انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مناسبتها
  
صفحه  صفحه 2 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

دوم آذر ماه زادروز ویگن دردریان گرامی باد


مرد

SexyBoy
 
ویگن معجزه یک حنجره



هم خوش‌صدا بود، هم خوش‌چهره، هم خوش‌تیپ، هم خوش‌اخلاق، نتیجه این‌که همه‌ی خوش‌های دنیا را با خود به همراه داشت، سلطان پاپ ایران بود و همدم گیتار، سَبک موسیقی‌اش تازه بود و پُربار، صدای‌اش متفاوت بود و شکوفه‌ی رقصان بهار، ویگن بود وحنجره‌‌ای مستانه، «سوگند» بود و «مهتاب» و «دل‌دیوانه» ... تا آخرین نفس خواند، تا همیشه‌ی تاریخ ماند. ویگن بود و ویگن هست، ویگن خواهد بود و ویگن خواهد ماند.



دوم آذرماه، سال 1308، همدان شاهد به‌دنیا آمدن‌اش بود. «کارو» شاعر باارزش و صاحب‌نام ایرانی و برادر«ویگن» در شرح زنده‌گی خود، همدان را این‌گونه تعریف می‌کند:

«شهری که برای بچه‌هایش - به جای ترکه‌های موسوم به اسب - حداقل یک شیرسنگی دارد .همدان شهری که اشک کودکی‌های از یاد رفته‌مان، در موازات اشک عظمت از یاد رفته‌اش، قطره قطره، از دامن ابدیت«الوند» به دامن پاره پاره‌ی شب افتخارات آواره، فرو می‌بارد.»

از زبان «ویگن» مطلبی در باره‌ی کودکی‌اش نشنیده‌ام و نه جایی خوانده‌ام. اما «کارو» چرا، «کارو» در باره‌ی پدرش می‌نویسد: پدر ما یک ارمنی متعصب بود، ارمنی متعصب، که همه چیز، جز تعصب و مردانه‌گی او را جنگ اول جهانی از او گرفته بود ... شاید به همین علت بود که این‌چنین مرتب و بلاوقفه بچه پس انداخت .... هر یک سال و نیم یک بار، یک بچه...»

و بعد ادامه می‌دهد: «از لحاظ پدرم قضیه شوخی نبود . نمی‌توانست باشد ، بیش از یک میلیون ارمنی را در مسلخ جنگ اول جهانی، با فجیع‌ترین روش‌های ضدانسانی، به خواب جاودانی پیوست داده بودند ... لازم بود ملت ارمنی را از انقراض نجات داد .

پدرم سهم خودش را ، بیش از سایر ارامنه در نظر گرفته بود ... و اگر زنده بود، اگر می‌ماند... ما اکنون به جای هشت خواهر وبرادر، حداقل سی‌وشش برادر و خواهر بودیم ! بیچاره مادرمان چه‌کار می‌کرد! ؟»

کارو با زبان شیرین‌اش شرح می‌دهد که تا وقتی پدرشان زنده بود، متوجه‌ی معنای فقر نشدند، این موضوع را با جمله‌ی زیبایی بیان می‌کند: « تا هنگامی‌که پدرم بود، سفره‌ی ما، افتخار آشنایی با گرسنه‌گی را پیدا نکرد.»



ویگن در همان دوران کودکی به اتفاق خانواده از همدان به اراک رفتند و در این شهر ساکن شدند. در اراک بود که ویگن از یک خطر حدی، جان سالم به در بُرد و گویی دوباره به زنده‌گی درود فرستاد. «کارو» در این باره نوشته است:

«در اراک بود که ویگن برای نخستین بار، با یکی از تراژدی‌های بزرگ زنده‌گی خود، روبه‌رو شد. بعد از ظهر یکی از روزها، همه خواب بودیم که ویگن را، آب برد ... که می‌داند ؟... شاید حنجره‌ی ویگن- زیروبم های عاشق آفرین‌اش را – مدیون زمزمه‌ی امواج رودخانه‌ای‌ست که در شش ساله‌گی او را برد ...

شاید ویگن زنده‌گی خودش را – زنده‌گی شهرت‌اش را – مدیون آن چند دقیقه‌ای‌ست که موقتن در بستر رود خانه، مُرد ...رودخانه‌ای که ویگن را برده بود، به دو قسمت تقسیم می‌شد ... قسمتی از آن، سنگ آسیایی را می‌چرخاند ... قسمت دیگرش به زنده‌گی اشرافی یکی از ملاکین بزرگ اراک، صفای بیش‌تری می‌بخشید: از باغ مفصل یک ملاک مفصل رد می‌شد ....

اگر ویگن با گرسنه‌گی آشنا نبود ... با باغ بیش‌ترآشنایی داشت رودخانه هم، لطف کرده بود و اورا به آشنایان‌اش رسانده بود ... به درخت‌ها .... و آن‌جا در آن باغ - باغبان پیر، ویگن را از مرگ حتمی نجات داده بود و نگذاشته بود که کرامت زمزمه‌ی امواج رودخانه، نسبت به حنجره‌ی فردای ویگن، حرام شود ...



ویگن و خانواده‌اش بیش از یک‌سال در اراک نماندند، آن‌ها به بروجرد نقل‌مکان کردند. در بروجرد بود که ویگن پدرش را در همان روزهای کودکی از دست داد.

کارو در این باره می‌گوید: « در بروجرد، همان‌جا که پدرم سی‌ونه ساله‌گی، علارغم هیکل ورزیده و سلامت بی‌چون وچرای‌اش، با یک سینه‌پهلوی ساده، پیوندش را برای همیشه با زنده‌گی گسست ... دریغ که من و ویگن، وقتی پدر ما مُرد، آن‌قدر بی‌خبر از دو جهان بودیم، آن‌قدر بی‌خبر و کوچک ، که حتا با یک قطره اشک، ترانه‌ای به نام لالایی برای خواب ابدی پدر نازنین‌مان نسرودیم ....به ما هیچ نگفتند که او مرده است .... به ما گفتند که او به سفری دور و دراز رفته .و از آن‌روز سفره‌ی ما افتخار آشنایی با گرسنه‌گی را پیدا کرد ... و نان‌آور ما ، برادر بزرگ ما "زوان" بود ... زوان یک مرد.....یک انسان.»

پس از مرگ پدر، «زوان» برادر بزرگ‌تر که سرپرستی خانواده را در آن سن کم برعهده گرفته بود، خانواده‌اش را به مراغه برد. در مراغه بود که ویگن نخستین بار صاحب یک گیتار شد. یک سرباز روسی به نام «باریس» که از روسیه به ایران گریخته بود، ویگن را صاحب گیتار کرد و به قول کارو: « گیتاربا نغمه‌های شب زنده‌دار، پنجره‌های بسته‌ی حنجره‌ی ویگن را به سوی آفتاب باز کرد.»

ویگن وقتی از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد به کار نقشه‌برداری روی آورد. اما هم‌چنان گیتارش را می‌نواخت و آواز هم می‌خواند، نه در خلوت خانه که در مقابل دیده‌گان مردم. شاهد این ماجرا، باشگاه آرارات است در آن زمان. باشگاه آرارات چه بود؟ آرارات یک کانون فرهنگی برای ارامنه بود که ویگن را به عنوان چهره‌‌ای تازه در موسیقی شناخت. ویگن در باشگاه آرارات بیش‌تر ترانه‌های ارمنی می‌خواند.



زمانی‌که ویگن با گیتارش در باشگاه آرارات می‌خواند، روزی توجه ساموئل خاچیکیان، فیلم‌ساز صاحب‌نام را به خود جلب کرد. «خاچیکیان آن روزها که با فیلم‌هایی مانند«بازگشت» و «دختری از شیراز» نظر سینمادوستان را به خود جلب کرده بود.

ساموئل از همان باشگاه برای فيلم «چهارراه حوادث»، ویگن را انتخاب کرد و به دلیل صدای بسیار زیبای او، شعری هم برای‌اش سرود که این شعر در فیلم «چهارراه حوادث» به شکل ترانه، بر روی صحنه‌های گردش ناصر ملک‌مطیعی و مینا مغازه‌ای، با صدای ویگن پخش شد و این نخستین باری بود که صدای ویگن از طریق یک رسانه به گوش مردم می‌رسید.

بعد از آن ویگن به رادیو رفت و ترانه‌های جاودانه‌اش به‌طور مرتب از رادیو پخش شد: گل‌سرخ، شاه‌دوماد، بارون بارونه، چرا نمی‌رقصی، کلاغ‌پر، مهتاب، سوگند، دوکبوتر، شکوفه، دل دیوانه، لالایی و...



او با صدایی متفاوت از صداهای معروف آن زمان و با موسیقی متفاوتی نسبت به آن‌چه در موسیقی سنتی ایرانی به کار گرفته می‌شد، به تدریج خود را معرفی کرد و البته در اوایل راه مخالفانی نیز داشت.

نوع موسیقی که ویگن اجرا می‌کرد مجموعه‌ای از ملودی‌های ارمنی و ترکی و اروپایی بود. در واقع او نوع تازه‌ای از موسیقی را رواج داد که به آن پاپ ایرانی می‌گفتند و خودش شد سلطان پاپ ایران.

ویگن به‌جز آوازخوانی، ملودی هم می‌ساخت و بیش‌تر نیز از ملودی‌های ترکی و ارمنی و غربی بهره می‌گرفت. مضمون ترانه‌هایی هم که اجرا می‌کرد، تازه بود. او در دهه‌ی سی و چهل، محبوب‌ترین آوازخوان ایرانی بود. او با آوازخوانان معروفی چون «دلکش»، «پوران» و «هایده» نیز ترانه‌های مشترک به شکل دوصدایی اجرا کرده است.



ویگن به جز موسیقی کار سینما را هم در دهه‌های سی و چهل تاحدی دنبال کرد. او از سال 1334 تا سال 1345 در نُه فیلم به ایفای نقش پرداخت.

فیلم‌هایی که «ویگن» در آن‌ها حضور داشته عبارتند از: «چهار راه حوادث» ساخته‌ی ساموئل خاچیکیان» سال 1334 // «خون و شرف» ساخته‌ی سامودل خاچیکیان، سال 1334 // «ظالم بلا» ساخته‌‌ی سسامک یاسمی، سال 1336 // «تپه‌ی عشق»، ساخته‌ی ساموئل خاچیکیان، سال 1338 // «چشمه‌ی عشاق» ساخته‌‌ی صمد صباحی، سال 1339 // «آرشین مالالان» ساخته‌ی صمد صباحی، سال 1339 // «آتش و خاکستر» ساخته‌ی خسرو پرویزی، سال 1340 // «عروس دریا» ساخته‌ی آرمان، سال 1344 // «اعتراف» ساخته‌ی ناصر رفعت، سال 1345.



آن‌ها که در آن سال‌های دور صدای ویگن را می‌شنیدند، می‌گویند که یکی از خاطرات به‌یادماندنی‌شان از این صدای جاودان، برنامه‌ی «داستان شب» رادیو بود که هر هفته چهارشنبه‌ها، در پایان آخرین قسمت داستان آن هفته، ترانه‌ی زیبای «لالایی» با صدای ویگن پخش می‌شد.

ویگن، در دهه‌‌ی پنجاه به امریکا مهاجرت کرد و هم‌چنان به کار موسیقی ادامه داد و علاوه بر انتشار ترانه‌های تازه، کنسرت‌های زیادی نیز در امریکا و اروپا برگزار کرد که همه جا با استقبال هم‌وطنان‌‌اش روبه‌رو می‌شد. این فعالیت‌ها ادامه داشت تا این‌که بیماری به سراغ‌اش آمد.

ژاکلین دختر ویگن که خود نیز در حیطه‌‌ی ترانه‌سرایی و آهنگ‌سازی و آوازخوانی فعالیت دارد، در مورد پدر می‌گوید: «ویگن آن‌قدر فدایی مردم بود که به‌خاطر کنسرت‌های اروپای‌اش قرار جراحی‌اش را عقب انداخت و به همین دلیل سرطان پیشرفت کرد. بعد از این‌که مثانه‌اش رو برداشتند هم فایده ای نکرد و سرطان رسید به استخوان‌اش ، ولی تا آخرین لحظه نگذاشت که ما روحیه‌مان را ببازیم. مثل یک قهرمان با دردش جنگید و حتا آه نکشید.»



ویگن سلطان پاپ ایران سرانجام به دلیل سرطان پروستات و در نتیجه‌ از کار افتادن ریه‌ها روز یک‌شنبه چهارم آبان ماه سال 1382(2003میلادی) در سن هفتادوسه ساله‌گی در لس‌انجلس درگذشت.



یادش و صدای‌اش جاودان و همواره گرامی باد
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 


از خاطرات بیاد ماندنی گذشته می توان به برنامه داستان شب رادیو اشاره کرد. شاید برخی از ما بخاطر داریم که هر هفته چهارشنبه ها در پایان آخرین قسمت قصه آن هفته، ترانه لالایی ویگن پخش می شد. صدای ویگن و ترانه هایش هیچ گاه از خاطر ما نخواهد رفت. به درستی می توان ویگن را سلطان بی رقیب جاز ایران دانست. وی از همان ابتدا سبکی نو را در موزیک ایران بنا نهاد. در آن زمان که موسیقی کشور جز ترانه های کوچه باغی و کافه ای حرف دیگری برای گفتن نداشت ویگن حرف و کلامی نو زد و با آهنگ های موزون و بهره گیری از تنظیم های استادان بزرگی همچون مهندس خرم و ...... توانست مدت 50 سال به عنوان یکه تاز صحنه ها در اوج باشد. روحش شاد و یادش گرامی.
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
یادداشت و خاطره ای با ویگن



محمد افراسیابی: به محض باز کردن در آپارتمان، همسرم گفت: دوستت مرد! پرسیدم: کدام دوست؟ جوابش ویگن بود. میانه‌ی من و ویگن هرگز رابطه‌ی دوستی وجود نداشته است. او را بسیار دوست می‌داشتم، هم خواندنش را و هم منش‌اش را.

شنیدن خبر، مرا به دورها برد، به دوران جوانی‌ام. رفته بودیم آبادان با حسین باختری. میهمان برادرش منصور اردلان بودیم که مهندس شرکت نفت بود. روز و روزگار خوبی داشت و همسری مهربان و زیبا با پسر و دختری و در بوارده‌ی جنوبی ساکن بودند.

اولین بارم بود که آبادان را می‌دیدم. روزی منصور به خانه آمد و گفت: از اهواز تلفن کرده‌اند که ویگن شب جمعه در باشگاه قایق‌رانان اهواز کنسرت دارد. همه میهمان من‌ هستید. راهی اهواز شدیم. باشگاه غلغله بود از مردم. شمار همدانی ها هم بسیار. دورهم جمع شده بودیم. من، حسین و هوشنگ برادر خانم منصور که اهوازی بود. از موسیقی سررشته‌ئی داشت و بلد ما هم بود. بزرگترها را به حال خویش وا نهادیم و به خویش پرداختیم.

ویگن چند ترانه خواند یادم نیست. خسته شده بود، مردم دست بردار نبودند. مرتب کف می‌زدند، او باز می‌گشت و دوباره می‌خواند. چند بار به روی صحنه بازگشت، یادم نیست. آخرین بار که برگشت گفت: خسته‌است، عذر خواست و اجازه ی رفتن گرفت. من کـه سرم گرم شده بود، جلو رفتم و گفتم: همدانی‌ها با معرفت‌اند. به خاطر هم ‌شهریات به خوان. او گفت: چشم! برای تو همشهری جوانم می‌خوانم. این اولین و آخرین دیدار من بود با او.

به عقب‌ تر بر می‌گردم، به آن وقت‌ها که تازه او را کشف کرده بودم. به روزهائی که اگر ۳۵ ریالی اضافه در جیبم می یافتم، یک‌راست به فروشگاه صابری می‌رفتم و صفحه‌ئی از ویگن می‌خریدم. به یاد محمدعلی منوریان می‌افتم که او هم عاشق صدای ویگن بود. راستی او چه شد. اوه... سال‌هاست که از او خبری ندارم. معلم بود و بچه محل و چند سالی بزرگتر. هر وقت آهنگ ویگن جدیدی ر ا اجرا می‌کرد، حتما به من خبرش را می‌داد.

به خودم باز می‌گردم. جلوی کامپیوترم می‌نشینم. تلاش بی‌فایده ای‌است. پیش چشم پزشگ بوده‌ام. قطره‌ی آتروپین کار خودش را کرده است. همه چیز را تیره و تار می‌بینم. نوشتن امکان ندارد. ویگن می‌خواند و من روی تخوابم دراز کشیده‌ام. با نغمه‌های کاروان از ره رسیده ساربان آزرده دل، از دیدن‌اش دروازه و دروازه بان دل داده، در، شب سفر خیال ره، که، تاسحرو احساس می‌کنم که این منم که از او جدا می‌شوم.



چشم های من است که به دنبال او تا آن سر دریاها دوان است. و به این می‌اندیشم که سلطان جاز ایران، پس از این همه سال خواندن، اندوخته‌ئی نداشت که هزینه‌ی بیماری‌اش کند. گر چه دوستاران‌اش همتی کردند و بیاری‌اش شتافتد.

او ادامه می دهد: در این سفر بهر کجا سفر نمود دو چشم او به روزن کجاوه بود دو چشمان ویگن نیز هیمشه به یاد وطنش بود. بیاد اجرای کنسرتش می افتم در شهر هوفش سوئد، در اوخر دهه‌ی ۷۰ میلادی، که به محض ظاهر شدن‌اش به روی صحنه، پرسیده بود: کسی از همشهری های من نیز بین شما هست؟ زیبا، دخترم گفته بود: بله! پدر من همدانی است و شما را هم بسیار دوست می‌دارد. کند دل، ای خدا خدا! که چون شوم از و جدا؟ فردا جدائی می‌رسد آخر به پیایان این سفر آن مه ندارد بعد از این با ساربان کاری دگر!

ویگن به سفر خویش یایان داد. او هم رفت و دیگر برای ما نخواهد خواند. اما ما چی؟ نسلی که با صدای آسمانی او از خواب بر می‌خاست و با ترانه‌ئی از او به خواب می‌رفت. به خواب ای دختر نازم! به روی سینه‌ی بازم و این سؤال آزارم می‌دهد. آیا مائیم که به او مدیونیم؟ و به یاد گفته‌ی فردوسی توسی می‌افتم که فرمود:

تفو بر تو، ای چرخ گردون، تفو!
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

 
عشاقتممممممم خاطرش همیشه جاوداننن
همه از آدمای عوضی بیزارن غافل ازاینکه خودشون آدم عوضی قصه زندگی یکی دیگه ن.
     
  

 
زادروز ويگن دردريان خجسته باد
به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نقش و نگار تخت جمشید قسم

که ایران همی قلب و خون من است
گرفته ز جان از وجود من است
بخوانید این جمله در گوش باد
چو ایران نباشد تن من مباد

|================|
--=( We Love IRAN )=--
|================|
     
  
مرد

 
ویگن صدای خاص ایران بود که واقعأ هیچکس مثل اون وجود نداشت.زادروزش گرامی
هله
     
  
مرد

SexyBoy
 
گفت‌وگو با «ژولیت دردریان»، خواهر ویگن و کارو
ویگن، سرباز فراری


مینو صابری

طبق قرار قبلی به طرف خانه ژولیت راه می‌افتم. طی مسیر باید از میدان آزادی عبورکنم، همان جایی که ویگن آرزو داشت در آن بار دیگر برای مردم کشورش آواز بخواند. آرزویی که هرگز محقق نشد.

طولی نمی‌کشد که به محله‌ای که ژولیت در آن زندگی می‌کند. می‌رسم و ساختمان قدیمی چهار طبقه‌ای که او در آن سکونت دارد را پیدا می‌کنم. زنگ خانه را که می‌زنم مرد جوانی با چهره‌ای گشاده در را به رویم باز می‌کند. بعد از سلام و احوالپرسی به من گوشزد می‌کند که «مراقب باشید مادرم از مرگ ویگن و کارو خبر ندارد».

او فرانکو تنها فرزند ژولیت است. راهنمایی ام می‌کند داخل شوم. وارد خانه که می‌شوم من را به اطاق ژولیت هدایت می‌کند. در اتاق زنی سالخورده را می‌بینم که شباهت زیادی به ویگن دارد. موهای سفیدش را آراسته و پشت سرش جمع کرده. باریک اندام است و سفید چهره. لبه‌ی تخت خواب نشسته و با دیدن من لبخند می‌زند.


ژولیت

در لحظات آغاز دیدارمان، از مصاحبه کردن ناامید می‌شوم و احتمال این را می‌دهم که بانویی چنین سالخورده خاطرات گذشته را به یاد نیاورد. اما با اینکه چند سال قبل سکته‌ی مغزی تکلم ژولیت را دچار اختلال کرده، همچنان حافظه‌ی بسیار خوبی دارد. گاه برخی جملات او را هم متوجه نمی‌شوم اما فرانکو تا لحظه آخر کنار ما می‌ماند و جملات مادر را برایم بازگو می‌کند.

ژولیت ابتدا از خودش می‌گوید و داغی که به سبب از دست دادن فرزند اولش به دل دارد. می‌گوید دو پسر داشتم اما پسر بزرگم هشت سال پیش از دنیا رفت. من ماندم و فرانکو. نگاهی به پسرش می‌اندازد و با حرارت می‌گوید می‌دانی فرانکو پا جا پای ویگن گذاشته و گیتار می‌نوازد، شاگردان بسیاری را هم آموزش داده.

خودم را برای مصاحبه آماده می‌کنم که ژولیت به فنجان قهوه اشاره می‌کند و می‌گوید اول قهوه را بخور، بعد. در همین فاصله از تجربه‌ی خوانندگی خودش در دهه‌ی چهل می‌گوید و اینکه سه ترانه به زبان ارمنی خوانده. اما به سبب مخالفت شوهرش ناگزیر دست از خواندن به صورت حرفه‌ای می‌کشد.


چند سال است که ویگن و کارو را ندیده‌اید؟

آخرین بار کارو را حدود سیزده سال قبل دیدم، می‌گویند بیمار است اما ویگن عزیزم را از سالی که انقلاب شده تا به امروز ندیدم.

سیزده سال قبل کارو را کجا دیدید؟
در همین تهران. کارو تا همین اواخر ایران بود. در تلویزیون کار می‌کرد.

در تلویزیون جمهوری اسلامی؟
بله چند سال در تلویزیون کار کرد، بعد خودش را بازخرید کرد و از ایران رفت. فکر می‌کنم زمان مدیریت هاشمی.

کارو در تلویزیون به چه کاری مشغول بود؟
گزارش تهیه می‌کرد، برای خبرگزاری پارس هم کار می‌کرد.


عکس کارو در دست ژولیت

اگر موافق باشید از گذشته دورتری شروع کنیم، شما از ارامنه مهاجر هستید؟
پدر بزرگ مادری‌ام اهل همدان بوده. فردی سرشناس و متمول. اما پدرم از مهاجرینی بوده که در زمان قتل عام ارامنه از ترکیه به ایران گریخته و دست سرنوشت او را به باغ پدر بزرگم کشانده بود. آنها هم به او اجازه داده بودند در باغ زندگی کند. پس از گذشت مدتی پدرم و مادرم عاشق یکدیگر شده و با هم ازدواج کرده بودند.

شما اولین فرزند آنها بودید؟
صدایش را می‌کشد و می‌گوید: نه، فرزند اول آنها برادرم زاون است، بعد از او هلن و پشت سر او من بدنیا آمدم. من فرزند سوم هستم و ویگن بعد از من به دنیا آمد و بعد از او هم کارو و سپس برادر دیگرم هراند و بعد از هراند هم برادرم واحه، آخرین فرزند هم که خواهرم آرمینه است. زاون و هلن و واحه هر سه فوت کردند اما ویگن و کارو و هراند و آرمینه در امریکا زندگی می‌کنند من هم که اینجا هستم.

چطور شد که شما در ایران ماندید؟
انقلاب که شد رفتیم یونان. حدود هشت سال آنجا بودیم. ارثیه‌ای به ما رسیده بود که آمدیم برای تقسیم آن اما بخش زیادی از ارثیه را بالا کشیدند و پولی هم که به دستم دادند دلارهای تقلبی بود و چیزی دستمان را نگرفت. پسرم هم در ایران تصادف کرد و از دنیا رفت. من و فرانکو هم دیگر ماندگار ایران شدیم.

از کودکی‌تان بگویید. چه سالی به تهران آمدید؟
اول که همدان بودیم. همه در همدان به دنیا آمدیم. بعد به بروجرد رفتیم. حدود دو سال آنجا زندگی کردیم که پدرم در سن جوانی سخت مریض شد، ذات الریه او را از پا درآورد. بعد از مردن پدرم ما خیلی فقیر شدیم. خانواده‌ی مادری هم که متمول بودند در زمان اشغال ایران توسط متفقین همه اموال‌شان را از دست دادند و ورشکست شدند. هشت بچه‌ی گرسنه روی دست مادرم مانده بود و تنها راه برای سیر کردن شکم ما این بود که به اراک برویم.

چرا اراک؟
یک دایی داشتیم که در اراک کارخانه مشروب سازی داشت با نام "مشروب باده". دایی ام پیغام داده بود که به منزل آنها برویم، یک سالی هم آنجا بودیم. از اراک رودخانه خروشانش را به یاد می‌آورم و روزی که آب رودخانه ویگن را با خودش برد. مسافت زیادی ویگن به همراه جریان آب می‌رفت تا اینکه در نقطه ای که رودخانه دو شاخه می‌شد،آب او را به داخل باغ یکی از اشراف زادگان اراکی برده بود و در آنجا باغبانی او را از داخل آب بیرون کشیده بود.از آن به بعد "ویگن" دچار حمله‌هایی مثل صرع می‌شد طوری که دندان‌هایش کلید می‌شد و غش می‌کرد. تا اینکه یک روز یک فالگیر آمد و نوشته ای را به بازویش بست، از آن به بعد حالش خوب شد و دیگر آن حمله‌ها به سراغش نیامد. بعد از اراک به تبریز رفتیم اما این مهاجرت‌ها هم ما را از گرسنگی نجات نمی‌داد. همیشه خوراک مان سیب زمینی آب پز بود، ما دوران کودکی سختی داشتیم.

ویگن از چه سالی با موسیقی آشنا شد؟
سالش را یادم نیست اما نوجوان بود. ما یک داماد داشتیم به اسم باریس که از روسیه آمده بود. او گیتار می‌زد و ویگن نواختن گیتار را از باریس آموخت. (می‌خندد)، آن زمان که ویگن درخانه آواز می‌خواند همه مان با او دعوا می‌کردیم که چرا می‌خوانی او هم به گوشه‌ای می‌رفت و برای خودش می‌خواند.

ویگن از چه سالی به طور رسمی خوانندگی را آغاز کرد؟
ویگن برای خدمت سربازی به آبادان رفت. در آنجا برای سربازان آواز می‌خوانده تا اینکه به گوش فرمانده شان می‌رسد. روزی فرمانده او را صدا می‌زند و می‌گوید بخوان، وقتی ویگن شروع به خواندن می‌کند آن افسر خیلی خوشش می‌آید و از آن به بعد در باشگاه افسران روی سن می‌رود و برای‌شان می‌خواند. تا اینکه روزی از سربازی فرار کرد و به تهران آمد آن زمان ما هم ساکن تهران بودیم. ویگن هنوز هم سرباز فراری است.


ویگن

در آن زمان ویگن خوانندگی را به طور حرفه‌ای شروع کرد؟
بله وقتی به تهران آمد بعد از مدتی خوانندگی را به طور رسمی از کافه شمیران آغاز کرد. خیلی زود آوازه‌ی او همه جا پیچید و محبوب همه شد، طوری که ظرف مدت کوتاهی مشهور شد و درباریان و افسران ارشد ارتش برای شنیدن آواز ویگن به کافه شمیران می‌رفتند. بعد با چند کافه دیگر هم قرارداد بست و کارش حسابی گرفت.

اولین ترانه‌ای که ویگن اجرا کرد کدام بود؟
اسم اولین ترانه اش "سلام بر غم" بود که شعرش را کارو گفته بود:

بر تو سلام ای غم
ای که جا داری همیشه در دل من

...

ویگن زیاد از اشعار کارو استفاده می‌کرد. با اینکه آن زمان با هم اختلاف نظر داشتند اما رابطه‌شان خیلی خوب بود.

اختلاف نظر؟ در چه مورد؟
مثلا کارو با حکومت مشکل داشت و ضد خانواده سلطنتی بود اما ویگن با درباریان رفت و آمد داشت. ویگن در آمد خوبی داشت و با خانواده سلطنتی نشست و برخاست می‌کرد. همان وقت‌ها که اوج شهرت ویگن بود حداقل شبی بیست، سی هزار تومان درآمد داشت. خانه‌اش هم در خیابان تخت طاووس بود اما مهمانی‌های مهم را در خانه‌ی من برگزار می‌کرد.

چرا؟
برای اینکه ما آن‌زمان خیلی ثروتمند بودیم و ترجیح می‌داد درباریان را در خانه من پذیرایی کند. شبی چند تا از درباریان از جمله شاپور غلامرضا و اشرف پهلوی و هما پهلوی و عده‌ای دیگر را برای شام دعوت کرده بود. مهمانی هم طبق معمول در خانه ما بود. ویگن به ما سفارش کرد که مباداد کارو بویی ببرد. مهمان‌ها آمدند و ساعتی بود نشسته بودند که کارو برحسب اتفاق به خانه‌ی ما آمد. ویگن به محض مطلع شدن از آمدن کارو دست و پاهاش شروع به لرزیدن کرد چون احتمال می‌داد کارو مهمانی را به هم بریزد. کارو ویگن را صدا زد و به او گفت:

تو خانواده‌ی پهلوی را دعوت می‌کنی!؟ آنهم طوری که من خبر نشوم!؟ اصلا اینها کی هستند؟

کارو خیلی عصبانی شده بود اما با این وجود بعد از ساعتی رفت پیش مهمان‌ها نشست. شاپور غلامرضا از او خواست تا از اشعارش بخواند و کارو در لحظه این شعر را سرود و خواند:

ای چکمه پوشان پست و فرومایه
شرافت در جیب ستاره بر دوش

...

همه‌ی ما نگران بودیم که مبادا درباریان این شعر را توهین قلمداد کنند اما شاپور غلامرضا خیلی خوشش آمد و گفت: آدم به عجیبی کارو ندیده ام. آن شب به خیر گذشت.


کارو و ویگن

حالا که صحبت از کارو شد از او برایمان بگویید.
کارو واقعا آدم عجیبی است. خیلی حساس است، یادم می‌آید زمانی را که می‌خواست اولین کتاب شعرش را چاپ کند خیلی فقیر بودیم و او قادر نبود شعرهایش را چاپ کند. برای همین تصمیم به خودکشی گرفته بود. طنابی را از سقف آویزان کرده بود و خودش را حلق‌آویز کرده بود. ما با شنیدن صدایی از جا پریدیم به محلی که صدا از آن آمده بود رفتیم. دیدیم کارو خودش را دار زده اما بلافاصله طناب پاره شده و او به زمین افتاده بود. مادرم با دیدن اوضاع خیلی تلاش کرد و از این و آن پول قرض کرد و اولین کتاب کارو را چاپ کرد.

کدام کتاب؟
اسمش را یادم نیست اما یادم می‌آید که مورد توجه قرار نگرفت و فروش نکرد.

کارو چندبار ازدواج کرده و چند فرزند دارد؟
کارو فقط یک‌بار ازدواج کرد و از همسرش جدا شد. سه فرزند دارد دو دختر و یک پسر. رمی، ربکا و رنه.

ویگن چندبار ازدواج کرده و چند فرزند دارد؟
به طور رسمی سه بار. اولین ازدواجش با زنی بود با نام اولگا که مادر ژاکلین و آیلین و کاترین است. اولگا چند سالی از ویگن بزرگتر است. از دومین ازدواجش دو فرزند دارد، ادوین و الوین. از همسر سومش بچه ندارد اما همسرش یک بچه دارد که با ویگن زندگی می‌کند.

کارو چه خصوصیاتی دارد که می‌گویید آدم عجیبی ست؟
فقط می‌توانم بگویم آدم عجیبی‌ست. شجاعتی که در وجود کارو هست را در هیچکس دیگر ندیده ام.

و خصوصیات اخلاقی ویگن؟
ویگن خیلی خوش اخلاق است. وقتی با او هم‌صحبت می‌شوی به آسانی دل نمی‌کنی. بذله‌گو و شوخ است. شیرین لطیفه تعریف می‌کند و در تقلید صدا و لهجه رو دست ندارد! آدم متعهدی است و رسم امانتداری را خوب می‌فهمد. همین اخلاقش باعث شد مدتی تبعید شود.

چرا تبعید!؟
زمانی که فرانک میرقهاری وارد عالم هنر شد پدرش او را به ویگن سپرد و گفت می‌خواهم تو از دخترم مراقبت کنی. مدتی می‌گذرد تا اینکه ویگن به همراه چند نفر از جمله فرانک به شمال می‌روند. شبی در متل قو، ویگن و فرانک سر یک میز نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند، شاپور غلامرضا هم آنجا بوده، مست مست به طرف میزی که ویگن و فرانک نشسته بودند می‌رود و می‌گوید چه دختر خوشگلی! ویگن که منظور او را می‌فهمد می‌گوید دور این دختر را خط بکش، پدرش او را به من سپرده. شاپور غلامرضا شروع به داد و بیداد می‌کند که چرا حرف بیخود می‌زنی پدرش به من سپرده یعنی چه و گیلاس پر از مشروب را به صورت ویگن می‌پاشد. ویگن هم عصبانی می‌شود و به شاپور غلامرضا حمله می‌کند. کارکنان آنجا بعد از درگیری، ویگن را از در پشتی فراری می‌دهند. تعدادی ملوان آنجا بودند و ویگن را با خودشان به مخفیگاهی می‌برند تا جان ویگن در امان بماند. مدتی ویگن نزد ملوان‌ها بصورت مخفی زندگی می‌کند و بعد با خود شخص شاه مستقیماً تماس می‌گیرد و جریان را برای شاه توضیح می‌دهد و می‌گوید می‌دانم که از این قضیه جان سالم به در نمی‌برم. شاه هم با اعلام اینکه ویگن را تبعید کرده او را به امریکا می‌فرستد تا آبها از آسیاب بیافتد. برای همین ویگن مدتی در امریکا زندگی کرد و بعد برگشت.


ژولیت

خیلی دلم می‌خواهد بیشتر از ویگن و کارو بشنوم اما احساس می‌کنم ژولیت را خسته کرده ام. از او تشکر می‌کنم و او فنجان قهوه‌ام را بر می‌دارد و می‌پرسد: می‌خواهی فال قهوه برایت بگیرم؟ می‌گویم البته که می‌خواهم. فنجان را در دست‌های چروکیده‌اش می‌چرخاند و از گذشته و آینده‌ی من می‌گوید. فرانکو گیتارش را بر می‌دارد و در آغوش می‌گیرد و نوای ویگن در گوشم طنین انداز می‌شود:

هر ناله‌ی شبگیر این گیتار محزون
اشک هزاران مرغک بی‌آشیانه‌ست

ژولیت را در آغوش می‌گیرم، می‌بوسمش و از او تشکر می‌کنم. دستم را می‌فشارد و می‌پرسد: باز هم به من سر می‌زنی؟ بغضی گلویم را می‌فشارد و می‌گویم با کمال میل!

منبع:رادیو زمانه
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

 
يادش گرامى
آهنگ بارون بارونه هميشه يادآورش هست
دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
مرد

 
زادروزه همشهریم به همه شادباش میگم وبه سلطان جاز کشورم که همشهری خودمه افتخار میکنم هورااااااااااا
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
ویگن دوست داشتنی تولدت مبارک
Signature
مکن آنگونه که آزرده شوم از خویت .....دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
     
  
صفحه  صفحه 2 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
مناسبتها

دوم آذر ماه زادروز ویگن دردریان گرامی باد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA