انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 58 از 114:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  113  114  پسین »

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
اسیر جاذبه شد سیب سرخ احساسم

دوباره با دلم انگار که در افتادم
به دام تنگ هوس بار دیگر افتادم

رسیده باز به دادم غزل به تنهایی
شببه غنچه ی نشکفته پرپرافتادم

میان باوروتردید مانده چشمانم
شتاب کردم ودرچاه باسر افتادم

هوای دل شده ابری به کنج این قفس
شبیه کفتر زخمی که بی پر افتادم

اسیر جاذبه شد سیب سرخ احساسم
به زیر پای تومن ناتوان گر افتادم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هوایم هست بارانی

دلم خون شد غریبانه، عذابم را ندیدی تو
قفس شد سهم من اما،به آسانی پریدی تو

گرفتی اوج چون شاهین،از آن بالا به بی رحمی
دل گنجشک کوچک را، به چنگالت دریدی تو

تو دیدی در قفس تنها،دو چشم خیس و خون بارم
برایت می زدم پر پر، ولی از من بریدی تو

به هر ناز نگاه تو، گلی روئید در قلبم
نمیدانم چرا یک گل،از این گلها نچیدی تو

هوایم هست بارانی ، تو حالم را نمی دانی
من و این راه و تاریکی، و تا مقصد رسیدی تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بی تو گاهی می شوم همصحبت آیینه ها

نبض قلبم می زند آهنگ خوش زیبای من
باخیالت می شود رنگین کمان رویای من

می کشد بر مسلخ دلدادگی تن را چه خوب
چشمهای نازو مشکینت که شد دنیای من

هرکجا درهر زمان تصویر تو در پیش روست
با همین تصویر خوش باشد دل دریای من

بی تو گاهی می شوم همصحبت آیینه ها
می شود ابری هوای دیده ی شهلای من

باورت کم بود رفتی از کنارم مثل باد
کرد رسوایم چه زود این قلب بی پروای من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حلول کن به آسمان بتاب سوی خانه ها

حلول کن به آسمان بتاب سوی خانه ها
ستاره ها دهند سربه عشق توترانه ها

همیشه با تو میشود غزل به رنگ آسمان
فدای یک نگاه تو تمام عاشقانه ها

میان چشم های ما سکوت تلخ یخ زده
کشیده است آتشی درونمان زبانه ها

سخن بگو که بشنوم صدای خسته ی تورا
که من دوباره پر کشم به اوج بی کرانه ها

بیا نشین کنار من نفس بده به بی نفس
به یاد چشم های تو دلم کند بهانه ها
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
میتوانم....!

میتوانم عشق را درچشم تو جاری کنم؟
نازچشمت را به هر قیمت خریداری کنم؟

آبشار گیسوانم را رها سازم شبی
بوسه های عاشقانه بر لبت جاری کنم

شانه هایت تکیه گاه بی کسی هایم شود
بغض خود را بشکنم درپیش تو زاری کنم

گاه گاهی نغمه ای نجوا کنم در گوش تو
روز وشب با جان و دل از تو پرستاری کنم

ساحل امنم شود آغوش گرمت نازنین
ترک این تنهایی و غم های تکراری کنم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هومن عزیزی
هومن عزیزی زاده‌ی ١٣۵۴ در شهر كرمانشاه است.
سرودن شعر را از سنین نوجوانی آغاز كرد و از نخستین كسانی است كه به بازسازی قالب غزل پرداخت ، كاری كه بعدها به موجی از سرایش غزل انجامید و به غزل نو یا غزل پست مدرن مشهور شد.
سال ٢٠٠٣ به همراه همسرش مریم هوله (شاعر) و به دعوت انجمن قلم سوئد به این كشور مهاجرت كرد و هم اكنون در شهر استكهلم سكونت دارد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
غزل رد پا و حيرت و ترديد


« چه رد پاي عجيبي کنار اين ديواربه روي حاشيه ي برف ها به جا مانده »
- ديالوگي که شنيديد حرف يک زن بود که رفت و گم شد و از او فقط صدا مانده -

و شهر زنگ زده در سکوت و تاريکي ... و مردمي که فقط سايه هاي لرزانند
و تو که شاعري و گمشده در اين رويا... دراين هزارتو که در فضا رها مانده

و پيش روي تو ارواح چند ماشين اند ، که مثل سايه ي چند آرزوي برگشتن
به سوي هيچ روانند و اين مسافر شب درست مثل شبح روي جاده جا مانده

و زن که پشت همان پنجره - که ننوشتي - هميشه منتظر چشم هاي آبي توست
و تو که گم شده اي شعر تو- همين شعرت - درست مثل همين هرج و مرج وامانده

و زن به فکر تو بود و به خويشتن مي گفت :« ... چرا نيامده ؟ پس کو ؟ چرا نيامده ؟ پس »
و فکر می کند او عاشق زن دیگریست - درست مثل خودش - نه ! فقط چرا مانده

تو از زبان زن پشت پنجره گفتي - که خيره بود به اين شهر ، در فراموشي-
تو هيچ فکر نکردي که مرد تو امشب دراين هواي پر از مرگ مرده يا مانده ؟

تو چند جمله ي بعد از سپيده مي گويي ... و نور از افق شعر رو به تو جاري ست
ولي سپيده ي تو پشت سطرهاي غزل ... درست پشت همين تکه جمله ها مانده ...

و زن که پشت همان پنجره - که تاريکست - هميشه منتظر سطر آخر شعرست
تو هم که رفته اي و دور مي زني و فقط ... به روي برف از تو چند رد پا مانده ...

و سطر آخر اين شعر : يک دروغ همين ... من و تو مثل دو دل ... نه ! بيا دروغ نگو !
تو رفته اي و زن از ابتداي اين دنيا ، کنار پنجره اي رو به انتها مانده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
فانتزي


گشنيز، پيك،خشت، دل ، ميز يك قمار
تو، چند سايه، دود، شبي غرق در غبار

سرباز خشت گفت : برو ، دور شو، ولي
تو مانده اي پر از هيجان ، گيج ، تازه کار

تكخال پيك علامت مرگ است ، تلخ تلخ
- طعم حقيقتي آه به آن داده اعتبار-

سرباز پيك گفت و گذشت از کنار تو
در يك سكوت سربي و سنگين ومرگبار

بي بي دل ، زني آه تو او را نديده اي
يك دختر تكيده آه يك پيرهن بهار...

آس دلت آه پيش خودت بود گم شده
دختر نگاه آرد و تو ديدي آه چند بار

هي آه مي کشيد و به ساعت نگاه آه...
اما قرار ساعت ٣ بود ؟ نه... چهار

اما ۴ قافيهء توست ، ساعتت
از آن گذشته، عقربه اش گيج و بيقرار...

باباي پيك مرد مسني ست ، ۶۵
ساله، غريبه، محترم و شيك ، پولدار

ماشين آخرين مدل و قرمز و عجيب
با يك لباس مشكي خوش دوخت، تكمه دار

با تكمه هاي کوچك براق ، پيپ ، کلاه
موي بلند و ريش سياهي آه چند تار

موي سپيد در دل آن برق مي زند
تو خيره مانده اي و « هي آقا! برو کنار »...

دختر سوار مي شود و شهر پر شده
از هاي وهوي گنگ کلاغان که قار قار

سيگار، ميز، سايهء چندين رقيب مست
تو فكر مي کني به خودت، عشق ، دل، قمار

در چار راه مبهم فردا نشسته اي
۵٠ کارت کوچك از او مانده يادگار

بي بي که نيست،آس دلت نيست...مانده اي
تكخال پيك را که بيايد سر قرار...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
بختک (براي صادق هدايت و تنهايي اش)


بختک افتاد روي اين غزلت , مرد در خواب زن به خود پيچيد
اين توهم نبود ، بختک بود ، زن – که در قاب عکس مي خنديد –

قاب عکس از گذشته مي آمد ، يک حباب از تجسد لحظه
بختک آمد , غزل که بختک زد , مرد انگار مرگ را مي ديد

دوستت دارم اي حباب ... انگار سطرهاي غزل بهم مي ريخت
دوستت دارم ... اين صدا انگار در تن سرد لحظه مي ماسيد

خنده ي زن که در دقيقه ي هيچ ثبت شد روي کاغذي کمرنگ
پشت آن چند خط : براي تو که ... – جمله اي عاشقانه بي ترديد-

باز کن در ... کبودي درها... لرزشي در کبودي رگها
زلزله... خون ... که بي تپش وقتي ... زير بختک زمين که مي لرزيد

بختک انگار دست آموز ست ، شير گازي که باز مانده همين
مرگ با مرگ دست داد و بعد يک جسد روي تخت مي خنديد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
اتاق


صندلي خالي تزلزل و پوچي ، جير جير پايه هاي سست و تکيده
تجربه ي مرد مات از همه ي مرگ ، آنچه که او از خلال پنجره ديده

پنجره ي بسته اي که رابطه با هيچ ، در اتاق انتزاع تشنه وکمرنگ
آنچه که او از سکوت مرگ و تباهي ، از سکوت ابرهاي تشنه شنيده

ابرها که روي سقف – لکه هاي مرگ – بافه هاي شهوت نمور و تب آلود
در اتاق گيج و گنگ تجربه ي کور ، يک مکعب کثيف و رنگ پريده

تختخواب سال هاي جنسي ايمان ، ميز کار ملتهب دانش و اخلاق
آينه ي خالي از ... زمين مه آلود ، دخمه اي که سال هاست نور نديده

(( پنجره ي اول آپارتمان ... که نيست ! سالها شبيه چشم کور کسي بود ))
خش خش جارو ، صداي باد و خيابان ، فصل مرگ ... فصل مرگ ... مرگ رسيده ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 58 از 114:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  113  114  پسین » 
شعر و ادبیات

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA