انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 123 از 283:  « پیشین  1  ...  122  123  124  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۱۹

بی زنگ درین محفل آیینه نمی‌باشد
آن دل‌که تهی باشد ازکینه نمی‌باشد

هر جلوه که در پیش است گردش به قفا دریاب
فردایی این عالم بی‌دینه نمی‌باشد

مجنون به‌که دل بندد، حسرت به چه پیوندد
در کسوت‌ عریانی این پینه نمی‌باشد

حیف‌ است‌ کشد فرصت دردسر مخموری
در هفتهٔ میخواران آدینه نمی‌باشد

یک ریش به صد کوثر ارزان نکنی زاهد
در چارسوی جنت پشمینه نمی‌باشد

یاران مژه بردارید مفت است فلک‌تازی
این منظر حیرت را یک زینه نمی‌باشد

درکارگه تجدید یکدست چمن‌سازیست
تقویم بهار اینجا پارینه نمی‌باشد

هر گوهر ازین دریا دارد صدف دیگر
دل درکف دلدار است در سینه نمی‌باشد

گر اهل سخن بیدل سامان‌ غنا خواهند
چون نسخهٔ اشعارت ‌گنجینه نمی‌باشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۰

دل خاک سر کوی وفا شد چه بجا شد
سر در ره تیغ تو فدا شد چه بجا شد

اشکم‌ که دلی داشت‌ گره بر سر مژگان
درکوی تو از دیده جدا شد چه بجا شد

ما را به بساطی‌که توچون فتنه نشستی
برخاستن ازخویش عصا شد چه بجا شد

چون سایه به خاک قدمت جبههٔ ما را
یک سجده ‌به صد شکر ادا شد چه بجا شد

این دیده‌ که حسرتکده شوق تماشاست
ای خوش‌ نگهان جای شما شد چه بجا شد

از حسرت دیدار تو اشک هوس‌ آلود
امشب نگه چشم حیا شد چه بجا شد

چشمت به غلط سوی دل انداخت نگاهی‌
تیری‌که ازان شست خطا شد چه بجا شد

بر صفحهٔ روی تو زکلک ید تقدیر
خط سیه انگشت‌نما شد چه بجا شد

در بزم تو آخر نگه شعله عنانم
چون شمع زاشک آبله پا شد چه بجاشد

لخت جگری بر سر هر اشک فشاندیم
حق نمک گریه ادا شد چه بجا شد

گردی‌که به امید تو دادیم به بادش
آرایش صد دست دعا شد چه بجا شد

چون سایه سر راه دو رنگی نگرفتیم
روز سیه ما شب‌ ما شد چه بجا شد

زین یکدو نفس عمر میان من و دلدار
گیرم ‌که اداهای بجا شد چه بجا شد

بیدل هوس نشئهٔ آوارگیی داشت
چون اشگ‌کنون بی‌سر وپا شد چه بجا شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۱

دلدار مقیم دل ما شد چه بجا شد
جایش به همین آینه واشد چه بجا شد

اسرار دهانش به جنون زد ز تبسم
آن ‌پیرهن وهم‌قبا شد چه بجا شد

گرد نفسی چند که در سینه شکستیم
تعمیر دل یأس بنا شد چه بجا شد

آن ناله‌ که صد صور قیامت به نفس داشت
پیش نگهت سرمه‌نوا شد چه بجا شد

چون سرو علم ‌کرد مرا بی‌بری من
دست تهی انگشت‌نما شد چه بجا شد

احسان و کرم گرچه ندارد غم تمییز
آن لطف‌که در کار گدا شد چه بجا شد

دل قطره ی اشکی شد و غلتید به پایت
این خون شده همچشم حنا شد چه بجا شد

از کسب صفا شد به دلم‌ کشف معانی
آیینه‌ام اندیشه‌نما شد چه بجا شد

زلفش‌ که به خورشید فشاندی سر دامان
ازسرکشی خویش دوتا شد چه بجا شد

با روی توگل لاف طراوت زد ازآنرو
پامال ره باد صبا شد چه بجا شد

در ساده‌دلی عرض تمنای تو دادیم
بی‌مطلبی اندبشه ‌نما شد چه بجا شد

عمری به هوا شبنم ما هرزه‌دوی‌کرد
آخر ز حیا آبله‌پا شد چه بجا شد

آن چشم‌ که بستیم ز نظاره ی امکان
امروز به دیدار تو واشد چه بجا شد

دل می‌تپد امروز به امید وصالت
در خانهٔ ایینه هوا شد چه بجا شد

در گرد سحر جوهر پرواز هوا بود
بیدل‌ نفس آیینهٔ ما شد چه بجا شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۲

جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد
دلی آشفت غبار المی پیدا شد

صفحهٔ‌سادهٔ هستی خط‌ نیرنگ نداشت
خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد

نغمهٔ پردهٔ دل مختلف آهنگ نبود
ناله دزدید نفس زیر و بمی پیدا شد

باز آهم پی تاراج تسلی برخاست
صف بیتابی دل را علمی پیدا شد

بسکه دارم عرق از خجلت پرواز چو ابر
گر غبارم به هوا رفت نمی پیدا شد

عدمم داد ز جولانگه دلدار سراغ
خاک ره‌گشتم و نقش قدمی پیدا شد

رشک آن برهنم سوخت که در فکر وصال
گم‌شد ازخویش و ز جیب صنمی پیدا شد

فرصت عیش جهان حیرت چشم آهوست
مژه برهم زدنی‌کرد رمی پیدا شد

قد پیری ثمر عاقبت‌اندیشی ماست
زندگی زیر قدم دید خمی پیدا شد

بسکه درگلشن ما رنگ هوا سوخته است
بی‌نفس بود اگر صبحدمی پیدا شد

هستی صرف همان غفلت آگاهی بود
خبر از خویش‌ گرفتم عدمی پیدا شد

خواب پا برد زما زحمت جولان بیدل
مشق بیکاری ما را قلمی پیدا شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۳

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد
آن پر که داشت عنقا صرف خدنگ ما شد

روزی که اعتبارات سنجید نقد ذرات
رنگ پریده هرجا گل کرد سنگ ما شد

کم پایی طلب ماند ناقص خرام تحقیق
راه جهاد مسدود از کفش تنگ ما شد

در فکر دل فتادیم‌، راحت ز دست دادیم
صافی کدورت انگیخت آیینه زنگ ما شد

حیران ناتوانی ماندیم و عمر بگذشت
رنگ شکستهٔ ما قید فرنگ ما شد

در وادی املها کوشش نداشت تقصیر
کمفرصتی قدم زد تا عذر لنگ ما شد

رنگ بهار هستی تکلیف صد جنون داشت
هر سبزه‌ای که گل کرد زین باغ بنگ ما شد

اندوه بیدماغی درهم شکست ما را
مینا تهی شد از می چندانکه سنگ ما شد

دل برده بود ما را آن سوی نیستی‌ها
افسانهٔ قیامت چندی درنگ ما شد

گر فهم راز کردیم یا چشم باز کردیم
بر هر چه ناز کردیم سامان ننگ ما شد

چون شمع سیر این بزم با ما نساخت بیدل
مژگان گشودن آخر کام نهنگ ما شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۴

بازم از شرم سجود امشب عرق بیتاب شد
لآستان او به یاد آمد جبیبم آب شد

تا قیامت بر‌نمی‌آیم ز شرم ناکسی
داشتم گرد سرش گردیدنی گرداب شد

عجز بردیم و قبول بار رحمت بافتیم
آنچه اینجا کاسد ما بود آنجا باب شد

حرص پهلوها تهی‌کرد ازحضور بوریا
در خیال‌خوب مخمل عالمی بیخواب شد

آنقدرها نیست این پست و بلند اعتبار
صنع‌ تصحیفی است‌ گر بواب ما نواب شد

تا قوا سستی ندارد این تعلقها بجاست
با گسستن بست‌ پیمان رشته چون بیتاب شد

گر گذشتن شد بقین بگذر ز تدبیر جسد
فکرکشتی چیست هرگاه آبها پایاب شد

دانه مهری بود بر طومار وهم شاخ و برک
دل ز جمعیت‌گذشت و عالم اسباب شد

زندگی‌ گر عبرت‌ آهنگ همین ‌شور و شر است
چون نفس نتوان به ساز ما و من مضراب شد

خاک گردیدبم اما رمز دل نشکافتیم
در پی این دانه چندین آسیا بی‌آب شد

جستجوی رفتگان سر بر هوا کردیم حیف
پیش ما بود آنچه ما را در نظر ناباب شد

قامتت خم‌گشت بیدل ناگزیر سجده باش
ناتوانی هر کجا بی‌پرده شد محراب شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد
اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد

در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند
زان خط‌که غبار ‌نفسش زبر و زبر شد

مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند
سرخاری این طایفه هنگامهٔ‌ گر شد

در خامهٔ تقدیر نگونی عرقی داشت
کاخر خط پیشانی ما اینهمه تر شد

تمثال به آن جلوه نمودیم مقابل
ای بیخردان آینه‌داری چه هنر شد

افسانهٔ خاموشی من‌کیست‌که نشنید
گم شد جرس از قافله چندانکه خبرشد

یاران نرسیدند به داد سخن من
نظمم ‌چه فسون‌ خواند که‌ گوش‌ همه ‌کر شد

چون سبحه درین سلسله بیگانگیی نیست
سرها همه پا بود که پاها همه سر شد

گستاخی‌ام از محفل آداب بر آورد
گردیدن من‌گرد سرش حلقهٔ در شد

فریاد که از دل به حضوری نرسیدم
شب بودکه در خانهٔ آیینه سحر شد

در قسلزم تقدیرکه تسلیم کنار است
کشتی و کدو، صورت امواج خطر شد

چون ما نو آن‌کس‌ که به تسلیم جبین سود
هرچند که تیغش به سر افتاد سپر شد

تا یک مژه خوابم برد ازخویش چو اخگر
خاکستر دل جوش زد و بالش پر شد

فکر چمن‌آرایی فردوس که دارد
سر در قدمت محو گریبان دگر شد

بیدل نشوی غافل از اقبال گریبان
هر قطره ‌که در فکر خود افتاد گهر شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۶

اینقدر نمی‌دانم صیدم از چه لاغر شد
کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد

حرف شعله خویش را، با محیط سرکرذم
فلس ماهیان یکسر دیده سمندر شد

کاف‌و نون‌لبی‌ وا کر‌د، حسن‌وعشق شورانگیخت
احوالی ضرور افتاد قند ما مکرر شد

در جهان نومیدی محو بود آفتها
آررو فضولی ‌کرد جستجو ستمگر شد

گردش فلک دیدی‌، ای‌ جنون تأمل چیست
دور، دور بیباکی‌ست شیشه وقف ساغر شد

هرچه با جنون‌پیوست زکمین آفت رست
پاسبان خود گردید خانه‌ای که بی در شد

خواب گل در این گلشن تهمت خیالی بود
رنگ پهلویی‌گرداند تا امید بستر شد

راحت آرزوییها داغ‌ کرد محفل را
رنگ‌ها چو شمع اینجا صرف بالش پر شد

کسب عزت دنیا سخت عبرت‌آلودست
خاک‌ گشت سر در جیب‌ قطره‌ای‌ که ‌گوهر شد

آه بر در دونان آخر التجا بردیم
تشنه‌کام می‌مردیم آبرو میسر شد

بیلد‌ل این تغافلها جرم خست‌ کس نیست
احتیاجها شورید گوش دوستان ‌کر شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

مژده ای ذوق وصال آیینه بی‌زنگار شد
آب گردید انتظار و عالم دیدار شد

خلق آخر در طلب واماندگی اظهار شد
بر ره خوابیده پا زد آبله بیدار شد

سایه‌وار از سجده طی‌ کردم بساط اعتبار
کوه و دشت از سودن پیشانی‌ام هموار شد

غیر بیمغزی حصول اعتبار پوچ چیست
غنچه سر بر باد داد و صاحب دستار شد

حسن در خورد تغافل داشت سامان غرور
بسکه چین اندوخت ابرو تیغ جوهردار شد

عالمی را الفت رنگ از تنزه بازداشت
دستها اینجا به افسون حنا بیکار شد

در غبار وهم و ظن جمعیت دل باختم
خانه از سامان اسباب هوس بازار شد

از وجود آگه شدیم اما به ایمای عدم
چشمکی زد نقش پا تا چشم ما بیدار شد

رنج هستی اینقدر از الفت دل می‌کشم
ناله را در نی‌ گره پیش آمد و زنار شد

ننگ خست توأم بی‌دستگاهی بوده است
رفت تا ناخن‌ گشاد پنجه‌ام دشوار شد

خجلت غفلت قوی‌تر کرد بر ما رفع وهم
سایه تا برخاست از پیش نظر دیوار شد

محو او باید شدن تا وارهیم از ننگ طبع
خار از همرنگی آتش‌ گل بی‌خار شد

بیدل افسون هوس ما را ز ما بیگانه‌ کرد
بسکه مرکز بر خیال پوچ زد پرگار شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۸

نقطهٔ دل‌گرد خودگشت و خط پرگار شد
گردش این سبحه تا هموار شد زنار شد

ساز استعداد این محفل تحیر نغمه بود
قلقل مینا به طبع زاهد استغفار شد

صفحه‌ای در یاد آن برق نگاه آتش زدم
شوخی یک نرگسستان چشمکم بیدار شد

زان لب خندان به خاکم آرزوها خفته است
چون سحر خواهد غبار من تبسم زار شد

ناله گل ناکرده نگذشتم ز عبرتگاه دل
تنگی این کوچه‌ام چون نی خرام‌افشار شد

جز غرور ما و من این دشت پالغزی نداشت
تا نفس در لب شکستم راه‌ دل هموار شد

حسرت پرواز رنگ دستگاه ناله ریخت
بال و پر تا فالی از خمیازه زد منقار شد

شور دلهای گرفتار از اثر نومید نیست
در خم آن زلف خواهد شانه موسیقار شد

آرزو در دل شکستم خواب راحت موج زد
موی این چینی به فرقم سایهٔ دیوار شد

از نفس جمعیت کنج عدم بر هم زدم
جرأتی لغزید در دل خواب پارفتار شد

مشت خاکم تا کجاها چید خشت اعتبار
کز بلندی جانب پا دیدنم دشوار شد

خاطرم از کلفت افسانهٔ هستی گرفت
چشم ‌می‌پوشم‌ کنون ‌گرد نفس بسیار شد

جام در خون زن چو گل بیدل دگر ابرام چیست
در بساط رنگ نتوان بیش از این مختار شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 123 از 283:  « پیشین  1  ...  122  123  124  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA