انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 135 از 283:  « پیشین  1  ...  134  135  136  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

آنها که رنگ خودسری شمع دیده‌اند
انگشت زینهار ز گردن کشیده‌اند

داغ تحیرم‌که نفس مایه‌های وهم
زپن چار سو امید اقامت خریده‌اند

جمعی ‌کزین بساط به وحشت نساختند
چون اشک شمع لغزش رنگ پریده‌اند

خلقی به اشتهار جنونهای ساخته
دامن به چین نداده گریبان دریده‌اند

گوش و زبان خلق به وضع رباب و چنگ
بسیار گفتگوی سخن کم شنیده‌اند

تحقیق را به ظاهر و مظهر چه نسبت است
افسون احولی‌ست ‌که آیینه دیده‌اند

مردان ز استقامت و همت به رنگ شمع
از جا نمی‌روند اگر سر بریده‌اند

بر دوش بید مصلحتی داشت بی‌بری
کز بار سایه نیز ضعیفان خمیده‌اند

رنج بقا مکش‌ که نفس‌های پر فشان
درگلشن خیال نسیمی وزیده‌اند

غم شد طرب ز فرصت هستی ‌که چون حباب
بر طاق عمر شیشه نگونسار چیده‌اند

رنگ بهارشرم ز شوخی منزه است
بیدل مصوران عرق می کشیده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۰

امروز ناقصان به کمالی رسید‌ه اند
کز خودسری به حرف سلف خط‌کشیده‌اند

نکارکاملان همه را نقل مجلس ‌است
تاکس‌گمان بردکه به معنی رسیده‌اند

این امت مسیلمه ز افسون یک دو لفظ
در عرصهٔ شکست نبوت دویده‌اند

از صنعت محاوره لولیان فارس
هندوستانیان تمغل خزیده‌اند

سحر است روستایی و، انگار شهریان
جولاه چند، رشته به‌ گردون تنیده‌اند

از حرفشان تری ‌نتراود چه‌ ممکن است
دون‌فطرتان سفال نو آب‌دیده‌اند

بیحاصلی ز صحبتشان خاک می‌خورد
چون بید اگر بهم ز تواضع خمیده‌اند

هرجا رسیده‌اند به ترکیب اتفاق
چون زخم‌های کهنه نداوت چکیده‌اند

هرگاه وارسی به عروج دماغشان
در زبر پا چو آبله بر خویش چیده‌اند

پیران این‌گروه به حکم وداع شرم
بی‌شبنم عرق همه صبح دمیده‌اند

پاس ادب مجو ز جوانان ‌که یکقلم
از تحت و فوق چشم و دبرها دریده اند

گویا عفف‌تراش و خموشان تپش تلاش
خرد و بزرگ یک سگ عقرب ‌گزیده‌اند

انصاف آب می‌خورد از چشمه‌سار فهم
خرکره‌ها کرند و سخن کم شنیده‌اند

در خبث معنیی‌که تنزه دلیل اوست
لب بازکرده‌اند به حدی که ریده‌اند

بیدل در این مکان ز ادب دم زدن خطاست
شرمی‌که لولیان همه تنبک خریده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۱

لاله و گل چشمک رمز خوان فهمیده اند
زعفرانی هست کاینها بر وفا خندیده اند

زین گلستانم به گوش آواز دردی می رسد
رنگ و بویی نیست اینجا بلبلان نالیده‌اند

برغرور فرصت ما تا کجا خندد شباب
آسیاها نیز اینجا رنگ گردانیده‌اند

سرنگونی با همه نشو و نما از ما برفت
ناتوانان همچو مو پر منفعل بالیده‌اند

به که غلتانی نخواند برگهر افسون ناز
موجها بیتاب بودند این دم آرامیده‌اند

خواه برگردون سحر شو خواه در دریا حباب
در ترازوی نفس جز باد کم سنجیده‌اند

منکر وضع ندامت غافلست از ساز عیش
دستها اینجا دو برگ ‌گل به هم ساییده‌اند

نیست تدبیر وداع درد سر کار کمی
بی‌تمیزان عقل‌کامل را جنون نامیده‌اند

کل شوی تا دورگردون محرم عدلت‌ کند
جزوها یکسر خط پرگار را کج دیده‌اند

از ادب تا یاد آن نرگس نچیند انفعال
خانهٔ بیمار را دارالشفا نامیده‌اند

حیرتی را مغتنم‌گیریدو عشرتها کنید
محرمان از صد بهار رنگ یک‌ گل چیده‌اند

پیش هر نقش قدم ما را سجودی بردن است
کاین به خاک‌افتادگان پای کسی بوسیده‌اند

بی‌ادب بی دل به خاک نرگسستان نگذری
شرمناکان با هم آنجا یک مژه خوابیده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۲

حاضران از دور چون محشر خروشم دیده‌اند
دیده‌ها باز ست لیک از رگوشم دیده‌اند

با خم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را
میکشان هم یک دو ساغروار جوشم دیده‌اند

سابه زنگ‌کلفت آیینهٔ خورشید نیست
نشئهٔ صافم چه شد گر درد نوشم دیده اند

صورت پا در رکابی همچو شمع استاده‌ام
رفته خواهد بود سر هم‌گر به دوشم دیده‌اند

در خراباتی که حرف نرگس مخمور اوست
کم جنونی نیست یاران‌ گر به هوشم دیده‌اند

تهمت‌آلود نفس چندین گریبان می‌درد
چون سحر عریانم اما خرقه‌پوشم دیده‌اند

کنج فقرم چون شرار سنگ بزم ایمنی‌ست
مصلحتها در چراغان خموشم دیده‌اند

فرصت نازگلم پر بیدماغ رنگ و بوست
خنده بر لب در دکان گلفروشم دید‌ه اند

حال می‌پندارم و ماضی است استقبال من
در نظر می‌آیم امروزی که دوشم دیده‌اند

شبنم‌آرایی‌ست بیدل شوخی آثار صبح
هرکجا گل کرده باشم شرم‌کوشم دیده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۳

محرمان‌ کاثار صنع از عشق پر فن دیده‌اند
بت اگر دیدند نیرنگ برهمن دیده‌اند

وحشت‌ آهنگان‌ چو شمع از عبرت‌ کمفرصتی
آستین تا چیده گردد چین دامن‌دیده‌اند

از خیال عافیت بگذر که در زیر فلک
گر همه‌کوه است سنگش در فلاخن دیده‌اند

بار دنیا چیست تا نتوان ز دل برداشتن
غافلان قیراط را قنطار صد من دیده‌اند

فرصت جانکاه هستی خلق را مغرور کرد
شمعها تاریکی این بزم روشن دیده‌اند

زین نگینهایی‌ که نقشش داد شهرت می‌دهد
عبرت‌آگاهان دل از اسباب‌کندن دیده‌اند

گر تو نگشایی‌ ز خواب‌ ناز مژگان‌ چاره چیست
از همین چشمی که داری نور ایمن دیده‌اند

عشوهٔ دنیا نخوردن نیست امکان بشر
غیرت مردان چه سازد صورت زن دیده‌اند

سر به‌ پستی دزد و ایمن زی‌ که مغروران چوکوه
تیغ بر فرق از بلندیها گردن دیده‌اند

جز همین‌نان‌ریزهٔ‌خشکی‌که‌بی‌آلایش است
لکه در هرکسوت از تاثیر روغن دیده‌اند

از شرار کاغذم داغی است کاین وارسته‌ها
بر رخ هستی عجب دندان‌نما خن دیده‌اند

بیدل افکار دقیق آیینهٔ تخقیق نیست
ذره‌ها خورشید را در چشم روزن دیده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

در عشق آنکه قابل دردش ندیده‌اند
حیزی‌ست کز قلمرو مردش ندید‌ه اند

گل ها که بر نسیم بهار است نازشان
از باد مهرگان دم سردش ندیده‌اند

خلقی خیال باز فریبند زیر چرخ
خال زیاد تختهٔ نردش ندیده‌اند

وامانده‌اند خلق به پیچ و خم حسد
کیفیت حقیقت فردش ندیده‌اند

بر سایه بسته‌اند حریفان غبار عجز
جولان کوه و دشت نوردش ندیده‌اند

سامان نوبهار گلستان ما و من
رنگ پریده‌ای‌ست که گردش ندیده‌اند

از گاو آسمان چه تمتع برد کسی
شیر سفید و روغن زردش ندیده‌اند

ای بی‌خبر، ز شکوه ی‌گردون به شرم‌کوش
آخر ترا حریف نبردش ندیده‌اند

بیدل درین بساط تماشاییان وهم
از دل چه دیده‌اند که دردش ندیده‌اند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۵

در غبار هستی اسرار فنا پوشیده‌اند
جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیده‌اند

ای نسیم صبح از دم‌سردی خود شرم دار
می‌رسی بیباک وگلها یک قبا پوشیده‌اند

غنچه‌ها راتا سحرگه برق خرمن می‌شود
در ته دامن چراغی کز هوا پوشیده‌اند

بر نفس‌گرد عرق تا چند پوشاند حباب
اینقدر دوشی که دارم بی‌ردا پوشیده‌اند

گرهمه عنقا شوم شهرت‌گریبان می‌درد
عالم عریانی است اینجا کرا پوشیده‌اند

رازداری های عشق آسان نمی‌باید شمرد
کوهها در سرمه‌گم شد تا صدا پوشیده‌اند

نیستم آگاه دامان‌ که رنگین می‌کنم
خون ما را در دم تیغ قضا پوشیده اند

با دوعالم جلوه پیش خویش پیدا نیستیم
فهم باید کرد ما را در کجا پوشیده‌اند

هیچ چشمی بی‌نقاب از جلوه‌اش آگاه نیست
داغم از دستی‌ که در رنگ حنا پوشیده‌اند

ای هما پرواز شوخی محو زیر بال ‌گیر
اینقدر دانم که زیر نقش پا پوشیده‌اند

از قناعت نگذری‌ کانجا ز شرم عرض جاه
دستها در مهر تنگ گنجها پوشیده‌اند

در سواد فقرگم شو زنده جاوید باش
در همین خاک سیاه آب بقا پوشیده‌اند

دوستان عیب و هنر ازیکدگر پنهان‌کنند
دیده‌ها باز است اما بر حیا پوشیده‌اند

بیدل ازیاران‌کسی بر حال ما رحمی نکرد
چشم این نامحرمان‌کور است یا پوشیده‌اند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۶

یاران فسانه‌های تو و من شنیده‌اند
دیدن ندیده و نشنیدن شنیده‌اند

نامحرمان انجمنستان حسن و عشق
آواز بلبل آنسوی گلشن شنیده‌اند

غافل ز ماجرای دل و وحشت نفس
بسمل به پیش چشم و تپیدن شنیده‌اند

خلقی نگشته محرم ناموس آبرو
نام چراغ در ته دامن شنیده‌اند

گرفیض اشک حاصل موی سفید نیست
از شیر صبح بوی چه روغن شنیده‌اند

جز شبههٔ حضور به دوران چه می‌رسد
زان بت که نام او ز برهمن شنیده‌اند

عشاق سرنوشت ‌کلیم و نوای طور
از خامشان قصهٔ ایمن شنیده‌اند

رمز تجرد به فلک رفتن مسیح
مستان ز بیزبانی سوزن شنیده‌اند

لب‌خشک می‌دوند حریفان ز ساز جسم
هرچند شش جهت همه تن‌تن شنیده‌اند

هرجا نوای عین و سوا می‌خورد به ‌گوش
از پردهٔ تو یا ز لب من شنیده‌اند

صور است شور دهر و کسی را تمیز نیست
یکسر کران ترانهٔ الکن شنیده‌اند

افسانه نیست آینه‌دار مآل شمع
آثار تیرگی همه روشن شنیده‌اند

جمعی نبرده راه به حرمانسرای عمر
آتش گرفته دامن خرمن شنیده‌اند

بیدل شهید طبع ادب را زبان ‌کجاست
حرف سر بریده ز گردن شنیده‌اند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۷

این ستم‌کیشان ‌که وهم زندگی ‌را هاله‌اند
در تلاش خودکشیها شعلهٔ جواله‌اند

عمرها شد حرف دردی آشنای‌ گوش نیست
کوهکن تا بی‌نفس شد کوهها بی‌ناله‌اند

خلقی از خود رفت واکنون‌ذکر ایشان می‌رود
کاروان خواب را افسانه‌ها دنباله‌اند

دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر می‌غرند و چون وامی‌رسی بزغاله‌اند

سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستمند اما بغل‌پرورده‌های خاله‌اند

دل سیاهی یکقلم آیینه‌دار صحبت است
گر همه اهل خراسانند از بنگاله‌اند

جمله با روی ملایم قطره‌اند اما چه سود
چون به مینای دل افتادند یکسر ژاله‌اند

همچو دندان بهر ایذا وصل ‌و هجرشان یکی‌ست
گر همه یک ساله می‌آیند وگر صدساله‌اند

با عروج جاه این افسردگان بی‌مدار
بر لب هر بام چون خشث‌کهن تبخاله‌اند

چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار
زنگیان جامه گلگون‌، نوبهار لاله‌اند

بیدل از خرد وبزرگ آن به که برداری نظر
دور گاوان‌ رفت و اکنون‌ حاضران‌ گوساله‌اند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۸

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند
هرکجا یابند بوی سوختن پرونه‌اند

کو دلی‌کزشوخی حسنت‌گریبان چاک نیست
یکسر این آیینه‌ها در جلوه‌گاهت شانه‌اند

غافل ازکیفیت نیرنگ حال ما مباش
گبردش‌آرایان رنگ عافیت پیمانه‌اند

از محبت پرن حال خاکساران وف
کاین غبارآلودگان گنجند یا ویرانه‌اند

مو به‌موی دلبران تکلیف زنار است و بس
این قیامت جلوه‌ها سر تا قدم بتخانه‌اند

عالم‌ کثرت طلسم اعتبار وحدت است
خوشه‌ها آیینه‌دار شوخی یک دانه‌اند

گر خطایی‌ سر زد از ما جای‌ عذر بیخودی‌ست
ناتوانان نگاهت لغزش مستانه‌اند

هوش ممکن نیست سر دزدد ز فکر نیستی
بی‌گریبانان این غفلت‌سرا دیوانه‌اند

زاهدان حاشا که در خلد برین یابند بار
چون عصا این خشک‌مغزان باب آتشخانه‌اند

این امل‌فرسودگان مغرور آرامند لیک
زیر سر چنگ هوس یک ریش و چندین شانه‌اند

جز شکستن نیست سامان بنای اعتبار
رنگهای این چمن صهبای یک پیمانه‌اند

دوستان کامروز بهر آشنا جان می‌دهند
گر بیفتد احتیاج از خویش هم بیگانه‌اند

نقد امداد عزیزان تا کجا باید شمرد
هرکلیدی راکه قفلش بشکند دندانه‌اند

صرف معنی نیست بیدل فطرت ابنای دهر
یکقلم این خوابناکان مردهٔ افسانه‌اند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 135 از 283:  « پیشین  1  ...  134  135  136  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA