انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 147 از 283:  « پیشین  1  ...  146  147  148  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۹

غافل شدیم وگشت خروش هوس بلند
افسون خواب کرد غرور نفس بلند

یکسر به زیر چرخ‌، پر و بال ریختیم
پرواز کس نجست ز بام قفس بلند

از حرف و صوت راه قیامت‌گرفت خلق
منزل شد اینقدر ز فسون جرس بلند

سهل است دستگاه غرور سبکسران
آتش نگردد آن همه از خار و خس بلند

وحشت نواست شهرت اقبال ناکسان
بی‌پر زدن نگشت طنین مگس بلند

همّت در این جونکده زنجیر پای ماست
یارب مباد اینهمه دامان کس بلند

دردا که در قلمرو طاقت نیافتیم
یک ناله چون تغافل فریادرس بلند

دست تلاش خاک به ‌گردون نمی‌رسد
پر نارساست دانش و تحقیق بس بلند

بیدل اگر جنون نکند هرزه‌ تازیت
گرد دگر نمی‌شود از پیش و پس بلند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۰

حسرت دل‌کرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند
می‌شود دست‌کرم با نالهٔ سایل بلند

ما نه‌ تنها نیستی را دادرس فهمیده‌ایم
بحر هم از موج دارد دست‌ بر ساحل بلند

چین ابروی تو هرجا بحث جوهر می‌کند
تیغ از جوهر رگ ‌گردن ‌کند مشکل بلند

سایهٔ تمکین نازت هر کجا افتاده است
سبزه چون مژگان شود از خاک آن منزل بلند

‌نه فلک در جلوه آمد از تپیدنهای دل
تاکجا رفته‌ست یارب‌ گرد این بسمل بلند

کاروان یاس امکان را غبار حسرتم
هرکه رفت از خویشتن‌، کرد آتشم در دل بلند

حرز امنی نیست جز محرومی از نشو و نما
خوشه‌سان گردن مکش زین کشت بیحاصل بلند

حیرت ‌آهنگیم دل از شکوه ما جمع دار
دود نتواند شدن از شمع این محفل بلند

با غرور نازاو مشکل برآید عجز ما
گرد مجنون نارسا و دامن محمل بلند

سدّ راه توست بیدل گر کنی تعمیر جسم
می‌شود دیوار چون شد قدری آب وگل بلند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۱

عجز نپسندید از ما شکوهٔ قاتل بلند
جز مژه‌ گردی نشد از کوشش بسمل بلند

هستی موهوم ما در حسرت ایجاد سوخت
سایه‌واری هم نگردیدیم ز آب و گل بلند

باعث آزادی سرو است یأس بی‌بری
دستگاه آه باشد در شکست دل بلند

مایهٔ شکر و شکایتهای ما کم فرصتی است
نیست جزگرد نفس ازشخص مستعجل بلند

چون به آسایش رسیدی شعلهٔ دل مر‌ده گیر
از جرس مشکل که گردد ناله در منزل بلند

جاه را با آبروی خاکساریها مسنج
نیست ممکن گردن موج از سر ساحل بلند

چشم اهل جود اگر می‌داشت رنگی از تمیز
اینقدر هرگز نمی‌شد نالهٔ سایل بلند

پای از خود رفتن ما بود سر برداشتن
موج بی‌تمکین ما زین بحر شد غافل بلند

ما ز صد دیوان به یک مصرع قناعت کرده‌ایم
نشئهٔ صهبا چه دارد فطرت بیدل بلند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

آنها که لاف افسر و اورنگ می‌زنند
در بام هم سری‌ست‌که برسنگ می‌زنند

جمعی که پا به منزل و فرسنگ می‌زنند
در یاد دامن تو به دل چنگ می‌زنند

چون من‌کسی مباد نم‌اندود انفعال
کز عکس نامم آینه‌ها رنگ می‌زنند

در باغ اعتبارکه ناموس رنگ و بوست
رندان ز خنده‌ گل به سر ننگ می‌زنند

گردون حریف داغ محبت نمی‌شود
این خیمه در فضای دل تنگ می‌زنند

یاران چو گردباد که جوشد ز طرف دشت
دامن به زیر پا به هوا چنگ می‌زنند

طاووس ما خجالت اظهار می‌کشد
زین حلقه‌ها که بر در نیرنگ می‌زنند

ما را به گرد کلفت ازین بزم رفتن است
آیینه‌ها قدم به ره زنگ می‌زنند

زین رهروان کراست سر و برگ جستجو
گامی به زحمت قدم لنگ می‌زنند

گاهی به‌ کعبه می روم و گه به سوی دیر
دیوانه‌ام ز هر طرفم سنگ می‌زنند

بی‌پرده نیست صورت تحقیق‌کس هنوز
آثار خامه‌ای‌ست که در رنگ می‌زنند

بیدل به طاق ابروی وهمی‌ست جام خلق
چندانکه هوش‌کارکند سنگ می‌زنند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۳

عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند
آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند

هر چند برق شعله زند از نگاهشان
یکسر چراغ خانهٔ آیینه بر کنند

بر جوهر حیا نپسندند انفعال
صد عیب را به یک مژه بستن هنر کنند

شوخی ز چشمشان نبرد صرفه جز عرق
گل را همان به دیدهٔ شبنم نظر کنند

افسون جاهشان نکند غافل از ادب
دریا اگر شوند کمین گهر کنند

تا غیر از وفا نبرد بوی آگهی
از یار شکوه‌ای که محال است سر کنند

از انفعال نامه‌بران رموز عشق
رنگ پریده را به عرق بال تر کنند

بزم حضورشان نکشد انتظار شمع
اشکی جلا دهند و شبی را سحر کنند

تا جذبهٔ طلب گذرد در خیالشان
مانند شبنم آبله را بال و پر کنند

چون موج هر کجا پی تحقیق‌ گم شوند
فکر سراغ خود به دل یکدگر کنند

خورشید منظری ‌که بر آن سایه افکنند
فردوس منزلی که در آنجا گذر کنند

پای ثبات مرکز پرگار دامن‌ست
هر چند تا به حشر چو گردون سفر کنند

سعی وفا همین‌ که چو بیدل شوند خاک
شاید ز نقش پای ‌کسی سر به‌ در کنند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۴

جمعی‌ که با قناعت جاوید خو کنند
خود را چوگوهر انجمن آبروکنند

حیرت زبان شوخی اسرار ما بس است
آیینه‌مشربان به نگه گفتگوکنند

محجوب پردهٔ عدمی بی‌حضور دل
پیدا شوی‌گر آینه‌ات روبروکنند

آنجاکه عشق خلعت رسوایی آورد
پیراهنی که چاک ندارد رفو کنند

لب‌تشنهٔ هوای ترا محرمان راز
چون نی به جای آب نفس درگلوکنند

نقش خیال و خامهٔ نقاش مشکل‌ست
ما را مگر به فکر میان تو مو کنند

آیینه است‌،‌گاه خطا، رنگ اهل شرم
بی‌دستگاه شامه گل چشم بوکنند

شوخی به سیر عالم ما ره نمی‌برد
چشمی مگر در آبلهٔ پا فروکنند

آن نامقیدان‌ که در اثبات مطلقند
آب نرفته را زتوهم به جوکنند

در بحرکاینات که صحرای نیستی‌ست
حاصل تیممی است به هرجا وضوکنند

بیدل دماغ نشئه ندارد گدای عشق
گرنه فلک گداخته در یک کدو کنند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۵

حق‌مشربان دمی که به تحقیق رو کنند
خود را ز خود برند به جایی ‌که او کنند

بر دوش غیر تکیه ز دردی‌کشان خط‌است
دستی مگر به گردن خود چون سبو کنند

مشتاق جلوهٔ تو ندارد دماغ گل
اینجا دل شکسته به یاد تو بو کنند

زین گلستان به سیر خزان نیز قانعیم
رنگ شکسته کاش به ما روبرو کنند

مضمون تازه بی‌نقط انتخاب نیست
هرجا دلی بود گرو زلف او کنند

پر سرکش است حسن‌، همان به ‌که بیدلان
آیینه‌داری دل بی‌آرزو کنند

ای خرمنت هوا نشوی غرهٔ نفس
زین ریشه‌ها که سیر خزان در نمو کنند

حیرت متاع‌گرمی بازار وهم باش
یکسوست آنچه در نظرت چارسو کنند

تا حشر روسیاهی داغ‌ خجالت است
مردان ‌دمی که چون سپر از پشت رو کنند

تمثال عافیت نکندگرد ازبن بساط
آیینه‌ها مگر به شکستن غلو کنند

آسوده زی‌ که اهل فنا پیش از انتقام
از وضع خویش خاک به چشم عدو کنند

بید‌ل چو تار ساز جهانگیر شهرتند
در پرده هم‌گر اهل سخن‌گفتگوکنند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۶

روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند
هم در طلسم خویش تماشای او کنند

پاکی چو بحر موج زند از جبینشان
قومی که از گداز تمنا وضو کنند

آزادگان نهال گلستان ناله‌اند
بر باد اگر روند نشاط نموکنند

پروانه مشربان بساط وفا چو شمع
اجزای خویش را به گداز آبرو کنند

ما را به زندگی ز محبت گزیر نیست
نتوان گذشت گر همه با درد خو کنند

عنقاست در قلمرو امکان بقای عیش
تاکی بهار را قفس از رنگ و بو کنند

جیب مرا به نیستی انباشت روزگار
چاکی‌ست صبح را که به هیچش رفو کنند

این موجها که گردن دعوی کشیده‌اند
بحر حقیقتند اگر سر فروکنند

ای غفلت آبروی طلب بیش از‌بن مریز
عالم تمام اوست‌که را جستجوکنند

بیدل به این طراوت اگر باشد انفعال
باید جهانیان ز جبینم وضو کنند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۷

این غافلان که آینه‌پرداز می‌دهند
در خانه‌ای که نیست کس آواز می‌دهند

خون شد دل از معامله‌داران وهم و ظن
تمثال ماست آن چه به ما باز می‌دهند

مجبور غفلتیم‌، قبول اثر کراست
یاران به‌گوش کر خبر راز می‌دهند

کم‌همتان به حاصل دنیای مختصر
در صید پشه زحمت شهباز می‌دهند

ناز غرور شیفتهٔ وضع عاجزی‌ست
رنگ شکسته را پر پرواز می‌دهند

غافل ز اعتبار شهید وفا مباش
خون مرا به آب رخ ‌ناز می‌دهند

آنجا که دل ادبکدهٔ راز عاشقی‌ست
آتش به دست کودک گلباز می‌دهند

تا بخیه‌گل‌کند زگریبان راز ما
دندان به لب گزیدن غماز می‌دهند

بیتابی نفس تپش آهنگی فناست
گردی‌ که می‌کنی به تک و تاز می‌دهند

بر باد ناله رفت دل و کس خبر نیافت
داغم ز نغمه‌ای ‌که به !ین ساز می‌دهند

در پیش خود کهن شده ای ورنه چون نفس
انجام خلق را پر آغاز می‌دهند

بیدل برون خویش به جایی نرفته‌ایم
ما را ز پرده بهر چه آواز می‌دهند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۸

علویانی ‌که به این عالم دون می‌آیند
عقل گم‌کرده به صحرای جنون می‌آیند

کیست پرسد که ‌گل و لالهٔ این باغ هوس‌
جز به آهنگ درون از چه برون می‌آیند

آمد و رفت نفس هر قدم آفت دارد
هرزه‌تازان همه بر رخش حرون می‌آیند

شوخی نشو نما رستن مو دارد و بس
نخلها سر به هوایند و نگون می‌آیند

چه هوا دود دماغی‌ست که در دیدهٔ وهم
آفتابند گر از ذره فزون می‌آیند

حیرت این است‌که چون تیغ درین دشت ستم
آب دارند و همان تشنهٔ خون می‌آیند

چه تماشاست درین کوچه که طفلان سرشت
نی سوار مژه از خانه برون می‌آیند

عجز و طاقت چقدر مایهٔ لاف است اینجا
بیشتر آبله‌پایان به جنون می‌آیند

مقصد خلق بجزخاک شدن چیزی نیست
یارب این بیخبران با چه شگون می‌آیند

آنسوی علم و عیان بیضهٔ طاووسی هست
کارزوها ز عدم بوقلمون می‌آیند

بیدل این بیخردی چند به معراج خیال
می‌روند اینهمه‌ کز خویش برون می آیند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 147 از 283:  « پیشین  1  ...  146  147  148  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA