ارسالها: 23330
#451
Posted: 31 Jan 2014 01:11
خلاصه داستان
آژاکس دومین جنگجوی توانا پس از آشیل است اما منلوس و آگاممنون برای تحقیر او جوشن آشیل را به اودیسئوس میدهند. آژاکس از این بیاحترامی آنها خشمگین شده و سوگند یاد میکند تا از فرماندهان یونانی و اودیسئوس انتقام بگیرد. ایزدبانو آتنا بر آژاکس ظاهر شده و او را چنان طلسم مینماید که گلهای گوسفند را همچون یونانیان دیده و برای گرفتن انتقامش شروع به کشتن آنها میکند. پس از آنکه به خود میآید درمییابد که چه کار ابلهانهای انجام داده و دچار شرم بسیار میشود. همسرش تکمسا، از او میخواهد تا به خاطر او و فرزندش در خانه بماند و آنها را تنها نگذارد. آژاکس تظاهر به قبول حرف همسرش مینماید اما میگوید که برای تطهیر خود باید از خانه خارج شده و شمشیری را که هکتور به او داده به خاک سپارد. آژاکس میرود و شمشیر را در حالیکه تیغهاش رو به بیرون قرار دارد در خاک کرده و با انداختن خود بر روی آن خودکشی مینماید. تئوسر، برادر آژاکس میخواهد که او را به خاک بسپارد. ملنوس و آگاممنون با این کار مخالفت مینمایند اما اودیسه دخالت کرده و سرانجام او را به خاک میسپارند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#452
Posted: 31 Jan 2014 01:13
شخصیتهای نمایشنامه
آتنا (ایزدبانوی نگهبان آتن)
اودیسئوس
آژاکس
گروه کُر سالامیس
تکمسا (همسر آژاکس)
تئوسر (برادر ناتنی آژاکس)
منلوس
آگاممنون
Eurysaces (پسر آژاکس)
پیک
پایان آژاکس
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#453
Posted: 31 Jan 2014 01:16
آنتیگونه
آنتیگونه در برابر جسد پولونیکس اثر نیکفوروس لیتراس
آنتیگونه (به یونانی: Ἀντιγόνη)، نام نمایشنامهای است از تراژدی نویس مشهور یونانی، سوفوکل که در حدود ۴۴۲ پیش از میلاد نوشته شدهاست و با وجودی که آخرین نمایشنامه از سه گانهٔ تب (به انگلیسی: Theban Trilogy) میباشد اما پیش از دو نمایشنامهٔ دیگر (ادیپ شهریار و ادیپ در کولونوس) نوشته شدهاست.
تنها ۷ نمایشنامه از مجموع ۱۲۳ تراژدی سوفوکل باقیماندهاست و شاید بتوان سهگانهٔ تب را با توجه به اجراهای بسیاری که از نمایشنامهٔ آنتیگونه صورت گرفتهاست مشهورترین آنها دانست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#454
Posted: 31 Jan 2014 01:17
خلاصه
پولونیکس و اتئوکلس در جنگ با یکدیگر بر سر قدرت کشته میشوند. کرئون، پادشاه تب فرمان میدهد تا اتئوکلس را با تشریفات و احترام کامل به خاک بسپارند ولی جنازهٔ پولونیکس خیانتکار را به حال خود رها سازند تا خوراک کرمها و لاشخورها گردد. آنتیگونه و ایسمنه، خواهران دو برادر کشته شده هستند و آنتیگونه نمیتواند بپذیرد که جنازهٔ برادرش پولونیکس به حال خود رها گردد. پس مخفیانه به دیدار ایسمنه رفته و از او میخواهد تا در خاکسپاری برادر به او کمک کند. اما ایسمنه از خشم کرئون وحشت دارد و نمیپذیرد. پس آنتیگونه به تنهایی دست به کار میشود.
کرئون در کاخ خود است و ریشسفیدان تب (گروه سرایندگان) فرمان او را مورد تایید قرار میدهند. اما خبر میرسد که کسی پولونیکس را دفن کردهاست. کرئون بر میآشفد و خواهان دستگیری خاطی میشود. آنتیگونه را به پیش او میآورند و او بدون اینکه کارش را پنهان سازد با کرئون بر سر اینکه اخلاقیات را زیر پا گذاشتهاست وارد بحث میشود. کرئون از سخنان او برافروخته میشود و چون گمان میبرد در این کار ایسمنه نیز به خواهرش کمک کردهاست دستور دستگیری او را نیز میدهد. ایسمنه که ترجیح میدهد همراه با خواهرش کشته شود به دروغ اعتراف میکند اما آنتیگونه میگوید که او به تنهایی این کار را انجام دادهاست.
دو خواهر زندانی میشوند. هایمون، پسر کرئون و نامزد آنتیگونه به پیش پدر میآید تا او را از این کار باز دارد اما گفتگوی آن دو به درگیری لفظی انجامیده و هایمون در حالیکه قسم میخورد دیگر هرگز کرئون را ملاقات نخواهد کرد از آنجا خارج میشود.
کرئون سرانجام تصمیم میگیرد تا ایسمنه را آزاد کرده و آنتیگونه را در غاری زنده به گور سازد. آنتیگونه بر سرنوشت خود میگرید اما از کارش دفاع میکند. پیشگوی نابینایی به نام ترسیاس به کرئون هشدار میدهد که خدایان از رفتار او ناخشنودند و به خاطر اشتباهاتش، فرزندش را از دست خواهد داد، تمام یونان او را خوار خواهد شمرد و خدایان، قربانیهای شهر تب را نخواهند پذیرفت. ریشسفیدان از این سخنان به وحشت میافتند و از کرئون میخواهند تا آنتیگونه را آزاد کرده و پولونیکس را به خاک بسپارد. کرئون میپذیرد اما آنتیگونه خود را به دار آویختهاست. هایمون از مرگ نامزدش بسیار اندوهگین میشود و خود را میکشد. خبر مرگ هایمون به مادرش ائورودیکه میرسد و او نیز خود را میکشد. کرئون خود را به خاطر تمام این پیشامدها ملامت میکند. او توانست تاج و تخت خود را حفظ نماید اما از فرمان خدایان سرپیچی کرد و همسر و فرزند خود را از دست داد.
پایان آنتیگونه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#455
Posted: 31 Jan 2014 01:19
زنان تراخیس
هرکول در حال سوزانده شدن
زنان تراخیس (به یونانی: Τραχίνιαι؛ به انگلیسی: Women of Trachis و همچنین: The Trachiniae) نام یکی از نمایشنامههای تراژدی سوفوکل، تراژدینویس بنام یونانی است که گمان میرود در سالیان نخست فعالیت او، تقریباً بین سالهای ۴۴۰ تا ۴۳۰ پیش از میلاد نوشته و اجرا شده باشد. سوفوکل در تراژدی زنان تراخیس، پیش از آنکه توجهش را در ابتدا به هراکلس (هرکول)، قهرمان مذکر داستان معطوف نماید به دردها و سختیهایی که همسرش دیانیرا تا آن زمان متحمل شده میپردازد و دو سوم ابتدایی نمایشنامهاش را به این موضوع اختصاص میدهد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#456
Posted: 31 Jan 2014 01:20
داستان
دیانیرا، همسر هراکلس برای دایهٔ خود از سختی زندگی خود سخن میگوید. از اینکه هرکول او را از دست آخلوس، خدای رودخانه نجات داد تا با او ازدواج نماید و حال با همیشه دور بودنش از خانه، سختیهای بیشتری را دارد بر او تحمیل مینماید. دایه از دیانیرا میخواهد تا فرزندش هولوس را به دنبال هرکول بفرستد. هولوس به دیانیرا میگوید که شنیدهاست پدرش برای جنگ با شهر اوخالیا رفتهاست و سوگند یاد مینماید تا او را پیدا کند.
گروه همسرایان از دیانیرا میخواهند تا به آینده امیدوار باشد اما دیانیرا به آنان میگوید که هرکول وصیتنامهای را از خود برجای گذاشتهاست و چنین مینماید که بر سرنوشت خود آگاهی داشتهاست. ناگهان پیکی سر میرسد و خبر از زنده بودن و بازآمدن هرکول میدهد. دیانیرا نخست به سخنان او شک میکند اما سپس با گروه همسرایان شروع به شادی مینماید. لیخاس، جارچی هرکول از راه میرسد و میگوید که هرکول در راه است و اینک برای تقدیم قربانی به درگاه زئوس به خاطر فتح اوخالیا به معبد رفتهاست. سپس اینگونه ادامه میدهد که اوروتوس، پادشاه اوخالیا هرکول را خشمگین مینماید و او نیز پسر اوروتوس را میکشد. پس به تلافی هرکول را به بردگی گرفته و به اومفاله میفروشند. هرکول خشمگین شده و با سپاهی برای نابودی اوخالیا به آنجا یورش میبرد. اوروتوس را میکشد و گروهی از زنان زندهماندهٔ اوخالیا از جمله یولا، دختر اوروتوس را به بردگی با خود میآورد.
دیانیرا از بازگشت هرکول خوشحال است اما برای زنان برده احساس تأسف میکند و نگران است که نکند آیندهٔ او نیز تباه شود. او میخواهد یولا را بشناسد اما پاسخی از او دریافت نمیدارد. از شیوهٔ رفتار نجیبزادگانهٔ یکی از زنان در مییابد که او باید یولا باشد اما لیخاس با دستپاچگی اظهار بیاطلاعی مینماید. پیک، دیانیرا را به کناری کشیده و سخنان لیخاس را دروغ میخواند و به او میگوید که هدف اصلی هرکول از حمله به اوخالیا، به دست آوردن یولا بودهاست.
با فهمیدن این موضوع گروه همسرایان ماجرای نبرد هرکول با نسوس را میخوانند و دیانیرا بیش از پیش بر حال خود افسوس میخورد. آنگاه به یاد میآورد که چگونه سانتور نسوس، پس از بردن او به سوی دیگر رودخانه میخواسته به او تعرض نماید و هرکول با کشتن نسوس نجاتش دادهاست. سپس به یاد جامهای که نسوس پیش از مرگش به او داده بود میافتد که گفته بود هرگاه هرکول دچار لغزشی در عشق خود به دیانیرا شد این جامهٔ جادویی را که به خون نسوس آغشتهاست به او بدهد تا عشقش بازگردد. دیانیرا از لیخاس میخواهد تا جامه را شبانه به هرکول برساند. پس از این کار دیانیرا دچار اضطراب میشود و به گروه همسرایان میگوید که تکهای باقیمانده از آن جامه که در معرض تابش نور خورشید قرار گرفته بود از هم فرو پاشیده و همین امر او را نگران کردهاست. به علاوه چرا باید نسوس هدیهای به قاتل خود بدهد؟
در این بین هولوس از راه میرسد و خبر میدهد که هرکول پس از پوشیدن جامه با دردی وحشتناک به حال مرگ افتادهاست و بدنش توسط آن دارد خورده میشود و لیخاس را که آورندهٔ جامه بوده کشته است. سپس هلوس مادرش را به خاطر انجام چنین توطئهای نفرین میکند. دیانیرا که سخت از کار خود شرمگین است با شنیدن سخنان تند پسرش به خوابگاه خود رفته و خود را میکشد. دایه در حالیکه شمشیری خونین را در دست دارد خبر مرگ دیانیرا را به هولوس میدهد و هولوس پس از لختی درمییابد که مادرش بیگناه بودهاست.
هرکول را که از شدت درد به خود میپیچد به خانه میآورند و او که گمان میبرد همسرش قصد کشتن او را داشته میخواهد که دیانیرا را به پیشش آورند تا او را بکشد اما هلوس حقیقت ماجرا را به هرکول میگوید. هرکول میفهمد که نسوس انتقامش را از او گرفتهاست و پیشگوییها مبنی بر کشته شدنش به دست کسی که قبلاً مرده به حقیقت پیوستهاست. پس از هولوس میخواهد تا به رنج او پایان دهد و به سر زئوس سوگند یاد کند که او را به کوهستان مقدس اوئتا برده، تودهای هیزم فراهم آورده و او را زنده بسوزاند. هولوس از هرکول میخواهد که او را وادار به پدرکشی نکند اما هرکول میگوید که این عین درمان است. سپس از او میخواهد تا پس از مرگش با یولا ازدواج نماید. سرانجام هولوس میپذیرد و بدین گونه هرکول را میبرند تا با سوزاندنش در آتش به درد و رنجش پایان دهند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#457
Posted: 31 Jan 2014 01:22
شخصیتهای نمایشنامه
دیانیرا (همسر هرکول)
هولوس (پسر دیانیرا و هرکول)
هرکول یا هراکلس
لیخاس (جارچی هرکول)
دایهٔ دیانیرا
پیک
گروه کُر زنان تراخیس
یولا (دختر اوروتوس) و دیگر اسیران زن اخالیایی
پایان زنان تراخیس
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#458
Posted: 31 Jan 2014 01:26
الکترا
الکترا و اورستس اثر آلفرد چرچ
الکترا (به یونانی: Ηλέκτρα؛ به انگلیسی: Electra) نام نمایشنامهای تراژدی از تراژدینویس بنام یونانی سوفوکل میباشد که در حدود ۴۱۰ و یا ۴۰۹ پیش از میلاد نوشته شدهاست و داستان انتقام گیری الکترا و برادرش اورستس از مادرشان کلوتایمنسترا و پدرخواندهشان آیگیستوس به خاطر کشتن پدرشان آگاممنون را روایت میکند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#459
Posted: 31 Jan 2014 01:27
پیشزمینه
آگاممنون برای نجات هلن، همسر برادر خود منلائوس باید به تروا برود. او برای برکت گرفتن از ایزدبانو آرتمیس، دختر خود ایفیگنیا را قربانی میکند. آگاممنون پس از ۱۰ سال با پیروزی و در حالیکه کاساندرا دختر پریاموس، پادشاه کشته شدهٔ تروا را به عنوان پاداش جنگ و همخوابهٔ جدید خود همراه دارد باز میگردد. اما همسرش کلوتایمنسترا با همراهی معشوقهٔ تازه خود آیگیستوس، او و کاساندرا را میکشد و آیگیستوس بر تخت شاهی آگاممنون مینشیند.
از آنجا که گرفتن انتقام پدر بر عهدهٔ پسر است، الکترا، دختر آگاممنون، برادرش اورستس را همراه با آموزگار وفادارشان به جایی دیگر میفرستد تا از خطر کشته شدن به دست مادرشان و آیگیستوس در امان ماند و خودش و خواهرش خروسوتمیس در کاخ باقی میماند.
داستان نمایشنامهٔ الکترا سالها پس از این اتفاقات شروع میشود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#460
Posted: 31 Jan 2014 01:28
خلاصه نمایشنامه
آموزگار پیر همراه با اورستس و دوستش پولادس برای گرفتن انتقام آگاممنون از راه میرسند. پیشگویی به اورستس گفته که او به تنهایی باید انتقام پدرش را بگیرد. به همین دلیل نقشهای چیدهاند تا آموزگار به تنهایی کاخ آیگیستوس رفته و اعلام نماید که اورستس در حادثهٔ ارابهرانی کشته شدهاست. سپس اورستس برای ادای احترام به مزار پدرش به معبد آپولو میرود.
در کاخ آیگیستوس، الکترا از غیبت او استفاده مینماید و پس از مدتها زندانی بودن در داخل کاخ از آن خارج شده و با صدای بلند به سوگواری پدر خود میپردازد و ناله سر میدهد که چقدر دیگر باید صبر نماید تا انتقام پدرش گرفته شود. گروه همسرایان با او همدردی کرده و از او میخواهند تا با سرنوشت خود کنار آید. اما الکترا میگوید تا زمانی که که قاتلان پدرش به مجازات نرسند آرامش نخواهد یافت. در این میان خواهرش خروسوتمیس بیرون آمده و به ملامت الکترا میپردازد که او نیز داغدار است ولی آن را این گونه به نمایش نمیگذارد. اما الکترا او را متهم به دودوزهبازی میکند. گروه همسرایان از دو خواهر میخواهند که با یکدیگر نزاع نکنند و میگویند هردوی آنها حق دارند. خروسوتمیس سپس به الکترا میگوید که مادرشان میخواهد پس از بازگشت آیگیستوس، او را به دلیل سخنان بیپروایش تبعید نماید اما الکترا میگوید که برایش اهمیتی ندارد. سپس خروسوتمیس میگوید که مادرشان کابوسی در رابطه با پدرشان دیده و از او خواسته تا برای آرامش روح آگاممنون، خمرهای شراب را بر مزار او بگذارد. الکترا از شنیدن این سخن دلگرم میشود که زمان انتقام فرارسیده و از خواهرش میخواهد تا شراب را به دور ریخته و طرهای از گیسوان خود را برای احترام به پدرشان تقدیم نمایند. خروسوتمیس میپذیرد و به سمت معبد راه میافتد.
پس از رفتن او، مادرشان کلوتایمنسترا بیرون آمده و با الکترا شروع به بحث میکند. او میگوید که حق داشته تا آگاممنون را بکشد زیرا دخترشان ایفیگنیا را قربانی کرده بوده و الکترا دلیل میآورد که آگاممنون این کار را به دلیل خشم آرتمیس انجام داده بوده و چارهای جز این نداشتهاست. در این بین آموزگار که اینک دیگر کسی او را نمیشناسد با کوزهای خاکستر وارد کاخ میشود و مرگ اورستس را اعلام مینماید. کلوتایمنسترا در ابتدا از اینکه فرزندی دیگر را از دست داده شوکه میشود اما با یادآوری اینکه دیگر کسی نیست تا به خونخواهی آگاممنون برخیز آرامش مییابد. ولی الکترا به سختی شروع به شیون کرده و در سوگ برادر خود قسم میخورد که دیگر پا به درون کاخ نخواهد گذاشت و آنقدر آنجا خواهد نشست تا از گرسنگی بمیرد. لحظهای بعد خروسوتمیس با شادی پیش الکترا آمده و خبر از بازگشت اورستس میدهد زیرا موی او را بر گور پدرشان یافتهاست. اما الکترا به او میگوید که برادرشان مرده و از او میخواهد تا در گرفتن انتقام به او کمک کند. خروستمیس نمیپذیرد و از الکترا میخواهد که به خود آید اما خواهرش نمیپذیرد و او به درون کاخ باز میگردد.
در این هنگام اورستس همراه با پیلادس به نزدیک کاخ میسند. اورستس از شیون و سوگ الکترا چنان منقلب میشود که خود را به او معرفی مینماید. خواهر و برادر یکدیگر را باز میشناسند و الکترا چنان به وجد میآید که آوای خوشی سر میدهد. اما آموزگار که از کاخ بیرون آمده آن دو را ملامت میکند که نقشه شان را به خطر نیندازند. سپس اورستس به درون کاخ رفته و کلوتایمنسترا را که صدای التماسهایش شنیده میشود به قتل میرساند. سپس آیگیستوس از راه میرسد و الکترا به او میگوید که برادرش کشته شده و او خود نیز از رفتارش پشیمان است. آیگیستوس به درون کاخ میرود و اورستس را میبیند که در پشت جسدی که با پارچه پوشانده شده ایستادهاست. گمان میبرد که جنازهٔ اورستس در زیر پارچه قرار دارد اما با کنار زدن آن میبیند که همسرش کلوتایمنسترا است. الکترا از اورستس میخواهد تا در کشتن آیگیستوس درنگ نکند اما اورستس او را به مکانی از خانه که پدرشان به قتل رسیده برده تا او نیز همان رنجی که آگاممنون به هنگام مرگ کشیدهاست را تحمل نماید.
در پایان نمایش گروه همسرایان چنین میخوانند که کار آن روز به خوبی انجام گرفته و آرامش بار دیگر به آن خانه بازگشتهاست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.