انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 267:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)



 
گذران عمر

نگرید ای حریفان به دل شکسته من
نروید ای عزیزان ز فغان و ناله من

چو به دوست عهد بستم غم دل بدو سپردم
ز ره جفا درید او دل پاره پاره من

هم از آن دم نخستین که عیان نمود زلفش
به ربود عقل و هوشم صنم گزیده من

چو جزیره نگاهم پر از آب گشته اینک
تو بگو به یارم امشب که نیا به دیده من

ز فلک که رسم دیرین بودش دریدن گل
که بداد یاد یارم که درید جامه من؟

گذران عمر را بین که دمی است آن و این بین
سزد ار خزان نمایی گل نوشکفته من

تو غمین مباش جلوه که خوشند شهریاران
تو بیا بنوش جامی ز خم شکسته من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
نرگس شهلا

آن مه شوری که شهری شد پر از غوغای او
می‌کنم جان را فدای نرگس شهلای او

روی زردم را رواجی نیست در بازار شهر
تا بخوبی یافت شهرت مهر شهر آرای او

تخم مهر دوستانست و سپند چشم بد
خال مشکین بر لب زیبا و شکر خای او

تا به چشمش لاف زد بادام زان مژگان تیز
یکسر سوزن درستی نیست بر اعضای او

تا مگر آن سرو باشد بر لب جوبار من
رود جاری سازم از چشمان به زیر پای او

ملک جانم را گرفت آخر به مژگان سپاه
هم قبای پادشاهی راست بر بالای او

پسته را در شور از آن دلتنگ می‌بینم که نیست
هیچ کس را با وجود آن دهان پروای او

نیست هوشی در تنم گر بشکفد آن غنچه لب
خاصه قند پارسی آید به گوش از نای او

آن زمان خوش باد کز لعل لبش هر دم مدام
جرعه ها نوشیدم از جام روان افزای او

شمع جانم سوخت کس آبی بر این آتش نریخت
وای بر آن نامسلمان ،‌ داد از فردای او

چشم جلوه بسته بود از درد تا رویش بدید
باز شد چون چشم سوزن چشم خون بالای او
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غمزه خون ریز

خون شد دلم از ناله شبها و سحرگاه
کشتی تو مرا لیک نه‌ای از دلم آگاه

بسیار بکوشیدم از آن رو که به آخر
گیرم سر زلفین سیاهت گه و بیگاه

چون توسن چشمم به جمال تو دوان است
کردم طلب فضل و هنر توشه این راه

گفتم که مکن فاش تو اسرار مرا لیک
خال سینه ات کرد چنین زان بکشم آه

با این تن مجروح و دل خسته و بیمار
آیم سر کویت که سرآید غم جانکاه

قدری به من خسته از آن ساغر می ده
تا خوش ببرد عقل من از سر همه ناگاه

ما همچو نهالیم و بسی تشنة‌ آبیم
خضرا بدرآ ، ‌کن تو نظر بنده درگاه

بویی به مشامم چو رسد از گل رویت
جان را بنهم در ره وصلت به گذرگاه

شمشیر به زیر گل صد برگ نهادی
ای وای از این غمزه خون ریز و شرر خواه

پیرم چو بفرمود که دنیا همه هیچ است
مهرت ز سرم برد همه درس شبانگاه

خواهی که تو گیری به دگر باره غلامی
جلوه بود آن بنده، تو خورشیدی و او ماه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
رخ ترسایی

رخ ترسایی خود را بنما از پس پرده
مهربانا ز که آموخته‌ای این همه غمزه

خون دل جرعه به جرعه همه دوشینه بخوردم
لب من تشنه آن شهد شکر خای تو گشته

ز همه خلق رهیدم که چو رخسار تو بینم
من ندیدم مگر آن دم که چو عقلم برمیده

دل من جام بگشته که در آن جام بینی
رخ و سیمای دل افروز و سرا پای سپیده

جنگ هفتاد و دو ملت همه چون عذر نهادم
در پی اش جمله بدیدم همه هفتاد و دو کشته

تار زلفی ز تو گیرم شود آیا به خیالم ؟
که چو یعقوب بمالم به سر و صورت و دیده

ز تو جلوه چو بریده همه جا هیچ ندیده
همه جا نور تو دیده چو به یادت نگریده
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
آیین جاودانه

آید مرا ز کویت شور و شر ترانه
ای مطرب شبانه بر زن دف و چغانه

از کنج خلوت ما تا عرش کامکاران
روزی روانه گردد بی منت و بهانه

ای گل تو نکهت خود بفشان به راه مردم
این رسم کهنه بادا آیین جاودانه

پرسش مرا ز می نیست باکی ز پاسخ آن
ما را تو خود مترسان ای زاهد زمانه

آهوی دشت ناید بر شیر شرزه پهلو
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

پیر مراد را گو بر کام عاشقان ریز
از چشمه سار مهرش آن جام شادمانه

برقع ز رخ بیفکن خوش نازکانه بنگر
با تیر چشم بر زن بر جان ما نشانه

جلوه ز خود ندارد نوری ز مهر ماهش
تا آیدش ز کویت هر دم می شبانه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
راز جاودانه

آمد بهار جانها دل می زند جوانه
قمری ترانه سر ده با شور شادمانه

با خود به گفتم ای دل رسم زمانه را بین
عنقا شکار و کرکس آزاد در میانه

پیری اشارتم کرد چون فیض گل به بلبل
و اکنون شدم دل آگاه از راز جاودانه :

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
اما گرفت کآخر خاکسترم زبانه

صیاد سخت دل خود صیدی شود دگرگون
تا از رضای حسنش آهو رود به لانه

تا چون تو ماه رویی رخ در نقاب داری
شمع فلک ز مشرق می برزند زبانه

برقع ز رخ بیفکند آن گل عذار خوبی
برق نگاه او زد آتش به چشمخانه

هر نکته‌ای که گویم در وصف آن نگارم
حسرت برند خوبان از این همه نشانه

ساغر به دست ساقی در گردش آید اینک
مجلس به پاست جانا در دور عاشقانه

در کفر زلف او بین دلها اسیر باید
ای جلوه پای در نه ، در دام ، بی بهانه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
جامه تقوا

دوشینه به خواب اندر دیدیم به میخانه
شیخی شده پا برجا در کسوت پیرانه

من جامه تقوی را بگرفته بدم ، اما
و آن شیخ بدادم می با دست کریمانه

گفتم که مرا کاری با می نبود ، باری
تسخر زد و گفت : آری ،‌می‌نوش دلیرانه

ناگاه ندا آمد از عقل مآل اندیش
پندم بشنو جانا برگرد به کاشانه

جان ودل و دینم را بنهاده و برگفتم:
اینست قمار آخر افسون تو افسون

آوخ که ندانستم بیهوده تبه کردم
شیرین لحظاتم را با عاقل و فرزانه

گفتش ز قمار آخر بر گوی به ما اینک
از حال خود و شمع و از آتش و پروانه

گفتم که مکن نفی ام در جلوه او دیدم
اسرار انا الحق و دار و سر و پیمانه

از خواب چو جستم من اشک رخ خود دیدم
هریک به زبان خود گفتند صمیمانه :

" یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما ، هم سوخته پروانه "
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
آشیان دل

گشاده‌ای چو چشم خود ، ‌تو مرغ جان خبر کنی
ز آشیان دل پرد ، اگر دمی نظر کنی

نشسته‌ام به راه تو ،‌ به صد امید تا که تو
به صد کرشمه ، نوبتی ، به روی ما گذر کنی

تو خویشتن صنم که‌ای ، ز قامت قیام تو
به سجده آورند سر ،‌ ملک که تا نظر کنی

کسی ندیده‌ام زند به شاخ تر تبر چرا
به عمر در جوانی‌ام تو خون من هدر کنی ؟

چنین به گفت پیر ما : " به راه عشق بایدت
که گوشوار عقل را ز گوش خود بدر کنی

نخورده مست گشته‌ای ز جام لعل فام او
اگر خوری تو باده‌ای هوای یکدیگر کنی

ببین ز کشته پشته ها شدست در هوای او
برای دیدنش چرا ز کوی او حذر کنی ؟

شود دگر مگر رسد ز کوی یار جلوه‌ای
بیا بگیر توشه‌ای بدان سرا سفر کنی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
نغمه جدایی

ز چه رو روم به گلشن که ندارم آشنایی
تو و ملک بی وفایی من و گوشه جدایی

تو کمان کشیده ابرو ،‌ من بی خبر ز هر سو
به کجا گریزم اکنون که نمانده هیج جایی

تو هزار نکته دانی ز هزار نکته دانی
چه شود که رازگویی ز همه یکی دوتایی

تو و طرف لاله زاران من و قطره های باران
ز سرشک ماست یاران چرد آهوی ختایی

من کنج غم گزیده ، طرب و شعف ندیده
ز چه رو روم به گلشن که ندارم آشنایی

تو و مهر ناز باری ، من و صد نیاز آری
دگرم بس است جلوه ، همه نغمه جدایی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
نغمه جدایی

ز چه رو روم به گلشن که ندارم آشنایی
تو و ملک بی وفایی من و گوشه جدایی

تو کمان کشیده ابرو ،‌ من بی خبر ز هر سو
به کجا گریزم اکنون که نمانده هیج جایی

تو هزار نکته دانی ز هزار نکته دانی
چه شود که رازگویی ز همه یکی دوتایی

تو و طرف لاله زاران من و قطره های باران
ز سرشک ماست یاران چرد آهوی ختایی

من کنج غم گزیده ، طرب و شعف ندیده
ز چه رو روم به گلشن که ندارم آشنایی

تو و مهر ناز باری ، من و صد نیاز آری
دگرم بس است جلوه ، همه نغمه جدایی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 36 از 267:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA