انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 123 از 267:  « پیشین  1  ...  122  123  124  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
رسول

چه كند طره بجز سجده بر ابروي رخت

پيچ گيسوي تو هم تشنه به داروي رخت

نيل چشمان تو گر غرقه كند ايمان را

خويش دريا كنم از دولت جادوي رخت

ميرسد باد صبا بر لب ايوان حرات

كه جهان پر كند از رايحه بوي رخت

شرق انداز گل است قبله ي هورائي ات

اي اهورائي كه هر قبله شد هم سوي رخت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کعبه و بت خانه

از رياكارى رندان دل بيگانه بسوخت

وز سر مى‏زدگان ساغر و پيمانه بسوخت

ز كدامين نمك اين زخم چنين مى‏سوزد

كه ز هر سوز كنون عاقل و فرزانه بسوخت

درد هجرى كه در اين دير مغان آوردند

غافل از دوش و دل از صحت افسانه بسوخت

آن چراغى كه عدم بر دل كاشانه فروخت

ز قبس سوسن و آلاله و كاشانه بسوخت

برو اى شمع ريايى كه ز هر مردم چشم

خرقه‏ى مِى زده با جامه‏ى پروانه بسوخت

ما و كف حلقه و دف گرد منا مى‏گرييم

كه ز تزوير و گنه كعبه و بتخانه بسوخت

دل بسوز از سر تحريف كلامش هيهات

كه روايتگر و قرآن چه غريبانه بسوخت

طعمه‏ى چرخ و فلك دانه و دام است هنوز

صيد اين گردش دون در پى هر دانه بسوخت

لاف سر مستى مزن باصر و حكم است چنين

كه در اين شهر بسى حكم حكيمانه بسوخت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حق

گفتم اى دل بس كن افغان شيخ صنعان رفت رفت

برنگردد يوسف اينك كو ز كنعان رفت رفت

گفتم اى لب گر نيازى باشد از رب خواه و بس

كين زمان از هر مسلمان ملك و ايمان رفت رفت

گفتم اى چشم از نظرها دور كن ميعاد را

كان مواعيد از سر آن ميگساران رفت رفت

گفتم اى مژگان فرو افتا كه اميد نيست نيست

چون كه يعقوب از وطن با چشم گريان رفت رفت

گفتم اى ابرو متاب و همچو ابرو باش ليك

در پى سرهاى طغيان تيغ برّان رفت رفت

گفتم اى دست ار بود سوداى حرمت باز دار

چون در اين ماتم سرا ارباب جولان رفت رفت

گفتم اى بازو مرنجان صورت اقشار فقر

كز زر و سيم عالم قارون دوران رفت رفت

گفتم اى پا از چه بردارى قدم اميدوار

هر كه در دنياى دون بگرفته بنيان رفت رفت

گفتم اى سر گر تو را اميدى از منصورهاست

بگذر از گفتار و الحق سربداران رفت رفت

گفتم اى گيسوى مشكين پيچ و تابت چيست چيست؟

اى بسا در موى مجنون باد و بوران رفت رفت


گفتم اى جان از زمينى كز جبين برگير نان

ورنه يغما بردگان با تاج شاهان رفت رفت

گفتم اى تن از چه مى‏ترسى بگفتا نفس نفس

گفتمش حقا ز دنيا خسروى با نامداران رفت رفت

گفتم اى باصر دل و چشم و لب و مژگان بشوى

با دفى پيمانه‏اى در حلقه عرفان رفت رفت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رخسار

گل يكدانه‏ى دل در تپش باد تو سوخت

گوش تا گوش مرا ناله و فرياد تو سوخت

سوخت از رفتن و از هجر تو آلاله‏ى دشت

كام شيرين ز عطش در غم فرهاد تو سوخت

مكن اين كار و بيا از سفر اى سرو بلند

پيكر و آيه و تنزيلم از اجداد تو سوخت

هر نفس با تو در آميزم و نى ابر تهى

كين عقيم از سر نفرين لب شمشاد تو سوخت

چشم بر هم زنم از كورى چشمان عدو

تا نبينم چمن از دولت اضداد تو سوخت

نور از دورى رخسار تو رنگى دگر است

رخ باصر به كمينگاه تو در ياد تو سوخت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
بی محل


چندگاهيست كه شعرم به سراغ آمده است

گاهى از مهر و گهى موى دماغ آمده است

سر ز مستى نزد در شب يلداى بلند

بى‏خبر در سحرم با آهن داغ آمده است

شايد اين بار در او چشمه‏ى نورى باشد

شايد اين بار به درمان دماغ آمده است


کودک درونم

انجمن در وصف او انديشه‏ى بسيار داشت

قاصدك بر شانه‏اش صد مژده و اخبار داشت

كودكم در كوچه‏هاى سرد شب گم گشته است

اين نشانى سينه‏ى بى‏كينه‏ى بيمار داشت

هيچ كس هم بستر رؤياى تشويشش نشد

هر كه شد در آستين افسانه‏اى از خار داشت

هيچ دستى بر رخ بى‏ناز او پروا نكرد

او كه جز ما مأمنى چون خالقى دادار داشت

راستى، او در كنار بركه‏ى حق خفته است

يادم آيد ديدگانى تا سحر بيدار داشت

هم كلامى گر شدى با او ورا حرمت بدار

وى زمانى حرمتى در ديده‏ى اغيار داشت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نور درون

آن شمع كه در ظلمت بيداران سوخت

چشم اميد به خورشيد فلك پيما دوخت

اشك شمع از مژه‏ى خسته‏ى وى گشت تهى

ناله سر داد ز سوزش كه نبايد افروخت

جامه‏اى بيش نماند در تن بيچاره‏ى شمع

پيكرى هم به دو صد غمزه به بيگانه فروخت


مجلس

آن مى كه دست ساقى مى پرست ماست

يك دانه‏ى فتاده ميان شست ماست

بشكن بريز ساقى مجلس پياله را

كين پياله مجازي دمادم به دست ماست

دانى كه حربه‏ى دونان جهالت است؟

جهلى كه حاصلش اينك شكست ماست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
من میمم

فكر شيرين مكن اى زاهد و انديشه بس است

هر چه خارا زده بر ساغر و بر شيشه بس است

در دل بيستون اندر پى شيرين مگرد

در ره كار دگر بايد و اين پيشه بس است

سر به تعظيم تو آرم من فرهاد چو ميم

كه شكستى و نگفتى كه مزن تيشه بس است


سنگ

با سرى بشكسته و تنگ و سبوسنگ آشناست

بشكن اى خارا شما را با چنين ننگ آشناست

پيركى گفتا به گيسو از چه رو گشتى سپيد؟

ما فراوان ديده‏ايم مو را كه با رنگ آشناست

مهربانى را نگينى در دل بيگانگى‏ست

اى دلا ديدى دلارامى كه با بنگ آشناست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رنج و گنج

پيكر بى‏جان من خر مهره‏ى شطرنج كيست؟

اين سقوط اكنون سزاى ناله‏ها و رنج كيست؟

چون شبابى بوده‏ام در دشت و اينك چون حباب

در دل درياى نوميدى، جوانى گنج كيست؟

فتنه‏ى شاه و وزيران بازى شطرنج نيست؟

سوز سربازان ندانم در حرارت سنج كيست؟


دار

از پاى تو منصور زمان دار جدا نيست

نِى دار به پاى تو و بل خار جدا نيست

اى آن كه سزاوار مِى و مِى زدگانى

مِى را نبود ناله‏اى كز يار جدا نيست

ناخورده مبادا كه برندش لب دارى

تا بوده همين بوده كه از دار جدا نيست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
جود و وجود تو

روزى كه جهان گشته منور ز وجودت

در عالم امكان نبود سير به جودت

ما جمله گدايان سر كوى تو باشيم

اى آن كه ملائك همه افتاده سجودت

گر زاهد و عالم همه گشتند رياكار

چشم طمعى هست به ياقوت كبودت


قیامت

قيامت در دل افكند، دو چشمت چون قيامت

قيامت در دو ابروست، چو راكع در قيامت

قيامت از تو پرسند، چه كردى در قيامت

قيامت سوخت مردم، چرا كردى قيامت

قيامت گفت يا رب، چه شور است اين قيامت

قيامت بنده پاداشت، هم آن دم در قيامت

قيامت كرده بيداد، به پا دار آن قيامت

قيامت گشته خضراء زِ مهرويان قيامت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ندا

دينى به گردن و زنجيرى به پاى ماست

درديم و قطره‏اى صحت دواى ماست

دينم به گردن خويش افتد و زنجيرم به پاى غم

آن جا كه نام تو يا رب نداى ماست

هر جا كه از سر غفلت كنم اختيار خويش

گفتم به خويش كه عقل و فراست وراى ماست


مرغ هما

كى به اَقدام من آن همت آغاز آرد؟

سايه‏ى سرو قدى را به چمن باز آرد؟

آشنايم من بيگانه در اين دشت زوال

كو زلالى كه مرا چشمه‏ى غمّاز آرد؟

كى شود در كُله حاتم طايىّ زمان

صوف بخشندگى با جرأت ابراز آرد؟

به تمنّاى تو اى نرگس غايب زِ نظر

اشك انظار در اين قائله هم ناز آرد

حسرت مرغ همايون به دل پير نشست

دام و تزوير نشايد كه به پرواز آرد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 123 از 267:  « پیشین  1  ...  122  123  124  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA