انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مناسبتها
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

ششم شهریور زادروز حسین پناهی گرامی باد


مرد

 
ما آبستنيم
در اندرون ِ ما
كودكي پيوسته زار مي زند
در رستوران ها
در اجلاسيه ها
در تخت خواب ها.
گاهي كه خيلي جدي مي شويم
در بحث ها و مجادله ها
دستان كوچكي از درون
دل و روده ي ما را چنگ مي زند
گليم حرف باف شاعران
به پشيزي نمي ارزد
تلخ مي شود دهان روح
به وقت بيان حرف هاي بي معني
كتمان كنيد چون عروسان ِ نو شكم ِ بي خدا
اما اين يكي جز با مرگ زائو كورتاژ نمي شود
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
مرد

 
خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه
واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکو میگیرم بالا
و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
و اینقدر میخونم
تا این گلوی وا مونده وا بمونه....
تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو بارون رو طاقش
عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته

شام که نیس
خب زحمت خوردنشم ندارم
در عوض
چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که
رفیق پرسه های بابام بودن
بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه
چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه
گریه که دیگه عار نیست
خواب که دیگه کار نیست

تا مجبور بشی از کله سحر
یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و
آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که
سر بذاری به خیابونا
هی هی
دل بده تا پته دلمو واست رو کنم
میدونی؟
همیشه این دلم به اون دلم میگه
دکی
تو این دنیای هیشکی به هیشکی
این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره
ورنه خلاصی
خلاص!
اگه این نبود ...حالیت میکردم که
کوهها رو چه طوری جابجا میکنن
استکانها رو چه جوری می سازن
سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان
من یاد گرفتم
چه جوری شبا
از رویاهام یک خدا بسازم و...
دعاش کنم که
عظمتتو جلال
امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت
بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم
به صدای فلوت یدی کوره
که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره
منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره
تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه

بشنو.....
هی لیلی سیاه
اینقدر برام عشوه نیا
تو کوچه...
تو گذر...
تو سر تا سر این شهر
هرجا بری همراتم
سگ وسوتک میدونه
کشته عشوه هاتم
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  ویرایش شده توسط: ms66   
مرد

 
وهم

کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....

کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!

چشمان من

شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  ویرایش شده توسط: ms66   
مرد

 
عقرب عاشق

دم به کله میکوبد و
شقیقه اش دو شقه میشود
بی آنکه بداند
حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق.....


سکوت

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
واندکی سکوت.....
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
مرد

 
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود

حرمت نگه دار دلم
گلم
که این اشک خون بهای عمر رفته من است
میراث من!
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!
کتیبه خوان قبایل دور
این,این سرگذشت کودکی است
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
هرشب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آوار میخواند ریاضیات را
در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دودوتا جارتا چارچارتا...
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه
آری دلم
گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
دلم گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم
به وار
وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و می رفتم و می رفتم و میرفتم
تا بدانم و بدانم و بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط
مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
سند زده ام یک جا
همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد
بر این مقصود بی مقصد
از کلامی به کلامی
و یکی یکی مردم
بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟
پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای
که آویشن را میسرود
مسیح به جاجتا بر صلیب نمی شد!
و تیر باران نمی شد لورکا
در گرانادا
در شب های سبز کاجها و مهتاب
آری یکی یکی مردم به بیداری
از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ
به ته رودخانه <اووز> همراه با ویرجینیا وولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
حرمت نگه دار دلم گلم
دلم
اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین
نه , نه
به کفر من نترس
نترس کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد؟!
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که
زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!
پس ادامه میدهم
سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود
با این همه
تو گوئی اگر نمی بود
جهان قادر به حفظ تعادل نبود
چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..
نگاهش کن
چون آن کلاغ
چون آن خانه
چون آن سایه
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بو و نبود
به روزگار طوفان موج و نور و رنگ
در اشکال گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام
عرفات در استادیوم فوتبال
در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم
در همین پنجره گله به چرا بردم
پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر
زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه کودکی
با قورباغه ای در جیبم

حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گری می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام
و عطر آویشن..
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
مرد

 
دستمال سرخ دلم

این جایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان میدهم


کنتراست

سیاه سیاهم
با زرد هماهنگم کن استاد!
گاه حجم یک کلاغ
کنتراست یک تابلو را حفظ میکند
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
مرد

 
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم میبندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا میپرم
و خوب میدانم
سال هاست که مرده ام
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
مرد

 
پیست

میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ

این بود زندگی....


پیاده روی

گز میکند خیابانهای چشم بسته از بر را
میان مردمی که حدودا میخرند و
حدودا میفروشند
در بازار بورس چشمها و پیشانی ها
و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
مرد

 
رو در رو

برای اعتراف به کلیسا می روم
روی در روی علفهای روئیده
بر دیوارکهنه می ایستم
و همه گناهان خودم را یکجا اعتراف می کنم
بخشیده خواهم شد به یقین
علفها بی واسطه با خدا سخن می گویند
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
مرد

 
شب و نازی ‚ من و تب

همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب
خود هستی بودم
روشن و رنگی و مرموز و دوان
من عفریته مرا افسون کرد
مرا از هستی خود بیرون کرد
راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود
خود فراموشی بود
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی
حلقه افتاد پس از طرح سوال
ابدی شد قصه حجر و وصال
آدمی مانده و آیا و محال..
بیکرانه است دریا
کوچیکه قایق من
های ... آهای
تو کجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ‚ یخ کردم
عین آغاز زمین
زمین ؟
یک کسی اسممو گفت
تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند
جیرجیرک آواز می خوند
تشنته ؟ آب می خوای ؟
کاشکی تشنه م بود
گشنته ؟ نون می خوای ؟
کاشکی گشنه م بود
په چته دندونت درد می کنه ؟
سردمه
خب برو زیر لحاف
صد لحاف هم کممه
آتیشو الو کنم ؟
می دونی چیه نازی ؟
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم , کوره روشن کردند
پاتو چرا بستی به تخت؟ عامو
پامو بستم که اگه یه وقت
زمین سکوت کنه طوری نشم.
کی , کی گفته زمین میخواد سقوط کنه؟
قانون دافعه گفت
چشممو دور ببینی می ری ددر!
بوی گوگرد می دی!
هی هوار!
فسفر و گوگرد و تشخیص نمی دن!
وای از اقبالم
باز بارون خیال , آسیاب ذهنتو چرخونده؟
باز فیلسوف و سوال
باز عارف و سفال
باز هستی و زوال
باز آمال و محال
باز شاعر و نهال
باز کودک و خیال
کجاها رفته بودی؟
میخونه یا معبد؟
رنج ما قویتر از مشروبه!
میخونه افسونه!
پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه؟
من نمی بخشم اگه , جای پات بی جای پام , روی جایی حک بشه!
کجاها رفته بودی؟
هیچ کجا...
رو شعاع هستی برا خودم میگشتم
همه چی برای من ممکن بود
تو خودت می بینی همه چیز عادی بود
کاه دادم به خر
کفشامو بردم گذاشتم تو کپر , که یهو نصف شبی سگ نبره
فرغونو شستم که سیمان تو کفش خشک نشه
لحافو رو بچه ها پهن کردم
همه چی ! همه چی!
همه چی برای من ممکن بود
کار و تولید و تلاش
حرمت همسایه
می دونستم که سلام یعنی چه؟
می دونستم که زمان معناش چیه
من کیه
اون کدومه
میدونی؟
بعدش هم
گردن و صاف کردم
خیره ماندم به دور
انگاری سایه ام افتاد رو ماه
مثل یه هول
مثل یه غول
به خودم گفتم من انسانم
من شعور همه آفاق هستم
می تونم برای شیر زائو ماما بشم!
می تونم پلنگ و زنجیرش کنم
می تونم با تیشه چنارو سرنگون کنم
می تونم!
بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال
برگردم به کودکی
تا که با چرخ خیال
وصله نور بدوزم به پیراهن شب..
یه هو وسوسه شدم رفتم توی ماممکن!
تو ناممکن, فیل هوا میکردن؟
آره ! خوب ! فیل هوا !!
که می خواستی برگردی به کودکی؟
آره , خوب , پشت سوال
کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کی ؟ کجا ؟
کی ؟ کجا ؟
می خواستم , میخواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه
آه!
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیره گی ها , خیره گی ها , خیره گی
خیره گی ها و سکوت
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف ترد بهار
خیره گی و شبح کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخش گردن جغد
خیره گی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر
من!
من باید برگردم ,
تا تو قبرستون ده , غش غش زیسه برم
به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه,
من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,
شیربرنج سحریتو خوردم
من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.
تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !
گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!

من می خوام برگردم به کودکی !!
دیگه چی؟
کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟
کمکم کن نازی.
ما باید خوب بخوابیم تا بتونیم فردا , برسیم به کارمون !
اگه ما کار نکنیم چطوری جوراب و شلغم بخریم؟
های, های, به هیچی اعتماد نکن
اگه خواستی از خونه بری بیرون
بی چراغ دستی و بی کلاه و شال , بیرون نرو!
ممکنه , خورشید یه هو سقوط کنه
یا یهو یخ بزنه
ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
خودتو میشناسی؟
من خودم یک سایه م.
منو چی؟
یادت می آم؟
سایه ای در سایهء یک سایه.
چت شده یهوکی؟
چیزی نیست!
تو سرم, تو سرم, روی شاخ ممکن , بوف کور میخونه ,
اون ورش تو جادهء ناممکن برف ریز می باره
تو هستی پیچ اضافی آوردم
نمی دونم اون پیچ مال بود یا نبود؟!
گمونم باز فلسفم عود کرده!
آخ خدا مرگم بده! "هگلت"؟
نه بابا !
"هگل" رو یه بار عمل کردم رفت پی کارش,
با پول گوشواره های تو و عینک ته استکانی خودم!
سرت خارش نداره؟ نمی خوای شاخ در آری؟
مگه من کرگدنم؟
آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره!
البته یادم هست
این که ما مستعد تبدیلیم.
نگاه کن!
منو فرشته می بینی؟
نه بابا! تو آدمی
رنگ چشمم؟
میشی
قد؟
قد یه سرو!
اصل و تبار ایرانی.
ما چرا دماغمون پنگوله؟ رنگمو قهوه ایه , پاهامون باریکه؟
چون که از نژاد زرتشت هستیم.
خسته ای از هیات رنگینم؟
نازی جان ....
مرغ عشق از کفسش دررفته
شیرین خانم تو حموم سونا حوصلش سر رفته
اون هم فرهادش
دیش شو داده به اسمال آقا
جاش یه دیزی خورده بی نعنا , بی نعناع
مفشو رو گل رز فین میکنه
قسم بخور....!
جان.....سکوت....!
بیباکی یا بزدل؟
می ترسی از فردا؟
روز نو , روزی نو؟ راه نو , گیوهء نو؟
می ترسی؟
می دونم!
باز داری جوش می زنی که زبونت لال لال , یه وقت ارسطوم نباشه.
واه واه واه...!
افاده ها طوق طوق
سگا به دورش وق و وق
خودشو با کی طاق میزنه؟!
خودمو با کی دارم طاق میزنم؟
ارسطو آدم بود , دندون داشت , تو خونش آهن بود ,
مثل یک سنگ که آهن داره , وقتی که خواب کم داشت ,
چشماش قرمز می شد,
فلسفه یعنی رنج!
افتخاره که بگی رنجورم؟
رنج یعنی خورشید !
اگه خیلی دلخوری از اغراق , رنج یعنی فرمول !
رنج یعنی امکان
رنج یعنی خانه
یعنی شربت و قرص و دوا
رنج یعنی یخچال
رنج یعنی ماشین
سنگ چخماق بهتره یا کبریت؟
پیه سوز روشن تره یا چاچراغ؟
تلفن راحت تره یا فریاد؟
وقتی فهمیدم زمین , توی تسبیح کرات , یکدونه ست....
جنسش هم از خاکه
سنگش هم جور واجوره , ماهی و علف داره , بهار و پائیز داره ,
خیالم راحت شد.
دیگه وقت زایمان , نمی ترسم از " آل" ,
چون به بازوی چپم , سرم خون می زنند
نمی ترسم از غول
نمی ترسم از سل
چون که در کودکی واکسینه شدم
خوشبختم , خیلی هم خوشبختم.
کار کردن یه چیز و خوشبختی یه چیز دیگه ست !
عاشق خرابه و تاریخی؟
کاروانهای شتر , خمره های کهنه , سکه های زنگار؟
یعنی چه این حرفا؟
شرق ذهنت , ابن خلدونت نیست؟
تو اصلا ویرانه می بینی تا برای سوسمارش جا تعیین بکنی؟
من گفتم ویرانه , منظورم تجزیه بود , جای سوسمارش هم تحلیلم.
حالیت نیست؟ مثل این که بعضی چیزا حالیمه!
کهنه در برکهء نو غلت می زنه و نو میشه!
قلبت بهتر از چشات می بینه؟
چی چی یو؟
حقیقتو؟
حقیقت یه لحظه ست: تفسیر یک تعبیره
نمی شه یه لحظه رو کشش بدیم؟
کش به درد تنبون " کانت " میخوره!

کش یعنی سردرد ! کش یعنی سیگار , کش یعنی تکرار ,
کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف که یه روز لای اون
شکلات پیچیده بود.

ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟؟؟؟؟

سردمه!
مثل موری که زیر بارون تند ,
رد بوی خط راه لونه شو می جوره!
عین هستی و زوال
این قدر پا پیچم نشو!

بینمون دو تا ننو میشه گذاشت.

باقلا بار بذارم هستیتو تغییرش بدم؟
"پرودون" معده هستی رو داغون می کنه , عینهو " کارل ماکس "
که به جای ارزن , تخم مرغ به خورد مرغا می ده !
ده!!؟
جون تو !!
ده , اگه " پاتانجالیه " الک بدم روحتو پالایش بدی؟
اسب دریائی روحم , تو ساحل برق میزنه عین سراب.
روح من پاکه
مثل دل تو
مثل چش سگ
مثل دست نوزاد

سردمه !!
مثل آغاز حیات گل یخ.
جشن مرگم برپاست! این هم از همراهم ؟
من به دنبال دوای خودمم , ورنه اینو ازبرم ,
این که هر کی خودشه!
چه کنم؟ ها ؟ چه کنم؟
شلغم و لبوی هیچ وقت , از کجا گیر بیارم؟
برم از " گینه بیسائو " , خاک بیارم بریزم روی سرم؟
خاک وطن که بهتره.....!!
توی هر نیم وجبش هزار تا فامیل داریم.
سعدی و فردوسی
نادر و سبکتکین
لطفعلی خان و رهی
سگ اصحاب کهف
گاو سامری ها
خر عیسای مسیح
زین فرسودهء رخش رستم
کهش های چنگیز
خنجر اسکندر
جیگر پاره سهراب و دل تهمینه
چرکنویس غزلای حافظ
مهر باران شستهء مولانا
اشک مجنون و مزار لیلی
صورت قرضای شیخ ابو سعید
تسبیح گسسته عین القضات
قرصای سر درد و سردرد و سر ابوعلی
سکه های حاج آمیز حاتم (آقا به تو چه)
صندوق جواهر خانم ملوک(دبیا)
تابلوی رنگ روغن استاد(به به چی چی شد؟)
جوهر مکتوبهء مرقومهء منظورهء اخراج تاتار , با ید منصورهء
ممدوحهء شاه سلطان ابن سلطان ابن سلطان ابن سلطان
ابن سلطان ابن سلطان(وای خدا مرگم بده)
تراش مدادای رابرت گراند
فندک اسقاطی جان کندی
کاغذ لی لی پوت مارکوپولو
فتق بند پدر سلطان حسین
هسته خرما های سعد وقاص
استکان نعلبکی حلق طروش
آخور اسب و الاغ منصور
بی شمار بابای شل از سگدو
بی شمار مادر کور از گریه
بی شمار کودک اسهالی بی سوت سوتک
بی نهایت تابوت !!
تازه جنس خاکشم مرغوبه ,
روی سر میچسبه , عین شاخ رو سر گاو
عین شب رو دل خاک
عین چشما و نگاه!
مگه با توپ و تفنگ جداش کنن.
جوهر وجود سر , ذات خاک وطنه !

سردمه !!
مثل یک سیب لهیده توی یخچال سونی.
عین آمال و محال
این قدر پاپیچم نشو !

بینمون دوتا ننو می شه گذاشت....

دوست داری بریم بیرون؟ یه کم گردش بکنیم؟
همه چیو از یاد ببریم؟ دستا رو حلقه کنیم؟ سفارش بلال بدیم...
بغل دریاچه ها , عکس رنگی بندازیم , قوها رو نگاه بکنیم , ابرا را ,
یاذته میگفتی : ما شعور مطلق آفاقیم؟
چیمون از خرسای قطبی کمتره؟
چطوره وام بگیریم و خرده بورژوا بشیم؟
بی خیال تاریخ !
بی خیال انسان !
بی خیال تشنه ها و دریا ! بی خیال گشنه ها و صحرا!
خیلی خوبه خدا......
نوکر و کلفت می گیریم هفده تا !
تو برای نوکرات چکمه بخر
همه لباسامو یه جا میدم به کلفتام.
شام که خواستی بخوری , دستمال بزن به گردنت.....
دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود ...

انگار خودش نبود ...

افتاد،

شکست،

زیر باران پوسید ...

آدم که نکشته بود ...

عاشق شده بود ..
     
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
مناسبتها

ششم شهریور زادروز حسین پناهی گرامی باد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA