست مشق بسیار مجنون بر این ورق ‌کرد

پیداست شغل زاهد، وقت دگر چه باشد
سرها به یکدگرکوفت هرگه‌که یاد حق‌کرد

دل با کمال تحقیق از شبهه‌ام نپرداخت
آیینه ساخت امّا پرداز بی‌نسق کرد

زبن باغ تا دمیدم جز خون دل نچیدم
گلگون قبای نازی صبح مرا شفق‌کرد

از انفعالم آخر شستند دست قاتل
خونم روان نگردید رنگ حنا عرق‌کرد

مهمان این بساطیم اما چه سود بیدل
دیدار نعمتی بود آیینه در طبق کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۳

بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال ‌کرد
سنگ را بیتابی آه شرر غربال ‌کرد

از تب‌ سودای‌ مجنون خواندم‌ افسونی‌ به دشت
گردبادش تا فلک آرایش تبخال‌کرد

ناله توفان‌خیز شد تا نارسا افتاد جهل
بلبل ما طرح منقار از شکست بال‌کرد

قامت پیری قیامت دارد از شور رحیل
خواب ما گر تلخ کرد آواز این خلخال کرد

نفی خود کردم دو عالم آرزو شد محو یاس
گردش رنگ‌ گلم چندین چمن پامال ‌کرد

گر نباشد دل‌، دماغ‌کلفت هستی‌کراست
الفت آیینه‌ام زحمت‌کش تمثال کرد

قوت آمال در پیری یکی ده می‌شود
حلقهٔ قد دوتایم صفر ماه و سال کرد

سیر کوی او خیال آینه‌ای ‌پرداز داد
رنگهای رفته چون تمثال استقبال‌کرد

خلقی از آرایش جاه انفعال ‌اندود رفت
صبح ما هم خنده‌ای بر فرصت اقبال‌کرد

بی‌خمیدن نیست از بار نفس دوش حباب
بیدلان را نیز هستی اینقدرحمال‌کرد

شعلهٔ‌ما بیدل از اسرار راحت‌غافل است
از شکست رنگ باید سر به زیر بال کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۴

روزی‌که نقش‌گردش چشمت خیال‌کرد
نقاش خامه از مژه‌های غزال کرد

مشاطه‌ای‌ که حسن ترا زیب ناز داد
از دوده چراغ مه و مهر خال کرد

امکان نداشت پرده درد رمز آن و این
سحر تبسمی است‌که نفی محال‌کرد

خودروی حیرتیم ز نشو و نما مپرس
تخمی فشاند عشق‌که ما را نهال‌کرد

سیلی هزار دشت خس و خار داشتیم
بحر کرم‌ کدورت ما را زلال ‌کرد

بی‌شبهه بود نیک و بد اعتبارها
اندیشهٔ یقین همه را احتمال کرد

روز و شب جهان کم و بیش هوس نداشت
سعی نفس شمار امل ماه و سال کرد

گل کردن خیال صفاها به زنگ داد
آیینه را هجوم صور پایمال‌ کرد

داغ قمار صنعت یکتایی دلیم
ما را به ششجهت طرف این نقش خال کرد

حق خلق می‌شود ز فسون تأملت
باید به چشم دید و نباید خیال‌ کرد

حرمان تراش مخترعات فضولیم
ایجاد هجر فکر زمان وصال کرد

رنگ کلف برون رود از مه چه ممکن است
ما را نمی‌توان به هوس بی‌ملال کرد

ای غافل از نزاکت معنی تأملی
مه را کسی شناخت‌ که سیر هلال‌ کرد

چون شبنم از طرب به هوا بال می‌زدم
ذوق تأملم عرق انفعال کرد

مژگان بهم زدم شدم از نقش غیر پاک
این صیقلم برون ز جهان مثال کرد

همت رضا به وضع فسردن نمی‌دهد
بیزارم از سری که توان زیر بال کرد

بیدل کسی به معنی لفظم نبرد پی
تقدیر شهره ام به زبانهای لال کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۵

اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد
که هزار آینه‌ام بر سر مژگان ‌گل کرد

عالمی را ز دل خسته به شور آوردم
ناله‌ای داشتم آخر به نیستان گل کرد

نیست جز برگ ‌گل آیینهٔ‌ کیفیت رنگ
خون من خواهد از آن‌گوشهٔ دامان‌گل کرد

گر چنین می‌کندم طرز نگاه تو هلاک
سبزه خواهد ز مزارم همه مژگان‌گل‌کرد

ریشهٔ باغ حیا غنچه بهار است امروز
زان تبسم‌که لبت‌کاشت نمکدان‌گل‌کرد

نتون داغ تو پوشید به خاکستر ما
کچهٔ فاخته خواهد ز گریبان گل کرد

پرتوشمع فراهم نشود جزبه فنا
رنگ جمعیت‌ ما سخت پریشان‌ گل ‌کرد

حیرتم‌گشث‌که دیروز به صحرای عدم
خاک بودم نفس از من به چه عنوان ‌گل‌ کرد

سعی اشکیم‌، دویدن چه خیال است اینجا
لغزشی بود ز ما آبله پایان ‌گل کرد

غیر وحشت‌گلی از وضع سحر نتوان چید
هر که بویی ز نفس یافت پرافشان ‌گل کرد

اول و آخر هر جلوه تماشا دارد
نقش پا گل‌ کن اگر آینه نتوان گل کرد

بیدل از منت دامان کشی تر نشدیم
شمع ما را نفس سوخته آسان‌ گل‌ کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۶

شب‌ که دل از یأس مطلب باده‌ای در جام‌ کرد
یک جهان حسرت به توفان داد و آهش نام‌کرد

برنمی‌آید سپند من به استیلای شوق
از جرس باید دل بی‌انفعالم وام‌ کرد

چشم من شد پرده ی زنبور و بیداری ندید
غفلت آخر حشر من درکسوت با دام‌کرد

آبم از شرم عدم‌ کز هستی بیحاصلم
آرمیدن‌کوشش و بیمطلبی ابرام‌کرد

شعله‌ای بودم‌کنون خاکسترم مفت طلب
سوختن عریانی‌ام راجامهٔ احرام کرد

در پریشانی کشیدیم انتقام از روزگار
خاک ما باری طواف دیدهٔ ایام کرد

قرب هم در خلوت تحقیق‌گنجایش نداشت
دوربین افتاد شوق و وصل را پیغام‌ کرد

از تعلق سنگسار شهرت آزادی‌ام
الفت نقش نگین آخر ستم بر نام کرد

اینقدر در بند خوابش از ناتوانی مانده‌ایم
عشق رنگ ما شکست و اختراع دام کرد

دل به یاد مستی چشم حجاب‌آلوده‌ای
آب‌گردید از حیا چندانکه می در جام‌ کرد

جادهٔ سرمنزل ما صد بیابان سعی داشت
بیدماغیهای فرصت چون شرر یک گام کرد

عشرت‌ما چون نگه از بس تنک‌سرمایه است
سایهٔ مژگان تواند صبح ما را شام‌ کرد

می‌رود صبح و اشارت می‌کندکای غافلان
تا نفس باقیست نتوان هیچ جا آرام‌کرد

یک قلم بیدل غبار وحشت نظاره‌ایم
عشق نتوانست ما را بی‌تحیر رام‌ کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۷

عجز طاقت به‌ گرفتاری غم شادم‌ کرد
یاس بی‌بال و پری از قفس آزادم ‌کرد

کو خم دام تعلق چه ‌کمند اسباب
اینقدرها به قفس خاطر صیادم کرد

عافیت مزد فراموشی حالم شمرید
درد عشقم به تکلف نتوان یادم‌کرد

نوحه‌ای دارم و جان می‌کنم از قامت خم
آه ازین تیشه‌ که هم پیشهٔ فرهادم‌ کرد

غافل از زشتی اعمال دمیدم هیهات
عشق پیش‌ از نگه منفعل ایجادم کرد

سعی بیهوده ندانم به کجایم می‌برد
نفس سوخته شد سرمه‌ که فریادم ‌کرد

گفتم انشا کنم از عالم مطلب سبقی
شرم اظهار زبان عرق ارشادم کرد

چون خط جاده ز بس منتخب تسلیمم
هرکه آمد به سر از نقش قدم صادم‌کرد

گره ضبط نفس نسخهٔ‌ گوهر دارد
وضع خاموش به علم ادب استادم کرد

نفی هنگامهٔ هستی چه تنزه‌ که نداشت
شیشه بر سنگ زدن رشک پریزادم ‌کرد

نقص هم بی‌اثری نیست ز تقلید کمال
فقر ما را اگر الله نکرد آدم‌کرد

محو کیفیت نیرنگ وفایم بیدل
آنکه می‌خواست فراموش کند یادم کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۰۹۸

وداع عمر چمن‌ساز اعتبارم کرد
سحر دماندن پیری سمن بهارم‌ کرد

به رنگ دیدهٔ یعقوب حیرتی دارم
که می‌توان نمک خوان انتظارم‌ کرد

تعلق نفسم سوخت تا کجا نالم
غبار وهم گران گشت و کوهسارم‌ کرد

دل ستم‌زده صد جا غم تظلم برد
شکست آینه با عالمی دچارم‌ کرد

غبار می‌دمد از خاک من قدح در دست
نگاه مست که سیر سر مزارم‌ کرد

به نیم چشم زدن قطع شد وجود و عدم
گذشتگی چقدر تیغ آبدارم‌ کرد

نهفته داشت قضا سرنوشت مستی من
نم عرق ز جبین شیشه آشکارم ‌کرد

کنون ز خود مژه بندم ‌که عبرت هستی
غبار هر دو جهان بر نگاه بارم‌کرد

امید روز جزا زحمت خیال مباد
می نخورده در این انجمن خمارم کرد

چو شمع چاره ندارم ز سوختن بیدل
وفا گلی به سرم زد که داغدارم‌ کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 110 از 283:  « پیشین  1  ...  109  110  111  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA