انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 12:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  12  پسین »

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


مرد

 
شیخ بهایی
Sheykh Bahai



*****

در خانهٔ کعبه، دل به دست آوردم
دل بردم و گبر و بت‌پرست آوردم
زنار ز مار سر زلفش بستم
در قبلهٔ اسلام، شکست آوردم


*****

هر چند که رند کوچه و بازاریم
ای خواجه مپندار که بی‌مقداریم
سری که به آصف سلیمان دادند
داریم، ولی به هرکسی نسپاریم


*****

خو کرده به خلوت، دل غم فرسایم
کوتاه شد از صحبت مردم، پایم
تا تنهایم، هم نفسم یاد کسی است
چون هم نفسم کسی شود، تنهایم


*****

گفتیم: مگر که اولیاییم، نه‌ایم
یا صوفی صفهٔ صفاییم، نه‌ایم
آراسته ظاهریم و باطن، نه چنان
القصه، چنانکه می‌نماییم، نه‌ایم


*****

امشب بوزید باد طوفان آیین
چندانکه برفت، گرد عصیان ز جبین
از عالم لامکان، دو صد در نگشود
بر سینهٔ چرخ، بس که زد گوی زمین
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
*****

برخیز سحر، ناله و آهی می‌کن
استغفاری ز هر گناهی می‌کن
تا چند، به عیب دیگران درنگری
یکبار به عیب خود نگاهی می‌کن


*****

فصاد، به قصد آنکه بردارد خون
می‌خواست که نشتری زند بر مجنون
مجنون بگریست، گفت: زان می‌ترسم
کاید ز دل خود غم لیلی بیرون


*****

یارب، تو مرا مژدهٔ وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان


*****

ای برده به چین زلف، تاب دل من
وی کشته به سحر غمزه، خواب دل من
در خواب، مده رهم به خاطر که مباد
بیدار شوی ز اضطراب دل من


*****

هر شام و سحر ملائک علیین
آیند به طرف حرم خلد برین
مقراض به احتیاط زن، ای خادم
ترسم ببری، شهپر جبریل امین
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
*****

ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو


*****

رویت که ز باده لاله می‌روید از او
وز تاب شراب، ژاله می‌روید از او
دستی که پیاله‌ای ز دست تو گرفت
گر خاک شود، پیاله می‌روید از او


*****

خواهم که علیرغم دل کافر تو
آیینهٔ اسلام نهم، در بر تو
آنگه ز تجلی رخت، بنمایم
نوری که به طور یافت پیغمبر تو


*****

زاهد نکند گنه، که قهاری تو
ما غرق گناهیم، که غفاری تو
او قهارت خواند و ما غفارت
آیا به کدام نام، خوش داری تو؟


*****

هرچند که در حسن و ملاحت، فردی
از تو بنماند، در دل من دردی
سویت نکنم نگاه، ای شمع اگر
پروانهٔ من شوی و گردم گردی
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
*****

ای هست وجود تو،ز یک قطره منی
معلوم نمی‌شود که تو چند منی
تا چند منی ز خود که: کو همچو منی؟
نیکو نبود منی، ز یک قطره منی


*****

تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی
من عاقلم، ار تو لیلی جان بینی
دیوانه‌تر از هزار مجنون نشوی


*****

ای دل، که ز مدرسه به دیر افتادی
وندر صف اهل زهد غیر افتادی
الحمد که کار را رساندی تو به جای
صد شکر که عاقبت به خیرافتادی


*****

ای دل، قدمی به راه حق ننهادی
شرمت بادا که سخت دور افتادی
صد بار عروس توبه را بستی عقد
نایافته کام از او، طلاقش دادی


*****

ای چرخ که با مردم نادان یاری
هر لحظه بر اهل فضل، غم می‌باری
پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست
گویا که ز اهل دانشم پنداری


*****

زاهد، به تو تقوی و ریا ارزانی
من دانم و بی‌دینی و بی‌ایمانی
تو باش چنین و طعنه می‌زن بر من
من کافر و من یهود و من نصرانی
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
نان و حلوا
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
نان و حلوا

نان و حلوا چیست؟ جاه و مال تو
باغ و راغ و حشمت و اقبال تو

نان و حلوا چیست؟ این طول امل
وین غرور نفس و علم بی‌عمل

نان و حلوا چیست؟ گوید با تو فاش
این همه سعی تو از بهر معاش

نان و حلوا چیست؟ فرزند و زنت
اوفتاده همچو غل در گردنت
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
بسم الله الرحمن الرحیم

ایها اللاهی عن العهد القدیم
ایها الساهی عن النهج القویم

استمع ماذا یقول العندلیب
حیث یروی من احادیث الحبیب

مرحبا؛ ای بلبل دستان حی!
کامدی، از جانب بستان حی

یا برید الحی! اخبرنی بما
قاله فی حقنا، اهل الحما

هل رضوا عنا و مالوا للوفا
ام علی الهجر استمرو اوالجفا

مرحبا، ای پیک فرخ فال ما!
مرحبا، ای مایهٔ اقبال ما!

مرحبا، ای عندلیب خوش نوا!
فارغم کردی، ز قید ماسوا

ای نواهای تو نار مؤصده
زد به هر بندم هزار آتشکده

مرحبا،ای طوطی شکر شکن!
قل فقد اذهبت عن قلبی الحزن

بازگو از نجد و از یاران نجد
تا در و دیوار را آری به وجد

بازگو از «زمزم» و «خیف» و «منا»
وارهان دل از غم و جان از عنا

بازگو از مسکن و مأوای ما
بازگو از یار بی‌پروای ما

آنکه از ما، بی‌سبب افشاند دست
عهد را ببرید و پیمان را شکست

از زبان آن نگار تند خو
از پی تسکین دل، حرفی بگو

یاد ایامی که با ما داشتی
گاه خشم از ناز و گاهی آشتی

ای خوش آن دوران که گاهی از کرم
در ره مهر و وفا می‌زد قدم
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
حکایة فی بعض اللیالی

شب که بودم با هزاران کوه درد
سر به زانوی غمش، بنشسته فرد

جان به لب، از حسرت گفتار او
دل، پر از نومیدی دیدار او

آن قیامت قامت پیمان شکن
آفت دوران، بلای مرد و زن

فتنهٔ ایام و آشوب جهان
خانه سوز صد چو من، بی‌خانمان

از درم ناگه درآمد، بی‌حجاب
لب گزان، از رخ برافکنده نقاب

کاکل مشکین به دوش انداخته
وز نگاهی، کار عالم ساخته

گفت: ای شیدا دل محزون من!
وی بلاکش عاشق مفتون من

کیف حال القلب فی نار الفراق؟
گفتمش: والله حالی لایطاق

یک دمک، بنشست بر بالین من
رفت و با خود برد عقل و دین من

گفتمش: کی بینمت ای خوش خرام؟
گفت: نصب اللیل لکن فی‌المنام
     
  
مرد

 
فی التأسف و الندامة علی صرف العمر فیما لاینفع فی القیامة و تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «سؤر المؤمن شفاء»

قد صرفت العمر فی قیل و قال
یا ندیمی قم، فقد ضاق المجال
و اسقنی تلک المدام السلسبیل
انها تهدی الی خیر السبیل
و اخلع النعلین، یا هذا الندیم
انها نار أضائت للکلیم
هاتها صهباء من خمر الجنان
دع کئوسا و اسقنیها بالدنان
ضاق وقت العمر عن آلاتها
هاتها من غیر عصر هاتها
قم ازل عنی بها رسم الهموم
ان عمری ضاع فی علم الرسوم
قل لشیخ قلبه منها نفور
لا تخف، الله تواب غفور
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
طبع را افسردگی بخشد مدام
مولوی باور ندارد این کلام
وه! چه خوش می‌گفت در راه حجاز
آن عرب، شعری به آهنگ حجاز:
کل من لم یعشق الوجه الحسن
قرب الجل الیه و الرسن
یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار»
گر کسی گوید که: از عمرت همین
هفت روزی مانده، وان گردد یقین
تو در این یک هفته، مشغول کدام
علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟
فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم
هندسه یا رمل یا اعداد شوم
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگر تو صد فخر راز
هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو
دل که خالی باشد از مهر بتان
لتهٔ حیض به خون آغشته دان
سینهٔ خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
سینه، گر خالی ز معشوقی بود
سینه نبود، کهنه صندوقی بود
تا به کی افغان و اشک بی‌شمار؟
از خدا و مصطفی شرمی بدار
از هیولا، تا به کی این گفتگوی؟
رو به معنی آر و از صورت مگوی
دل، که فارغ شد ز مهر آن نگار
سنگ استنجای شیطانش شمار
این علوم و این خیالات و صور
فضلهٔ شیطان بود بر آن حجر
تو، بغیر از علم عشق ار دل نهی
سنگ استنجا به شیطان می‌دهی
شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!
سنگ استنجای شیطان در بغل
لوح دل، از فضلهٔ شیطان بشوی
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکمت یونانیان؟
حکمت ایمانیان را هم بدان
چند زین فقه و کلام بی‌اصول
مغز را خالی کنی، ای بوالفضول
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف
از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن به انوار جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم، شه دنیا و دین
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین
سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی؟
سینهٔ خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگیها پاک کن
     
  
مرد

 
حکایت

با دف و نی، دوش آن مرد عرب
وه! چه خوش می‌گفت، از روی طرب:

ایهاالقوم الذی فی‌المدرسه
کل ما حصلتموها وسوسه

فکر کم ان کان فی غیر الحبیب
مالکم فی‌النشاة الاخری نصیب

فاغسلوا یا قوم عن لوح الفؤاد
کل علم لیس ینجی فی‌المعاد

ساقیا! یک جرعه از روی کرم
بر بهائی ریز، از جام قدم

تا کند شق، پردهٔ پندار را
هم به چشم یار بیند یار را
     
  
صفحه  صفحه 7 از 12:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  12  پسین » 
شعر و ادبیات

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA