انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 196 از 283:  « پیشین  1  ...  195  196  197  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۹

وفور مال به تأکید خسّت است دلیل
گشاد دست نمی‌خواهد آستین طویل

شرر چه بال تواند گشود در دل سنگ
چراغ دیدهٔ مور است در سرای بخیل

به قوّت حشم از جادهٔ ادب مگذر
صلای ‌کام نهنگست کوچه دادن سیل

ز سرکشان به بزرگی فروتنی مطلب
چه ممکنست خمیدن رسد به ‌گردن فیل

غضب به جرأت تسلیم برنمی‌آید
حیاست آتش نمرود را ز وضع خلیل

رموز عشق سزاوار حکم هر خس نیست
نفس به حوصلهٔ من نمی‌شود تحلیل

قد خمیده به صد احتیاج داغم‌ کرد
چه گریه‌ها که نفرمود ساز این زنبیل

به سرخ و زرد منازید زیر چرخ‌ کبود
که جامه هر چه بود ماتمی است در خم نیل

به هر خیال قناعتگر است موهومی
کشید سرمه ‌به‌ چشم پری ز سایهٔ میل

هوس بضاعت موهوم ما چه عرض دهد
مبرهن است از اجمال ذره‌ها تفصیل

خبر ز دل نگرفتی‌ کسی چه چاره ‌کند
که شیشه‌ای‌ست به طاق تغافلت تحویل

ادب غبار خموشی است کاروان حباب
نهفته است به ضبط نفس درای رحیل

چو شمع خیره‌ سر فرصتیم وزین غافل
که چین بلند گرفته‌ست دامن تعجیل

تلاش علم و عمل مغتنم شمر بیدل
مکش خمار شرابی‌ که عقل راست مزیل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۰

بس که چون سایه‌ام از روز ازل تیره رقم
خط پیشانی من گم شده در نقش قدم

عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است
غیر خورشید پر و بال ندارد شبنم

قطع خود کرده‌ام از خیر و شرم هیچ مپرس
خط کشد بر عمل خود چو شود دست قلم

راحت از عالم اسباب تغافل دارد
مژه بی‌ دوختن چشم نیاید بر هم

فیض ایثار اگر عرض تمتع ندهد
مار ازگنج چه اندوده و ماهی ز درم

نبرد چشم طمع سیری از اسباب جهان
رشتهٔ موج ندوزد لب‌ گرداب به هم

طالب صحبت معنی نظران باید بود
خاک در صحن بهشتی که ندارد آدم

عشق هر جا فکند مایدهٔ حسن ادب
هم به پایت‌ که به پایت نتوان خورد قسم

عجز طاقت چقدر سرمهٔ عبرت دارد
بسکه خم شد قد ما ماند نظر محو قدم

موی ژولیده همان افسر دیوانهٔ ماست
علم شعله به جز دود ندارد پرچم

عجز هم‌ کاش نمی‌کرد گل از جرأت ما
تیغ ما تهمت خون می‌کشد از ریزش دم

بی فنا چارهٔ تشویش نفس ممکن نیست
پنبه‌ گردد مگر این رشته‌ که‌ گردد محکم

به چه امید کنم خواهش وصلش بیدل
من ‌که آغوش وداع خودم از قامت خم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۱

به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم
فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم

ز اهل دل به جز آثار انس هیچ مخواه
رمیده‌گیر رمیدن ز آهوان حرم

به خوان عهد و وفا خلق خاک می‌لیسند
نماند نام نمک بسکه شد غذای قسم

علم به عرصهٔ پستی شکست شهرت جاه
دمید سلسلهٔ موی چینی از پرچم

سخن اگر گهر است انفعال گویایی‌ست
خموش باش که آب گهر نگردد کم

خیال خلد تو زاهد طویله آرایی‌ست
خری رهاکن اگر بایدت شدن آدم

بسا گزند که تریاق در بغل دارد
زبان سنگ تری خشکیش بود مرهم

مزاج خودشکن آزار کس نمی‌خواهد
کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم

غبار حاجت ما طرف دامنی نگرفت
یقین شد اینکه بلند است آستان‌کرم

خجالت است خرابات فرصت هستی
قدح زنید حریفان همین به جبههٔ نم

به خط جادهٔ پرگار رفته‌ایم همه
چو سبحه پیش و پس اینجا گذشته است ز هم

به یاد وصل‌که لبریز حسرتی بیدل
که از نم مژه‌ات ناله می‌چکد چو قلم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۲

داغم از کیفت آگاهی و اوهام هم
جنس بسیار است و نقد فرصت ناکام کم

آنقدر از شهرت هستی خجالت مایه‌ام
کز نگین من چو شبنم می فروشد نام نم

کور شد چشمش ز سوزن‌کاری دست قضا
پیش از آن ‌کز نرگس شوخت زند بادام دم

از خجالت در لب‌ گل خنده شبنم می‌شود
با تبسم آشنا گر سازد آن ‌گلفام فم

مژده ای لب تشنگان دشت بی‌آب جنون
گریه‌ای دارم‌ که خواهد شد درین ایام یم

بسکه فرصتها پر افشان هوای وحشت است
از وصالم داغ دل می‌جوشد از پیغام غم

شوق کامل در تسلیها کم از جبریل نیست
دل تپیدن ناز وحیی دارد و الهام هم

آنچه ما در حلقهٔ داغ محبت دیده‌ایم
نی سکندر دید در آیینه نی در جام جم

محو دیدار تو دست از بحر امکان شسته است
در سواد دیدهٔ حیران ندارد نام نم

محمل موج نفس دوش تپیدن می‌کشد
عافیت درکشور ما دارد از آرام رم

زین نشیمن نغمه‌ ی شوقی به سامان‌ کرده گیر
سایهٔ دیوار دارد زیر و پشت بام بم

اهل دنیا را مطیع خویش‌ کردن‌ کار نیست
پر به آسانی توان دادن به چوب خام خم

وعظ را نتوان به نیرنگ غرض بد نام‌ کرد
این فسون بر هر که می‌خواهی برون دام دم

بی لب نوشین او بیدل به بزم عیش ما
گشت مینا و قدح را باده در اجسام سم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۳

رفت فرصت ز کف اما من حیرت‌زده هم
آنقدر دست ندارم‌که توان سود بهم

حیرتم ‌گشت قفس ورنه درین عبرتگاه
چون نگاهم همه تن جوهر آیینهٔ رم

شمع عبرتگه دل نالهٔ داغ آلودست
بایدم شاخ‌ گلی‌ کرد درین باغ علم

سر خورشید به فتراک هوا می‌بندد
گردنی‌ کز ادب تیغ تو می‌گردد خم

بیخودی ‌گر ببرد خامه‌ام از چنگ شعور
وصف چشمت به خط جام توان‌ کرد رقم

صافی دل مده از دست به اظهار کمال
نسخهٔ آینه مپسند ز جوهر بر هم

چشمهٔ فیض قناعت غم خشکی نکشد
آب یاقوت به صد سال نمی‌گردد کم

آبرویی‌ که بود عاریتی روسیهی است
جمله زنگ‌ست اگر آینه بردارد نم

غنچهٔ وا شده آغوش وداع رنگ‌ست
به فسون دل خرم نتوان شد خرم

حرف ناصح ز خیال تو نشد مانع ما
آرزو نیست چراغی‌ که توان ‌کشت به‌ دم

عجز رفتار همان مرکز جمعیت ماست
قدم از آبله آن به‌ که ندزدد شبنم

کو مقامی ‌که توان مرکز هستی فهمید
از زمین تا فلک آغوش ‌گشوده‌ست عدم

نامداری هوسی بیش ندارد بیدل
به نگین راست نگردد خم پشت خاتم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۴

موج ما را شرم دریای‌ کرم
تا قیامت برنمی‌آرد ز نم

درکنار فطرت ما داد عشق
لوح محفوظ نفهمیدن رقم

سطری از خط جین ما نگاشت
سرنگونی بر نیامد از قلم

آسمانها سر به جیب فکر ماست
تاکجا بار امانت برد خم

بی وجود آثار امکان باطل است
پرتو خورشید می‌جوشد بهم

نیست موج و آب جز ساز محیط
بر حدوث اینجا نمی‌چربد قدم

هم کنار گوهر آسوده‌ست موج
در بر آرام خوابیده است رم

جهاا و آگاهی ز هم ممتاز نیست
پن سر افزود آنچه زان سرگشت‌کم

گردباد آسا درین صحرای وهم
می‌دود سر بر هوا سعی قدم

امتحان‌ گر سنگ و گل بر هم زند
فرق معدوم است در دیر و حرم

ذره تا خورشید معدوم است و بس
می‌خورد عرفان به نادانی قسم

بعد معنی ‌کسب مایی و تویی است
قرب تحقیق اینکه می‌گویی منم

شخص حیرت مانع تمثال نیست
می‌کند آیینه داری‌ها ستم

عالمی را از عدم دور افکند
این من و مای به هستی متهم

بیدل از تبدیل حرف دال و نون
شد صمد بیگانهٔ لفظ صنم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۵

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام
دور می‌گردد عرق تا می‌تراود در مشام

بسمل سعی فنایم بگذر از تسکین من
چون شرار کاغذم خواهد تپیدن کرد رام

بی‌ندامت نیست عشق از آه ارباب هوس
شعله رخت ماتمی دارد ز دود چوب خام

جز عمل آیینه‌دار جوهر تحقیق نیست
امتحان تا محو باشد تیغ می‌بندد نیام

فهم صورت دیگر و ادراک معنی دیگر است
گوش می‌باشد ز چشم آینه حسن کلام

گر کمالت نیست از رنج زوال آسوده باش
ایمن است از کاستن تا ماه باشد ناتمام

خرمی می‌خواهی از افسرده طبعیها برآ
قدر دان بوی گل بودن نمی‌خواهد زکام

سوخت خلقی برامید پخته‌کاریها نفس
کیست تا فهمد که ماییم و همین سودای خام

عیش دنیا شور بازیگاه شیطانست و بس
چند باید بود محو انفعال از احتلام

فرصت نیرنگ هستی پر تنک سرمایه است
تا تو آغوشی ‌گشایی وصل می‌گردد پیام

بس که دارد گریه بر نومیدی نخجیر من
جای تخم اشک می‌ریزد گره از چشم دام

سوختم از برق نیرنگ برهمن زاده‌ای
کز رمیدن واکند آغوش گوید رام رام

ناز پروردی‌ که موج ‌گوهرش‌ گرد رم است
ترک تمکینش نبندد صورت از سعی خرام

تا دو روزی دام چیند رنگ بر عنقای ما
حلقه‌ای چند از پر طاووس بایدکرد وام

بیدل از سامان رنگ آیینه روشن کرده‌ایم
بود داغ شمع ما را تازگی موقوف شام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۶

سنگ راهم می‌خورد حرصی که دارد احتشام
روز اول طعمه از جزو نگین‌ کرده‌ست نام

خانه روشن کرده‌ای هشدار ای مغرور جاه
آنقدر فرصت ندارد آفتاب روی بام

پختگی نتوان به دست آورد بی‌سعی فنا
غیر خاکستر خیال شعله هم خام است خام

تا سخن باقی بود درد است صهبای‌کمال
نیست غیر از خامشی چون صاف می‌گردد کلام

نامداران زخمی خمیازهٔ جمعیتند
سخت محروم است ناسور نگین از التیام

ذلتی در پردهٔ امید هرکس مُضمر است
کاسهٔ دریوزهٔ صیاد دارد چشم دام

بیخبر فال تماشا می‌زنی هشیار باش
شمع را واکردن چشم است داغ انتقام

به که ما و من به‌ گوش خامشی ریزد کسی
ورنه تا مژگان زدن افسانه می‌گردد تمام

طبع در نایابی مطلب سراپا شکوه است
تا بود از می تهی لبریز فریادست جام

بر نیاید شبهه در ملک یقین از انقلاب
روز روشن سایه را با شخص نتوان یافت رام

فکر استعداد خود کن فیض حرفی بیش نیست
صبح بهر عالمی صبح است و بهر شام‌، شام

همت آزاد را بیدل ره و منزل یکی‌ست
نغمه را در جاده‌های تار می‌باشد مقام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۷

عمرها شد نقد دل بر چشم حیران است وام
آنچه می‌یابم به مینا می‌کنم تکلیف جام

از زبان بینواییهای دل غافل مباش
غنچه چندین تیغ خون‌آلود دارد در نیام

حسرت لعلی که پرواز آشیان بیخودی‌ست
می‌گشاید موج می بال نگاه از چشم جام

ناله‌ام یارب چسان خاطرنشین او شود
نامه خاموشی بیان‌، قاصد فراموشی پیام

هر چه دارد خانهٔ آیینه بیرنگ است و بس
محو افسون دلم‌، تمثال کو، حیرت‌ کدام

رهنورد زندگی را سعی پا درکار نیست
بعد ازین بر جا نشین و از نفس بشمار گام

تهمت آسودگی بر ما سبکروحان مبند
از صدا مشکل ‌که‌ گردد جلوه‌گر غیر از خرام

احتیاج ما هوس پیرایهٔ ابرام نیست
موج در گوهر زبانها دارد اما محو کام

اعتبارات جهان آیینه‌دار کاهش است
پهلوی خود می‌خورد نقش نگین از حرص نام

گر هوایی در سرت پیچیده است از خود برآ
خانهٔ ما آنسوی افلاک دارد پشت بام

عافیت خواهی قناعت‌ کن به وضع بیکسی
شمع این وبرانه فانوسی ندارد غیر شام

مورث‌ کفران نعمت هم وفور نعمت است
از طبیعت توسنی می‌آرد آب بی‌لجام

یک تأمل وار هم‌ کم نیست سامان حباب
وای بر مغرور وهمی ‌کز نفس خواهد دوام

نام را نقش نگین بیدل دلیل شهرت است
بیشتر پرواز دارد نالهٔ مرغان دام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵۸

گهی حجاب وگه آیینهٔ جمال توام
به حیرتم‌ که چها می‌کند خیال توام

مزاج شوقم از آب وگل تسلی نیست
جنون سرشته غبار رم غزال توام

کلاه گوشهٔ پروازم آسمان سایی‌ست
ز بس چو آرزوی خود شکسته بال توام

بس است حلقهٔ ‌گوشم خم سجود نیاز
اگر به چرخ برآیم همان هلال توام

ز امتیاز فنا و بقا نمی‌دانم
جز اینکه ذرهٔ خورشید بی زوال توام

زمانه‌گر نشناسد مرا به این شادم
که من هم آینهٔ حسن بی مثال توام

سپند من به فسردن چرا نه نازکند
نفس گداختهٔ جستجوی خال توام

مباد هیچکس آفت نصیب همچشمی
حنا گداخت که من نیز پایمال توام

به چشم تر نتوان شبنم بهار تو شد
عرق فروش گلستان انفعال توام

به خود نمی‌رسم از فکر ناقصی‌که مراست
زهی هوس که در اندیشهٔ کمال توام

خیال وحشت و آرام حیرت‌ست اینجا
چه آشیان و چه پرواز زیر بال توام

خبر ز خویش ندارم جز اینکه روزی چند
نگاه شوق تو بودم‌کنون خیال توام

زمین معرفت از ریشهٔ دویی پاک است
چرا زخویش نیایم برون نهال توام

ز شرم بیدلی خود گداختم بیدل
دلی ندارم و سودایی وصال توام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 196 از 283:  « پیشین  1  ...  195  196  197  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA