انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

ایرج جنتی عطایی


مرد

 
دریایی


کمکم کن ، کمکم کن
نذار اینجا بمونم تا بپوسم
کمکم کن ، کمکم کن
نذار اینجا لب مرگ رو ببوسم
کمکم کن ، کمکم کن
عشق نفرینی بی پروایی می خواد
ماهی چشمه ی کهنه
هوای تازه ی دریایی می خواد
دل من دریاییه
چشمه زندونه برام
چکه چکه های آب
مرثیه خونه برام
تو رگام به جای خون
شعر سرخ رفتنه
تن به موندن نمی دم
موندنم مرگ منه
عاشقم ، مثل مسافر عاشقم
عاشق رسیدن به انتا
عاشق بوی غریبانه ی کوچ
تو سپیده ی غریب جاده ها
من پر از وسوسه های رفتنم
رفتن و رسیدن و تازه شدن
توی یک سپیده ی طوسی سرد
مسخیک عشق پر آوازه شدن
کمکم کن ، کمکم کن
نذار این گمشده از پا در بیاد
کمکم کن ، کمکم کن
خرمن رخوت من شعله می خواد
کمکم کن ، کمکم کن
من و تو باید به فردا برسیم
چشمه کوچیکه برامون
ما باید بریم به دریا برسیم
دل ما دریاییه
چشمه زندونمونه
چکه چکه های آب
مرثیه خونمونه
تو رگ بودن ما
شعر سرخ رفتنه
کمکم کن که دیگه
وقت راهی شدنه
کمکم کن
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
شب شیشه ای


ما به هم محتاجیم
مثل دیوونه به خواب
مثل گندم به زمین
مثل شوره زار به آب
ما به هم محتاجیم
مثل ما به آدما
مثل ماهیا به آب
مثل آدم به هوا
دستامون از هم اگه دور بمونه
شب شیشه ای دیگه نمی شکنه
از تو این شیشه ای همیشگی
خورشید مقوایی سر می زنه
به عزای دوری دستای ما
کوچه ها ، سکت و بی صدا می شن
بوی رخوت همه جا رو می گیره
همه ی درها ، به غربت وا میشن
جاده هامون ، که به خورشید می رسن
مثل تاریکی ، بی انتها می شن
ما به هم محتاجیم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سایه


تو ، یه سایه بودی
هم قد خواب نیم روز من
تو، یه سایه بودی
تو ظهر داغ تن سوز من
تو هرم داغ بی رحم آفتاب
تو سایه بودی ، یه سایه ی ناب
من مسافر تن تشنه ی خواب
حریص فتح یک جرعه ی آب
پای پر تاول من ، تو بهت راه
تن گرمازدمو نمی کشید
بی رمق بودم و گیج و تب زده
جلو پامو دیگه چشمام نمی دید
تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب
مهربون با یه بغل سبزه و آب
باورم نمی شد این معجزه بود
به گمانم تو سرابی ، یه سراب
من گنگ و خسته
لب تشنه و داغ
تو سایه ی سبز
میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
لبریز ایثار ، پاک و شفیقی
رخت خستگیمو از تنم بگیر
با تنت برهنگیمو بپوشون
منو تا مهمونی عشق ببر
کتاب دربه دریمو بسوزون
بذار این سایه همیشگی باشه
سایه ای که جای خوب موندنه
سایه باش و سایه بون تا بدونم
سایه ای رو سر بودن منه
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
روستایی


چراغ نفتی مسجد در آن دور
فرو مرد و سیاهی خیره سر شد
تنم از ترس گنگی لرزه برداشت
به دستم چوبدستم داغ تر شد
تمام کلبه ها خاموش و بی آواز
تمام کوچه ها برفی و تنگ و تار
کسی آواز خود سر داد درد آلود
به ناگاه از سکوت پشت چشمه سار
مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید
به تماشای زمستان چه کسی می اید ؟
صدای گشنگی با زوزه های گرگ
برای گله هامان زنگ وحشت داشت
در آغل به باد هرزه تن می داد
به دشت شب هراسی تخم غم می کاشت
زمستان بود و مرتع خشک و بی حاصل
حیاط خانه غمگین و برف آلود
من از پشت چپرها خسته برگشته
پدر بالای کرسی گرم حافظ بود
مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید
به تماشای زمستان چه کسی می اید ؟
به یاد مادرم بودم که می نالید
در آن شب ، از هجوم گرگ و می مرد
تن سرخ برادر را در کنارش
گرسنه گرگ ترس آورده می خورد
صدای نعره ی همسایه و گرگ
میان زوزه های باد می پیچید
صدا کردم که : می ایم به همراهی
پر از خشم و غرور و کینه و امید
به تماشای بهاران چه کسی می اید ؟
مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سقف


تو فکر یک سقفم
یک سقف بی روزن
یک سقف پا برجا
محکم تر از آهن
سقفی که تن پوش هراس ما باشه
تو سردی شبها لباس ما باشه
سقفی اندازه ی قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف اینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف با تو از گل
از شب و ستاره می گم
از تو و از خواستن تو
میگم و دوباره می گم
زندگیمو زیر این سقف
با تو اندازه می گیرم
گم می شم تو معنی تو
معنی تازه می گیرم
سقفمون ، افسوس و افسوس
تن ابر آسمونه
یه افق ، یه بی نهایت
کمترین فاصلمونه
تو فکر یه سقفم
یک سقف رؤیایی
سقفی برای ما
حتی مقوایی
تو فکر یک سقفم
یک سقف بی روزن
سقفی برای عشق
برای تو با من
زیر این سقف اگه باشه
می پیچه عطر تن تو
لختی پنجره هاشو
می پوشونه پیرهن تو
زیر این سقف
خوبه عطر خود فراموشی بپاشیم
آخر قصه بخوابیم ، اول ترانه پاشیم
تو فکر یک سقفم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
کاش از اول می دونستم


تو کدوم کوهی که خورشید
از تو چشم تو می تابه
چشمه چشمه ابر ایثار
روی سینه ی تو خوابه
تو کدوم خلیج سبزی
که عمیق ، اما زلاله
مثل اینه پاک و روشن
مهربون مثل خیاله
کاش از اول می دونستم
که تو صندوقچه ی قلبت
مرهمی داری برای
زخم این همیشه خسته
کاش از اول می دونستم
که تو دستای نجیبت
کلیدی داری برای
درای همیشه بسته
تو به قصه ها می مونی
ساده اما حیرت آور
شوق تکرار تو دارم
وقتی می رسم به آخر
تو پلی ، پل رسیدن
روی گردابه ی تردید
منو رد می کنی از رود
منو می بری به خورشید
من از اونور شکستن
گنگ و بی رمق گذشتم
تن به رؤیاها سپرده
رفتم ، از شفق گذشتم
رفتم و رفتم و رفتم
سایه مو بردم و بردم
خسته بودم و شکسته
خودم رو به شب سپردم
من رو از شبم جدا کن
نمی خوام تو شب بمیرم
دوست دارم که پیش چشمات
بوسه از خورشید بگیرم
دوست دارم که نوشدارو
واسه این شکسته باشی
تا دم مردن پناه
این غریب خسته باشی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
هم غصه


بیا لب وا کنیم هم غصه ی من
بیا بیدار کنیم خوابیده ها رو
بیا آشتی بدیم با قصه هامون
تمام دستای از هم جدا رو
بیا گلخونه کن ویرونه ها رو
که قمری جای زاغا رو بگیره
نمی خوام گلدون مادربزرگم
رو طاقچه از بوی غربت بمیره
قفلای خونی صندوقچه ی ما
هزارون ساله گم کرده کلیده
بیا با قلبامون رستم بسازیم
که اون که دشمنه ، دیو سفیده
بیا قفل و کلید رو مهربون کن
که سخته سوت و کور خونه هامون
بیا با دستای هم پل ببندیم
که رد شه قاصد از رودخونه هامون
اگه شب مثل زندون تنگ و تاره
کلید صبحمون تو دستای ماست
اگه امشب ، شب مرگ ستاره ست
چراغ راهمون خورشید فرداست
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خاتون


کدوم شاعر ، کدوم عاشق ، کدوم مرذ
تو رو دید و به یاد من نیفتاد
به یاد هق هق بی وقفه ی من
توی آغوش معصومانه ی باد
تو اسمت معنی ایثار آبه
برای خاک داغ خستگی ها
تو معنای پناه آخرینی
واسه این زخمی دلبستگی ها
نجیب و با شکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هایی
تو بانوی ترانه هامی اما
مثل شکستن من بی صدایی
تو باور می کنی اندوه ماه رو
تو می فهمی سکوت بیشه ها رو
هجوم تند رگبار تگرگی
که می شناسی غرور شیشه ها رو
تو معصومی مثل تنهایی من
شریک غصه های شبنم و نور
تو تنهایی مثل معصومی من
رفیق قله های پاک و مغرور
ببین ، من آخرین برگ درختم
درخت زخمی از تیغ زمستون
منو راحت کن از تنهایی من
منو پکیزه کن با غسل بارون
تو تنها حادثه ، تنها امیدی
برای قلب من ، این قلب مسموم
ردای روشن آمرزشی تو
برای این تن محکوم محکوم
نجیب و با شکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هایی
تو بانوی ترانه هامی ، اما
مثل شکستن من بی صدایی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بن بست


میون این همه کوچه
که به هم پیوسته
کوچه ی قدیمی ما
کوچه ی بن بسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک
که پر از شعرای یادگاریه
بین ما مونده و اون رود بزرگ
که همیشه مثل بودن جاریه
صدای رود بزرگ
همیشه تو گوش ماست
ای صدا لالایی
خواب خوب بچه هاست
کوچه اما هر چی هست
کوچه ی خاطره هاست
اگه تشنه ست ، اگه خشک
مال ماست ، کوچه ی ماست
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا می گیریم
یه روز هم مثل پدربزرگ باید
تو همین کوچه ی بن بست بمیریم
اما ماعاشق رودیم ، مگه نه ؟
نمی تونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمر تشنه بودیم ، مگه نه ؟
نباید ایه ی حسرت بخونیم
دست خسته مو بگیر
تا دیوار گلی رو خراب کنیم
یه روزی هر روزی باشه دیر و زود
می رسیم با هم به اون رود بزرک
تنای تشنه مو نو
می زنیم به پاکی زلال رود
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پرنده مهاجر


ای پرنده ی مهاجر
ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست
بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرک ها
من تو فکر گله مونم
تو پی عطر گل سرخ
من حریص بوی نونم
دنیای تو بی نهایت
همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست
روی سقف سرد یک گور
من دارم تو نقب شب جون می کنم
تو داری از پریا قصه می گی
من توی پیله ی وحشت می پوسم
واسه م از پرنده ها قصه می گی
کوچه پسکوچه ی خاکی
در و دیوار شکسته
آدمای روستایی
با پاهای پینه بسته
پیش تو ، یه عکس تازه ست
واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه ست
توی یه ده صمیمی
واسه من اما عذابه
مثل حس کردن وحشت
مثل درگیری خورشید
با طلسم دیو ظلمت
من دارم تو نقب شب جون می کنم
تو داری از پریا قصه می گی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 6 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
شعر و ادبیات

ایرج جنتی عطایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA