انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 94 از 267:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
خاکستری

تویی که خاکستری هستی با تو هم صحبت دارم،توئی که بین سیاهی و سفیدی شک داری یا سفید باش و بمیر یا سیاه باش و بمان من به تندی باران ابری خاکستری ام من سکوتم نفسم خاکستری است سیاهی دلم را زدوده ام اما هنوز سفیدی را کم دارم ایا تا کنون ناخن های خشکت را به تخته سیاهی که بر روی آن مسائل پیچیده دینامیک نوشته شده کشیده ای؟
حسی که به تو میدهد خاکستری است وقتی وارد دانشکده میشوی آسمان خاکستری است وقتی خارج میشوی هم خاکستری است اما وقتی فارغ التحصیل میشوی نیز خاکستری است!!
من تاکنون هیچ چشم خاکستری ندیدم اما سفید دیده ام چشمانی را دیدم که سفید بود کور بود ...چشمان سفیدش خاکستری میدید.من نطفه ای دیدم خاکستری نطفه ای که سیاه شد و طفل شد ورشد کرد و سیاه شد.خاکستری رنگ مقدسی است تمام رنگها وقتی میسوزند خاکستری میشوند تمام عشق ها وقتی میمیرند نفرت میشوند نفرت یعنی دورنگی یعنی انتخاب سیاه و سفید با هم یعنی بالاتر از عشق نه زن!.من خاکستری را می پرستم شک هم خاکستری است.
انفجار مغز خاکستری است دود خاکستریست،افیون خاکستریست،و شراب و زن نیز خاکستریست... اما دل خاکستری نیست دل سرخ است چون میتپد چون زنده بودن را میکوبد و احساس تاسف میکند وقتی دلم نتپد خاکستری میشود و قتی بمیرم خاکستری میشوم و این شرط ما برای زنده بودن است.
تمام زمین تامیا منفی بهد سمت رنگهای دیگر دارد فقط خاکستری پایدار است.
......سرخی دل ما نیز گاهی اوقات خاکستری میشود.

شب خنک بهار

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
معصوم زاده

تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
هیچ کدام تو را آرام نکرد
تو به درد معتادی
تریاک....هروئین.... مرفین.... کوکائین
هیچ کدام کار فریاد نکرد
تو به حبس نفس معتادی
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
هیچ کدام سینه را داغ نکرد
تو کجا دل دادی؟

توی فضای بن بست
وقتی تو هیچ نداری در دست
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
توی قحطی لطافت بارهابا تلخی
لالایی مجازی محبت خواندند
اینان هم آخر مثل بقیه
تورا از خانه عاطفه هاشان راندند
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
آرام بخواب هیچ کسی اینجا نیست
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
گوشه یخ زده پیاده رو
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
روح بی خواهشت آزاد شد از جسم حریص
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
تریاک.... هروئین.... مرفین.... کوکائین
توتنها بودی
تو بیگانه ز آنها بودی
مسموم ز بیماری معصوم زدگی
تا آخر جانت را
توی رویا دادی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پر

کلاغ...................پر
گنجشک..............پر
چلچله.................پر
نغمه...................پر
شادی.................پر
آزادی.................پر
امید...................پر
نفس..................پر
هوس.................پر
آرزو.................پر
اشک.................پر
شوق..................پر
شعور.................پر
عرفان................پر
رفیق..................پر
خلوص...............پر
شرم...................پر
ارزش.................پر
آخر....................پر

ناله ی فقیر...........بغض ها شد کثیر

دلها پر ز کین.........بی روح شد زمین

دستها پر زخون....... آخر شد جنون

لبها با هو..هو ...........دنبال خداست!

حرفهاپر زدرد........اینجا نیست یک مرد



این همه سکوت
مال چیست حالا؟

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سوء تفاهم

عزیز تنهایی من
امید اینده ی من
وقتی که تو اومدی
من از غمها جدا شدم
وقتی که تو اومدی
مثل یه غنچه وا شدم
عروسک قشنگ من
همدم و هم قدم من
تنها شمع توی قلب من
بیا که ما عاشق باشیم
از غم و درد این دنیا فارغ باشیم
بیا تو دل همدیگه پا باز کنیم
نه! بهتره که من و تو تا انتها پرواز کنیم
تویی پر پرواز من
هم نفس و هم راز من
تویی حدیث زندگی
مطرب قلب عاشقا
معنی واقعی دل دادگی
تویی همون مرغک عشق
تویی پرنده ی امید
من هم یه جفت گم شده
مثل کبوتری سپید
آه که عزیز نمی دونی با تو چه احساسی دارم
فقط می تونم که بگم :
تا دم مرگ
دوست دارم ... دوست دارم ... دوست دارم

.
.
.
می شه دو قسمت از یه شعر رو با سه نقطه ی سیاه به هم وصل کرد:


یک نقطه در ذهن ... یک نقطه در کلام ... یک نقطه در قلب.
.
.

بس کن !
آزارم نده
فکرمن پیش تو نیست
با من حرف نزن
ترکم بکن
تموم حرفات تکراریست
می خوام راحت زندگی کنم
می خوام که راحت فکر کنم
دوست دارم از تو ذهنت بیرون بیام
فکر کن دیگه که به درک مسافرم
خسته شدم از این همه صبر و سکوت
خسته شدم از این همه شرم و حیا
به خدا اشتباه شده قلب من که پیش تو نبود!
انگاری دیوونه شده!
زل زده توی چشم من می گه یعنی همه ی اون حرفا الکی بود؟!!
آره عزیز
همیشه اول قصه می گن :
که یکی بود اون یکی نبود
قصه ی ما اول نداشت
هیچی هم آخرش نبود!
خوب
من احمق شدم
اما هیچ کسی مثل تو دیوونه نبود
می خوام بخندیم و بگیم
دل دادگی توی این زمون یه شوخی بود
هم عکس ... هم خط ... هم خاطره
همش رو پس می دم بهت
خاطره ت هم مرور زمان می بره
بسه دیگه گمشو ازم ...
دیگه نگو عاشقتم ...
دیگه نگو دوست دارم .. دوست دارم ...
می خوام که تنهات بگذارم
خوب من هم زندگی دارم
نگی کاش مثل قلبن ها مهربون بودی
سوار اسبی نقره ای
شبا ستاره بون بودی
دیگه نیا کنار من
زنگ نزنی برای من
هق هق و گریه نکنی برای من
اشک نریزی به پای من
آره عزیز!
هرچی که من فکر می کنم ...
نقشت تو زندگیم گمه!
می خوام اینو خوب بدونی
میل منو شما به هم
عشق نیست
سوءتفاهمه!

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
طرفدار

تا فردا درخاک !
دیگر از مرگ نمی ترسم من
ما همه مرده ی فردا هاییم
من که امروز به خاک افتادم
تو چه تضمینی به فردا داری؟
امشب با یارت عشق بازی می کردی
و همین فردا شاید
در دل خاک مدفون بودی
نعش منجمد و کافور زده ات
وای چه حالی دارد
تجزیه ی نقطه به نقطه ی تن منجمدت
با بوسه های خاک تشنه
و همین فردا شاید
لبان سرخت را
کرم ها گاز بگیرند
سینه ی پر ز حرارت تو را
موری غذای زمستان بکند
چشم براق و تماشایی تو
خونه ی یک خر خاکی بشود
تن عریان و کفن بسته ی تو
همه را خواهد خورد
زود تر از اینکه از یاد روی
کالبدت خواهد گندید
و در خاک خواهد ترکید
چه تضمینی به فردا داری؟
که همه خاک گل کوزه گران خواهیم شد
تو نمی دانستی بذرمهر تو و قطره آب
در حق هم خاکانت کافی بود
تا گونه این خاک گلی اندازد
و برایش به تنهایی سنبلی از محبت بشود
در عوض جسم زیبای تو را جلوه گل بر می داشت
آوازه عطر تو در جمع گلها می پیچید
سیاهی چشم تو درقلب شقایق می بست
چهره ی سرد و سفیدت چون گل یخ حساس بود
سینه ات خوشبو تر از شب بو بود
سرخی لبهای تو را گل رز می فهمید
همه را می چید یکی محتاج تر از این خود من !
می داد به معشوقه ی زیبا تر از این خود تو!
افسوس که هیچ کس نخواهند فهمید
عشق بازی من را در خاک
چه کسی خواهد دید !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دفتر خاک دوم

شعر جاویدان

جاوید باشد آن شعری که
غم را در گهواره ی عرفان لالایی داد
آرام
کنار قلبم خواباند
جاوید باشی در خاطر من
ای فصل خزان
شوق طبیعت زیباست
حرف خوش
شعری نو بر تن کن
فریاد بزن رنگ طبیعت زیباست
اما جایی انگار همیشه در قلبت خالیست
که اگر کسی آن را پر بکند می میرد
و پرنده جاوید باشی
گرتو فریاد زدی پرواز را
بالا نروی می میری
چون من و تو اهل کوچ هستیم
جاوید باشد آن دوستی که
زهر خاطره در کاسه ی خون بار سرم می ریزد
او را می نوشم
می فهمم
جاوید آن عشقی که
شعرخاک را بر گلو می ریزد
سنگ دلش بر گلو بغض شود
از چشم اشکی ریزد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هوای بی هوا

دیدی هوا بارونی شد ...
شمعک به صبحدم نرسید
لکنت اون صدا به دل
با خنده ای ارزونی شد
دیدی برای گل سرخ
چادرسیاه سوغات آوردند
غبار به عینکا نشست
قبرستونها مهمونی شد ؟!
وقت سقوط کجا بودی
بین کدوم ترانه ام
اسیر یک صدا بودی
همه روزا رو کار کردیم
جمعه ها تعطیل رسمی شد
ما غروباش رو بغض زدیم
شاعرش دیگری شد
دیدی چراغ هم اتاق من ؟
ساعت زیر خاک من
دیدی فراموشی من
من رو به انتها نبر
به آغوش تو قانعم
اون قدر به بغضت بفشار
تا همون جا جان بدهم
دلی رو نسپاری به دل
چشمی به چشمی نکشی
دودی به شب تیره نکن
رنگا روسوخته نکشی ...
دیدی هوای بی هوا
یه روز برام نفس شدی
از جاده ها گذشتی و ...
بین همه وجود من
اسیر یک بن بست شدی
بن بست فقط خاطره نیست
یا یک دیوار بی نصیب
بن بست بین وجودمه
از هر طرف خندون ببین !
بن بست یعنی صدای پا
نشت هوای بی هوا
صدای دردمند سکوت
توی تموم قصه هام
یه روز یه مرد
هیچکی نبود
پرواز فقط یه خاطره ست
پرنده هم اسیر اون
آسمون رو براش بستند
پرنده تیکه پاره شد
دیدی هوات بارونی شد
از اون بالا باریدی و
حست رو خاک مهمونی شد !
دوباره شبنمی بزن
دوباره آیینه ای بگو
بگو سکوت .. سکوت
بازم بذار بگم توی نفسم
جای هوات خیلی خالی بود
جای تو خیلی خالی بود
هوای بی هوای من
دنیای بی صدای من !

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بوف و صوف

روی یک دیوار بلند بوف کز کرده
سایه اش را بر روی پنجره ای ول کرده !
صوف زیر نور چراغ کوچه زیر روزنامه
از سرما می لرزه درد را زیر صفحه ی حوادث آن حس کرده !
.
صوف گفت هوا سرد شده این گوشه آه کشید بر دستش
بوف پف کرد وپرهای مانده در آشیانه راپایین انداخت آرام
گفت:
هو .. هو
صوف گفت که هوا تاریک است هیچ نوری به فردا نیست
بوف که چشمانش مهتاب را کم نور می کرد نگاهش را به او انداخت آرام ...
گفت:
هو ... هو
صوف گفت آنکه یاور و مرحم زخم هایم بود چرا نیست او پس کو ؟
بوف فضله گرمش را بر روی زخم های او ریخت و آرام
گفت:
هو ... هو
صوف گفت در تاریخ هیچ کس بر حق نیست جز آنکه جای پایش خون باشد
بوف چنگال برهنه اش را بیرون آورد قطره خونی پایین افتاد آرام
گفت:
هو ... هو
صوف گفت گشنگی و تشنگی سقف ایام را به زمین چسبانده
بوف موش مسمومی از خانه اش پایین افتاد و آرام
گفت :
هو ... هو
صوف گفت در دنیا تنهایم هیچ کس همراهم نیست
بوف سایه اش کنار او افتاد و آرام
گفت :
هو .. هو
صوف گفت دنیا را لبریز حق و نا حق کرده اند پس خالق کو ؟
بوف پایین آمد پیش کنار صوف نشست و اشکی از چشمانش افتاد آرام
گفت :
هو .. هو
ناگاه در دام افتاد
فریاد بر آمد کای مرغک شوم
که از سر شب تا صبح ناله هایت خواب را حراممان کرده
نمی توانی تو هم شکر خالق را بکنی چون یک بنده ؟

کشتند بوف شوم آن کوی بد بو را
صوف به مرد خدا شناخته شده بود
مرشد شده بود
مردم را به راه راست هدایت می کرد !
بوف!
جوجه هایش روی دیوار
تنها ماندند ....
توی تاریکی یخ بستند ...
از گرسنگی و تشنگی مردند
لانه شان ویران شد ...
موش های مست از مرگ موش
آنها را خوردند !
آنها که حتی نمی توانستند بگویند
هو ... هو !
آن کوچه دیگر سایه نداشت
همه ی مردم خوشبخت شده بودند !


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
من یک رهبرم

تورا به خط می کِشم
تو را به شعر می کُشم
ای راه تازیانه ام
هم راه زخم من بیا
تا سر در خانه ام
شعری تا کجا ؟
شعری تا که هیچ !
جاری رگ های من بشو
تنگ راه پیچ به پیچ
انتها قلب ماست !
یک ضربه که هیچ !
من خود غریبه ام
با راه جدید شهر
بین این همه نگاه
با مردم خودم
عشقی نبرده ام
شعری نخوانده ام
خطی نشمرده ام
حق بده تو را
هیچ گاه نشناخته ام
من با تو هم حتی
از روزگاری که گذشت
هیچ نگفته ام
آغاز و انتها
حق با تو بود رفیق
خوشبختی انزواست
باید به خط شویم
پیش از آنکه تو گوشمان کنند
گناه یک اشتباست
آزادی حق ماست
پیش از آنکه تو گوشمان زنند
چرا که برده ایم
با تازیانه ها
تمام عمر
شعرآزادی خوانده ایم
همراه زخم من بیا
تا سر در خانه ام
بعد همان جا بمان
چون من یه آزاده ام
من یک رهبرم
وقت تلاش ما شده
تو را به خط می کِشم
تو را به شعر می کُشم
پیش از آنکه من و تو را
دوباره با خط کِشند
دوباره با شعر کُشند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
زمزمه های اول عشق

همراهت رقصی
بوسه ی بی مرزی
سفری تا انتهای بی وزنی
رقصیدم
بوسیدم
من به هنگام گفتن تلخ ترین واژه ها
معنی دوستت دارم را چه خوب فهمیدم
ای تو که محتاج نگاهم هستی
قول دادی تا به صبح با شعر من می رقصی
ای تو ای همسفر سفر تنهایی
تپ تپ صدای قلب را تو خوب می دانی
آن چنان خوشحالم
آن چنان شعف تا شیره ی تنم وصله زدم
که دلم می طلبد
رقص کنم بو سه زنم رگ به رگ جای پاهایت را
هم درد هم نفس هم روزگار نا همگون خودم
بگذار بار دگر هیچ نفهمم و بگویم عاشق شده ام
عاشق و دیوانه ای که خموده به دیوار
مست از شرابی بی وحشت تند و تن سوز
غم در سینه اشک بر چشم هایم ریخته شب را به خود می سوزانم
چون یک فانوس
من می دانم ... من می دانم ... من دیگر راحت درک می کنم شادکامی را
معنی زندان بی دیوار دنیا را
و رهایی تا انجمادی که هر خمره ای دردش را دردل دارد
مرتکب تو شده ام من اینبار
تو را من می رقصم
من تورا مجرم هستم
من تو را عاقبت می میرم
آه که نمی دانی چه روزگار تلخی بود شبهای ولگردی
رسوا ... سرگردان ... وقتی انتهایت خیلی نزدیک باشد
اصلاً سرانجامم را انگار جلوی چشمانم می دیدم
اما ... مست ... مشتاق ... مشرور ... می رقصیدم
می پراندم خاطره را با ذهنم درجام شراب
می شستم دست از یک معشوق در معراج
فراموش و سرگردان
خط به خط زندگی ام من را می کشید تا گورزار تن ها
تن هایی که از سر تا نوک پا عریان بودند
تنم خیس از عرق و بوی تن معشوقم بود
تو را بر خاک خودم کشیده فریاد زدم
دیگر هیچ دیواری از جنس خاک من نیست
راهی با همه ی سیلابهای دنیا شده ام
در همه ی زلزله ها می رقصم
آتشفشان فریاد من است
خوشبخت ترین قسمت دنیا هستم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 94 از 267:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA