انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 39 از 114:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  113  114  پسین »

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
هیچ و هیچ و هیچ

شب بود و آفتاب هوای گذر نداشت
یعنی هوای فتح زمین را به سر نداشت

این افتاب ماست که در نور پرتوش
دل های ما زتیرگی شب خبر نداشت

این آفتاب ماست که شب با حضور او
زهدان ز بار قیر سیه بارور نداشت

می ریخت بی دریغ ز هر جا که می گذشت
جایی نمانده بود که ز آنجا گذر نداشت

می سوخت دل پذیر، چنان سوختن که هیچ
کاری به سردو گرم ، به خشک و به تر نداشت

آری حقیقتی است که این گوی آتشین
دیگر برای جلوه نمودن هنر نداشت

در پافشاری شب گود و لجوج و تار
گویی که سرد بود و دلی شعله ور نداشت

یک لکه ی کبود و دگر هیج و هیچ و هیچ
گردی، که هیچ جامه ی زرین به بر نداشت

در منتهای ظلمت ، شب بودو گردشی
بر یک مدار بسته که در پی سحر نداشت
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
نمی گردد مدار فصل های من

چنان من با عطش در این کویر تفته درگیرم
که می دانم ز فرط تشنگی یک روز میمیرم

نمی گردد مدار فصل های من ، که من اینجا
اسیر سست پایی های داغِ موسم تیرم

و من با چشمهای خیس خود همواره می دیدم
چسان خورشید با هرم عطش می کرد تبخیرم

تو ای دریای عشق من کجا هستی که من هر روز
سراغت را ز هر خاک و شن نمناک میگیرم

همیشه در خیال خام خود در این همیشه دشت
به روی ریگ های تفته سوی تو سرازیرم

ولی اینجا رسیدن تا تو یک رویای بیهوده است
که پشت میله ی سخت عطش در قفل و زنجیرم

ولی با این همه باور بکم هرگز نخواهی یافت
در این جا لحظه ای حتی ز شوق وصل خود سیرم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
خوش به حال سنگ

تک سرفه های زرد هوا بوی دود و بنگ
مردان گوژ تب زده در حلقه های تنگ

مردان عصر آجر و آهن حیات شان
در بند نیش سوزن کیف آور سرنگ

مردان بی اراده و زن های ماندگار
زن های زار و خسته و مردان مست و منگ

انبوه دختران دم بخت و دل فریب
کِز کرده گوشه ای همه با خُلق های تنگ

چشمان نازشان همه خود گود گود گود
سیمای بازشان همه زرد و پریده رنگ

این دختران وسوسه ، آواز ، شورو شوق
این دختران رقص ، دلارا و شوخ و شنگ

این دختران چهره گل انداخته ز شرم
این دختران از پی هر بوسه سرخ رنگ

یک روز چشم این پسران خمیده پشت
یک سو صدای مبهم تک ناله ها

محو نگاه این همه گلچهره ی قشنگی نحس
یک سو صفیر زوزه ی مرگ آور فشنگ

یک سو به روی گور عزیزی ، نوای درد
یک سو طنین عربده و هایو هوی جنگ

در اوج اوج فتنه ی این لحظه های شوم
پتک عذاب عقربه ها دنگ و دنگ و دنگ

ماییم و ناگزیر گریز از شبی سیاه
ماییم و بیم دربدری ، ما و پای لنگ

در این سکوت و یاس بدا بد به حال ما
در این غریو فتنه خوشا خوش به حال سنگ
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دریغ و درد

مردان نیمه خفته دم از خواب می زنند
شبتاب ها کنایه به مهتاب می زنند

رندان ناقلندر گوژ خمیده پشت
این جا به زعم خویش می ناب می زنند

"دریا نشسته سرد " تو گویی که قطره ها
تنها سخن ز هیبت خیزاب می زنند

این ابرهای تیره و نازای تنگ چشم
طبل نوید ریزش سیلاب می زنند

خرچنگ های آب گل آلود کن به وجد
این جا سخن ز روشنی آب می زنند

تصویر های کهنه سر خویش را ز درد
بر چارچوب مندرس قاب می زنند

اما دریغ و درد که در این فضای وهم
دل های ما چه ساده و بی تاب می زنند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
این دستهای تیره

پهنای صاف آینه را رنگ می زنند
بر دامن لمیده ی شب چنگ میزنند

این ها که خود قرین شب تیره گشته اند
با روز خود کنایه به فرسنگ می زنند

تنها سخن از طعنه ی مشتی کلاغ نیست
این جا چنارها همه آهنگ می زنند

این دست های تیره هدف رفته و چنین
بر این چراغ روشن ما سنگ می زنند

در راه پر فراز و نشیبی که پیش روست
هر کور کور رفته ببین لنگ می زنند

این ماهیان برکه ی آرامش ای دریغ
هر دم سخن ز یورش خرچنگ می زنند

بنگر حدیث خامشی ما که تیغ ها
تا دسته رد غلاف چسان زنگ می زنند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
من ذوب ذوب می شوم

گویی کسی همیشه صدا می کند مرا
از هرچه هست و نیست رها می کند مرا

احساس می کنم ز خود می تکاندم
از جلد تنگ خویش جدا می کند مرا

من یک کتاب بسته ی نا خوانده بوده ام
دستی به شوق آمده وا می کند مرا

ای پ.ک مغزهای مرا ناشناخته
دارد کسی جدا ز شما می کند مرا

این کیست در زمانه ی محنت روانه ی من
یک جای دنج و پرز وفا می کند مرا؟

در این شب سیاه گمان می کنم کسی
مهمان بزم آینه ها می کند مرا

من ذوب ذوب می شوم ، آری یقین که او
در این هوای یخ زده ،"ها ..." می کند مرا

این کیست ؟ کیست ؟ کیست ؟ که من نیست می شوم
دارد غریق بحر فنا می کند مرا

حالی نگفتنی است که دارم ، چه گویمت
این عشق بی دریغ چها می کند مرا
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
مجال

دیگر مجالی برای در آسمان پر زدن نیست
تا اوج دیگر پریدن در طاقت بال من نیست

گیرم که دارم مجال و بالی برای پریدن
باور بکن در مرامم پرواز در این چمن نیست

یک کشت زار وسیعی از پنبه در گوش دارند
حالا تو خود داوری کن صحبت سر حرف من نیست

گفتم که آباد سازم با خون شعرم ولیکن
دیدم که در اینجا سرای حرف و حدیث و سخن نیست

دیدم در اینجا باید بلبل به مستی سراید
غیر از نوای حزین مشتی کلاغ و زغن نیست

کو آن غزالی که مرا شور سخن بر سر آرد
از عشق بازی سرودن شایسته ی کرگدن نیست

ز شیهه امروز (( شبدیز )) شیرین برای تو پرویز
فرهاد مردست و دیگر در بیستون کوهکن نیست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حق با شماست

حق با شماست باشد ، من لا ابالیم
آری همیشه در پی عشقی خیالیم

حق با شماست آری اگر دیده اید من
مفتون بوده و مرده ی گلهای قالیم

سیبم اگر چه ، لیک نیافتادم به دامنت
شرمنده ام عزیز که در حد کالیم

محدوده ی قلمرو من روی نقشه نیست
تنها بدان دوروبر این حوالیم

با چشم های شیشه ای انگار دیده اید
جنسم بلور نیست که ظرفی سفالیم

نوشیده است از خنکایم لب کویر
زین رو همیشه نیمه پرم، ننمیه خالیم

یاه نه ، دل کویریتان بارهای بار
نوشیده با تمام عطش از زلالیم

باور کنید نیست جوابم به جز سکوت
پس طعنه کم زنید شماها به لالیم

آری منم همین که شنیدید ، ورنه باز
حق با شماست باشد ، من حالیم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
تخت و تاج

دیگر به تخت و تاج مرا احتیاج نیست
تخت است خاطرم و نیازم به تاج نیست

باور نمی کنید در اقلیم عشق من
سر نیزه نیست ، صحبت باج و خراج نیست

دروازه های کشور و جنس سریر
از آبنوس نیست ، طلا نیست ، عاج نیست

من یوسفم ، به چاهم اگر افکنید هم
جنسم عزیز هست و غمم از حراج نیست

این شکوه باغ از این تازه رُسته هاست
این جا نماد باغ درختان کاج نیست

این جا بهای عشق فقط یک تبسم است
این سکه های قلبدر این جا رواج نیست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
چشم های او

یک لحظه در خودم به تمامی فرو نشدم
با چهره های آینه من روبرو نشدم

در زیر تیغ باور این خلق تیزبین
هی پاره پاره گشتم و اما رفو شدم

خورشید را به کوچه ی شب ره نداده ، و هیچ
فریاد نور خواهی شب را گلو نشدم

با (( های ... های...))شوم کشیدند ((جار..)) مرا
همراه ((های ... های ...)) چه شبها که ((هو ...)) نشدم

دریا مرا همیشه به خودخوانده بود ، ولی
ماندم در این کویر و به آن سمت و سو نشدم

مهمان رقص و شادی خرچنگ های معوج
بودم همیشه ، همدم چشمان قو نشدم

در خود فرو نرفتم و هرگز بسان تو من
مسحور دلربایی چشمان او نشدم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 39 از 114:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  113  114  پسین » 
شعر و ادبیات

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA