انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 114:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  113  114  پسین »

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
دنیای پر ز دغدغه

دنیای ازدحام ، هیاهو و قیل و قال
دنیای پر ز دغدغه ، دلواپسی ، وبال

دنیای آسمان کلاغان تیز پر
مرگ کبوتران سفید بریده بال

دنیای گرم و سر رها گشته در فضا
یک گوی واژگون شده در ورطه ی زوال

گل های سر به غنچه فرو برده گیجِ گیج
مرغان سر به بال فرو برده لالِ لال

سرتاسر درخت پر از برگهای زرد
تن پوش زرد شاخه پر از میوه های کال

لب های باز دشت ترک خورده سوی ابر
انبوه ابرهای سیه سست و بی خیال

بارش ز ابرهای سیه فکر نادرست
سبزی باغ تب زده اندیشه ای محال

این گونه هست تا ابد لحظه های ما
برما هر آنچه رفته همین بوده تا به حال
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
سوال تشنه

سوال تشنه ی من را کسی جواب نداد
کسی نشانی من را به روح آب نداد

به زیر بارش هرم عطش کسی هرگز
به دست شوق به گلدان تشنه آب نداد

کسی امید به فردای خود نداشت که هیچ
به گاهواره ی امید خویش تاب نداد

درن طاقچه هم ساعت شکسته و پیر
به سیر عقربه های جوان شتاب نداد

برای ثانیه ای هم کسی امید نجات
به عکس جن زده در چارچوب قاب نداد

به فتح کوچه ی تاریک و بی قلمرو شب
کسی اجازه ی رفتن به آفتاب نداد

ببین حماقت بن بست حجم کوچکشان
که جای بال مگس را پر عقاب نداد

و ذهن بسته ی شان ره به هیچ آیه به جز
به آیه های رسولان بی کتاب نداد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دعا کنیم برای تمام آدمها

دلم گرفته برای سلام آدمها
برای گرمی دلهای خام آدمها

نگاه، عشق ، تبسم ، سکوت ،آرامش
دوباره گم شده در ازدحام آدمها

چرا کبوتر این پیک دوستی ها را
به خود ندیده دگر از پشت بامها

و عشق، وحشی زیبای بی لگام هنوز
نگشته هیچ در این عرضه رام آدمها

چه کارها که نکردند خیل ددمنشان
در این قلمرو وحشت به نام آدمها

چه می شود که ببینم زندگی روزی
دوباره باز بگردد به کام آدمها

و نیست چاره ؛ جز این که در اوج این محنت
دعا کنیم برای تمام آدمها
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
ولی نداشت جوابی سوال ما

به نو شب زده ی ماه دل بستیم
به امتداد عبور شهاب دل بستیم

برای دیدن فردای روشن و پاکی
به جلوه های خوش آفتاب دل بستیم

به شوق دیدن خورشید ، این فروغ حیات
در آستان سحر ما به خواب دل بستیم

در این گمان که پس از هر غمی سروری هست
به درد ، رنج ، مرارت ، عذاب ، دل بستیم

و مانده در دل این دره های پست حضیض
به قله ها ، به غرور عقاب دل بستیم

به محض دیدن ایم ابرهای تیره و تار
زیاد برده عطش را ، به آب دل بستیم

ولی نداشت جوابی سوال ما هرچند
به روح ساده و گرم جواب دل بستیم

و چیست زندگی ما ؟ که چنین به عبث
به برگ روشنی از این کتاب دل بستیم

در این کویر ببین ما چه ساده و بی خود
به وعده های دروغ سراب دل بستیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حیف از تو آفتاب

از زخم های کاری و مرگ آور تبر
تنها درخا عشق من این جا نداد بر

نشنید زیر سلطه ی وهم آور سکوت
افتادن فجیع مرا گوش های کر

افسوس و صد دریغ که اینجا شکسته شد
پهنای قلب های از آیینه صاف تر

یاد آن زمان که پنجره ها بازِ باز بود
یاد آن زمان که خانه ی دلها نداشت در

حیف از تو آفتاب که پاشیده ای چنین
بر روی خفتگان سحر خوشه های زر

گسترده بال خویش سکوت آن چنان به خشم
حتی دگر نمی زند این جا پرنده پر

تنها تویی که درد مرا درک می کنی
اینجا ندیده ام به خدا از تو خوب تر

ای عشق بی دریغ خدا را از این کویر
من را به عمق آبی دریای خود ببر

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
یأس رسولان آفتاب

هرگز گمان مبر که مرا فتنه در سر است
این جا حدیث درد من از باغ بی بر است

این جا سخن "های... " ترک خورده ی زمین
در گوش آسمان تب آلوده ی کر است

یخ بستن نگاه غم آلود مادران
در روز سرد فاجعه بر کوبه ی در است

این جا سخن ز مویه ی جان سوز خواهران
بر روی نعش خفته و سرد برادر است

این جا تمام وسعت جغرافیای ما
زیر رسوب دردو عذاب مکرر است

این جا سخن ز یأس رسولان آفتاب
از فتح کوچه های شب بال گستر است

این جا سخن ز سلطه ی تردید ، اضطراب
بر سرزمین ساده ی ایمان و باور است

با این حدیث تلخ گمان می کنی که باز
در این فضای بسته ، مرا فتنه در سر است ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
گناه ماست

گناه ماست که مهتاب را نفهمیدیم
رهایی از گره خواب را نفهمیدیم

دریغ و درد که ماندیم در فضای سکون
شکوه لحظه ی پرتاب را نفهمیدیم

چو عکس جن زده ای میخ گشته بر دیوار
در این حصار ، به جز قاب را نفهمیدیم

و کور کور ، در این شب، در این سیاهی محض
درخشش تن شبتاب را نفهمیدیم

تبی نشسته چنان بر نگاه خسته ی ما
که خواهش دل بی تاب را نفهمیدیم

گناه ماست که در اوجِ موجِ دریا ، جز
سکوت مبهم مرداب را نفهمیدیم

گناه ماست که با دست های لاغرمان
زلال جاری این اب را نفهمیدیم

میشه پیش ی ما گِل نمیودن آب است
پیام روشن " سهراب " را نفهمیدیم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
هنوز کودکم اینجا

به من که غرق سکونم کمی شتاب دهید
کمی شتاب به روحِ من ِ خراب دهید

درون رگ رگِ من خون شعر خشکیده است
به ذهن منجمد من شعور ناب دهید
اسیر یک شب سرد و لجوج هستم من
به من که یخ زده ام قرص آفتاب دهید

شما که درد دل این شب مقیم خورشیدید
به من ز ساغر خود جرعه ای شراب دهید

هنوز کودکم اینجا ، به گاهواره ی من
به دست فاصله پیمای شوق تاب دهید

و تا به اوج بلندای قلّه ها برسم
در این فضای حضیضم پر عقاب دهید

کجاست جانب دریا در این کویر؟ کجاست
سوال تشنه ی روح مرا جواب دهید

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
سهم من و تو

سکوت بودو خزان بود و خشک سالی بود
صدای جاری این آب ها خیالی بود

در عمق رود گل آلود ، چشم خسته ی ما
به جستجوی کمی آبی و زلالی بود

و موقعی که درختان به بار بنشستند
نصیب من و تو آری همیشه کالی بود

بهار سبز به چشمان زود باور ما
حضور منجمند برگ های قالی بود

و در پریدن تا اوج ابرهای سفید
همیشه سهم من و تو شکسته بالی بود

" زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت "
ولی دوباره زمین از بهار خالی بود

در اوج تشنگی ما کسی به یاد نداشت
که روی طاقچه یک کوزه ی سفالی بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شرار قهر تو نازم

فرودش آر به دوشم به تازیانه بزن
فرودم ار به خواری بزن زمانه بزن

به پا و دست ، به پشت و به سر ، به شانه ، به گوش
به هر کجا که دلت خواست بی نشانه بزن

به روزو هفته ، به ماه و به سال جایز نیست
مکن درنگ به هر روز و هر شبانه بزن

اگر به زخم تنم آتشت فرو ننشست
شرار قهر تو نازم به آشیانه بزن

به بی بهانه اگر می زدی بیاو کنون
به این بهانه که می خوانم عاشقانه بزن

به این بهانه که این مرغک بریده گلو
دوباهر خوانده ز پرواز ، دانه دانه بزن

به این بهانه که شوق رها شدن به فضا
پیاپی از دل ما می کشد زبانه بزن

مگر نه اینکه در این جا سکوت باید کرد ؟
به این گنه که چرا خوانده ام ترانه بزن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 38 از 114:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  113  114  پسین » 
شعر و ادبیات

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA