انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 130 از 267:  « پیشین  1  ...  129  130  131  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
افطار

اى باد صبا نكهت خوش گير و برم يار بيار

سبدى مشك بگير باده‏ى فرار بيار

ز تمرض همه دنبال مى و افيونند

گل بى‏خار بگير تلخه‏ى بيمار بيار

صنمى آهو چشم از بلغم دوش گريخت

ميل برگشت ندارد تو به اصرار بيار

تو كه طنّازى و من آگهم از طنّازيت

جامه‏ى تور بيفكن ز تن و خرقه‏ى ستار بيار

تو برو دختر رز بوسه‏ى تو تكراريست

ور نه يك بوسه ز خال لب غمخوار بيار

ساقيا پر شده غم در دل من مى‏بندم

راه دل را قدحم از ره نيزار بيار

ز طرب مطرب ما با دف و نى مى‏آورد

آب خضرى و بگفتيم به افطار بيار

چون نبخشيد حبيبم گنهم در را بست

لعل باصر تو ز خود نى كه ز دادار بيار
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گندم

مفروش تو گندم به سر كوچه و بازار

كين دانه بيرزد به زر و سكه و دينار

چون دانه فشانى به دمن خوشه برويد

هر خوشه نه صد بلكه دهد دانه‏ى بسيار

چون زاد و ولد از گل و ريحانه جدا نيست

پس دانه‏ى گندم شود اندازه‏ى خروار

در مزرع گندم مخورى دانه‏ى حسرت

هرگز ز طمعكارى مكن دانه به انبار


دربند

به چمن گو چو مرا گشته ملال از كوثر

آرزويست تو را خواب و خيال از كوثر

بندم از پا بگشا جام مرامم بده دوست

تا كه نوشند تو را ز آب زلال از كوثر

جرعه‏اى ده كه به پا خيزم و با سرو بلند

به ثريا رسم از نام جلال از كوثر

من ز مسجد به طرفدارى جام آمده‏ام

كى كشم سر به سما با پر و بال از كوثر؟

بيمه‏ى زهد و خراباتى‏ام از دولت عشق

عشق بخشد به من آن نان حلال از كوثر
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
دربدر

گشتم اندر واژه‏اى در باب عرفان دربدر

هر كه را ديدم بجز درويش و مستان دربدر

در ميان حلقه هم درويش و هم مست حاضرند

يوسفى هم در پى يعقوب و كنعان دربدر

نى به دف گويد بيا چنگى به دلها افكنيم

دف به نى گويد چه سودى دل مگردان دربدر

اى قدم‏ها برنگيريد از سر كويش كه من

گرچه عاصى گشتم اينك در پى نان دربدر

ذكر هو در خانقاه و ذكر مى‏ در ميكده

صوفى و خمار و عارف گشته اينسان دربدر

خرقه و زنّار زاهد دختر ترسا ربود

زو سبب گرديده‏اى دل شيخ صنعان دربدر

در خراباتم كه دل‏ها را به هر سو مى‏برند

ما ز دل گرديده پنهان او ز ايمان دربدر

باصر از تن‏ها مگيرى جام عرفانى كه من

بس در اين ميخانه‏ها ديدم كه انسان دربدر
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
طمع خاک

باورم نيست كه دستم نگرفت پاى دگر

رفت تنها بزند كومه‏ى خود جاى دگر

گرم از دست بيفتاد و سبويم بشكست

ساقى دهر دهد مژده به ميناى دگر

ز قرارت كه چو لبريز شد اين كاسه‏ى صبر

موعد آن روز گذشت از پى فرداى دگر

دل سودا زده‏ام دوش رها كرد رفيق

جاى ليلى بگرفت دلبر ترساى دگر

جامه‏ى زهد و ريا نيست دگر بر دل و جان

تا بيايد صُحفى از دل سيناى دگر

طمع خاك زياد است و گريزى نبود

دل ميازار كه باشد تو و دنياى دگر

گنه باصر سرگشته فقط تنهايى‏ست

يار بى‏غش بدهش رب به تمناى دگر
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پنج عصر

اى دريغا مى‏رسد بر ما دمادم پنج عصر

مى خوريم ما جاى شادى ناله و غم پنج عصر

پنج عصرم تا سحر با شام يلداها يكى است

صبح صادق بگذرد چون جام با جم پنج عصر

سوى آتش مى‏رود دلها بگو كو آب خضر؟

كو حياتى تا كه نوشم ز آب زمزم پنج عصر

اين حسادتهاى بى‏حاصل ز بد چشمان كيست؟

كان سبب از مردم آرد اشك نم نم پنج عصر

منظر چشمان او در آسمان‏ها مى‏گريست

چون كه در چشمش شبابى مى خورد سم پنج عصر

كاش از سر منزل عنقا بيايد قاصدك

باخبر باشيم از ياران افخم پنج عصر

يا رب آيا مى‏شود از حوض كوثر آب خورد؟

يا فشانى ذرّه‏اى مانند شبنم پنج عصر؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ضعیفان


ساقى مى مستان را زود از سر پيمان ريز

وان آب حياتت را بهر گِل انسان ريز

هر مائده‏ى غم را كز بهر مريضان است

از جام حبيبان گير وز دست طبيبان ريز

از قدرت بى‏پايان كندر كف خود دارى

از عرش نمايان ساز بر فرش ضعيفان ريز

يا رب به ثنا گويان آن وعده و آيت را

بفرست ز پيغامى زو از دل باران ريز

گر مصلحت است جانا بر دامن هر دانا

علم و ادب و عرفان در عالم امكان ريز


سبز

فتنه كرديد از طمع كارى بچسبانيد به سبز

پيكر نجواى دوران را بخوابانيد به سبز

قبله عالم سياه و شال درويشان سياه

كعبه و پيمانه را امشب بگردانيد به سبز

از جبينم هر دم آيد خون به جاى آب درد

خون ما را با شقايق‏ها بيالائيد به سبز

در چمنزار آخرين بار صحبت از سبزى نبود

اين گره‏هاى من و او را بچسبانيد سبز
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
فانی

در قفس بلبل و آن دانه و دام است هنوز

يار او در چه اميدى سر بام است هنوز

مر ز ياران سفر كرده نديده است دروغ؟

كه دلى داده به آن رفته و خام است هنوز

اى بسا پادشه و اسب و سپرها گم شد

وى بسا فانى در حشمت و نام است هنوز

اى خماران مى و ساغر و پيمانه به هوش

جنگ مستان و خماران سر جام است هنوز

آنچه با خاك سيه گشته نديم از ديروز

اشك افتاده و آن ناله‏ى كام است هنوز

ار كه بخشد به تو او روزى بى‏منّت را

باصر از مويه‏ى پر مايه‏ى شام است هنوز
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اتشکده

مى‏زنم تكيه به زانو به شبستان دروغ

كه شبستان شده چون دولت و ايمان دروغ

روزگارى من ديوانه به صد حيله و رنگ

خوردم از گندم بى‏دانه ز دستان دروغ

نرگسانت همه از دشت پرآلاله برون

رفته از دست رفيقان و اديبان دروغ

يا رب آيات تو را كى به زر آغشته كنند

كوفيانى كه تو را خوانده به يزدان دروغ

چشم مستانه‏ات اى سرو بلند آوازه

به من آور كه شد اين دل پر مستان دروغ

كو مريدى كه شود تشنه‏ى آتشكده‏اى

كو بلالى كه زند نعره به دامان دروغ
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دروغ

مهر مهرويان دروغ و سجده و ايمان دروغ

عهد با نيكان دروغ و خنده‏ى انسان دروغ

ما عذابى بس چشيديم از خم ابروى دوست

پنجه‏ى شيران دروغ است نعره‏ى حيوان دروغ

اين ثنا و ذكر و ورد و صحبت ياران چه سود

زين دعاهاى مجازى بارش باران دروغ

سفره‏ى دل را كجا بگشايد اين ناى وجود؟

كز ريا كاران نبيند ناله و افغان دروغ؟

در خراباتم كه دل‏ها را به هر سو مى‏كشند

ما خراب و دل خراب و خرقه‏ى عرفان دروغ

در فريبيم از عزازيلى كه داريم از ازل

كو عذابى بهر شيطان؟ وعده‏ى يزدان دروغ
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رجعت

جامه دانت پى در بود و در او جان تو دوش

تا ره ديگرى بگرفته ز ايوان تو دوش

ز آتش خشم تو نبود دگر اين جا قوتى

كو گرفت از منم آبى و ستد نان تو دوش

گفتم ايمان نبرد آبرو از روز نخست

او بگفتا كه برفت از سرت ايمان تو دوش


درویش و جام

پير خويشم با تو دارد شكوه از تقدير خويش

اى خوش آن دل را كه گيرد راه با تدبير خويش

چون به خاك افتادگان افلاك را محزون مكن

بارش باران گذارد دانه و تأثير خويش

جامه‏ى زرين و خام و خامه‏ى درويش و جام

بى‏ريا سردار خويشند با ريا زنجير خويش

من گداى گوشه‏ى چشم تو و ابروى يار

گشنه‏ى ديدار كويت گشته‏ام من سير خويش

خانه و كاشانه كى چون طاق مينا سر كشد؟

لاجرم خواهد كشيد اما پى تعمير خويش

واژگانيم از ازل ما تا ابد معنى شديم

اى معانى فرصت اين دل را كند تفسير خويش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 130 از 267:  « پیشین  1  ...  129  130  131  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA