انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 267:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)



 
دوبیتی ها

بهار آمد به صحرا لاله پاشید
زکوه و دشت صدها چشمه جوشید

کبوتر جان بیا پرواز گیریم
به سوی چشمه جوشان خورشید

***

به روی شاخه گل بی تاب مانده
به پا شد بلبل در خواب مانده

میان بوستان دیگر نبینی
شب خاموش بی مهتاب مانده


***

دوید از پیچ دره بچه آهو
میان بوته های سبز و خوشبو

فضای جنگل انبوه پر شد
پراز غوغای گنجشکان پرگو

***

زمین خندید و صحرا شد گل افروز
بهار آمد بهار عشق آموز

بیابان را همه در برگرفته
سرود گرم بارانهای نوروز


***

به روی شاخه می جنبد جوانه
فضای باغ سرشار از ترانه

به روی طاق هشتی بار دیگر
پرستو می گذاردآشیانه

***

به گوشم باز آوایی زند زنگ
نمی دانم چه خواهد این دل تنگ

خدایا در دیار غربتی دور
که می کوبد به دیوار دلم سنگ ؟


***

نفس ها را به پشت ابر بستم
شتابم را به سنگ صبر بستم

به خاکم قطره ای باران نبارید
تن خود را به خشک قبر بستم

***

به چشمم آسمان نقش تو داره
بگیرم قامتت از ابر پاره

النگوی طلا از حلقه ماه
نگین نقره از اشک ستاره


***

من و ظهر کویر و انتظاری
ز پای عابری شوق گذاری

صدایی دور و در پیش نگاهم
گریز جاده و گرد سواری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
شب و خوابیدن تنهای چوپان

پناه از سنگ داری تار چوپان

به روی بستری از خار چوپان

سرت بر بالشی از خار و خاراست

دو چشمت چشمههای خواب چوپان

به گوشت می رسد هر دم صدایی

صدای دختران آب چوپان

رفیق کوهی و کوهت رفیق است

چه خواهد کوهسار از یار چوپان ؟

گیاهانش همه تلخند و یک روز

کشندت کودکان خار چوپان
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
در همسرایی رختشوها

میان جوی یخ بسته
بشویخم بند قنداقت
چو خندی یاسمن خندد
بنازم خنده داغت

لبت گلبرگ سیمینم
نگاهت عطر رنگینم
شکفته در صدای تو
تمام عمر شیرینم

دریغ از همسر نازا
زن نازا زن ننگ است
که پستانش شن و سنگ است
شوهرم از سر کوه

خسته می اید با گله شاد
یک گل سرخ اگر داد به من
سه گل سرخ به او خواهم داد
شوهرم از دل دشت

خسته می آ'د تا شام خورد
عطر میش و علف صحرا را
توی پستانهایم می ریزد
از فضاهای دور

شوهرم می اید خواب کند
میخاک سرخ تنش را
روی میخاکهای تنم آب کند
زمستان پشت درها مانده دلتنگ

کند سر زیر پر مرغ شباهنگ
بیا زیر شمدهامان بنالیم
بخوانیم
آن زمان که مرد من در دست من

می گذارد دستمزد و نان
چون که با بازوش
باید آغئش بسازد
تا که نور صبح

بشکفد روی گلوی ما
تا که ساقه های جنگل
تازه تر گردد
تا بپوشد خیمه های باد

کوهساران را
تا دهان شیری کودک
شیشه سرد سحر گردد
چه قدر سرد چه قدر مات

عروس غمزده هیهات
به زیر بوسه تنش حک شود حریق شود
پر از شقایق و میخاک عقیق شود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
دلتنگی ها

از دوردست عمر

از دوردست عمر
تا سرزمین میلادم
صدها هزار فرسخ بود
با اسب های خسته که راه دراز را

توفان ضربه های سم آرند از ارمغان
با بوی خیس یال
و طبل های بی قرار نفس ها
پرواز تازیانه ی خود را فراز راه
افراشتم

انبوه لال فاصله ها را
این خیل خیره گی ها را زیر پای خویش
انباشتم
دیدم که شوق آمدن من
یکباره ازدحام عظیم سکوت شد

دیدم تولدم به دیارش غریب بود
و سایه ای که سوخته ز آواره گی ، هنوز
در آفتاب ها
دنبال لانه ی تن من
می گردد
تنهایی زمین من ، آنجا
با صد شکاف بیهوده ، رویای سیل

را
خندیده است
پیشانی شکسته ی بارو ها
راز جهان برهنگی را به چشم دهر
اوج مناره ها
کز هول تند صاعقه سرباختند
در بی زبانی اش همه سرشار سنگ

خامش مانده ،‌ وسعت شن های دور را
اندیشه می کند
شاید گریز سایه ی بالی ؟
شاید طنین بانگ اذانی

آن برج های کهنه ، که ماندند
بی بغبغوی گرم کبوترها
پرهای سرد و ریخته را دیریست
با بادهای تنها ، بیدار می کنند
و ریگزار ها که نشانی ز رود و دشت

گویی درخت ها و صداها را
تکرار می کنند
انصاف ماهتاب
در خواب جانورها
و خار بوته ها
شب های شب تقدس می ریزد
و از بلند ریخته بر خاک

از یادگار قلعه ی مفقود
سودای اوج و همهمه می خیزد
و بام ها به ریزش هر باران
غربال می شوند
با خاک هایشان که زمان گرسنه را
در آفتاب هاش به زنجیر دیده اند
اندام های نور ، به سودای سایه ها

پامال می شوند
با فوجشان که ظلمت تسلیم را
بیگاه در خشونت تقدیر دیده اند
ای یادگار های ویران
ترکیبی از غلاف تهی از مار
آن مار ،‌ آن خزنده ی معصوم
من بود کز میان شما بگریخت
و جلد گوهرین سر ویرانه ها نهاد

تا روزگار این بسیار
بگذشت
من از هراس عریانی
بر خویش جامه کردم نامم را
اینک کدام نام ، مرا خوانده ست ؟

ای یادها ، فراوانی ها
اینک کدام نیش ؟
آه ... ای من !‌ ای برادر پنهانم
زخم گران مرابنواز

من باز گشت ، بی تو نتوانم
در پیش چشم خسته ی من ، باز شد
بار دگر ادامه ی مأنوس جاده ها
توفان ضربه های سم و بوی خیس یال
ابعاد خیره ،‌فاصله های عبوس و لال

من با تولدم
در دور دست عمر
تبعید می شدم
همراه بی گناهی هایم
در آن سوی زمانه که دور از من

با سرنوشت های موعود جلوه داشت
جاوید می شدم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  ویرایش شده توسط: paaaaaarmida   

 
زخم ظریف عقربه

زخم ظریف عقربه در من بود

وقتی که دایره کامل شد

معماری بیابان

همراه با روایت عقربه تکرار شد

من با خیال و عقربه مخلوط بودم

و عقربه

بر روی یک بیابان

بیابان دیگری می ساخت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
وقتی که باد می آمد

وقتی که باد می آمد
آواز شن
درهای بسته را دربانی می کرد

در پشت بسته ی درها ،‌شن
پهلو گرفت
و ما
از نان و روزنامه سخن کردیم

تنهایی قدیمی دنیا
در حرکت ریه هامان
در سینه ها تنفس می شد
زندانیان شن
وقتی که باد می آمد
از نان و روزنامه سخن کردند
چه تابناک بود طعام ما
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
دیار من همه ی طول راه بود

دیار من همه ی طول راه بود
و طول بودم من
و راه بودم
و طول راه ، که قربانی دیارم بود

و یاد آشنایی او
باد را
نگاه کن
اینک
عبوذ می دهد از روز میز من

و سرگذشت صحرا که آفتاب و نمک را
حضور می دهد
نمی توانم ، آه
کویر را در پاکت کنم
و باز گردانم
برای آن همه طول
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
زیرا در آسمان

زیرا در آسمان
شیرازه ی سفرنامه ام را
از آفتاب دوختم

در کوچه های بی بازو
درگاه های بی زن
با آفتاب سوختم
تصویر این شکستگی اما سنگین است
تصویر این شکستگی ، ای مهربان

ای مهربان ترین
تعادل روانی ایینه را به هم خواهد ریخت
مرا به باغ کودکی ام مهمان کن
زیرا من از بلندی های مناجات
افتاده ام
وقتی که صبح ، فاصله ی دست و پلک بود
صحرا پر از سپیده دم می شد

با حرف های مشروط
با مکث های لحظه به لحظه
با دست های من
که شکل های مشکوک را
پرچین و توطئه را
از روی صبح بر میچید
اینک تمام آبی های آسمان
در دستمال مرطوبم جاری ست
وز جاده های بدبخت

گنجشک ها غروب را به خانه ام آورده اند
گنجشک های بیکار
گنجشک های روز تعطیلی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
شب در گریز اسب سیاه

شب ، در گریز اسب سیاه
یک صف درخت باقی می ماند
در چهار کهکشان نعل
یک صف درخت
بی شیهه می گذشت
رگ بریده ، دهان باز کرده و ریخت
افق دراز
دراز
دراز لخته لخته ،‌ دراز مذاب

زنی در اصطکک تاریکی
به شکل تازه ای از شب رسید
ستاره ای رسیده ، در ته خود چکه کرد
صدایی ، از سرعت پرسید
کجا ؟
کجا ؟
اما جواب ،
گذشتن بود
و در گریز اسب سیاه
سرعت پیاده می رفت
سرعت ، ‌صف درخت بود
که می ماند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
در چتر های بسته باران است

در چتر های بسته ، باران است
خشکی بخارهای معلق را
به خود نمی پذیرد
و در مؤسسات تحقیق
اشباح
حیرت باران سنج ها را
اندازه می گیرند

در چترهای بسته اینک
کدام بام
غربال می شود ؟
اینک کدام میدان
تاریخ را میان قفس برده ست ؟
نامردهای باستانی
در زره باران
با عطسه های شمشیر
بر اسب های سرفه
از خون سایه ها میدان را
در خلاء سرخ
رنگین کنند ؟

در چتر بسته دلتنگی ست
باران بی علامت
بی پیغام
هوش بلند ساختمان ها را
به بوی خاک تازه ، سوقات می کند
و کاخ ها و کنگره ها
ناگاه
در عطر کاه گل
همه
غش می کنند
در چتر بسته پوست معماری
با خشم خارپشت
منطق ارقام را
آشفته کرده است
در چتر بسته ، شبدرهای وحشی
از جلگه های دور به راه اوفتاده اند
و خوشه های دیم
از کوه های اطراف
شهر بزرگ را
با ارتباط های گیاهی
محاصره کرده اند
ای ارتباط های گیاهی
برزیگران شبدر
بازیگران در شب
نوک ارتفاع ها به زمین می ایند
تا راه رفتن باران را
بر تپه ها
تماشا
کنند

این تپه های پیموده
از میله های ممتد
که قحط را به حافظه ی نخ نمای آب
می بافند
در چتر بسته دروازه های بابل
از ازدحام عاج لگدمال می شود
وقتی که دختران جو
خط های گرم و طولانی می گریند
انبوه سکوت پسران زمین
کز پنجره عبارت های زمزمه گر را می بینند
یاد قیام و خاطره ی فریاد را
بی تاب می شوند
فرزندان ملت
دسته های مهاجر کندوها
در اهتزاز پرچم هاتان
ما جمله کودکیمان را
جا گذاشتیم
فراریان افشان
از جبه های دور
بر کشتگاه نزدیک

ای گام های بی مهمیز
ای گام های برکت
که در میان مزرعه تاریخ جنگ را
بی اعتبار کرده اید
شهر از صدای شستن می اید
ما از صدای شسته شدن
با برگ شسته
صخره شسته
دلهای شسته
عینک های شسته ست
تردید شسته
احتیاط شسته
دفترچه های شسته
سفرنامه های شسته
تصویب نامه های شسته
وزیران شسته

آه
ای اشتیاق شستن
کوسیل ؟
باران شستشو افسوس
در چترهای
بسته جاری ست
خمیازه های سیل ، در ترک خاک رس
تا انتهای خشک وریدش
یاد عزیز ابر را
خون می دواند
و رویش طناب از غضب مار
و برق شیشه در گذر سوسمار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 14 از 267:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA