انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 140 از 283:  « پیشین  1  ...  139  140  141  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

محوگریبان ادب‌کی سر به هر سو می‌زند
موج‌گهر از ششجهت بر خویش پهلو می‌زند

واکردن مژگان ادب می‌خواهد از شرم ظهور
اول دراین گلشن بهار از غنچه زانو می‌زند

زبن باغ هرجا وارسی جهل است با دانش طرف
بلبل به چهچه‌گرتند قمری به‌کوکو می‌زند

تا چرخ و انجم ثابت است از خلق آسایش مجو
اندیشهٔ داغ پلنگ آتش به آهو می‌زند

تا آمد و رفت نفس می‌بافت وهم پیش و پس
ماسوره چون بی‌رشته شد بیرون ماکو می‌زند

پست و بلند قصر ناز از هم ندارد امتیاز
آن چین مایل از جبین پهلو بر ابرو می‌زند

شکل دویی پیدا کنم تا چشم بر خود واکنم
هر سور‌هٔ تمثال من آیینهٔ او می‌زند

داغم مخواه ای انتظار از تهمت افسردگی
تا یاد نشتر می‌کنم خون در رگم هو می‌زند

یا رب‌ کجا تمکین فرو شد کفهٔ قدر شرر
آفاق‌ کهسارست و سنگم بر ترازو می‌زند

بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من
رنگی‌ که پروازن دهم چون شمع بر رو می‌زند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰

برق خطی بر سیاهی می‌زند
هالهٔ مه تا به ماهی می‌زند

سجده مشتاق خم ابروی کیست
بر دماغم کج‌کلاهی می‌زند

معصیت در بارگاه رحمتش
خنده‌ها بر بی‌گناهی می‌زند

ای عدم فرصت‌، شرارکاغذت
چشمک عبرت نگاهی می‌زند

بهر عبرت فرصتی در کار نیست
یک نگه برهرچه خواهی می‌زند

پُردلیها امتحانگاه بلاست
تیغ بر قلب سپاهی می‌زند

تا فسون بادبان دارد نفس
کشتی ما برتباهی می‌زند

بی تو گر مژگان بهم می‌آیدم
بر سر خوابم سیاهی می‌زند

بیدل از وصلی نویدم داده‌اند
دل تپیدن کوس شاهی می‌زند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

عشاق‌ گر از سبحه و زنار نویسند
دردسر دلهای گرفتار نویسند

آن معنی تحقیق که تکرار ندارد
بر صفحه زنند آتش و یکبار نویسند

شرح جگر چاک من این‌ کهنه دبیران
هر چند نویسند چه مقدار نویسند

صد جاست قلم خوردهٔ مژگان تغافل
آن نامه که خوبان به من زار نویسند

قاصد به محبان ز تمنا چه رساند
آیینه بیارید که دیدار نویسند

صد عمر ابد دفتر اعجاز گشاید
کز قامت موزون تو رفتار نویسند

امید پیامیست به زلف از دل تنگم
سطری اگر از نقطه گره‌دار نویسند

زنهاری عجزند ضعیفان چه توان کرد
بر خاک مگر یکدو الف‌وار نویسند

بر صفحهٔ بی‌مطلبی‌ام نقش تعین
کم هم ننوشتند که بسیار نویسند

بگذار که نقش خط پیشانی ما را
بر طاق پریخانهٔ اسرار نویسند

جز ناله اسیران قفس هیچ ندارند
خطی‌ به هوا کاش ز منقار نویسند

حیف است تنزه رقمان قلم عفو
اعمال من از شرم نگون سار نویسند

منشور عذاب ابد است اینکه پس از مرگ
بر لوح مزارم دل بیمار نویسند

جز سجده نشد از ورق سایه نمودار
زین بیش خط جبهه چه هموار نویسند

تا حشر ز منت به ته سنگ بخوابم
گر بر سر من سایهٔ دیوار نویسند

در روز توان خواند خط جبههٔ بیدل
چون شمع همه ‌گر به شب تار نویسند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۲

تن‌پرستان‌که به این آب و نمک عیاشند
بی‌تکلف همه بالیدن نان و آشند

سر و گردن همه در دور شکم رفته فرو
پر و خالی و سبک‌مغزتر از خشخاشند

ربط جمعیتشان وقف تغافل ز هم است
چشم اگر باز شود چون مژه‌ها می پاشند

آه ازبن نامه‌سیاهان‌که ز مشق من و ما
تا دل آیینهٔ راز است نفس نقاشند

گفتگو گر ندرّد پرده‌، کسی اینجا نیست
همه مضمون خیالی ز عبارت فاشند

شش جهت‌ مطلع‌ خورشید و سیه‌ روزی چند
سایه‌پرورد قفای مژهٔ خفاشند

غارت هم چه خیال‌ست رود از دلشان
در نظر تا کفنی هست همان نباشند

انفعالی اگر آید به میان استهزاست
این نم‌اندوده جبینها عرقی می‌شاشند

عمر در صحبت هم صرف شد اما ز نفاق
کس ندانست‌که یاران به‌کجا می‌باشند

بی‌تمیز اهل دول می‌گذرند از سر جاه
همه بر مخمل و دیبا قدم فراشند

پیش ارباب معانی ز فسونهای حیل
رو میارید که این آینه‌ها نقاشند

بیدل از اهل ادب باش‌ که چون‌ گرد سحر
این تحمل‌نفسان عرصهٔ بی‌پرخاشند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

گر خاک ‌نشینان علم افراخته باشند
چون آبلهٔ پا سپر انداخته باشند

از خجلت پرداز گلت مانی و بهزاد
پیداست‌که روها چقدر ساخته باشند

پیش عرق شرم تو نتوان مژه برداشت
دستی چو غریق از ته آب آخته باشند

چون کاغذ آتش زده کو طاقت دیدار
گو خلق هزار آینه پرداخته باشند

صبح و شفقی چند که ‌گل می‌کند اینجا
رنگ همه رفته‌ست‌ کجا باخته باشند

مقصد طلبان جوش غبارند در این دشت
بگذار دمی چند که می‌تاخته باشند

حرص و هوس آوارهٔ وهمند چه تدبیر
ای ‌کاش به این ‌گوشهٔ دل ساخته باشند

یارب نرمد ناله ز خاکستر عشاق
در خاک هم این سوختگان فاخته باشند

عمریست نفس می‌کشم و می‌روم از خویش
این بار دل از دوش که انداخته باشند

هر اشک سراغی ز دل خون شده‌ای داشت
آن چیست در این بوته ‌که نگداخته باشند

بیدل به تغافلکدهٔ عجز نهان باش
تا خلق تو را آن همه نشناخته باشند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۴

حکم عشق است‌ که‌ تشریف تمنا بخشند
داغ این لاله‌ستانها به دل ما بخشند

نتوان تاخت به انداز دماغ مستان
بال شوقی مگراز نشئه به صهبا بخشند

بیدلان خرده ی جانی که نثار تو کنند
نم آبی‌که ندارند به دریا بخشند

چون می ازگرمی آن لعل به خون می‌غلتد
گرچه از شعله به یاقوت جگرها بخشند

روشناسان جنون از اثر نقش قدم
جوهرهوش به ایینهٔ صحرا بخشند

آرزو داغ امید است خدایا مپسند
که جگرخون شودونشئه‌به صهبابخشند

ای خوش آن جود که از خجلت وضع سایل
لب به اظهار نیارند و به ایما بخشند

گر مزاج کرم آن است که من می‌دانم
عالمی را به خطای من تنها بخشند

تا فسردن نکشد ربشهٔ جولان امید
به که چون تخم به هر آبله صد پا بخشند

شرر عسافیت آوارهٔ دلتنگ مرا
سنگ هم دامن صحراست اگر جا بخشند

قول و فعل نفس افسانهٔ باد است اینجا
من نه انم‌که نبخشند مرایا بخشند

به جناب کرم افسون ورع پیش مبر
بی‌گناهی گنهی نیست که آنجا بخشند

در مقامی‌ ک‌ه شفاعت خط آمرزش‌هاست
جرم مستان به صفای دل مینا بخشند

به پرکاه‌ که بسته است حساب پرواز
دارم امید که بر ناکسی‌ام وابخشند

پادشاهی به جنون جمع نگردد بیدل
تاج گیرند اگر آبلهٔ پا بخشند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۵

صد ابد عیش طربخانهٔ دنیا بخشند
نفسی‌گر به دل سوخته‌ام جا بخشند

سیر خمخانهٔ‌ کثرت به دماغم زده است
شایدم نشئهٔ تحقیق دو بالا بخشند

خون سعی از جگر سنگ چکاند هرجا
طاقتی از دل عشاق به مینا بخشند

آبروبی چوگل آینه برکف دارم
لاله‌رویان مگرم رنگ تماشا بخشند

فیض عشاق اگر عام کند رخص عشق
با خزان پیرهن رنگ ز سیما بخشند

شوق بر کسوت ناموس جنون می‌لرزد
عوض داغ مبادا ید بیضا بخشند

صبح‌گلزار وفا نالهٔ بی‌تاثیری‌ست
اثر آن به‌ که به انفاس مسیحا بخشند

نقش نیرنگ دو عالم رقم لوح دل است
همه از ماست‌ گر این آینه بر ما بخشند

از نواهای یک آهنگ ازل هیچ مپرس
حکم سر دادن شوق‌ست اگر پا بخشند

آرزو داغ امیدیست خدایا مپسند
که جگر خون شود و نشئه به صهبا بخشند

شسته می‌جوشد ازین بحرخط نسخهٔ موج
جرم ما قابل آن نیست‌ که فردا بخشند

بیدل آزادی من در قفس‌ گمنامی‌ست
دام راه است اگر شهرت عنقا بخشند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۶

زان زر و سیم ‌که این مردم باذل بخشند
یک درم مهر دو لب‌کو که به سایل بخشند

جود مطلق به حسابی‌ست‌که از فضل قدیم
کم و بیش همه‌کس از هم غافل بخشند

سر متابید ز تسدم‌که در عرصهٔ عشق
هیکل عافیت از زخم حمایل بخشند

دل مجنون به هواداری لیلی چه کم است
حیف فانوسی این شمع به محمل بخشند

تو و تمکین تغافل‌، من و بی‌صبری درد
نه ترا یاد مروت نه ‌مرا دل بخشند

دلکی دارم و چشمی که ‌کجا باز کنم
کاش این آیینه را تاب مقابل بخشند

لاف هستی زده از مرگ شفاعت‌خواه است
این از آن جنس خطاهاست‌ که مشکل بخشند

گر شوی مرکزپرگار حقیقت چوگهر
در دل بحر همان راحت ساحل بخشند

رهروانیم ز ما راست نیاید آرام
پای خوابیده همان به‌که به منزل بخشند

نیست خون من از آن ننگ ‌که در محشر شرم
جرم ‌آلودگی دامن قاتل بخشند

گرنه منظورکرم بخشش عبرت باشد
چه خیال است که دولت به اراذل بخشند

به هوس داد قناعت دهم و ناز کنم
دل بیدردی اگر با من بیدل بخشند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷

از چه دعوی شمعها گردن به بالا می‌کشند
بر هوا حیف است چشمی کز ته پا می‌کشند

شبهه نتوان‌کرد رفع ازکارگاه عمر و وزید
روزگاری شد که از ما نام ما وامی‌کشند

معنی ما بی‌عبارت لفظ ما بی‌امتیاز
بوی ‌گل نقشی ز ما پنهان و پیدا می‌کشند

می‌پرستان از خمار آگاه باید زیستن
انتقام عشرت امروز ، فردا می‌کشند

رحم بر قارون‌سرشتان کن که از افسون حرص
این خران زیر زمین هم بار دنیا می‌کشند

چون تعلق‌رفت دیگر ذوق آزادی‌ کجاست
خار پا با شوخی رفتار یکجا می‌کشند

قانعان ساحل بی‌دست‌پاییهای عجز
دام ماهی‌ گر کشند از آب دربا می‌کشند

بس که وقف مشرب اهل قناعت سرخوشی‌ست
گر همه خمیازهٔ باشد جام صهبا می‌کشند

خواهد آخر بی‌نفس‌گشتن به عریانی‌کشید
مدتی شد رشته از پیراهن ما می‌کشند

گوش مستان آشنای حرف و صوت غیر نیست
کوه ‌گر نالد همان قلقل ز مینا می‌کشند

تشنهٔ وصلم به آن حسرت‌ که نقاشان صنع
گر کشند از پرده تصویرم زبانها می کشند

ما عبث بیدل به قید بام و در افسرده‌ایم
خانمانها نیز رخت خود به صحرا می‌کشند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹۸

جماعتی‌که نظرباز آن بر و دوشند
به جنبش مژه عرض هزارآغوشند

ز حسن معنی دیوانگان مشو غافل
که این‌کبودتنان نیل آن بناگوشند

به صد زبان سخن‌ساز خیل مژگانها
به دور چشم تو چون میل سرمه خاموشند

ز عارض و خط خوبان جز این نشد روشن
که شعله‌ها همه با دود دل هماغوشند

مقیدان خیالت چو صبح ازین‌ گلشن
به هر طرف‌که‌گذشتند دم بر دوشند

دربن محیط چوگرداب بیخودان غرور
زگردش سر بی‌مغز خود قدح‌نوشند

ز عبرت دم پیری‌ کراست بهره ‌که خلق
چو جام باده مهتاب پنبه درگوشند

فریب الفت امکان مخورکه مجلسیان
چوشمع تا مژه برهم نهی فراموشند

چه ممکن است حجاب فنا شود هستی
که نقشهای هوا چون سحر نفس‌پوشند

زگل حقیقت حسن بهار پرسیدم
به خنده‌گفت‌که این رنگها برون‌جوشند

کسی به فهم حقیقت نمی‌رسد بیدل
جهانیان همه یک نارسایی هوشند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 140 از 283:  « پیشین  1  ...  139  140  141  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA