انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 134 از 283:  « پیشین  1  ...  133  134  135  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۳۲۹

تا ز گرد انتظارت مستفیدم‌ کرده‌اند
روسفید الفت از چشم سفیدم کرده‌اند

نوبهار گردش رنگ تماشا نیستم
از قدم آیینهٔ شوق جدیدم کرده‌اند

نغمه‌ام اما مقیم ساز موهوم نفس
در خیال‌آباد پنهانی پدیدم کرده‌اند

تا نفس باقی‌ست از گرد من و ما چاره نیست
هرزه‌تاز عرصهٔ‌گفت و شنیدم‌کرده‌اند

دیده ی قربانی‌ام برگ نشاطم حیرت است
از کفن خلعت‌طرازیهای عیدم کرده‌اند

آرزو تا نگذرد زین ‌کوچه بی ‌تلقین درد
طفل اشکی چند در پیری مریدم‌ کرده‌اند

یأس‌ کو تا همتم سامان آزادی‌ کند
عالمی را دام تسخیر امیدم کرده‌اند

چون نفس از ضعف جز قلب هوا نشکافتم
فتح باب بی‌دری وقف کلیدم کرده‌اند

حسرت من می‌تپد همدوش نبض کاینات
در دل هر ذره صد بسمل شهیدم‌کرده‌اند

بیدل از پیری سراپایم خم تسلیم زنخت
سرو ین‌گلزار بودم شاخ بیدم‌کرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۰

آب و رنگ عبرتی صرف بهارم‌ کرده‌اند
پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم ‌کرده‌اند

عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من
عبرتم در دیده بینا شکارم کرده‌اند

گرد جولانم برون ازپردهٔ افسردگی‌ست
نالهٔ شوقم چه شدگر نی سوارم‌کرده اند

زین سرشکی چند کز یادت به مژگان بسته‌ام
دستگاه صد چراغان انتظارم کرده‌اند

روزگارسوختنها خوش‌ که در دشت جنون
هر کجا برقی‌ست نذر مشت خارم ‌کرده‌اند

تا نسیمی می‌وزد عریانی‌ام‌گل‌کرده است
آتشم‌، خاکستری را پرده‌دارم کرده‌اند

بر که بندم تهمت دانش‌ که جمعی بیخرد
تردماغیهای مجنون اعتبارم کرده‌اند

سخت‌ دشوار است چون ‌آیینه‌ خود را یافتن
عالمی را در سراغ خود دچارم کرده‌اند

پرفشانیهای چندین ناله‌ام اما چه سود
از دل افسرده جزو کوهسارم کرده‌اند

محملم در قطرگی آرایش صد موج داشت
تا شدم ‌گوهر به دوش خویش بارم ‌کرده‌اند

نیست بید‌ل وضع من افسانه‌ساز دردسر
همچو خاموشی شرات بیخمارم کرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه اند
از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند

تا نگاهی‌گل‌کند می‌بایدم از هم‌گداخت
چون حیا در مزرع حسن آبیارم کرده‌اند

بحر امکان خون‌ شد از اندیشهٔ ‌جولان من
موج اشکم بر شکست دل سوارم ‌کرده اند

من نمی‌دانم خیالم یا غبار حیرتم
چون سراب از دور چیزی اعتبارم کرده‌اند

جلو‌ه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز
حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند

دستگاه زخم محرومی‌ست سر تا پای من
بسکه‌ چون ‌مژگان ‌به ‌چشم‌ خویش‌ خارم ‌کرده‌اند

بود موقوف فنا از اصل کارآ‌گاهی‌ام
سرمه‌ها در چشم دارم‌ تا غبارم کرده‌اند

می‌روم از خود نمی‌دانم‌کجا خواهم رسید
محمل دردم به دوش ناله بارم‌ کرده‌اند

پیش ازین نتوان به برق منت هستی‌گداخت
یک نگاه واپسین نذر شرارم‌ کرده‌اند

من شرر پرواز و عالم دامگاه نیستی
تا دهم عرض پرافشانی شکارم کرده‌اند

با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار
آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده اند

بوی وصل ‌کیست بیدل‌ گلشن‌آرای امید
پای تا سر یاس بودم انتظارم کرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۲

وعده افسونان طلسم انتظارم کرده‌اند
پای تا سر یک دل امیدوارم کرده‌اند

تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی
خاک بر جا مانده‌ای بودم غبارم‌کرده‌اند

برنمی‌آیم زآغوش شکست رنگ خوبش
همچو شمع از پرتو خود در حصارم‌ کرده‌اند

بعد مردن هم ز خاک من‌گرانجانی نرفت
از دل سنگین همان لوح مزارم کرده‌اند

یک نفس بیچاک نتوان یافت جیب هستی‌ام
زخمی خمیازه مانند خمارم کرده‌اند

نخل تمثال مرا نشو و نمو پیداست چیست
صافی آیینه‌ای را آبیارم کرده‌اند

می‌توان صد رنگ گل چید از طلسم وضع‌ من
چون جنون تعمیر بنیاد از بهارم کرده‌اند

حامل نقد نشاطم ‌کیسهٔ داغ است و بس
همچو شمع از سوختن‌گل درکنارم‌کرده‌اند

بی‌بهاری نیست سیر تیره‌روزی های من
انتخاب از داغ چندین لاله‌زارم کرده‌اند

هستی‌ام حکم فنا دارد نمی‌دانم چو صبح
تهمت‌آلود نفس بهر چه کارم کرده‌اند

تا بود دل در بغل نتوان ‌کفیل راز شد
بی‌خبر کایینه دارم‌، پرده‌دارم کرده‌اند

بی‌هوایی نیست بیدل شبنم وامانده‌ام
ازگداز صد پری یک شیشه‌وارم‌کرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۳

گرد عجزم‌، خوشخرامان سرفرازم کرده‌اند
سجده‌واری داشتم گردون‌طرازم کرده‌اند

رنگی از شوخی ندارد حیرت آیینه‌ام
اینقدرها گلرخان تعلیم نازم کرده‌اند

صافی دل بیخودی پیمانه‌ای در کار داشت
کز شعور هر دو عالم بی‌نیازم کرده‌اند

نیستی سرچشمهٔ توفان هستی بوده است
چون طلسم خاک خلوتگاه رازم‌ کرده‌اند

پیش از این صد رنگ، رنگ‌آمیزی دل داشتم
این زمان یک نالهٔ بی‌درد سازم‌ کرده‌اند

سجده فرسود خم تسلیم اوضاع خودم
هم ز جیب خویش محراب نمازم‌ کرده‌اند

چشم شوق الفت آغوش است سرتا پای من
سخت حیرانم به دیدار که بازم کرده‌اند

از هجوم برق‌تازیهای ناز آگه نی‌ام
اینقدر دانم که رحمی بر نیازم کرده‌اند

بیدلی‌ها‌یم دلیل امتحان بیغشی‌ست
نیستم قلب آشنا از بس گدازم کرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۴

همچو گوهر قطرهٔ خشکی عیانم‌ کرده‌اند
مغز معنی از که جویم استخوانم کرده‌اند

زیر گردون تا قیامت بایدم آواره زیست
سخت مجبورم خدنگ نُه کمانم کرده‌اند

غیر افسوسم چه باید خورد از این حرمان‌سرا
بر بساط دهر مفلس میهمانم کرده‌اند

نیستم آگه‌ کجا می‌تازم و مقصود چیست
در سواد بیخودی مطلق عنانم‌ کرده‌اند

خجلت بی‌دستگاهی ناگزیر کس مباد
بی‌نصیب از التفات دوستانم کرده‌اند

کیست یارب تا مرا از خودفروشی واخرد
دستگاه انفعال هر دکانم کرده‌اند

جز تحیّر رتبهٔ دیگر ندارم در نظر
چون زمین نظم خود بی‌آسمانم کرده‌اند

همچو مژگان رازها بی‌پرده است از ساز من
درخور اشکی که دارم ترزبانم کرده‌اند

با همه بی‌دست‌وپایی‌ها غم دل می‌خورم
بیکسم چندان که بر خود مهربانم کرده‌اند

سر به سنگ‌ کعبه سایم یا قدم در راه دیر
بی‌سر و بی‌پا برون زان آستانم کرده‌اند

شکوهٔ تقدیر نتوان دستگاه کفر کرد
قابل چیزی که من بودم همانم کرده‌اند

بیدل از آواره‌گردیهای ایجادم مپرس
چون نفس در بال پرواز آشیانم‌ کرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۵

موج گوهرطینتان‌، گر شوخی افزون کرده‌اند
پای درد دامن سری از جیب بیرون کرده‌اند

کهکشان دیدی شکست رنگ هم فهمیدنی‌ست
بیخودان در لغزش پا سیر گردون کرده‌اند

اعتباری نیست کز ذلت‌کشان خاک نیست
عالمی را پایمال فطرت دون کرده‌اند

نشئهٔ ناقدردانی بسکه زور آورده است
اکثری از ترک می‌ بیعت به افیون کرده‌اند

خلق را خواب پریشان تاکجا راحت دهد
سایه بر فرق جهان از موی مجنون کرده‌اند

پر به صهبا خو مکن‌کاین عاریت پیمانه‌ها
رنگی از سیلی‌ست هرگه چهره‌گلگون‌کرده‌اند

بگذریداز شغل بام و درکه جمعی بیخبر
زین تکلف دشت را از خانه بیرون کرده‌اند

گل به دست و پاکه بست امشب که چون برگ حنا
بوسه مشتاقان چمنها زیر لب خون‌کرده‌اند

موج گوهر بی‌تامل قابل تمییز نیست
مصرع ما را به چندین سکته موزون‌کرده‌اند

زین بضاعت تا کجا اثبات نفی خود کنم
کاستنهای مرا هم بر من افزون کرده‌اند

بیدل این دریای عبرت را پل دیگرکجاست
زورقی چند از قد خم گشته واژون کرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۶

یاران تمیز هستی بدخو نکرده‌اند
از شمع چیده‌اند گل و بو نکرده‌اند

آیین حسن جوهر سعی بصیرت است
کوران تلاش وسمهٔ ابرو نکرده‌اند

وارستگان ز شرم نی بوریای فقر
نقش قبول زینت پهلو نکرده‌اند

خودسنجی از دکانچهٔ سودای شهرت است
ما را نشان تیر ترازو نکرده‌اند

آیینه چند تهمت خودبینی‌ات کشد
ارباب شرم جز به عرق رو نکرده‌اند

توفیق کعبهٔ دل از این سرکشان مخواه
یک سجده نذر خدمت زانو نکرده‌اند

خاصان چو شمع ناظر این محفلند، لیک
جز پیش پا نگاه به هر سو نکرده‌اند

چین جبین به وصف تبسم بدل‌ کنند
شکر لبان اهانت لیمو نکرده‌اند

هرجا شکست دل ادب‌آموز منصفی است
تصویر چینی از قلم مو نکرده‌اند

گرد عبارتیم‌، به معنی‌ که می‌رسد
ما را هنوز در طلبش او نکرده‌اند

بیدل به خود جنون‌ کن و صد پیرهن ببال
بی‌چاک جامهٔ هوس اتو نکرده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

بر من فسون عجز در ایجاد خوانده‌اند
چون‌گل به دامن آتش رنگم نشانده‌اند

خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن
خاکبببتری کز اخگر طبعم دمانده‌اند

کس آگه از طبیعت عصیان‌پرست نیست
بر روی خلق دامن‌ تر کم تکانده‌اند

دود دماغ نشو و نمای طبایع است
چون شمع ریشه ‌ای همه در سر دوانده‌اند

از هر نفس‌که ما و منی بال می‌زند
دستی‌ست کز امید سلامت فشانده‌اند

باید چو شمع چشم ز خود بست و درگذشت
بر ما همین پیام تسلی رسانده‌اند

ممنون دستگیری طاقت که می‌شود
ما را ز آستان ضعیفی نرانده‌اند

بانگ جرس شنو ز پی‌کاروان مدو
هرجا رسیده ‌اند رفیقان نمانده ‌اند

بیدل درین هوسکده مگذر ز پاس دل
آیینه را به مجلس‌کوران نخوانده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

اهل معنی ‌گر به گفت‌وگو نفس فرسوده‌اند
هم به ‌قدر جنبش‌ لب دست‌بر هم سوده‌اند

آبرو می‌خواهی از اظهار حاجت شرم دار
این ترنم را ز قانون حیا نسروده‌اند

بگذر از دعوی‌که در خلوتگه عشق غیور
محرمان خانه‌، بیرون در نگشوده‌اند

نقش ما آزادگان بی‌شبههٔ تحقیق نیست
خامهٔ تصویر ما کمتر به رنگ آلوده‌اند

قدردانیهای راحت نیست در بنیاد خلق
چون نفس یکسر هلاک‌ کوشش بیهوده‌اند

بیخبر مگذر ز ماکاین سبزه‌های پی‌سپر
یکقلم در سایهٔ مژگان ناز آسوده‌اند

هیچکس از نور عالمتاب دل آگاه نیست
خانهٔ خورشید ما را پر به‌گل اندوده اند

راه دیگر وانشد برکوشش پرواز ما
بی‌پر و بالان همین چاک قفس پیموده‌اند

مشت خاکیم از فضولی شرم باید داشتن
جز ادب‌ کاری‌ که باب ماست‌ کم‌ فرموده اند

زیر سنگ است از من و ما دامن آزادی‌ام
آه ازبن رنگی‌ که بر بوی گلم افزوده‌اند

بیدل این‌عیش و غم و عجزو غرور و مهر وکین
در ازل زینسان ‌که موجودند با هم بوده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 134 از 283:  « پیشین  1  ...  133  134  135  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA