انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Writers and Poets in Europe and America | بزرگترین نویسندگان و شاعران اروپا و امریکا


مرد

 
از کافکا تا گراس- از موزیل تا هانتکه «گفتگو با علی‌اصغر حداد»



سال‌ 79 برنامه‌ای رادیویی با نام «نقد و نشست» بهانه‌ای شده بود که هر هفته در استودیوی خاطره‌انگیز ساختمان شیشه‌ای رادیو، قراری با یکی از نویسندگان، شاعران، مترجمان و یا منتقدان به نام داشته باشم و 90 دقیقه‌ درباره ادبیات و کتابی که به تازگی منتشر شده به همراه «عصمت اسماعیلی» دیگر کارشناس برنامه با مهمان گفتگو کنیم. این برنامه که در زمانه ممنوعیت اعلام نشده حتا نام‌بردن از فروغ و اخوان و شاملو و گلشیری و دیگر نویسندگان و شاعران نام‌آور ایرانی از شبکه فرهنگ پخش می‌شد خود فرصتی مغتنم بود؛ که عدم امکان رعایت همان قوانین نانوشته –هنوز هم در این خواسته حیرانم که آخر چگونه می‌شود برنامه‌ای را به ادبیات یک کشور اختصاص داد و نام اول نویسندگانش را نبرد- این فرصت را پس از 30 برنامه از ما گرفت. یکی از این برنامه‌ها گفتگویی بود با علی‌اصغر حداد که در آن زمان کتاب "داستان‌های پس از مرگ فرانتس کافکا" را ترجمه و منتشر کرده بود. البته این گفتگو بعدها طی نشست‌هایی خارج از فضای سازمان صدا و سیما کامل‌تر شد. آن چه می‌خوانید متعلق به همان سال‌ها است، لیست آثار علی‌اصغر حداد طی این چند ساله قطور‌تر شده و حتما حرف‌های تازه‌تری هم برای گفتن دارد که گاه دیده‌ام به بهانه انتشار کتابی با روزنامه یا رسانه‌ای گفتگو می‌کند.


علی‌اصغر حداد یکی از فعال‌ترین مترجمان زبان آلمانی به فارسی محسوب می‌شود. او 58 سال سن دارد. فوق لیسانس جامعه شناسی از آلمان است و چند سالی‌ست که در کنار تدریس زبان آلمانی به ترجمه روی آورده است. او خود در این باره می‌گوید: «در جوار تدریس روی آوردم به ترجمه، ترجمه برای من مفری شد برای فرار از روزمره‌گی، جزیره‌ای برای پناه بردن، جایگزینی برای آن‌چه می‌خواستم بنویسم و ننوشتم. همیشه دغدغه‌ی نوشتن را در سر داشته‌ام، اما کار هنری و به خصوص نوشتن نیاز به فرصت زیادی دارد که هیاهوی زندگی، به من چنین امکانی نداده است. حالا با بزرگانی چون کافکا و توماس مان همنشین هستم و به این همنشینی افتخار می‌ کنم.»
از کتاب‌های این مترجم می‌توان به «یعقوب‌دروغ‌گو» اثر «یورک بکر»، «مرده‌ها جوان می‌مانند» اثر «آنا زگرس»، مجموعه‌ی دو جلدی «معجزه‌ی اشتیاق» ،«داستان‌های پس از مرگ» و «داستان‌های پیش از مرگ» از «کافکا» و چندین داستان و نمایش‌نامه از هانتکه، اشنیتسلر، کافکا، تسوایک، گراس و برنهارت در سری تجربه‌های کوتاه نشر تجربه اشاره کرد.
در این‌جا گفتگویی را می‌خوانید با او که در آن از کافکا گرفته تا گراس، از موزیل تا هانتکه سخن می‌رود.

◄ سخن را از گونترگراس آغاز کنیم که هم جزء نویسندگان پر بحث امروز است و شما نیز از او یک نمایش‌نامه ترجمه کرده‌اید با عنوان «رفت و برگشت به تاخت». عموما گراس را با داستان‌ها و اشعارش می‌شناسیم. او در نمایش‌نامه‌نویسی چه جایگاهی دارد؟

حداد: گراس به طور عام جزء معدود هنرمندانی ‌است که در تمامی هنرها فعالیت دارند. از شعر گرفته تا نقاشی، رمان، تئاتر و.... در رمان جایگاه و اعتبار خاصی دارد؛ همین‌طور در نقاشی، اما در شعر و نمایش‌نامه آن‌قدرها صاحب نام نیست. کمتر او را نمایش‌نامه‌نویس دانسته‌اند. این اثر را من برای چاپ ترجمه کردم. به این خاطر که نشان دهم از بزرگان کارهای ضعیف نیز وجود دارد. شاید این برگردان تنها کاری باشد که من صرفا برای چاپ ترجمه کرده‌ام؛ من عموم ترجمه‌ها را برای دل خودم انجام می‌دهم نه برای چاپ. گراس در عرصه‌ی شعر نیز اعتبار خاصی ندارد.

◄ از همین فرصت استفاده کنیم و وارد بحث تئاتر در کشورهای آلمانی زبان شویم. سبک و سیاق تئاتر امروز آلمان به چه شکل درآمده و چه تغییراتی نسبت به گذشته دارد؟

حداد: قبل از ورود به این بحث باید نکته‌ای را روشن کنم. در ایران هر اثری را که از زبان آلمانی برگردانده می‌شود متعلق به کشور آلمان می‌دانند. در صورتی که خود آلمان تا چند سال پیش به دو بخش شرقی و غربی تقسیم می‌شد. غیر از آن اتریش و سویس نیز ادبیات منحصر به خود دارند.
به ‌خصوص اتریش که ادبیات و تئاتر متفاوتی دارد. ادبیات اتریش به طور عام و به خصوص تئاتر آن دارای چند ویژگی مهم است که از ادبیات دیگر کشورهای آلمانی زبان تفکیک می‌شود. اولین ویژگی، اسطوره‌ی امپراتوری‌ هایسبورگ‌ها است. اتریش تا سال 1918 از لحاظ وسعت بزرگ‌ترین امپراتوری دنیا بوده‌ است. نیمی از دنیا خاک اتریش محسوب می‌شده و در وقایع آن سال یعنی 1918 تبدیل به سرزمینی کوچک می‌شود. اتریشی‌ها از این نکته در آثارشان سودها برده‌اند. از آن جمله می‌توان به آثار اشنیتسلر اشاره کرد. دومین ویژگی آثار ادبی اتریش به مرزکشی بین اتریش و آلمان باز می‌گردد. برای اتریشی‌ها تفاوت‌گذاری میان خودشان و آلمانی‌ها از اهمیت برخوردار است. اتریشی‌ها معتقدند چون اتریش یک امپراتوری عظیم بوده و از کشورهای مختلف ساخته شده، دارای غنا و تنوع فرهنگی است و این وجه تمایز آنها است.
ویژگی بسیار مهم دیگری که به ‌خصوص در آثار هانتکه دیده می‌شود کاربرد زبان است. زبان خود به موضوع ادبیات و تئاتر بدل می‌شود. هانتکه با نمایش‌نامه‌های «اهانت به تماشاگر»، «غیب‌گویی»، «اتهام به خود» پا به این عرصه می‌گذارد. بعدها با «گاسپار» و «تاخت روی دریاچه بودنزه» کارش را دنبال می‌کند و به یک مجموعه‌ی کامل می رساند. در این پنج اثر خود زبان، موضوع نمایش است. نمایش‌نامه‌ها به این نکته تاکید دارند که فرد با یادگیری زبان، خشونت‌ها و باید و نبایدهای جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کند را می‌پذیرد. یادگیری زبان فردیت‌ها را از بین می‌برد. از دید هانتکه زبان صرفا قواعد دستوری نیست. بلکه قواعد زندگی را به صورت مرسوم به ما تلقین می‌کند.

◄ یکی از نمایش‌نامه‌هایی که از هانتکه به فارسی برگردانده‌اید «غیب‌گویی» است.

حداد: در «غیب‌گویی» هانتکه یک‌ سری بدیهیات را مطرح می‌کند. جنبه اصلی هر جمله در این نمایش‌نامه بدیهی بودن آن است. هانتکه می‌خواهد ما را متوجه بدیهیات کند مثل آدمی که در جنگل زندگی می‌کند و درخت‌ها را نمی‌بیند. عنوان اصلی این اثر «پیش گویی» است که من آن را به «غیب‌گویی» ترجمه کردم.

◄ آثار هانتکه و به عنوان نمونه «غیب‌گویی» غیر از بعد نمایشی، بعد داستانی هم دارند. وقتی نمایش‌نامه‌ای را از هانتکه می‌خوانیم مثل این است که یک داستان را مطالعه می‌کنیم. شما نیز به این نکته معتقدید؟

حداد: بله. آثار هانتکه صرفا برای اجرا نیستند، برای خواندن هم هستند. این یک ویژگی مهم در آثار هانتکه است. وقتی که این کارها را ترجمه می‌کردم کاملا صحنه تئاتر و نحوه‌ی اجرای نمایش‌ها در ذهنم به تصویر کشیده می‌شد. برای به تصور در آوردن آثار هانتکه نیاز به سن نمایش نیست. این به دلیل نحوه‌ی کاربرد زبان است. تصویرهای هانتکه در عرصه‌ی زبان طرح می‌شوند و هنرپیشه صرفا خواننده‌ی آن‌ها است. البته هنرپیشه در سن تئاتر بهتر می‌تواند اثر هانتکه را بخواند و آن را تاثیرگذارتر کند.

◄ «غیب‌گویی» شباهتی به کتاب جامعه ‌در عهد عتیق دارد. همان‌گونه که کتاب جامعه به بیهوده‌گی اشارت دارد این متن نیز چنین سعیی از خود نشان می‌دهد.

حداد: به غیر از پوچی، فرم مستقبل متن نیز کتاب مقدس را به یاد می‌آورد. این نحوه‌ی کلام، فرم مستقبل، مفهوم پوچی و تکرارها همه به نحوی تشدیدکننده‌ی این فضا هستند. البته با این حال برعکس بشارت‌های مسیح (تشنگان سیراب خواهند شد) بشارت‌های هانتکه منفی ا‌ست. به عنوان مثال هانتکه چنین می‌نویسد: «کفتارها مثل کفتارها زوزه خواهند کشید. شب‌پا مثل شب‌پا خمیازه خواهد کشید.»

◄در «غیب‌گویی» چهار شخصیت «الف»، «ب»، «پ» و «ت» حضور دارند. ترتیب ایفای نقش و ادای دیالوگ توسط این چهار شخصیت نظام‌مند است؟

حداد: نه به نظر من نظم خاصی ندارند. سعی نمی‌کند به گوینده‌ها یا به عبارت دیگر، برخوان‌ها شخصیت بدهد، بلکه سعی می‌کند تا حد ممکن آن‌ها از هویت‌ها فردی و شخصیت یافتن فاصله بگیرند. حتا تاکید می‌کند تئاتر به صورت بداهه‌گویی اجرا شود. در ابتدای نمایش‌نامه‌ی «اهانت به تماشاگر» خود این نکته را ذکر می‌کند: «ترتیب سخن گفتن {برخوان‌ها} دل‌بخواهی ا‌ست. همه‌ی برخوان‌ها تقریبا یک اندازه سخن می‌گویند.»

◄ قبلا درباره‌ی زبان صحبت کردیم. اما بهتر است این بحث را بیشتر باز کنیم. زبان در آثار هانتکه چه جایگاهی دارد؟ آیا زبان، خودبه اثر ادبی بدل می‌شود؟ این اتفاق چگونه می‌افتد؟

حداد: وقتی زبان به اثر ادبی بدل شود آن‌وقت آن‌چه ما در نامه‌ای اداری می‌خوانیم، آن‌چه در صحبت‌های عادی بیان می‌کنیم، جنبه‌های شنیع‌اش جلوه می‌کند. هانتکه با زیرکی به این کار دست می‌زند. به عنوان مثال جمله‌ی «کار شرافت انسان است.» که به تنهایی حامل خشونت و مفهوم شنیعی نیست در اثر هانتکه در کنار جمله‌‌های دیگر که چیده می‌شود، مفهوم و معنای شنیع‌اش رو می‌شود. سرمایه‌داری می‌خواهد انسان را به هر طریقی مورد استثمار قرار دهد تا به سود برسد. مثلی داریم که می‌گوید: اگر کسی کار نکند حق غذا خوردن ندارد. این در دوره‌ی سرمایه‌داری، در پایان قرن بیستم که بیکاری بیداد می‌کند به صورتی متفاوت با آن‌چه در قبل عمل می‌کرد، عمل می‌کند. هانتکه در آثارش این تجاوزهای زبانی را به نمایش می‌گذارد. او دورانی را نمایش می‌دهد که کار از آن خود انسان بود و در تقابل، دورانی را به تصویر می‌کشد که سرمایه‌داری 10درصد بیکار را برای جامعه در نظر می‌گیرد و دیگر به بیکار نمی‌توان انگ سربار بودن و بی‌عرضه‌گی زد.

◄یکی دیگر از نمایش‌نامه‌هایی که از هانتکه ترجمه کرده‌اید «اهانت به تماشاگر» است.

حداد: او در واقع با این نمایش‌نامه در عرصه‌‌ی تئاتر صاحب نام و آوازه شد. هانتکه در این نمایش سعی می‌کند تمام عادات ما را از تئاتر به هم بریزد. او سعی می‌کند بین تماشاگر و صحنه، فاصله ایجاد کند تا تماشاگر با گذر از پیش‌زمینه‌های ذهنی‌اش به صحنه نگاه کند. او می‌خواهد تصویر از پیش ساخته شده‌ی ما را از تئاتر به هم بریزد. از لحظه‌ای ورود تماشاچی نمایش شروع می‌شود. حتا کنترات‌چی هم در این نمایش نقش ایفاء می‌کند.

◄یکی از سوال‌های که حتا اسم این نمایش موجب طرح آن می‌‌شود و بعد در خود نمایش نیز پی در پی به ذهن می‌رسد، نحوه‌ی ارتباطی‌ است که نمایش با تماشاگر برقرار می‌کند. آیا واقعا این نمایش قصد اهانت به تماشاگر را دارد و به‌ راستی تماشاگر مورد اهانت قرار می‌گیرد؟ اگر چنین است هانتکه از آن چه مقصودی دارد؟

حداد: تماشاگر اگر با این حس به تئاتر برود که کسی می‌خواهد عادات روزانه‌اش را برهم بزند، هیچ اهانتی را حس نمی‌کند. به او هیچ اهانتی نشده، ولی اگر قصد حفظ عاداتش را داشته باشد نمایش برایش توهین‌آمیز خواهد بود. تماشاگر علاقه‌مند به نو‌آوری و چیزهای تازه هرگز این نمایش‌ها را توهین برنخواهد شمرد. این نکته به یکی دیگر از ویژگی‌های ادبیات اتریش اشاره می‌کند. ادبیات اتریش به خودش نقادانه نگاه می‌کند. این نوع ادبیاتی می‌تواند خودش موضوع طنز باشد.

◄ یکی از مسائلی که در مباحث فلسفه معاصر مطرح شده «وانموده» است. وانموده به ساده‌ترین سخن تظاهر به آن چیزی است که نداریم. البته وانمودن معادل تظاهر کردن نیست و با آن اختلاف دارد. می‌دانیم که وانموده حقیقی‌ است. آن‌طور که شارحان مطرح کرده‌اند وانموده تنها حقیقت است. در آثار هانتکه نیز بازیگرها سعی می‌کنند وانمود به بازی تئاتر کنند و این وانموده‌ی ایشان، تئاتر است. شما هم به این نکته معتقدید؟

حداد: آن‌ها تئاتر بازی را بازی می‌‌کنند. نمایش‌دادن را به نمایش می‌گذارند. به این طریق تئاتر عریان می‌شود. در صحنه اول نمایش «اهانت به تماشاگر» برخوان‌ها باید طوری بازی را شروع کنند که به تماشاگر القاء شود که برای بعد آماده می‌شوند. نباید رو به تماشاگر داشته باشند. برای خودشان بازی می کنند نه برای تماشاگر. انگار تماشاگر در نظر گرفته نمی‌شود. حتا در چند جا از نمایش، برخوان‌ها این نکته را بیان می‌کنند که فقط نمایش را به نمایش گذاشته‌اند.

◄ درباره‌ی هانتکه‌ی قصه‌نویس صحبت کنیم. آیا در آثار داستانی هانتکه نیز می‌توان ویژگی‌ نمایش‌نامه‌های او را باز جست؟

حداد: در هر اثر جدید، هانتکه آثار قبلی خودش را نفی می‌‌کند و به عرصه‌های جدید پا می‌گذارد. تک‌تک آثار هانتکه با هم متفاوت‌اند. او یک جمله‌ی مشهور دارد: «برای من نوشتن یک چیز غیر نو، بسیار سخت است.» هانتکه در داستان‌هایش نیز بدعت‌های خاص خودش را دنبال می‌کند. یک داستان کوتاه دارد با نام «حکومت نظامی» که من آن را به فارسی برگردانده‌ام و در کتاب «معجزه‌ی اشتیاق» جلد دوم به چاپ رسیده است. این اثر شبیه یک اعلامیه‌ی دولتی است. یک اعلامیه‌ی 14بندی درباره‌ی حکومت نظامی. هانتکه اعتقاد چندانی به آثار بلند ندارد. رمان‌هایش 100 الی 120 صفحه هستند. او در رمان‌هایش به جنبه درون‌کاوانه‌ی انسان توجه دارد. آدم‌های هانتکه اغلب با محیط اطراف‌شان هم‌خوانی ندارند. نمی‌توانند با محیط کنار بیایند.

◄در طول سالیانی که ترجمه‌ی آثار نویسندگان اروپایی به زبان فارسی رایج شده از کافکا (نسبت به دیگرنویسنده‌ها) کارهای زیادی ترجمه و چاپ شده است‌. در یکی دو ساله اخیر نیز چندین کتاب از آثار این نویسنده را بر روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها دیده‌ایم. از آن رو که بازار کتاب‌های کافکا بازار اشباع شده‌ای محسوب می‌شود انگیزه‌ی شما از ترجمه‌ی آثار این نویسنده چه بوده‌ است؟ به‌خصوص آن‌که از نویسندگان دیگر آلمانی زبان هنوز کتاب‌های مهمی به فارسی ترجمه نشده است، به عنوان مثال کافی‌ است از موزیل یاد کنیم.

حداد: آن‌چه از آثار کافکا به فارسی برگردانده شده کمتر بویی از کافکا برده است. به ‌خصوص که بیشتر مترجمان از انگلیسی دست به ترجمه‌ی کافکا زده‌اند. برخی از نویسنده‌های بزرگ در ایران سوزانده‌ شده‌اند که یکی از آن‌ها کافکا است. ترجمه‌های نامعقول آثار کافکا، بازار را اشباع کرده است. متاسفانه ناشران هم فکر می‌کنند که ترجمه‌های جدید از آثار کافکا بازگشت سرمایه به همراه نخواهد داشت. اما آن‌چه به عنوان «آمریکا»، «قصر» و «محاکمه» ترجمه شده‌اند ربطی به کافکا ندارد. من البته شناختی از این مترجم‌ها ندارم اما فکر می‌کنم یک مقدار دید تجاری آمیخته با ساده‌لوحی موجب ارتکاب چنین ترجمه‌هایی شده است. زبان این آثار نه با معیار آثار کافکا می‌خواند نه با معیار زبان فارسی. در ترجمه‌‌ی آثار ادبی انتقال فضا بسیار مهم است به‌ خصوص در مورد کافکا، وقتی فضا از بین برود هیچ چیز باقی نمی‌ماند. فرض کنید نمایش‌نامه‌ی اتللو به زبان شکسته‌ی تهرانی اجرا شود. به یک کمدی بدل خواهد شد، کاری که با کافکا شده همین است. به عنوان مثال در «آمریکا»های ترجمه شده نمی‌توان جمله‌ای را درست یافت که طبق متن آلمانی باشد. در دیگر ترجمه‌ها نیز آن فضای کافکایی ارایه داده نشده است.

◄ این قضیه شامل آن‌هایی که از زبان اصلی ترجمه شده نیز می‌شود.

حداد: آثار کافکا خیلی کم از زبان اصلی برگردانده شده است. به جز ترجمه‌ی آقای «فرامرز بهزاد» از کتاب «پزشک دهکده» و در سال‌های دور «شرف‌الدین خراسانی» از «دیوارچین» و برخی کارهای پراکنده، ترجمه‌ی دیگری که مستقیما از آلمانی انجام گرفته باشد موجود نیست. تنها اثر قابل قبولی که از کافکا از زبانی غیرآلمانی به فارسی برگردانده‌ شده ترجمه خانم «فرزانه طاهری» از داستان «مسخ» است. در هر صورت آثار ادبی را باید از زبان اصلی ترجمه کرد، این را هر اهل فنی می‌داند.

◄ یکی از مواردی که ترجمه‌ی آثار نویسنده‌ای چون کافکا را با مشکل روبه‌رو می‌سازد، زبان آثار اوست. پیوند زبان با طرح و ساختار اثر کافکا یک نظام ارگانیک را فراهم می‌کند، نظامی منشوروار، اگر در ترجمه به یکی از این عناصر صدمه‌ای وارد شود طبیعی ا‌ست باقی نیز از هم می‌پاشد. در ترجمه، زبان بیشتر از دیگر عناصر در معرض خطر است. درباره‌ی ویژگی‌های زبان کافکا صحبت کنیم. زبان کافکا چرا به این ‌صورت درآمده است؟

حداد: زبان کافکا زبانی خشک و بی‌روح است. این زبان خشک و بی‌روح در خدمت فضایی گزارشی است. شگرد کافکا در نگارش این است که به موضوع‌های بسیار وحشتناک ساده نگاه می‌کند و سعی می‌کند کمترین برخورد عاطفی را با آن داشته باشد. برای اینکه این برخورد را نشان دهد از زبانی عینی و گزارشی سود می‌برد. گاهی حتا جزئیات را مطرح می‌کند و با این حال از هرگونه برخورد عاطفی با مسائل دوری می‌جوید. او با استفاده از این شگرد مسائل جزئی را به مسائل جهانی پیوند می‌زند. منتقدین فکر می‌کردند این کار نوعی خودنمایی ا‌ست اما در واقع شیوه‌ی کافکا بیگانه‌سازی ا‌ست. در قرن بیستم دو نویسنده‌ی بزرگ هستند که بیگانه‌سازی را شیوه‌ی کار خودشان قرار داده‌اند. یکی از آن‌ها کافکا است و دیگری «برتولت برشت». در این شیوه، نویسنده سعی می‌کند مسائل غیر عادی و غریب را عادی و معمولی نشان دهد. به همین دلیل داستان‌هایی چون مسخ و گروه محکومین در ما ترس ایجاد می‌کند. کافکا به این طریق سعی می‌کند آن چیزی را که در اثر روزمره‌گی حساسیت‌اش را برای ما از دست داده ، حساس کند. در داستان گروه محکومین چنان با لحن گزارش‌گونه و دقیق جزئیات را شرح می‌دهد که خواننده از خود می‌پرسد این بی‌خیالی برای چیست؟ این بی‌خیالی ظاهری برای خواننده بدل به یک کابوس می‌شود یا جمله‌ی اول داستان مسخ که از آن به عنوان انفجار منفی یاد کرده‌اند. زیرا در لحظه‌ای که باید راوی یا شخصیت داستان فریاد برکشد هیچ صدایی شنیده نمی‌شود و خواننده تحت تاثیر عمیق این سکوت قرار می‌گیرد.

◄کدام نکته‌ی آثار کافکا شما را به این نویسنده علاقه‌مند کرده است؟

حداد: کافکا فضایی را که بعد از مرگش در دوره‌ی هیتلر و استالین آغاز شد، تنهایی و بی‌پناهی انسان را به تصویر کشید. او پیشاپیش آینده‌ی جهان را درک می‌کند. آن‌چه مرا جذب آثار کافکا کرده همین تنهایی عظیمی‌ است که قهرمانان آثار کافکا در آن اسیر هستند. ما نیز این تنهایی را حس می‌کنیم. به نحوی سرنوشت ما نیز هست. برعکس تصوری که وجود دارد کافکا از چیزهای عجیب و غریب صحبت نمی‌کند. کافکا بیش از اندازه رئالیست است. اگر برخی فکر می‌کنند فضای آثار کافکا دهشتناک است به خاطر دهشتناکی فکر کافکا نیست به خاطر دهشتناکی واقعیت است. کافکا این دهشتناکی را نشان می‌دهد و به این دلیل رئالیست است.

◄ یکی دیگر از آثاری که شما ترجمه کرده‌اید مجموعه‌ای دو جلدی است با نام «معجزه‌ی اشتیاق» داستان‌هایی از بیست‌ و شش نویسنده‌ی آلمانی زبان. درباره‌ی این کتاب توضیحاتی بدهید.

حداد: این مجموعه همان‌طور که گفتید آثار بیست ‌و شش نویسنده‌ی آلمانی زبان را در بر می‌گیرد. این نویسندگان بنا برتفاوت‌هایشان در یک مجموعه گرد آمده‌اند. این مجموعه به این دلیل گرد آمد که از آغاز قرن تا پایان قرن گوناگونی طرز تفکرها را در بین نویسندگان آلمانی‌زبان از آلمان گرفته تا اتریش و سویس نشان بدهد. داستان‌نویسی که به آلمانی می‌نویسد داستانش گاه در یونان قدیم رخ می‌دهد گاه در آفریقا، این تفاوت نسل‌ها جالب است و وقتی در یک مجموعه در کنار هم دیده شوند بهتر و زیباتر بروز می‌کند. از سوی دیگر من در این دو جلد نویسندگان جدیدی را معرفی کرده‌ام. نویسندگانی که آثارشان برای من جذاب بوده و علاقه‌مند بوده‌ام خواننده‌ی فارسی زبان نیز بتواند از آثار این نویسندگان لذت ببرد.

◄ اجازه بفرمایید به سراغ بعضی از این نویسندگان برویم و درباره‌ی آن‌ها صحبت کنیم. شاید خواننده‌ی فارسی زبیان نیاز بیشتری به آشنایی با نویسندگان کمتر مطرح ادبیات آلمانی داشته باشد. از اشنیتسلر شروع کنیم.

حداد: اشنیتسلر از بنیان‌گذاران ادبیات معاصر اتریش است. در ‌«معجزه‌ی اشتیاق» یک اثر از اشنیتسلر وجود دارد به نام «ستوان گوتسل». این اثر نمونه‌ی بارز ادبیات اتریش است. اثر، امپراتوری اتریش را که در اوج فروپاشی است به تصویر می‌کشد. نشان می‌دهد آن اصول اخلاقی که امپراتوری به آن می‌نازد از درون خالی‌ شده است.

◄ آیا شباهتی میان اشنیتسلر و چخوف وجود دارد؟

حداد: در آثار هر دو جدال زن و مرد از تم‌های اصلی است. این‌‌که چه‌طور سر هم کلاه می‌گذارند و قضیه به سوی سکس می‌رود اما مبدل به آن نمی‌شود. آثار این نویسندگان مربوط به دوره‌ای است که معشوقه داشتن جزء اسباب بزرگی بوده. معشوقه داشتن مثل تیغ دو لبه است؛ زیرا اگر من معشوقه دارم، زن من هم، معشوقه‌ی دیگری ا‌ست. از سوی دیگر چخوف و اشنیتسلر در یک زمان زندگی می‌کنند در زمان فروپاشی دو دنیا، امپراتوری روسیه و امپراتوری اتریش.

◄موزیل یکی از بزرگترین نویسندگان اتریش است. البته آثار بسیار اندکی از او به فارسی برگردانده شده، از روبرت موزیل بگویید.

حداد: دو ستون ادبیات مدرن اتریش یکی آرتور اشنیتسلر است و دیگری روبرت موزیل. موزیل جایگاه بس رفیعی در ادبیات جهانی دارد و او را با جویس و پروست مقایسه می‌کنند. او از جمله کسانی ا‌ست که درباره‌ی زمان هایسبورگ‌ها می‌نویسد. تقریبا بیشتر عمرش را صرف نوشتن رمان ناتمام «مرد بدون چهره» کرده است. موزیل را بعدها پس از مرگش که در آسایش‌گاهی در سویس رخ داد کشف کرده‌اند. ترجمه‌ی آثار موزیل کار دشواری ا‌ست. «مرد بدون چهره» حدود دو هزار صفحه است که ترجمه‌ی آن نیاز به دانش گسترده‌ای دارد. دانشی در عرصه‌های زبان، تاریخ اتریش، اروپا و بسیار چیزهای دیگر. من افتخار می‌کنم که اولین کسی هستم که از موزیل داستان به فارسی ترجمه کرده‌ام. هر چند داستان‌های کوتاهی هستند، اما هر یک از این دو اثر در نوع خود شاهکار به حساب می‌آیند.

     
  
مرد

 
بررسي زندگي و آثار آريستوفان

تراژديهاي يوناني از تراژديهاي عصر اليزابت تاريکتر و پراندوه ترند، زيرا عامل آرامش بخش کميک، که در فواصل تراژديها مي آيد و تحمل تماشاگران را در برابر سنگيني تراژدي افزايش مي دهد، در آن موجود نبود. درامنويس يوناني همواره مي کوشيد که تراژدي را در مقامي بلند نگاه دارد، و کمدي را به نمايشهاي ساتيريک منحصر ساخته بود.
نمايشهاي ساتيريک در نظر مردم ارج و اهميتي نداشت، و فقط عواطف انگيخته شده تماشاگران تراژدي را فرو مي نشاند. در طي زمان کمدي از تراژدي جدا شد و استقلال يافت، و در جشنهاي ديونوسوسي يک روز مجزا بدان اختصاص يافت. در اين روز، سه يا چهار کمدي از نويسندگان مختلف در پي هم نمايش داده مي شد، و جايزه جداگانهاي به آن تعلق مي گرفت. کمدي نيز، چون خطابه، در سيسيل آغاز شد. در حدود سال 484، مردي به نام اپيخارموس، که فيلسوف و طبيب و شاعر بود، از کوس به سيراکوز آمد و، در سي و پنج کمدي، به نشر عقايد فيثاغورس و هراکليتوس پرداخت و مدافع فلسفه خردگرايي شد; ولي از کمديهاي او فقط قطعاتي پراکنده در نوشته هاي ديگران باقي مانده است. دوازده سال بعد از آمدن اپيخارموس به سيسيل، آرخون آتن اجازه داد که براي اولين بار گروهي از خوانندگان در اجراي کمديها شرکت کنند. اين هنر نو، از تاثير دموکراسي و آزادي، رشد و تکامل يافت و در آتن وسيله اصلي هجو اخلاقي و سياسي گرديد. آزادي بياني که در کمدي وجود داشت سنتي بود که از مراسم فاليسيسم جشنهاي ديونوسوس منشا گرفته بود.
سودجويي ناروايي که از اين آزادي مي شد موجب گشت که در سال 440 قانوني وضع شود و حملات شخصي و فردي را در کمدي ها ممنوع سازد.
ولي سه سال بعد اين قانون لغو شد و انتقاد و دشنام گويي، آزادانه، تا زمان جنگهاي پلوپونزي ادامه يافت. کمدي، از لحاظ انتقاد سياسي، در يونان قديم همان مقامي را داشته است که امروز مطبوعات آزاد دموکراسيهاي جديد دارند. پيش از آريستوفان کمدي نويسهاي بسيار بوده اند; حتي اين رابله بزرگ باستاني، پس از آنکه گرد و غبار جنگهايي که با آنان کرده بود فرو نشست، به ثناگويي برخي از ايشان رضا داد.
کراتينوس مدافع کيمون بود و بر ضد پريکلس سخت به جنگ برخاسته بود. وي پريکلس را (خداي قادر، دارنده سرپيازي شکل) مي ناميد. اما خواندن آثار وي بي نياز کرده است. يکي ديگر از پيشقدمان اين هنر فرکراتس بود.
وي در حدود سال 420 نمايشنامهاي نوشت به نام مردان وحشي، و در آن آتنياني را که به اعتراف خود از تمدن بيزار و آرزومند (بازگشت به طبيعت) بودند مورد هجو قرار داد. ابداعات جوانان ما اين همه سابقه دارد.
تواناترين رقيب آريستوفان، ائوپوليس نام داشت. اين دو کمدي نويس نخست به ياري يکديگر کار مي کردند، سپس با هم به نزاع برخاستند و جدا شدند، و سرانجام به هجو يکديگر پرداختند; اما هر دو بشدت از حزب دموکراتيک انتقاد مي کردند و در اين مورد با هم توافق کامل داشتند.
در طي قرن پنجم، کمدي بدان جهت با دموکراسي خصومت داشت که شاعران مالدوست بودند، و ثروت نيز در دست اشراف بود. اما علت اصلي آن بود که کمدي مي خواست با انتقاد و اعتراض مردم را خشنود سازد، و در آن هنگام حزب دموکراتيک صاحب قدرت بود. از آنجا که پريکلس، رهبر حزب دموکراتيک، با عقايد تازهاي چون آزادي زنان و رشد و اشاعه فلسفه عقلي موافق بود، کمدي نويسان، با اتفاقي مشکوک، در برابر هر گونه اصلاح اساسي صف کشيدند و بازگشت به آداب و رسوم و اصول اخلاقي (مردان ماراتون) را خواستار شدند.
آريستوفان مبلغ اين نظر ارتجاعي بود، چنانکه سقراط و اوريپيد از افکار و عقايد نو هواداري مي کردند. سرانجام، صحنه تئاترهاي کمدي ميدان جدال دين و فلسفه گرديد.
آريستوفان را از اينکه دلبسته آريستوکراسي بوده است بايد معذور داشت; وي از خانداني فرهيخته و دولتمند برخاسته بود، و چنين به نظر مي آيد که خود در آيگينا زمين داشته است. نام او نيز بر اصالت و نجابت خانوادگيش دلالت دارد، زيرا آريستوفان يعني (بهترين پديدار شده).
آريستوفان در حدود سال 450 به دنيا آمد، و جنگ آتن و اسپارت، که موضوع کمدي هاي اوست، در دوران جوانيش آغاز گشت. آمدن سپاهيان اسپارت به آتيک موجب شد که وي مزارع خود را ترک گويد و در آتن اقامت گزيند.
وي زندگي شهري را دوست نمي داشت، و از اينکه ناگهان مجبور شده بود که با مردمان مگارا و کورنت و اسپارت کينه بورزد آزرده خاطر بود. آريستوفان کشتار يونانيان به دست يونانيان را مذموم مي شمرد و در نمايشنامه هاي خود، پي در پي، مردمان را به صلح و دوستي دعوت مي کرد.
پس از مرگ پريکلس در 429، کلئون دباغ و ثروتمند فرمانرواي مطلق آتن شد. کلئون نماينده منافع تاجراني بود که مي خواستند اسپارت يکسره از ميان برداشته شود و آتن بر سراسر يونان حاکم گردد.
آريستوفان در يکي از کمديهاي خود، که بابليان (436) نام داشت و اکنون در دست نيست، کلئون و تدابير او را چنان سخت به مسخره گرفته بود که فرمانده کل او را به جرم خيانت تحت تعقيب قرار داد و به پرداخت جرمانه مجبورش ساخت.
اما دو سال بعد، آريستوفان در نمايشنامه شهسواران انتقام خود را باز گرفت. هر کس کنايه روشني را که در اين نمايشنامه بود درمي يافت حتي کلئون خود از تماشاگران اين نمايش بود.
تندي و شدت اين هجويه چنان بود که هيچ بازيگري، از بيم عقاب سياسي، جرات نداشت که نقش (دباغ) را در نمايش به عهده گيرد; از اين روي آريستوفان خود در اين نقش بازي کرد. نيکياس (نام فرضي و ساختگي جبهه اوليگارشيک) اعلام مي دارد که يکي از غيبگويان به او گفته است که دومين فرمانده خاندان دموس، قرمه فروش خواهد بود.
اين پيشگويي تحقق مي پذيرد و گروهي از بردگان قرمه فروش را چنين شادباش مي گويند: (درود بر کسي که فرمانده آتن پرشکوه ما خواهد بود!) قرمه فروش در جواب مي گويد: (براي خدا مرا به ريشخند مگيريد!
بگذاريد که بروم و شکمبه هاي خود را بشويم.) اما مردي به نام دموستن به او اطمينان مي دهد که شايستگي اين مقام در او هست، زيرا که مردي است رذل و جاهل. (دباغ)، که مقام خود را در خطر مي بيند، به شرح خدمات خود مي پردازد و وفادراي خويش را نسبت به (دموس) اظهار مي دارد، و چنين ادعا مي کند که هيچ کس چون او به (دموس) خدمت نکرده است. در اين وقت مضحکه آريستوفاني به وجود مي آيد: (قرمه فروش) با شکمبه بر سر (دباغ) مي کوبد و، با خوردن مقداري سير، خود را براي مسابقه خطابه در مجلس آماده مي سازد. مسابقه شروع مي شود، و (دباغ) و (قرمه فروش) مي کوشند که در چاپلوسي کردن بر يکديگر پيشي گيرند. برنده مسابقه کسي است که (دموس) را بيشتر مدح و ثنا گويد و (براي خشنود ساختن خاطر دموس و ارضاي شکم وي شايسته تر باشد). هر دو رقيب مقدار کثيري تحفه و ارمغان با خود مي آورند و، قبل از انتخاب، به دموس تقديم مي دارند. (قرمه فروش) پيشنهاد مي کند براي تشخيص امانت و درستکاري هر يک از داوطلبان خزانه هاي آنان مورد تفتيش قرار گيرد. در خزانه (دباغ) مقدار کثيري خوراکهاي لذيذ و يک پاره نان قندي بزرگ يافت مي شود، و معلوم مي گردد که وي از اين نان قندي تنها يک قطعه بسيار کوچک جهت (دموس) بريده و برده است (اشاره به تهمتي بود که در آن روزها بر کلئون وارد مي ساختند و مي گفتند که بخش بزرگي از اموال دولتي را دزديده و به خود اختصاص داده است). از اين رو (دباغ) از کار برکنار، و (قرمه فروش) به کارگزاري و صاحب اختياري خانه (دموس) انتخاب مي شود.
کمدي زنبوران (سال 422) نيز دموکراسي را مورد هجو قرار مي دهد، اما با شدت و تندي کمتر. گروه همسرايان جمعي از شارمندان بيکاره را به شکل زنبور نمايش مي دهد که همگي مي کوشند، از طريق قضاوت و عضويت دادگاه، روزي يکي دو اوبولوس کسب کنند، به سخنان (چاپلوسان) گوش دهند، و با اخذ جرمانه و مصادره اموال، پول دولتمندان را در خزانه دولت و کيسه فقرا بريزند. اما بايد دانست که آريستوفان، در نخستين کمديهاي خود، فقط مي خواسته است که جنگ را مذمت، و صلح جويي را ترويج کند.
قهرمان کمدي آخارناييان (425)، که ديکايوپوليس يا (شارمند درستکار) نام دارد، مردي است زارع، و سربازان کشتزارش را ويران کرده اند و در باغ او ديگر انگوري نمانده است که از فشردن آن شراب به دست آورد. ديکايوپوليس هيچ علتي براي جنگ نمي بيند و خوب آگاه است که خودش با اسپارتيان جنگي ندارد. زماني دراز منتظر بوده است که سرداران و سياستمداران صلح را اعلام دارند; ولي عاقبت کاسه صبرش لبريز مي شود و، براي صلح با مردم لاکدايمون، خود قراردادي نوشته، امضا مي کند; ولي هنگامي که گروهي از جنگجويان ميهن پرست کشور همسايه با قرارداد او مخالفت مي کنند، وي چنين مي گويد: اما ظن من بر آن است که بر روي هم، تنها اسپارتيان را نبايد ملامت کرد.
     
  
مرد

 


:: ادبیات آرمانشهر ، ادبیات مدینه فاضله - Utopian Literature




ادبيّات آرمان‌شهري، يكي از انواع فرعي ادبي- در ادبيّات جهان - است .در ادامه این مطلب قصد دارم

تاریخچه این سبک ادبی را معرفی کنم و سپس به معرفی نویسندگان و اثار نگاشته شده می پردازم.

*******************************************

آرمان‌شهر

ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

آرمان‌شهر (در زبان‌های غربی utopia) برای نخستین بار توسط توماس مور در سال ۱۵۱۶ در کتابی به همان عنوان بکار گرفته شد. پیش‌تر مفهوم‌های مشابهی از این واژه در آرای فلاسفه یونان باستان (افلاطون و ارسطو) عرضه شده و در فلسفهٔ اسلامی از آن به عنوان «مدینه فاضله» یاد شده است.

آرمان‌شهرخواهی (به انگلیسی: utopianism) عبارت است از دلبستگی به ایجاد یا خیال‌پردازی دربارهٔ یک نظم

اجتماعی آرمانی.از روزگار افلاطون تاکنون بسیاری از نویسندگان طرح جامعه‌های آرمانی ریخته‌اند و همچنین بسیاری از گروه‌های دینی و بهبودخواهان سیاسی در اروپا کوشش‌هایی برای برپاکردن جامعه‌های آرمانی کرده‌اند.

ریشهٔ واژه

اصل واژه utopia یونانی است و معنی آن «جایی که وجود ندارد» یا «ناکجاآباد» می‌باشد. اتوپیا Utopia واژه­ای است مرکب از OU(او) یونانی به­معنای «نفی» و کلمه­ی TOPOS(توپوس) به­معنای «مکان» می­باشد؛ بنابر­این از لحاظ لغوی به­ معنای «لامکان»می­باشد

ویژگی

آرمان‌شهر نمادی از یک واقعیت آرمانی و بدون کاستی است. همچنین می‌تواند نمایانگر حقیقتی دست نیافتنی باشد. از افلاطون به‌عنوان نخستین فیلسوف

آرمان‌گرای اندیشهً غرب نام می‌برند. درواقع آرمان‌شهر با مفهوم ایده افلاطون هماهنگی کامل دارد. این اندیشهٔ وی را می‌توان در
رساله جمهوریش یافت. در رساله جمهوری، افلاطون سیاست را به عرصه‌های گسترده‌تری همچون دولت و قانون اساسی بسط می‌دهد. افلاطون خطوط اصلی که برای سازماندهی یک شهر آرمانی لازم است را به تصویر می‌کشد. به همین سبب از وی به‌عنوان بنیانگذار این اندیشه نام برده می‌شود.

**************************************************

ادبيات آرمانشهري


ادبيات آرمانشهري يا ادبيات اتوپيايي به هر اثر داستاني فلسفي، مذهبي و سياسي گفته مي شود که تصويري
خيالي از دنيايي به دست بدهد که در مقايسه با دنياي واقعي جنبه آرمان خواهي داشته باشد. نخستين بار
افلاطون (427-347ق.م) فيلسوف يوناني در کتاب «جمهوريت» خود از اتوپيا
(ترکيبي از دو واژه يوناني OU به معني هيچ و نيست و TOPOS به معناي موضع و مکان)
يعني آرمان شهر يا

مدينه فاضله يا ناکجاآباد توصيفي ارايه داده است. سرتوماس مور (1478-1535م) انسان گراي انگليسي عهد نوزايي اين اصطلاح را از فلسفه به حيطه ادبيات کشاند و با نوشتن کتاب داستاني «اتوپيا»، ادبيات آرمان شهري را مطرح کرد.سرتامس مور در اين کتاب جزيره اي خيالي را

توصيف مي کند که همه قوانين، آداب، رسوم و سياست هاي آن براي لذت بردن از زندگي، در حد کمال مطلوب تنظيم شده است. مفهومي که تامس مور از ادبيات آرمان شهري ارايه مي دهد، دو پهلو است و به تدريج دو نوع ادبيات آرمان شهري را به وجود مي آورد. نوعي از آن، آرمان شهري را تصوير مي کند که انسان براي فرار از جهان واقع به آن پناه مي برد و در نوع دوم، آرمان شهري مطرح مي شود که نويسنده

در آن به دگرگوني و بهسازي جهان واقع دست مي زند
تا دنياي آرماني و کمال مطلوب و شايسته زيستن انسان را بيافريند. البته مرز مشخصي ميان اين دو نوع ادبيات آرمان شهري وجود ندارد. پيش و بعد از تامس مور ادبيات آرمان شهري بسياري نوشته شد که «شهر خدا» اثر سنت آگوستين (354-430م) از آن جمله است.سنت آگوستين، بهشت مسيحيت را به عنوان شهر آسماني (آرماني) عنوان

مي کند: «آتلانتيس نو» نوشته فرانسيس بيکن (1561-1626م) نيز اثري آرمان شهري است.ادبيات آرمان شهري مي تواند طنزآميز باشد، مثل کتاب چهارم «سفرهاي گاليور» اثر جاناتان سويفت (1667-1745م) نويسنده انگليسي زبان ايرلندي تبار. بسياري از رمان هاي علمي از عناصر ادبيات آرمان شهري بهره گرفته است. مثل رمان «آرمان شهر

مدرن»
از اچ.جي. ولز (1866-1946) که در آن سعي شده است آينده جامعه انساني تصوير شود. از انواع ادبيات آرمان شهري در زبان فارسي، رمان «مجمع ديوانگان» نوشته عبدالحسين صنعتي زاده کرماني (1275- 1352) است.در مقابل ادبيات آرمان شهري، ادبيات پليدشهري يا ادبيات ضدآرمان شهري قرار دارد که در آن، آينده اي که براي جامعه

بشري تصوير مي شود، شوم، بيمارگونه و سرشار از پليدي است. از جمله رمان هاي ادبيات پليدشهري در «ظلمت در نيمروز» اثر آرتور کستلر (1905-1983م)، رمان نويس مجاري و رمان هاي «دنياي قشنگ نو» نوشته آلدوس هاکسلي (1894-1963م) و «1984» اثر جورج اورول (1903-1950م)

نويسندگان انگليسي است. در اين آثار خصلت هاي پاک انساني به پستي مي گرايد و جاي خود را به رذالت ها مي دهد و شر و پليدي بر جامعه حاکم مي شود، مثلا در رمان «دنياي قشنگ نو» روابط مرد و زن به نحو مبتذل و پيش پا افتاده اي تصوير شده است و در «1984» خصوصيتي بيمارگونه بر سراسر رمان حاکم است و عشق ميان زن و مرد و مادر و فرزند، جرم و گناه نابخشودني به حساب مي آيد.

برگرفته از واژه نامه هنر داستان نويسي

******************************************************

کلمات کلیدی:

آرمان‌شهر (مدينة فاضله، ناكجاآباد)، ادبيّات آرمان‌شهري،
آرمان‌شهر اساطيري، آرمان‌شهر فلسفي و
آرمان‌شهر ادبيutopia, utopian literature, mythical utopia,
philosophical utopia, literary utopia
     
  ویرایش شده توسط: moosam692   
زن

 
1. جی.کی رولینگ



از دستاوردهای سری کتاب های هری پاتر فروش باور نکردنی فیلم هایی بود که براساس این داستان ساخته شد، به اضافه جوایز آکادمیک بی شماری نظیر Chevalier de la Legion D'Honneur از فرانسه و مدرک افتخاری از دانشگاه هایی مثل اگزتر، سنت اندروز، ادینبورگ، هاروارد، دار تماوت کالج، ابردین و دیگر دانشگاه ها. جوایز رولینگ شامل جایزه بهترین نویسنده سال و بهترین نویسنده در تمام سال ها بوده است.

جی.کی رولینگ قلب و روح و تخیل خوانندگانش را در دنیای شگفت انگیز هری پاتر تسخیر کرد. ایده ای که به گفته خودش در قطاری که با تأخیر از منچستر به سمت لندن می رفت به ذهنش رسید که با فروش جهانی فیلم هایی که سرچشمه اش مغز او بود، میلیون و میلیارد را به خانه برد. کتاب های رولینگ بی دلیل پرطرفدار نیست، چرا که دایماً خواننده را درگیر عشق و شجاعت و هیجان می کند. خدا را شکر که قطار با تأخیر رسید. کسی نمی داند با به پایان رسیدن مجموعه کتابهای هری پاتر آینده حرفه ارولینگ به کجا خواهد رسید. هر چند به نظر بسیاری رولینگ با همین خلق مجموعه کتاب های هری پاتر جایگاه خود را میان نویسندگان زن تاریخ ادبیات متسحکم ساخته است.

     
  
زن

 
کورت ونه گات جونیور از بازماندگان نسل طلایی نویسندگان معاصر جهان در سال 1922 در آمریکا به دنیا آمد
وی، نویسنده امریکایی است که به خاطر آمیختن هجو و طنز سیاه و فضای علمی تخیلی در آثارش اشتهار دارد. او در دوران تحصیلش در دبیرستان شورتریج در ایندیاناپولیس در روزنامه دیلی اکو، پرتیراژترین نشریه دانش آموزی امریکا، فعالیت میکرد.
در سال های 1941 تا 1942 در دانشگاه کرنل نیز دستیار سرویراستار نشریه ی دانشجویی کرنل دیلیسان بود و از همان دانشگاه فوق لیسانس بیوشیمی گرفت.
در دوران خدمت نظامیاش مهندسی مکانیک خواند و در سال 1944 مادرش خودکشی کرد. او در سال 1944 در جنگ جهانی دوم به دست نیروهای آلمان اسیر و در درسدن حبس شد و همان جا شاهد بمباران عظیم شهر درسدن در سال 1945 به دست متفقین بود که تمام شهر را نابود کردند و ونه گات از معدود بازماندگان این بمباران بود.
او بعدها این تجربه را در کتاب سلاخ خانه شماره 5 به داستان کشید. در سال 1945 آزاد شد و به امریکا برگشت و نشان قلب ارغوانی دریافت کرد.
بعد از جنگ به دانشگاه شیکاگو رفت و در رشتهی انسان شناسی تحصیل کرد و همزمان خبرنگار جنایی شد. سپس به نیویورک رفت و مسئول روابط عمومی شرکت جنرال الکتریک شد.
در سال 1971 دانشگاه شیکاگو رمان او گهواره گربه را به عنوان رساله ی انسان شناسی اش پذیرفت و به او فوق لیسانس داد.
وقتی آلمانیها به ونه گات به خاطر اصلیت آلمانی اش میگفتند چطور حاضر شدهای با برادرانت بجنگی میگفت که برایم فرقی نمیکند. شما بولیویایی یا تبتی باشید.
دیوانگی و رفتارهای غیرطبیعی به نوعی در خانواده ونهگات ارثی است. به غیر از خودش که در بیشتر کتابهایش و سخنرانیهایش و مقالاتش هم اثری از دیوانگی در آنها دیده میشود، اصلا کتاب سلاخخانه شماره پنج در مورد یک شخصیت اسکیزو فرنیک است.
در بقیه خانواده هم علائم مشابهی وجود دارد؛ پسر ونهگات، مارک ونهگات کتابی نوشته است با نام «تجربه عدن، خاطرات دیوانگی» که در مورد تجربه مشکلات روانی خود و بهبودی از آنها نوشته است.
این پسر بعدها به علت این علاقه، شروع به تحصیل در رشته پزشکی کرد. مادر ونهگات هم به خاطر یک مشکل روانی در روز مادر سال1944، خودکشی کرد. خود ونهگات هم در سال1984 یک بار اقدام به خودکشی کرد.
ونهگات کاملا ضد بوش است و درباره او میگوید بوش دور و بر خودش تعدادی دانشآموز درجه سه بیادب جمع کرده است که هیچ چیز از تاریخ و جغرافیا نمیدانند.
ونهگات به شدت سیگار میکشید؛ سیگارهای مارک پال مال. آن هم بدون فیلتر. خود او به این عادت، یک روش باکلاس خودکشی میگوید.
در سال1944، ونهگات اسیر شد و در انباری زیرزمینی که محل نگهداری لاشههای گوشت بود، زندانی شد. این همزمان با فاجعه بزرگی در جنگ جهانی دوم بود که خود ونهگات آن را بسیار مهیبتر از هیروشیما و ناکازاکی میداند؛ بمباران شهر درسدن توسط متفقین که 134 هزار کشته به جا گذاشت.
ونهگات از معدود کسانی بود که توانست خود را از آن مخمصه نجات دهد و بعد مامور شد تا اجساد قربانیان را جمع کند. خود او تعریف میکند که اجساد آنقدر زیاد بودند که آلمانیها تصمیم گرفتند برای جلوگیری از عفونت آنها را با اسلحههای شعلهپخشکن آتش بزنند.
وی در کنار نویسندگی، مدتها به عنوان گرافیست و طراح کار میکرد. ونهگات یک بار نمایشگاه نقاشی برگزار کرد که زیر نصف کارها اسم خورده بود، گیلگورتراوت. امضای ونهگات هم یک اثر گرافیکی است که کاریکاتور نیمرخ چهره خود او را نشان میدهد.
ونهگات در مورد رقابت جان کری و بوش در انتخابات آمریکا نوشته بود: «هیچ فرقی نمیکند کدام انتخاب شوند، هر کدام که باشند ما یک رئیسجمهور، با نشان دزدان دریایی خواهیم داشت. وقتی که به خاطر آلودگیهایی که در زمین، آبها و فضا ایجاد کردهایم، بقیه موجودات و گونهها چیزی به جز استخوان و اسکلت نیستند».
ونهگات در یک مصاحبه راجع به بمبگذاریهای انتحاری گفته است: «به نظر من آنها آدمهای شجاعی هستند. آنها به خاطر اعتقاد قلبی خودشان میمیرند، خیلی وحشتناک است که کسی را از اعتقاد قلبیاش دور کنید، مثل اینه که به او بگویید فرهنگات هیچ است، نژادت هیچ است و اصلا خودت هیچی. کار آنها واقعا شیرین و خارقالعاده است. من فکر میکنم شیرین و افتخارآمیز است که به خاطر چیزی که به آن اعتقاد داری بمیری».
سیارک ونهگات 25399، به افتخار او نامگذاری شده است.
ونهگات در چند فیلم که بر اساس آثار او ساخته شده بود، بازی کرد. در فیلم صبحانه قهرمانان و شب مادر بازی کرد. به جز این فیلم، سلاخخانه شماره پنج هم بر اساس آثار او ساخته شده است. او در فیلم صبحانه قهرمانان نقش کسی را بازی کرد که قرار بود خودش باشد. در صحنهای از این فیلم، یکی از بازیگرها به ونهگات میگوید: «اینها چیه که مینویسی؟! ونهگات اینجوری نمینویسه!»
ونهگات بر خلاف خیلی از نویسندهها از ماشین تایپ استفاده نمیکرد و با خودکار و کاغذ مینوشت. هر روز هم وقت زیادی تلف میکرد تا کاغذ بخرد. او با اینترنت هم میانه خوبی نداشت و سایت رسمیاش را دیگران بهروز میکردند. ونهگات میگفت: «اصلا از این چیز به اصطلاح اینترنت سر در نمیآورم».
او مدرک مردمشناسیاش را به سختی گرفت و پایاننامهاش با موضوع «نوسان بین خیر و شر در افسانههای عام» بارها توسط دانشگاه رد شد.
کورت ونه گات در سال 2007 و در سن85 سالگی در نیویورک از دنیا رفت.
     
  
زن

andishmand
 
هرمان هسه (به آلمانی: Hermann Hesse)‏ ‏ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی - سوییسی و برندهٔ جایزه نوبل سال ۱۹۴۶ در ادبیات. وی در (۲پدر هرمان هسه مدیریت مؤسسه انتشارات مبلغین پروتستان را به عهده داشت. مادرش دختر هندشناس معروف، دکتر«هرمان گوندرت» و مدیر اتحادیه ناشران کالو بود. کتاب‌خانه بزرگ پدربزرگ و شغل پدر، اولین باب آشنایی هرمان هسه جوان با ادبیات بود. از طریق پدر و مادرش که مبلغان مذهبی در هندوستان بودند، به جهان‌بینی و تفکرات فلسفی هند دست یافت. او که از اوان جوانی دارای روحی حساس و ضربه‌پذیر بود، در مقابل نابرابری‌های جامعه و تضاد درونی با پدر و مادرش، در سن پانزده‌سالگی از مدرسه کلیسائی ماول‌برون(جایی که صحنه و فضای قرون وسطایی داستان او نارتسیس و گولدموند را فراهم آورد) که بورس تحصیلی در رشته الهیات پروتستانتیسم را از آن داشت، فرار کرد .بعد از فرار دچار افسردگی حادی شد که والدینش او را در بادبول تحت نظر جن گیر مدرنی قرار دادند که سرانجام آن اقدام به خودکشی بود در نتیجه او را به آسایشگاه کودکان عقب افتاده ذهنی در اشتتن فرستادند سپس در کانشتات یک دورهٔ یکسالهٔ را آغاز و چندی بعد در شهر کالو به کارآموزی در یک کارگاه ساعت‌سازی مخصوص برج‌های کلیسا، مشغول و پس از اتمام این دوره در شهر توبینگن در رشته کتابفروشی به مدت سه‌سال، (۱۸۹۵ - ۱۸۹۸ میلادی) به کارآموزی پرداخت. سرگرمی دلخواه هسه در اوقات فراقت نقاشی و باغبانی بود. کارهای آبرنگ او دو نوع سبک متفاوت دارند واقع گرایانه و تخیلی .پس از موفقیت رمانپتر کامنتسیند وی با ماری برنولی ، که گویی از میان یکی از اشعار نخستین هسه بیرون آمده بود ، ازدواج کرد. وی که دختر خانواده ای سرشناس از ریاضیدانان بازل و نه سال یزرگتر از هسه بود و اثار شومان وشوپن را زیبا می نواخت و تا سال (۱۹۱۲ میلادی)زندگی مشترک خود را ادامه دادند. هسه در سال (۱۹۱۲ میلادی) به سوییس مهاجرت و در سال (۱۹۲۳ میلادی) تابعیت آن کشور را پذیرفت. وی یک سال پس از انتشار نارتسیس و گولدموند برای بار سوم در سال ۱۹۳۱ با خانم نینون آوسلندر ازدواج کرد. هرمان هسه به عنوان پرخواننده‌ترین نویسنده اروپائی در قرن بیستم شناخته شده‌است.

رضا نجفی در کتاب شناختی از هرمان هسه می‌گوید: «هسه از هنگام تولد در کالو و نزدیک جنگل سیاه تا هنگام مرگ در مونتانیولا در کنار دریاچه لوگانو، هرگز از طبیعت جدا نبود و تاثیر طبیعت را نمی‌باید در آثار هسه دست کم گرفت.» به گفته این منتقد، شباهت و همانندی جغرافیایی و طبیعت سوییس با ناحیه شواب (زادگاه هسه) در آلمان او را به پدیده مرزهای سیاسی بی اعتقاد ساخت و به مخالفت با ناسیونالیسم آلمانی برانگیخت. طبیعت آشنای سوییس مهاجرت را برای او ممکن کرد و با انزوا گزیدن در طبیعت آفرینش ادبی هسه به ثمر رسید.
هرمان هسه به خاطر قدرت استعداد نویسندگی و شکوفائی اندیشه و شجاعت ژرف در بیان اندیشه‌های انسان‌مداری و سبک عالی نگارش، به دریافت جایزه نوبل نایل شد.
زبان ساده، خصوصیت هرمان هسه

هرمان هسه در آثارش مبارزه جاودانه روح و زندگی را ترسیم نموده و با نگرشی هنرمندانه به دنبال ایحاد تعادل بین این دو پدیده قلم فرسوده‌است. هسه در خانواده‌ای اصلاح‌طلب در منطقه در جنوب آلمان به دنیا آمد و تحت تأثیر مادرش که مبلغ مذهبی در هندوستان بود، به فلسفه هندی روی آورد. از دهه سوم قرن بیستم، به عنوان تبعه سوئیس در منطقه «تسین» به گوشه گیری نشست. گرایش به رومانتیسم و طبیعت‌گرایی از نمودهای چشم‌گیر آثار قدیمی‌تر هسه است. این سبک در یکی از اولین رمان‌هایش به نام پیتر کامنسیند (۱۹۰۴)، که با استقبال بی‌نظیری روبرو شد، به چشم می‌خورد. وی به طور جدی به مشکلات انسان‌ها و روابط بین آن‌ها و همچنین نقش هنرمند در جامعه، پرداخته و در رمان‌های گرترود (۱۹۱۰) و رُسهالده (۱۹۱۴) این معضل را به شیوه هنرمندانه‌ای مطرح می‌نماید. هسه به عنوان نماینده جریانات صلح‌طلب - پاسیفیسم، از طرفدارانی مانند تئودور هویس برخوردار بود و در جمع دوستانش قرار داشتند. در این ارتباط افرادی هم از آلمان حملات خصمانه خود را علیه او آغاز کردند. وی پس از آشنایی با یوزف ب.لانگ ، از شاگردان کارل گوستاو یونگ، هسه از طریق این مشاور با آثار زیگموند فروید و یونگ آشنا شد . هسه از طریق این آثار دریافت که هریک از فرار های دیوانه بار و فزاینده‌اش در فاصله ی سال های ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۴ در واقع فرار از خویشتن بوده‌اند ، بازتاب درد ها وو رنج های درونی اش بوده‌اند در دنیای بیرون ، و نوشته هایش نیز قرینه سازی ای از خویشتن خودش بوده‌اند ، چنانچه که در ۱۹۲۱ در مقدمه یک نویسنده خاطر نشان کرد : " تمام این داستان ها مربوط به خود من بودند ، بازتابی بودند از راهی که در پیش گرفته بودم ، از رویا ها و آرزو های پنهانم و از رنج تلخم."
فلسفه هندی

بر اساس توجه و علایق خاصی که نویسنده در باب این فلسفه به دست آورده بود، در سال ۱۹۲۲ روایتی به نام سیدارتا منتشر کرد که از جمله پرخواننده‌ترین آثار وی می‌باشد. این کتاب نگرشی بر ریشه‌های روانشناسی در مذاهب جهانی و مکاتب عقلی است و هسه نیز در جستجوی رسیدن به مؤلفه‌ای است که تفاهم بین دو فرهنگ شرق و غرب را عملی سازد. شماری از صحنه‌های سیدارتا تابلوهای مثنوی مولوی را برای خواننده ترسیم می‌نماید. هنری میلر در باره این کتاب می‌گوید: سیدارتا داروی شفابخشی است که از انجیل عهد جدید مؤثرتر است. در پی برقراری ارتباط هرمان هسه با آلمان از طریق تفسیر و تعبیر آثارش به وسیله آمریکایی‌ها، نظرات مذهبی و سنتگرائی مشهود در نوشتارهایش، از دید خوانندگان مخفی ماند. در همین معنی، نویسنده اتریشی پتر هانکه در سال ۱۹۷۰ با تعجب اعتراف می‌کند:
«من کتاب‌های هسه را با کنجکاوی و تحیر تمام، خواندم. این مرد نه تنها یک شخصیت برجسته رومانتیک، معرفی‌شدهٔ آمریکایی‌ها است، بلکه نویسنده‌ای عاقل و قابل اعتمادی نیز می‌باشد.»
هسه در سال ۱۹۲۳- ۱۹۲۴ میلادی تابعیت کشور سوییس را کسب و برای دومین بار ازدواج کرد.آثار هسه ژوئیه ۱۸۷۷ میلادی) در شهر کالو (Calw) واقع در استان بادن-وورتمبرگ زاده شد.

پیتر کامنسیند (Peter Camenzind ۱۹۰۴)
زیر چرخ (۱۹۰۶ Unterm Rad)

دمیان (۱۹۱۹ Demian)


گرترود (Gertrud ۱۹۱۰)

رُسهالده (Rosshalde ۱۹۱۴)

سیذارتا (۱۹۲۲ Siddhartha)


نارسیس و گلدموند (Narziss und Goldmund ۱۹۳۰)

سفر به شرق (Die Morgenlandfahrt ۱۹۳۲)

هسه در این داستان ادراک تازه‌ای از زندگی به دست می‌دهد و از عالم انسانیت پرتویی از کمال مطلوب عرضه می‌کند؛ که زندگی، مداوم و تولدی از نو است. بنابر گفته خود هسه سفری روحانی است نه سفری ارضی. سفر به شرق نشانی از تحول فکری نویسنده را در خود دارد؛ تحولی از فردیت‌گرایی به اندیشه‌ای توده‌گرا و اجتماعی.
بازی تیله‌های شیشه‌ای (۱۹۴۳ Das Glasperlenspiel)[ویرایش]
این رمان بزرگ در دو جلد انتشار یافت. حوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می‌گذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالی Castalie داده، می‌کشاند، سرزمینی که مشتاقان عالم معنا، دور از غوغای جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین نمایشی از تلفیق فلسفه غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمول‌های دقیق علمی با ترنم موسیقی است. سرگذشت قهرمان کتاب سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می‌پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله‌ای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایره‌ای جدید نفوذ کند، همچنان که در «بازی تیله‌های شیشه‌ای» تیله‌ها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت توقف را نمی‌شناسند.
تألیفات هسه مشتمل بر ده‌ها هزار نامه، هفتاد میلیون نسخه کتاب و نوشته‌های مختلف در سرتاسر جهان است. علاوه براین، هرمان هسه با بیش از شصت نشریهٔ پیشرو همکاری می‌کرد. وی در سال ۱۹۴۶ میلادی به دریافت جایزه نوبل در ادبیات نایل شد. از سال ۱۹۳۲ میلادی جایزه‌ای به نام او (Hermann-Hesse-Preis) به دیگر نویسندگان برگزیده اهدا می‌شود.
هرمان هسه متأثر از بیماری همسرش که مبتلا به شیزوفرنی بود، در سال ۱۹۱۶ به یک بحران عمیق روحی (افسردگی) مبتلا شد و تحت مداوا قرارگرفت. هسه در کتاب دمیان روایتی از جوانی، عناصر ساختاری - روان‌تحلیلی را ترسیم نمود. این کتاب به دلیل جو خصمانه‌ای که علیه وی بر فضای سیاسی - اجتماعی آلمان مسلط بود، به نام مستعار «امیل سینکلر» منتشر شد که در چاپ شانزدهم نام حقیقی نویسنده آشکار گردید. سالهای (۱۹۱۸ - ۱۹۱۹ میلادی) سال‌های جدایی از خانواده، گوشه‌گیری و اقامت در «تسین» بود. این حوادث در داستان‌های کوتاه وی رد پای خود را به روشنی بجای گذاشته‌است، مانند:
کلاین و واگنر Klein und Wagner/۱۹۱۹
آخرین تابستان کلینگزور Klingsors letzter Sommer/۱۹۱۹
هرمان هسه در (۹ اوت ۱۹۶۲ میلادی) در تسین واقع در سوئیس درگذشت.

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شعری از هرمان هسه....


در زمستان
به سرزمینی می نگری
که از آن تو نیست
جادویی از تو می تراود
که از آن تو نیست
برف پیرامون را می نگری
از پشت بسیار شیشه ها .
در شکوه عاریتی ات
به دخترکی فقیر می مانی
رها ، کنار خیابان شهری بزرگ درندشت
که لبخندی برلبانش نقش نمی بندد ،
نه آنقدرها که آرزو دارد ، زیباست
نه با زیورهای بدلی اش ، چندان دارا
ونه بانقاب رنگین اش ، چندان شاد.
تو ، به او شباهت می بری :
اندکی تمسخر وهم دردی
این است پاسخ همگان به تو !
غریبانه ، به برف می نگری
از پشت سیار شیشه ها !
برادرم مرگ
روزی پیش من هم می آیی
فراموشم نکرده ای ، می دانم .
رنج پایان می گیرد
وزنجیرها ازهم می گسلد .
هنوز اما بیگانه ودور می نمایی
برادر عزیزم مرگ !
وبر فراز درماندگی ام
چون ستاره ای سرد برجایی .
روزی اما نزدیک خواهی شد و
پراز شعله های آتش خواهی بود
بیا ، محبوبم ، این جایم
مرا ببر ، از آن توام من !
راه درون
یافته راه درون
فرو شده درگداز خویش
دل فرزانگی را هرچه پیش تر دانست
خداوجهان در خاطرش
تمثیلی بود فقط ، همین ودیگر هیچ !
هر که داری وپنداری
او را گفتی ست وشنودی با روانش
روانی توأمان دنیا وخدا .
سال چهارم جنگ
وقتی شب ، سردو غم انگیز است و
صدای باران نمی آید
ترانه ام را می خوانم
چه کسی به آن گوش می سپارد ؟ نمی دانم !
وقتی دنیا پراز جنگ وهراس است
عشق از کف رفته
درجایی پنهانی می سوزد
حتی اگر کسی نبیندش .
بختیاری
تا وقتی در پی بخت و اقبالی
اما خود مهیای خوشبختی نشده ای
آن چه می خواهی از آن تو نخواهد شد.
تا وقتی بر آن چه از کف داده ای ، می مویی
مقصدی برای خود داری و خستگی ناپذیز می پویی
نخواهی دانست ، آرامش چیست .
تنها آن زمان که از آرزو چشم برمی بندی
دیگر تو را نه هدفی است و نه خواهشی
ودیگر بخت را به نام نمی خوانی
نه دلت
که جانت نیز می آرامد .
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
ویلیام شکسپیر

ویلیام شکسپیر (به انگلیسی: William Shakespeare)‏ ‏ (۱۵۶۴-۱۶۱۶) شاعر و نمایشنامه‌نویس انگلیسی که وی را بزرگ‌ترین نویسنده در زبان انگلیسی دانسته‌اند. «سخن سرای آون» (Bard of Avon) لقبی است که به خاطر محل تولدش در آون واقع در استراتفورد انگلیس به وی داده‌اند.

زندگی شخصی

ویلیام شکسپیر در ۲۶ آوریل سال ۱۵۶۴ در انگلستان در شهر استراتفورد متولد شد. شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصربه‌فرد است و برخی او را بزرگ ترین نمایشنامه نویس تاریخ می‌دانند، اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است. پدرش شهردار و مادرش فرزند زمین داری محلی بود. شکسپیر احتمالاً در مدرسهٔ گرامر استراتفورد تحصیل کرده و در آنجا اطلاعات ارزشمندی دربارهٔ لاتین به دست آورده؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد یا کمبریج نشد. دربارهٔ جوانی ویلیام فقط افسانه‌هایی برسر زبان هاست و هیچ سندی وجود ندارد. اولین مدرکی که ما دربارهٔ او پس از مراسم تعمید و نام‌گذاری داریم از ازدواج او با آن هثوی Anne Hathaway در سال ۱۵۸۲ است، که ثمرهٔ آن دختری متولد ۱۵۸۳ و یک دختر و پسر دوقلو در سال ۱۵۸۳ بود. شکسپیر پس از ازدواج به لندن رفت و در تماشاخانه مشغول بازی شد. در آنجا وظیفه ویرایش نمایش نامه‌ها را به او سپردند. شکسپیر از این موقعیت استفاده کرد و خود چند نمایشنامه نوشت که با استقبال روبه رو شد. پس از آن تا هفت سال هیج اطلاعی از فعالیت‌هایش نداریم؛ اما وی احتمالاً پیش از سال ۱۵۹۲ در لندن به عنوان بازیگر کار می‌کرده است. در این موقع چندین گروه بازیگری در لندن و دیگر مناطق وجود داشت که ارتباط شکسپیر با یکی یا بیشتر از آنها همگی حدسیات است. اما ما از ارتباط مفید و طولانی او با موفق‌ترین دسته بازیگران با نام مردان لرد چامبرلین The Lord Chambelain's Men اطلاع داریم که پس از به تخت نشستن جیمز اول، مردان شاه the King's Men نام گرفتند. شکسپیر نه تنها با این گروه بازی کرد بلکه سرانجام سالار صاحب سهم و مدیر نمایشنامه شد. دسته شامل کسانی که در آن روزگار مشهورترین بازیگران بودند می‌شد، مانند Richard Burbage (که بی شک خالق نقش‌های هملت، شاه لیر و اتلو بود) همین طور Robert Armin و Will Kempe (بازیگران نمایشنامهٔ دلقک و احمق شکسپیر). همچنین ایشان شناخته شده‌ترین تئاتر الیزابتی در سال ۱۵۹۹ بودند. شکسپیر در دوران نخستین خود را محدود تئاتر نکرد و در سال ۱۵۹۳ شعر عشقی اساطیری ونوس و آدونیس و در سال پس از آن نیز ربودن لاکریس را منتشر ساخت. و تا ۱۵۹۷ وی کامکار شد خانه‌ای نو در استراتفورد خریداری کند و اینک او می‌توانست خود را جنتلمن بنامد.
فرانسیس میرس Francis Meres در پالادیس تامیا: خزانه هوش (۱۵۹۸) در رابطه با شکسپیر می‌گوید: همانطور که پلاتوس و سنکا Plautus and Seneca بهترین برای کمدی و تراژدی در میان لاتین هستند شکسپیر فاخرترین آنها از هر دو گونه در روی صحنه است.
با دو چکامه‌ای که شکسپیر در سال‌های ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ به چاپ رساند اشعار او زودتر از نمایش‌هایش چاپ شدند. همینطور باید گفت که بیشتر غزل‌های وی باید در این سال‌ها نوشته شده باشند و نمایش‌های او پس از سال ۱۵۹۴ نمایان شده‌اند و او به طور کلی هر دو سال یکی را ارئه نمود که هریک شامل سرود و آهنگ‌هایی بسیار زیبایی می‌شدند.
نمایش‌های ابتدایی شکسپیر شامل: هنری چهارم، تیتوس آندرونیکس، رویای شب نیمهٔ تابستان، بازرگان ونیزی و ریچار دوم می‌شود که همگی در میانه و اواخر دهه ۱۵۹۰ تاریخ گذاری شده‌اند.
همینطور بعضی از تراژدی‌های مشهور او که در اوایل دهه ۱۶۰۰ نگاشته شده‌اند شامل: اتلو، شاه لیر و مکبث می‌شود. در حدود سال ۱۶۱۰ شکسپیر به استراتفورد برای استراحت برمی‌گردد و با وجود آن به نوشتن ادامه می‌دهد که دورهٔ رمان و کمدی-تراتژدی او به حساب می‌آید مانند: طوفان، هنری هشتم، سیمبلاین و داستان زمستان. درمورد غزلیات او می‌توان گفت که نخستین بار در سال ۱۶۰۹ به چاپ رسیدند.
مرگ

ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی در پنجاه و دوسالگی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند. او حتی قطعه‌ای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر آن حک شده‌است:
تو را به مسیح از کندن خاکی که اینجا را دربرگرفته دست بدار!
خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد، و نفرین بر آنکه استخوان‌هایم بردارد!
او در حالی مُرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخهٔ جمع آوری شده‌ای از آثارش وجود نداشت، و بعضی از آنها در نسخه‌هایی مستقل چاپ شده بودند که همان‌ها هم بدون نظارت و ویرایش او بود. در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر، جان همینگز و هنری کاندل، نسخه جامع و ویراسته‌ای از نمایش نامه‌هایش را به چاپ رساندند که فِرست فولیو (First Folio) نام گرفت.

مهم‌ترین آثار


اُتللو ترجمه ‏ای برای اجرا رضا دادویی نشر آدورا
مکبث ترجمه‏ ای برای اجرا رضا دادویی نشر آدورا
هملت ترجمه‏ ای برای اجرا رضا دادویی نشر آدورا
ژولیوس سزار ترجمه‏ ای برای اجرا رضا دادویی نشر آدورا
رومئو و ژولیت ترجمه‏ ای برای اجرا رضا دادویی نشر آدورا
شاه لیر ترجمه‏ ای برای اجرا رضا دادویی نشر آدورا
تاجر ونیزی
رویای شب نیمه تابستان
هنری ششم
دو نجیب‌زاده ورونایی
تیتوس آندرونیکوس
کینگ جان
هنری چهارم
کمدی اشتباهات
هیاهوی بسیار برای هیچ
هنری پنجم
تروئیلوس و کریسدا
آنتونیوس و کلئوپاترا
تیمون آتنی
پریکلس
کوریولانوس
حکایت زمستان
هنری هشتم
رام کردن زن سرکش
اشعار غنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای شعر و ادبیات انگلیسی است. از آن جمله می‌توان به منظومه‌های زیر اشاره کرد:
مجموعه غزلیات شکسپیر
ونوس و آدونیس
زائر پرشور
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
ویلیام سامرست موآم

ویلیام سامرست موآم (به انگلیسی: William Somerset Maugham)‏ (۲۵ ژانویه ۱۸۷۴ - ۱۶ دسامبر ۱۹۶۵)، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس انگلیسی بود.
او در سال ۱۸۷۴، هنگامی که پدرش در در سفارت انگلستان در پاریس مشغول به کار بود، زاده شد. سال ۱۹۲۷ سامرست موام در جنوب فرانسه رحل اقامت افکند و تا ۱۹۶۵ سال مرگش همانجا زندگی کرد.
وی تا ۱۰ سالگی در پاریس زندگی کرد. در مدرسه‌های کینگز و کنتربری درس خواند و دانشگاه هایدلبرگ را به پایان رسانید. مدتی را نیز به عنوان دانشجوی رشتهٔ طب در بیمارستان سنت تامس گذراند اما موفقیت اولین کتابش به نام لیزالمبتی که در ۱۸۹۷ منتشر شد او را به سوی ادبیات کشانید.

جملات قصار

سامرست موآم رابیشتر به خاطر جملات قصارش می‌شناسندکه نمونه‌اش درزیر آمده است:
ما می نویسیم چون مجبوریم که بنویسیم.
عشق واقعی عشق یک طرفه است بدون هیچ چشم داشت و پاداشی.
فاجعه بزرگ انسان ها در هلاك نوع بشر نيست، در دست شستن از عشق ورزيدن است.
آثار

لیزای لمبث (۱۸۹۷) (به انگلیسی: Liza of Lambeth)‏
بانو کراداک (۱۹۰۲) (به انگلیسی: Mrs Craddock)‏
پیرامون اسارت بشری یا پایبندی‌های انسانی (۱۹۱۵) (به انگلیسی: Of Human Bondage)‏
ماه و شش پشیز
مرد با عزت (نمایشنامه)
شپی (نمایشنامه) (۱۹۳۳)
لرزش برگ (داستان کوتاه) (۱۹۲۱)
بر پرده ای چینی (سفر نامه)
دن فرناندو (سفرنامه)
حاصل عمر
یادداشت‌های نویسنده
شادی‌های زندگی
بادبادک
لبه تیغ
گنج
هفتمین گناه
کاتالینا
پرواز در تنهایی (مترجم: سوسن افشار) (۱۹۳۰) (به انگلیسی: Cakes and Ale)‏
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
رومن رولان
رومن رولان (به فرانسوی: Romain Rolland)‏‏ (۲۶ ژانویه ۱۸۶۶ - ۳۰ دسامبر ۱۹۴۴) نویسنده فرانسوی بود.

زندگی‌نامه

او درسال ۱۸۶۶ در شهر کلامسی، در ایالت بورگونی، در خانواده بورژوآی مرفهی به دنیا آمد.
در چهارده سالگی به همراه خانواده‌اش برای تحصیل راهی پاریس شد، در نوجوانی با افکار باروخ اسپینوزا آشنا شد و لئو تولستوی را کشف کرد. در ۱۸۸۹ م. در رشته تاریخ ادامه تحصیل داد و در ۱۸۹۵ م. به رم رفت در رشته هنر مدرک دکترا گرفت. رسالهٔ دکترای او در مورد تاریخ اپرای اروپا پیش از ژان باتیست لولی و آلساندرو اسکارلتی است.
پس از اخذ دکترا، سه سال در مدرسه عالی به تدریس تاریخ هنر اشتغال داشت و از آن پس دوره‌ای کوتاه در دانشگاه سوربن تاریخ موسیقی تدریس کرد و سپس در ۱۹۱۲ به نوشتن روی آورد و طی هشت سال تا ۱۹۰۴ م. رمان ۱۰ جلدی ژان کریستف را به رشتهٔ تحریر درآورد.
رومن رولان انسان صلح دوستی بود. او به دعوت ماکسیم گورکی در سال به شوروی رفت و با استالین ملاقات داشت. علی‌رغم تمایل به اندیشه‌های مارکس، علیه استالین و حکومت شوروی مقالات متعددی انتشار داد. در ۱۹۱۴ م. به سویس رفت و ۲۳ سال از عمر خود را در آنجا گذراند. در همان جا با مهاتما گاندی آشنا شد.
زندگی خصوصی

او دوبار ازدواج کرد. بار اول در ۱۸۹۲ با کلوتیلد برئال که نه سال بیشتر دوام نیاورد و بار دیگر پس از سی و سه سال تنهایی در ۱۹۳۴ با ماری کوادچف ازدواج کرد که این ازدواج تا پایان عمر رومن ادامه یافت.

رومن رولان و گاندی در سوئیس، ۱۹۳۱. این دو دوستی نزدیکی با یکدیگر داشتند
رومن رولان در سال ۱۹۱۰ مفتخر به دریافت نشان لژیون دونور (بالاترین مدال افتخار فرانسه) شد و در سال ۱۹۱۳ جایزه بزرگ آکادمی فرانسه را به دست آورد. در سال ۱۹۱۶ نیز جایزه ادبی نوبل را به دست آورد.
نشان لژیون دونور (بالاترین مدال افتخار فرانسه) ۱۹۱۰م.
جایزه بزرگ آکادمی فرانسه. ۱۹۱۳ م.
جایزه نوبل ادبیات به رمان جان شیفته. ۱۹۱۵ م.
مدال گوته. ۱۹۳۳م. این جایزه را از دولت نازی نپذیرفت.

نظر دیگران دربارهٔ رومن رولان

پیش از دیدارتان، سالیان متمادی به شما به عنوان هنرمند و پیام‌آور عشق به انسان‌ها ارج می‌نهاده‌ام. خود نیز همیشه جانبدار عشق به هم‌نوع بوده‌ام. البته نه به دلایل احساسی یا آرمان‌گرایانه، بلکه به دلایل معقولانه و اقتصادی: در مواجهه با سائق‌های غریزی و جهان، به گونه‌ای که اکنون هست، ناگزیر عشق را به عنوان حافظ نوع بشر در مقابل تکنولوژی اجتناب‌ناپذیر می‌دانم. زیگموند فروید، نامه به رومن رولان، ۲۹ ژانویه ۱۹۲۶ (منبع ۶)

آثار


نمایشنامه
تراژدی ایمان (۱۹۰۹): شامل سن لوئی (۱۸۹۷)- آئرت (۱۸۹۸) - پیروزی خرد (۱۸۹۹)
تئاتر انقلاب (۱۹۰۹): شامل ۱۴ ژوئیه (۱۹۰۲) - دانتون (۱۹۰۰) - گرگ‌ها (۱۸۹۸) - زمان آن خواهد رسید(۱۹۰۳)
لیلولی (۱۹۱۹م.)
دیکه دوندن

زندگی‌نامه های نوشته شده توسط رومن رولان

بتهوون (۱۹۰۳م.)
هندل (۱۹۱۰م.)
زندگی میکل آنژ (۱۹۰۶م.)
زندگانی تولستوی (۱۹۱۱م.)
گاندی (۱۹۲۴م.)
میّه
تاریخ موسیقی

تاریخ اپرای اروپا پیش از ژان باتیست لولی و آلساندرو اسکارلتی
موسیقیدانان دیروز و موسیقیدانان امروز

رمان


ژان کریستف (۱۹۰۴م.)
جان شیفته (۱۹۲۳م.)
کولا برونیون
سفر درونی
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Writers and Poets in Europe and America | بزرگترین نویسندگان و شاعران اروپا و امریکا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA