انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 114:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  113  114  پسین »

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
مرهم ِ درد من

از آتشِ آغوشت سوزم همه شب در یاد
ای جانِ مرا جانی خاموش مشو در باد

هم نورِ دو چشمانی هم بو سه ی ایمانی
ای یادِ توام دردی دل خسته از این بیداد

هم ملکِ سلیمانی هم راحتِ این جانی
ای مه تو نمی دانی لب بسته ولی فریاد

در دل همه جای تو ای مرهمِ درد من
شیرین شوم از فکرت آن دم که شوی فرهاد

ای دردِ مرا درمان ای یادِ تورا گریان
بازا تو در آغوشم تا جان بشود دل شاد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سودای تو

در هوای ابری دل دیده رسوا می شود
باز اشکِ خاطرِ خوبت هویدا می شود

در سرم سودای تو مانده به صد حسرت ولی
بی تو شبهای دلم سرشارِ رویا می شود

دردِمن دردِغم است و چشمه ام لبریزِ اشک
از فراقِ روی ماهت دیده دریا می شود

عاشقم... ای ماهتاب روی تو آیینه ام
روز و شب در فکر تو با ما چه غوغا می شود

تو شدی صدها غزل در دفترِ عشقم ولی
با حضورِ رویِ تو صد شعر معنا می شود

آفتابی باش ای آبی ترین رویای عشق
در هوای ابری دل دیده رسوا می شود

مرجان 92
با نگاه و یاری استاد نازنینم جناب دلجویی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
دستی به عصا و دستِ دیگر به میان

دستی به عصا و دستِ دیگر به میان
از کارِ من و ما شده بازی همه جان

این خرقه و بازی نه به لافِ من و توست
هر کس به دلیلی شده آگه به زبان

این دام که لبریزِ ریا بوده و هست
هر مست برد هوشِ خودش را به جهان

خوش باش که امید شود منزلِ تو
آن دم که بر افتد همه بازی به زمان

آن آه که خورشید کشید از غمِ تو
دردیست زِشب تا به سحر همرهِ جان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
می توانی تو شبی راهی رویا بشوی

می توانی تو شبی راهی رویا بشوی
همرهِ خواب من و قصه ی فردا بشوی

ساده از بازیِ امروزِ دلم در بروی
بشوم غرقِ سوال و تو معما بشوی

ای که از تیرِ نگاهت شده ام سرگشته
تو خودت خواسته بودی همه دنیا بشوی

یوسفی جان دلم وای زِ پیراهنِ عشق
نروی باز به جایی و مبادا بشوی

من و تو مثلِ دو قطره نم نمِ باریدن
من شدم راهی مرداب تا تو دریا بشوی


دلی از جنسِ باران دارم امشب

دلی از جنسِ باران دارم امشب
غزل های فراوان دارم امشب

خزانِ بی تو بودن کرده زردم
مرو , باغی پریشان دارم امشب

در این جا تابِ ماندن نیست بی تو
که من پای گریزان دارم امشب

بهارِ روی تو دل از کفم برد
درآغوشِ تو من جان دارم امشب

پرستو , کوچ کردی از دیارم
بیا ,درسینه مرجان دارم امشب...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
لب بسته زِ آواز و پر از آه گذشتم.

شب در خفقان بود و من از ماه گذشتم
از چاله درآمد دل و از چاه گذشتم

در چشمِ بداندیشِ زمانه شده ام خار
از دیر و خرابات و هم از جاه گذشتم

من ساقه ی سبزی شده بودم به تنِ گل
از بختِ بدم زرد و چو صد کاه گذشتم

از دستِ حریفان شده ام مست و خرابی
باسوزِ دل از حسرتِ این راه گذشتم

چون بلبلِ سرگشته شدم بی سرو سامان
لب بسته زِ آواز و پر از آه گذشتم.


ی تو مرا ایمانِ تن

در راهِ تو هم رقص دل ،باهمرهان مستانه ایی
ای وصفِ تو همچون پری حقا که تو پروانه ایی


شوقِ دویدن ها تویی ،وصفِ رسیدن ها تویی
ای تو وصالِ دوستی از جان ودل دردانه ایی

چرخی زنم در های تو مستی کشم در پای تو
جان از بدن بردی و دل ای تو مرا جانانه ایی

ای تو مرا ایمانِ تن ای تو به چشمم راه جان
بازا که تو خود محرمی در این سرا کاشانه ایی

ای های و هوی زندگی، ای آشنا با مهرِ یار
طوفان تویی باران تویی از قید و بند آزاده ایی

با هر طلوعِ مهرتو صد آسمان رنگین کمان
هم شهرزادِ عاشقی داری غزل افسانه ایی...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
سکوت عاشقی

امشب منم با شعرِ تو صد غصه دفتر می کنم
با درد های قلب خود شب تا سحر سر می کنم

این های و هوی عشقِ من خود ناله ایی از هجرِتوست
با هرسکوتِ عشقِ تو این چشم را تر می کنم

ای تو همه شعر و غزل ای تو سکوتِ عاشقی
از کوچه ی رندان مرو باشد که باور می کنم

مجنون شوی رنجش بکش ای تو همه ایمانِ من
لیلی قصه می شوم با چشم کافر می کنم

باشد که این چشمان من یادآورِ عشقی نهان
ای دین وای ایمان من با عشق محشر می کنم


ای تو ِ همه بلوای من

همچو مهتابی برای این دل رسوای من
تو تمنای بهاری در شب تنها ی من

باتو از دنیا گریزم همچو رعدی در هوا
ای نگاه تو شهاب دیده ی یلدای من

چون پرستویی که مژده می دهد فصل بهار
باش در شبها ودر امروزو درفردای من

در سرای کوی تو مجنون شبها گشته ام
ای که چشمت عقل برده از سر شیدای من

من برای تو گذشتم از دل و دین و نماز
مُهر من ،سجاده ام ای تو همه بلوای من

یاد تو چون همدمی باشد مرا جانانه ام
ای که مصلوبم به دار مِهر تو دنیای من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
وای ایمان و ای جانانه ی من

به دیده نم نمِ باران روان شد
دلم چون برگِ پاییزی خزان شد

بهارِ فصلِ آغوشِ تو چون رعد
دویده بر تن ام سیلی دوان شد

تمامِ حسرتِ آن بوسه بر من
مثال خواب و رویا در جهان شد

نگاهِ چشمِ تو دل از کفم برد
برای دیدنت جان نغمه خوان شد

مرا سودای عشقت آتشی زد
که سوزش تا به عرشِ آسمان شد

توای ایمان و ای جانانه ی من
خمِ ابروی تو مهمانِ جان شد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تو ای ایمان و کفر من

تمام روز را سرگشته و نالان نباید بود

به امیدِ وصالِ او به تن ،سوزان نباید بود
مثال قطره ای بودی ،تو دربحرِ وجود من

دریغا رفت و بهرِ اوهمی ،گریان نباید بود
جهانِ پیر و بی بنیاد، کند هردم از او فریاد

ز دیده ها برون از دل ،تو را جانان نباید بود
مرا روزی اگر خواهی بیا ای آدم مجنون

که حوا خسته از بیدادو دل ،لرزان نباید بود
به دل دادو به لب غران، مثال کوه چون فرهاد

که شیرین بود کوهِ غم، به تن هجران نباید بود
من از رویت کنم دوری ، تو ای ایمان و کفر من

که ایثار است این حرمانی و درمان نباید بود




رسوا

در سرایِ زندگی ،مجنونِ فردا گشته ام

با همه آزردگی ،مفتونِ رویا گشته ام



نیستی بر دل ،تمنای وصالت چون شبی

در هوای عاشقی ،لیلی غم ها گشته ام



شهرزادِ عاشقی ،مرده ست در رنجِ وصال

گفته بودی داستان ،غرقِ تمنا گشته ام



رفتی و آتش زدی بر جانِ رنجورم چرا

با دلم عهدو قراری بود و رسوا گشته ام
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
هم وصلی ...

هم جانی وهم مرگی ، هم وصلی و هجران ها

ای مهرِ تو با جانم ، جاری به گلستان ها



ای دردم و هم درمان ،بر تن چه زنی چنگی

یوسف تو اگر باشی ،خالی همه میدان ها



در بسترِ آغوشم ،هم آتش و هم آبی

ای عشق نمی دانی ،کاتش زده ای جان ها



گر از تو بپرهیزم یا باتو بیامیزم

ای جان تو نمی دانی ،قلبت شده مرجان ها



هم زهری و هم قندی ، هم روزی وهم شامی

مجنون تو اگر باشی ،سهل است بیابان ها


مرجان جلال موسوی
تاریخ تولد: چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۵۵
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل های از عباس یزدی (طوفان)
افضات شیخ

ما پـُریم از جام می ، زیرا گنه پُر کرده ایم

هر زمان دور از شما ، سجاده در کـُر کرده ایم



از نصیحتهای ما غافل مشو ای باخرد

روز و شب بهر شما ، اندر دهان دُر کرده ایم



فارغ از لذات دنیا ، در تمام عمر خود

بهر تمرین قناعت ، بسته آخُور کرده ایم



بهره ها بردند ز ما ، از هر طرف تا بیکران

یک جهان مسحور خود ، از ژرمن و لـُر کرده ایم



هر کجا گویند خبر ، از زهد و از تقوای ما

آتش و طوفان ز دل ، ما تا ابد گـُر کرده ایم


راه میکده

گفتن شعر و غزل حاجت ما بوده و هست


ساقی از روز ازل کرده مرا باده پرست


مست ومدهوش همه در کف میخانه ز می


گرکه معشوقه رسد باده بگیرد که؟ به دست


باده دردست و غزلخوان که نگارم برسد


ولوله گشته به میخانه که او پشت دراست


عاقلان را نبود جرئت یک جرعه ز می


شهرت دلشدگان چونکه ز عالم به در است


سرخوشان را دگر آن حالت مدهوشی نیست


چون سبو گشته تهی از عنب روز الست


میکده کرده به پا .همت قاضی بنگر


آن سبو را که در آن میکده بود از چه شکست


پاسبانی بکنند بر سر میخانه کنون


ره به دردی کش و هم لولی میخانه که بست


نشئه مستی ما غارت (طوفان) شد از آن


به قضاوت به سر میکده قاضی چه نشست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 10 از 114:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  113  114  پسین » 
شعر و ادبیات

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA